استندآپ تراژدی
فرزین خوشچین
«هگل در جایی می گوید، که همۀ رویدادهای بزرگ و شخصیتهای تاریخی جهان
دوبار پدیدار میشوند. او فراموش میکند بیافزاید که: بار نخست بصورت تراژدی
بار دوم بصورت نمایش کمدی»- کارل مارکس، هژدهم برومر لویی بناپارت.
و می بایست به این نکته اشاره کنیم، که کمدی، هنری است، که با افشای چیزی یا کسی مردم را به خنده واداشته و نقدی سازنده از آنرا ارائه می دهد. کمدی اخلاقیاتی را به نمایش گذارده و بر آنها پافشاری می کند، که برای ادامۀ هنجارهای اجتماعی ناگزیر هستند.
در برابر کمدی، گونۀ دیگری خنداندن هست، که «شوخ طبعی» نامیده می شود، و این نوعی کمدی است، که در آن نکته اصلی، اغراق فاحش و اغلب، دروغین در هر موقعیتی است. این مسخره کردن، یا همان «ریشخند» است، خنده است برای خنده، و گاه برای تخریب و سرکوب روانی.
و ما امروز در ایران شاهد فاز سومی هستیم، فاز «تراژدی-کمدی» و یا «کمدی-تراژدی»؛ زندگی فردی و اجتماعی ما شکست و نابودی آرزوهایمان شده است، زیرا «سیاست ما عین دیانت ما، و دیانت ما عین سیاست ما» شده است، دین در همۀ زمینه های زندگی شخصی و اجتماعی دخالت دارد و همه چیز ما را به نابودی کشانده است. این جنبۀ تراژیک موضوع است، اما آخوندها، ماهی صفت ها، دکتر روانی زاده ها، آخوند تبریزیان ها و دیگران احادیث خنده داری را کاملاً بگونه ای جدی تعریف می کنند و از مردم می خواهند باور کنند، که در عالم واقعیات، سوسمار با زبان عربی فصیح و لهجۀ مردم مکه با پیامبر اسلام سخن گفت و مسلمان هم شد. و جالبتر این است، که نه تنها سوسمار، بلکه بادنجان هم مسلمان و شیعه شده بود و ما نمی دانستیم! خنده دار است (شاید)، اما به جای خنده، باید گریه کنیم. سرکوب روانی یعنی همین: مردم ما، هم باید دروغهای شاخدار بشنوند و این توهین به شعور خود را بپذیرند، هم شیوۀ پذیرفتنش این است، که باید گریه کنند و توی سر خودشان بکوبند! چند سال؟ یک سال؟ ده سال؟ پنجاه سال؟ روان نژندی همینگونه نهادینه شده است. تراژدی کربلا دارای جنبۀ کمدی می باشد، هنگامیکه اسب امام حسین و اسب یزید باهم مناظرۀ ایدئولوژیک دارند، و این بیشتر کمدی می شود، هنگامیکه در نمایش تعزیه ظاهراً مناظره به نتیجه نمی رسد و اسب یزید هوس جفت گیری با مادیان امام حسین را دارد و یا هنگامیکه مردم هنرپیشه ای را، که نقش شمر را بازی می کند، کتک می زنند!
روانشناسی چوخ بختیارها
صمد بهرنگی در سال 1343 مقالۀ کوتاه «آقای چوخ بختیار» را با نام مستعار «بابک بهرامی» نوشت. «چوخ» به زبان آذری، یعنی «بسیار» و «چوخ بختیار» یعنی بسیار خوشبخت. این مقاله دربارۀ کارمندی نوشته شده است، که در فکر دستیابی به زندگی آسوده از راه بالا رفتن از پله های مناسبات اداره و افزایش حقوق می باشد. آقای «چوخ بختیار» به هیچ چیزی توجه ندارد؛ هر اتفاقی، هرگونه تغییری در سیاست و … برای آقای «چوخ بختیار» هیچ فرقی ندارد، به شرط آنکه به خودش هیچ آسیبی نرسد و موقعیت خودش به خطر نیافتد. همه چیز باید برای او در آرامش باشد، اگر همۀ جهان هم دچار زلزله و آتشفشان شود، برای او فرقی نمی کند. او با هیچکس احساس همدردی ندارد. او تنها به خودش فکر می کند: او بیشترین تلاش خود را به کار می گیرد تا با هیچکس و هیچ چیزی درگیری نداشته باشد. او از روی آینده نگری و حساب سود و زیان، با بقال و قصاب محله و … سلام و علیک گرمی می کند، تا خواربار و گوشت را خوب و ارزان بخرد. او با همۀ سرپرست ها و همۀ سیاست ها موافقت دارد، زیرا نمی خواهد برای خودش دردسری فراهم کند. برای آقای «چوخ بختیار» اصولاً منافع مشترک، پیشرفت اجتماع، همبستگی و همیاری هیچ مفهومی ندارد، تا چه رسد به فهم و درک از سیاست و ساختار اقتصادی-اجتماعی جامعه، وظیفۀ روشنفکر در برابر جامعه و … بنا بر این، آقای «چوخ بختیار» را می توانیم «چوخ بیلمز»- بسیار نفهم- بنامیم، اما «چوخ بختیار» خودش را «زرنگ» فرض می کند. او «چوخ بیلمز» است، زیرا نمی تواند این رابطۀ سادۀ اجتماعی را بفهمد، که در جامعۀ سالم و پویا، زمینۀ رشد و رفاه باید برای همگان فراهم باشد. اگر تنها شمار اندکی از مردم در پیوند با روابط ویژه ای به آسایش و رفاه شخصی برسند و بیشتر مردم در رنج باشند و با همۀ تکاپوی خودشان، از رفاه و آسایش کمتری برخوردار باشند، این ناهنجاری سرانجام گریبان خود آقا یا خانم «چوخ بیلمز» را هم خواهد گرفت؛ هیچگونه لذتی ندارد، که بهترین ماشین را داشته باشی، اما خیابانهای شهرت پر از گدا، معتاد، بزهکار و همه جا خرابه، چاله چوله و پر از زباله باشد. رانندگی در خیابانهای چنین شهری هیچ لذتی ندارد. همچنین زندگی در محله های فقیری، که خانه های نیمه ویران و ساکنان تهیدستی دارد، هیچ آسایشی ندارد، حتی اگر بهترین خانه را هم در چنین محله هایی داشته باشی. آسایش و رفاه هنگامی خوب است، که برای همگان و یا اکثریت عظیم مردم فراهم باشد. حتی از این هم بدتر هنگامی است، که وزیر، نخست وزیر، نمایندۀ مجلس و یا رئیس جمهوری کشوری باشی، که مردمش بیکار، بیمار، تهیدست، کارتنخواب، زباله گرد، گدا، معتاد و روسپی باشند و همۀ جوانانش در فکر مهاجرت به کشورهای صنعتی جهان باشند. آقا یا خانم «چوخ بختیار»، که این چیزها را نمی فهمد، در واقع «چوخ چوخ بیلمز» است، ایشک کیمین! خودش به دیار کفر فرار کرده است، خودش تقریباً آسوده شده است، اما همچنان تنها به فکر خودش هست و دارای همان اخلاقیاتی می باشد، که در کشور خودش مرسوم است.
جامعۀ ایران از دوران صمد بهرنگی تا امروز دگرگونی های بسیاری را از سر گذرانده است و اکنون از نظر روانشناسی اجتماعی، رو به قهقرا رفته است، بگونه ای، که تولیدات «چوخ بختیار» به تولیدات «چوخ بیلمز» تبدیل شده است و شمار «چوخ بیلمزها» همواره در حال افزایش است. اگر «چوخ بختیار» برای حفظ موقعیت و منافع شخصی خودش، از هرگونه انتقاد و درگیری دوری می جست، «چوخ بیلمز» در دوران ما به هرگونه پستی تن در می دهد، تا در خدمت به رژیم خوناشام اسلامی به نان و نوایی برسد و سپس هم، اگر بخت چوخ یار او باشد، اختلاس و دزدی کلانی می کند و به دیار کفر می گریزد؛ و اگر هم چنین مسیری را نپیماید، تلاشش این است، که خودش را به دیار کفر برساند و زندگی کند، زندگی ساده ای بدون حجاب و دنگ و فنگ های جمهوری اسلامی. تا اینجای قضیه هیج اشکالی وجود ندارد؛ هرکس حق دارد به دنبال آسایش خودش باشد. اما مشکل از آنجایی آغاز می شود، که این «چوخ بیلمزها» به دیار اسلام رفت و آمد می کنند، در دیار کفر سفرۀ نذری و قیمه پلو را از دست نمی دهند، در رای دادن به جمهوری اسلامی تردید ندارند، و مانند امت حزب الله درون کشور، از مُخ تعطیل هستند؛ امت حزب الله در درون کشور ساندیس و قیمه نذری می خورد و در سینه زنی و پیاده روی به کربلا شرکت می کند، اما چوخ بیلمزها در دیار کفر، پس از انجام همۀ مراسم مطابق و موافق با جمهوری اسلامی، هزینۀ سفر را می پردازند، بلیط هم می خرند و به کنسرت امیر تتلو می روند تا توهین بشنوند، به استانداپ کمدی ویژه ای می روند تا چرند و توهین بشنوند. امت حزب الله حدیث گوش می کند و گریه می کند، امت چوخ بیلمز چرند و توهین را در «استندآپ تراژدی» مکس امینی گوش می کند و غش غش می خندد!
همانگونه، که «چوخ بختیار» به دارایی دیگران رشک می ورزد، همانگونه نیز «چوخ بیلمز» پس از دریافت اجازۀ اقامت در دیار کفر، به فکر رقابت در تجملات زندگی، تعداد رفت و آمد به ایران، تعداد مسافرت به جاهای دیدنی جهان و … است.
همانگونه، که «چوخ بختیار» مجبور است برای حفظ موقعیتش مجیز مافوق خودش را بگوید، «چوخ بیلمز» هم مجبور است برای حفظ امکان رفت و آمد به ایران، هیچ اعتراضی علیه رژیم نداشته باشد و در دیار کفر هم زیپ دهانش را بکشد.
همانگونه، که «چوخ بختیار» صمد بهرنگی وقت کتاب خواندن پیدا نمیکند و بهانه می آورد، که توی کتابها افکار ضد ونقیضی بیان میشود و ناراحتی فکری تولید میکند، همانگونه نیز «چوخ بیلمز» دوران ما از مطالعه گریزان است و تنها به احادیث و داستانهای جعلی دینی گوش می دهد. دین را بدون چون و چرا قبول دارد و حتی در دیار کفر هم از نذری دادن و نذری خوردن و سفره انداختن دست بردار نیست، و نمی تواند بفهمد، که چه چیزی باعث شده است به دیار کفر پناهنده شود.
چوخ بختیار صمد بهرنگی دودستی به نظم اجتماعی کشور خودش چسبیده است، اما چوخ بیلمز از نظم اجتماعی کشور خودش گریزان است. با اینهمه، چوخ بیلمز خودش را زرنگتر از چوخ بختیار می داند؛ چوخ بختیار از خودش و رژیم کشورش گریزان نیست، بلکه در تلاش است در همان چارچوب به آسایش و رفاه بیشتری برسد. اما چوخ بیلمز نه در پی سرنگون کردن رژیم فاسد کشورش، بلکه در پی الکی خوش بودن است و مازوخیسمی را هم نمایان می سازد، هنگامیکه هزینۀ سفر و خریدن بلیط کنسرت و استندآپ تراژدی را می پردازد، تا فحش و توهین بشنود. این جنبه را باید روانشناسان بیشتر بکاوند. پدیدۀ شگفتی است!
طنز همیشه یکی از سبکهای اعتراض و گلایه بوده است. آخوندها و گردانندگان جمهوری اسلامی آنقدر سخنان ابلهانه و خنده دار می گویند، که هیچگونه مشکلی برای پیدا کردن سوژه طنز وجود ندارد، بلکه برای خندیدن به همۀ این اراجیف، وقت هم کم می آوریم. اما آنچه مکس امینی در «استنداپ تراژدی» خودش به امت همیشه در صحنه می گوید، توهین و دری وری است. یعنی ماکس امینی نمی تواند موضوعی را بیابد، که در طنز به سبک استندآپ کمدی آنرا به کار بگیرد، بلکه مجبور است به خودش فشار بیاورد، مغز خودش را بچلاند و چند قطره چرند و توهین تحویل حضار بدهد. روشن است، که او طنزپردازی استندآپ کمدی را در جهان غرب دیده و شنیده است. او می بایست فهمیده باشد، که سبک استندآپ کمدی، طنزپردازی در نقد اجتماعی است. اینگونه سخنگویی و طنزپردازی، هم سواد و دیدگاه مترقیانه می خواهد، که او آنرا در اختیار ندارد، هم برنامه ریزی و پیش اندیشی می خواهد، که از پس این نیز برنمی آید، و هم استعداد حاضرجوابی و بذله گویی لازم دارد، که این را نیز با دری وری گفتن اشتباه گرفته است. اگر کسی دارای این ویژگیها نیست، نیازی ندارد مانند آخوندها و بچه حزب اللهی ها در هر کاری دخالت کند. آخوندها از بالای منبر آنقدر موضوع خنده دار و چرند تحویل مردم می دهند، و مسئولان حکومت هم آنقدر ابله و خنده دار هستند، که برای برنامه های طنز استندآپ کمدی بیشترین موضوعات را فراهم می آورند. اما آیا مکس امینی می تواند این را بفهمد و شعورش به این اندازه کار می کند، که نقد اجتماعی را در استندآپ کمدی به کار بگیرد؟ متاسفانه او نه شعور چنین چیزی را دارد، و نه آدم اینگونه کارهاست! او تنها کاری، که می تواند بکند، نشان دادن اوج ابتذال است. مکس امینی تنها موضوع خنده داری را، که پیدا کرده است، موضوع روابط جنسی است، و این را در قالب توهین و فحش بیان می دارد. اما حتی اگر همین موضوع روابط جنسی را خواسته باشیم در استندآپ کمدی بیان کنیم، بسیار بهتر است، که به جای خندیدن و مسخره کردن ازدواج های ایرانیان با اروپائیان، به روابط آخوندهای باجناغ، بچه بازی و کودک-همسری در جمهوری اسلامی و افغانستان اشاره کنیم. اما گویی ماکس امینی در پشت پرده از جمهوری اسلامی دستمزد می گیرد، که چرند و پرند، توهین و مسخرگی را تبلیغ کند و به رژیم جمهوری اسلامی هیچ کاری نداشته باشد. جماعتی از چوخ بیلمزها هم نشسته اند به چرندها و توهین های او گوش کنند و بخندند. به چه چیزی بخندند؟ به خودشان و به شخصیت خودشان. ظاهراً همه از جمهوری اسلامی فرار کرده اند، اما این جماعت چوخ بیلمز خودش را چوخ بختیار به شمار آورده و جمهوری اسلامی را مشکل خودش نمی داند و بنا بر این، الکی خوش است، حتی با زور توهین شنیدن، یعنی لیاقت کتک خوردن و سرکوب شدن را دارد و بس.
در پایان باید به این نکتۀ مهم اشاره داشته باشیم، که وجود جمهوری اسلامی، توهینی است به شخصیت هر کسی، که برای خودش ارزش و احترام قائل است و از بودن چنین رژیمی احساس شرم می کند و این احساس شرم او را وادار می کند برای سرنگون کردن جمهوری اسلامی تلاش کند. دقیقاً از همین روی، کارل مارکس در سال 1843 در نامه به رووگه گفته است، «شرم از داشتن رژیمی واپسگرا در کشور خود، که مایۀ سرافکندگی نزد همۀ مردمان کشورهای متمدن میباشد». و دقیقاً از همین دیدگاه روانشناسانه است، که مارکس می گوید:« نفرت انگیزترین خودکامگی با همۀ برهنگیش در برابر همۀ جهان پدیدار شده است. این نیز مکاشفه ای است- گرچه در مفهومی متقابل. این چنان حقیقتی است، که دست کم، پوچی میهنپرستی ما را، زشتی ساختار دولتی ما را در برابرمان برهنه می کند و ما را وادار می کند چهرۀ خود را از شرم بپوشانیم. شما با لبخند به من نگاه می کنید و می پرسید: چه سودی در این هست؟ با شرم، که انقلاب نمی توان کرد. و من می گویم: شرم، خودش گونه ای انقلاب است»، زیرا هیچ انسان محترمی وجود چنین رژیمی را برنمی تابد و به دنبال راهی برای سرنگونیش می باشد. و می دانیم، که برای سرنگون کردن هر رژیمی، باید ایدئولوژی، یعنی همۀ دیدگاه و دستگاه اندیشۀ آن رژیم را در ذهنیت تودۀ مردم سرنگون کنیم. این مهمترین و پایه ای ترین نبرد است علیه شر همه سویه ای در ابعادی بسیار گسترده به نام «جمهوری اسلامی»، که از هر زاویه ای، که بدان نگاه کنیم، تنها و تنها پلیدی و سرافکندگی است و بس. از حضور همه مسئولین در مراسم افتتاح 18 تیر چراغ برق در بابل گرفته، که پولش را یک خیر داده است، و مقایسۀ آن با ریخت و پاش در پیاده روی به اربعین و … برای هزاران برنامۀ استندآپ کمدی و هزاران نمایشنامۀ انتقادی موضوع نقد مانند ریگ بیابان فراوان است. اما چوخ بیلمزهایی مانند ماکس امینی فرسنگها از این اندیشه دور هستند و نمی توانند بفهمند، که ابزار «استندآپ کمدی»، رزم افزاری رسانه ای است برای سرنگون کردن جمهوری فاجرینی، که او و مخاطبانش را وادار به گریز و پناه بردن به دیار کفر نموده است.
آی چوخ بیلمزهای چوخ بختیار،
که به دیار کفر گریخته اید و الکی خوش هستید!
شعور و وجدان داشته باشید!
جمهوری اسلامی را باید من و شما سرنگون کنیم
تا بتوانیم شخصیت خودمان را به دست بیاوریم
تا بتوانیم در کشور خودمان آسوده زندگی کنیم!
گشت ارشاد و آمران به معروف
پلیس انتظامی و بسیج
هنوز در کارند
ای چوخ بیلمزها
ای چوخ بختیارها!
خوشچین گرامی!
حدف کامنت هایی را که گذاشته ایم را راه حل مناسبی نمیدانیم. اگر موافق باشید پیشنهاد می کنیم که بخش نظرات(کامنتها) را در نوشته های بعدی تان مسدود کنیم. خوشحال میشویم اگر به ارسال نوشته هایتان برای درج در روشنگری ادامه دهید. منتظر پاسخ تان هستیم. موفق باشید
جناب خوشچین،
بعلاوه، شما فراموش کرده اید که قسمت مقاله متعلق به شماست و قسمت کامنتها متعلق به ما زنان و کارگران خواننده. سایتی هست بنام نقد اقتصاد سیاسی و چند تا نشریه علمی اجتماعی اینترنتی دیگر هم هست. “متفکرینی” مثل شما در انجا مقاله میگذارند و کسی جز “متفکرینی” مثل شما در مورد مقاله شان نظر نمیدهند و اگر بر طبق قوانین ژورنالیستی نباشد، سانسور میشوند.
اینجا مجله تئوریک نیست، فکر کنم روشنگری متعلق به زنان و کارگران “بیسواد” است و ما ” بیسوادها” نظر میدهیم. خیلی خوب است که شما به اصول خاصی در ژورنالیسم اعتقاد دارید اما یکی از اصول نقض منطق حمله شخصی بجای پاسخ دادن به انتقاد است که شما رعایت نمیکنید. وقتی به نظر شما در آن نشریات انتقاد شود شما نه به نتقد کننده بلکه به شخص نویسنده حمله خواهید کرد و میگوئید بیسواد است. پس کار شما در آن نشریات هم پیش نخواهد رفت . ما زنان و کارگران انقلابی ارباب زیاد داشته ایم، فولاد آبدیده شدهدایم و جواب میدهیم.
آنارشیست
یعنی شما اصرار دارید اصل موضوع مقاله را نادیده بگیرید و پرت و پلا بنویسید و این را هم حق خودتان می دانید زیر مقالۀ دیگران هرچه دلتان می خواهد بنویسید؟ این را در کجا به شما آموزش داده اند؟ چرند می گویید و انتظار دارید نگویم چرند است؟ نگپویم پرت و پلاست؟ طلبکار هم هستید؟
با درود!
بدینوسیله من از سایت خوب روشنگری خواهش می کنم یکی از این دو راه راه انتخاب کند: یا همۀ کامنتهای آنارشیست و ناشناس را از زیر مقالات من حذف نموده و دیگر اجازۀ خرابکاری به او ندهد. و یا همۀ مقالات مرا حذف کند و من دیگر هیچ مقاله ای برای روشنگری نخواهم نوشت.
ادامۀ اینگونه برخورد خرابکارانه از عناصر مشکوک و بسیار پرمدعا، که هیچ پرنسیپی را رعایت نمی کنند، برخلاف اصول ژورنالیسم و دمکراسی است. کامنت باید در پیوند با موضوع مقاله باشد و به قصد خرابکاری و ایجاد تنش نوشته نشده باشد. آنارشیست و گاهی هم با نام ناشناس تلاش دارد تنش ایجاد کند و روند ارتباط سالم را مختل کند و رژیم جمهوری اسلامی را هم از زیر ضرب خارج کند. از همین روی، ادامۀ این اوضاع را مناسب نمی دانم.
به خوانندگان توهین نکن تا خوانندگان احترامت را داشته باشند. رفتار ارباب نداشته باش، ما در اینجا بطور مجازی ارباب سرنگون میکنیم. وقتی نمی فهمی نگو پرت و پلاست. بجای اون دیالکتیک بی سر و ته، کمی علم استدلال یاد بگیر.
آنارشیست
پرت و پلا می گویی زیرا هیچکدام از نوشته هایت در رابطه با موضوع مطرح شده در مقاله نیست. در هر زبانی اگر اینگونه بنویسی یا بگویی، نامش پرت و پلاست. من توهین نکرده ام. فقط گفته ام سواد این چیزها را نداری و الکی خودت را قاطی می کنی و انتظار هم داری اعتراض نکنم!
جناب گلچین
شماکه حتی با معنی لومپن درآموزه های مارکسیزم آشنا نیستید فکر نمی کنم صلاحیت نقد جریان چریک های فدائی خلق را داشته باشید.
بجزآن زمانیکه سوئد ویا دیگر کشورهای اسکاندیناوی پنجاه سال پیش وسکولاریزم و دموکراسی… راالگوی مناسب برای امروزی میدانید که ساختن دهکده کوچک جهانی ونظم نوین آن آنچه که هنوز از روابط ومناسبات سرمایه داری کنترل شده باقوانین نیمه سوسیالیستی باقی مانده بود رامانند دیو در داستان های کهن بلعیده است معلوم میشود آنچنان در ذهنیت خود ساخته زندانی میباشید که بجز مارکسیسم از دنیای واقعی بیرونی نیزهیچ خبر ندارید وگر نه میدانستید در همین سوئد الگوی شما که روزگارانی پیش زندانهایش تقریبا خالی و…رقابت مسلحانه باندهای گوناگون مواد مخدر وجنایات خیابانی آنچنان بالا گرفته که یک ماه پیش در خبر ها بود واز جمله در دویچه وله آلمان بود که رئیس کل پلیس سوئد برای مبارزه با این باندها از ارتش سوئد کمک خواسته بود.
حال نابودی بافت اجتماعی آن بماند که دولت سوئد در هم سوئی با سیاستهای لعنتی جهانی سازی در اروپا با سرعت در حال اسلام سازی بافت اجتماعی آن میباشد.
حتی استهکلم تاریخی در محاصره بنا های سربفلک کشیده که الگوی سرمایه داری امریکاست قرار دار.
کنترل های دولتی در حال برداشته شدن از روی مواد خوارکی و…
من میخواستم توضیح کوتاهی در مورد رابطه مستقیم معماری جوامع با فرهنگ مردمان آن بدهم که میبینم شور بختانه شماشاید بعلت زندانی ذهنیت خود ساخته بودن توان درک آن را نداشته باشید واز خیرآن گذشتم.
یادمان باشد که نام کپی برداری از کتب و…سرهم بندی کردن آنهاسواد نیست.
گلچین کیست؟
شما یک دلیل به من نشان بدهید، که چرا باید زیر مقالات من از در و دیوار، از هر چیز دیگری، که ربطی به موضوع مقالات من ندارند، بنویسید و طلبکار هم باشید؟ متاسفانه روشنگری این اجازه را می دهد، اما این کار درست و مطابق با اصول روزنامه نگاری نیست. و من به پرت و پلاهای آنارشیست و آدم بی نام و نشان پاسخی نخواهم داد.
خوشچین فضل فروش (چون به مخالفان میگوید بی سواد) قبل از اینکه استدلال من را علیه ناسیونالیسم بفهمد میگوید به مطلق گرایی دچار شده ام. بعد مثلا خیلی باسواد و فهمیده است و نوشته که اگر به کشوری حمله شود ناسیونالیسم بسیار سازنده است. اول حکمی را که موضوع رد آن است را پیش فرض گرفته یعنی انترناسیونالیسم اقشار و طبقات استثمارشونده را نادیده گرفته بعد میگه همه استثمارشوندگان با اربابان متحد شوند و وارد جنگ مابین مرتجعین گردند.
وقتی میگویم نویسندگان روشنگری ارتجاعی هستند یعنی همین، یعنی اینکه روحیه و دیدگاه ارباب را دارند. اربابان میگویند به کشور حمله شده، همه برده ها آماده شوند برای دفاع ملی!!! ادامه شامورتی بازی های استثمارگران.
زنان و کارگران ایران بهتر است اول ارتجاع اپوزیسیون را سرنگون کنند در غیر اینصورت مشتی دیگر از استثمارگران حراف بر آنها حاکم خواهند شد. اگر اپوزیسیون خمینی علیه شاه را اول سرنگون کرده بودیم، در چاله جمهوری اسلامی نیافتاده بودیم.
در ارتباط با بی طبقه بودن بچه شاه، بازهم خراب کرد و مثلا مارکسیسم باسواد و کبیر هم هست. در کتاب و فلسفه بافی غرق است و تکانی به خودش نمیدهد که ببیند در محل زندگی اش دارد از پول اجدادی میخورد یا ارباب کارگران است.
من آنارشیست باید به این مارکسیست کبیر متکبر (به مخالفان میگوید بی سواد) تزهایی فویرباخ مارکس را درس بدهم. نه نمیدهم، خودش تکانی بخورد.
آنارشیست
جناب حوشچین.
تا بحال من فکر میکردم تحلیل از جایگاه طبقاتی افراد ویا جریان های سیاسی مشروط به قبول شدن در کنکورطبقاتی نیست که گویا اشتباه میکردم و تحلیل از جایگاه طبقاتی شازده روی دست مانده مابعلت رفوزه شدن جایگاه طبقاتیش قابل تحلیل نیست که مثلا موضع گیری هایش از خصلت های خاص طبقه بورزوازی زاده شده است؟ یا خرده ویا…
در مورد بی سوادی مائو یا استالین و…این ناچیزمانند شمادانش ندارد تا نمره بی سوادی یا با سوادی بدهد.
من بیسواد تنها چیزی را که میدانم که یک موی آن مائو یا استالین بی سواد از نظر جنابعالی ویا براستی بی سواد به ده ها هزارمارکسیست با سواد که هرگزسواد آنها موجب تغیرکدخدای یک آبادی نیز نشده است می ارزد.
اما در مورد کپی کردن شیوه مبارزه بدون در نظر گرفتن شرایط مشخص زمان ومکان و…صد درصد با شما موافقم چرا که همان نتیجه میدهد که برای تعدادی از چریک های فدائی داد وتوسط روستائیان طناب پیچ وتحویل ژاندارمری شدند و…کلا جان فشانی های آنان بدلیل ذهن گرائی وکپی سازی بجای اینکه تضادی را حل کند در خدمت راه افتادن موتور بزرگ برهبری حضرت امام گوربگوری وجیمی کارتر ودر معنی خون وایستادگی وشهامت آن پاک بازان ریخته شد بجیب زاده شدن جمهوری اسلامی از دل منافع واهداف جهانی سازی لعنتی
در معنی کپی برداری از امریکای جنوبی و…نگذاشت چشمان آنان جامعه اسلام گزیده ایران را ببیند.
دقیقابهمین دلیل جایگاه اصلی شرایط مشخص در مبارزه است که عرض نمودم بجای اینکه آب در هاون بکوبید رو به ده ها هزار دختران وپسران جان برکف بمائید که بدرستی ومستدل این رژیم راادامه اجداد چهارده قرن خود میدانند و اشغالگر خطاب میکنند.
من شما را حواله میدهم به یکی ازآخرین پیامهای شازده که رندانه کوشیده است عوام فریبانه با این دهها دهها هزار جان برکف هم صدا شود.
وی در پیام خود وبرای یکمین باردست از مزخرفی استعماری-ارتجاعی بنام “همه باهم”برداشت که سالیان سال است نبود وجود چنین چیزی در برابر چشمان همه قراردارد.
وی جملاتی در اعلامیه اش نوشت بدین مضمون که از آن بخش اجتماعی که بدلیل باورهای غلیظ اسلامی؟!پایه های اجتماعی رژیم را نگه داشته اند درخواست نمود به طیف ایرانیان بپیوندندو…
بنابراین آنچه که اصلی ترین وجه مشترک بخش قابل ملاحظه ای از جمعیت امروز ایران با آن روز چین رارقم میزند حاکمیت اشغالگران میباشد واین رژیم تنها وتنهابرای پادوهای وی در فضای مجازی ویابرای همان پایگاه اجتماعیش از گله های نماز جمعه ای گرفته تا گله های اربعینی وتا…خودی میباشد وبس.
من منظورم به هیچ وجه این نیست که از فردا مارکسیسم را ببوسید بگذارید روی طاقچه وبشوید بقول تئورسین های سرمایه داری راست افراطی وفاشیست و…
منظورم اینکه بیاموزید از فیدل و مائو و…بکار گیری تحلیل مشخص از شرایط مشخص رادر امر مبارزه ونترسید ازما فاشیست ها و…که چپ تر ازفرزندان حماسه سازکارگران وزحمتکشان ایران گرای ایران نخواهید یافت.
این لشگر بچه های نازی آباد وجوادیه و…در سراسرمیهن در صورت پیروزی شاه و یا هر که بخواهد بالا نشین باشدرا تابع خود خواهند کرد.
این یک آرزو نیست بلکه پیشنهاد میکنم مصاحبه شازده با کیهان لندن راببیند که بمناسبت خیزش پاسارگاد انجام شده تا ببینید مواضع حال بهمزن وسوپر استعماری واسلامی وضد ایرانی شازده تا به کجا ولو روحاتی وعوام فریبانه بخاطر داشتن وحدت با جنبش تمام ایرانی ایرانیان آریائی بسمت شعارهای جنبش تغیر کرده است.
اتهام دموکراسی بازی و…به این جنبش وترساندن از اینکه بله اگر هم پیروز شوند اینطور آنطور خواهد شد اگر وز وز های پادوهای استعمار ورژیم اشغالگر نبود میبایستی اینهارا در شعارهای جنبش می دیدیم.
بهر حال جنب فرزین از قدیم گفته اند صلاح کار خویش خسروان دانند وشماهستید که صلاح کارخود میدانید واز من ناچیز گفتن.
جناب ناشناس گرامی!
نکته هایی، که شما پیش می کشید، ربط چندانی با مقالۀ من ندارند، هرچند به جای خود جالب هم هستند. اجازه بدهید پراکنده گویی و پراکنده نویسی را ادامه ندهیم- با توجه به اینکه دارم روی نقدی بر کتابی مهم کار می کنم، که گرچه موادش را سالهاست فراهم کرده ام، اما تنظیمش بسیار سخت و وقتگیر است.
اما دربارۀ شاهزاده رضا پهلوی این نکته مهم است، که او واقعاً بی طبقه و لمپن است، زیرا گرچه از ثروت بادآورده ای بهره می برد و با کسانی همانند خود دمخور است، اما او حتی نمایندۀ «بورژوازی ملی یا کمپرادور» هم نیست و در این راستا هیچ کاری نمی کند و اصولاً این چیزها را نمی شناسد: انتظار بیهوده ای است، که او بتواند ثروت بادآورده را در سرمایه گذاریهایی به کار بیاندازد، که سودش برای سرنگون کردن جمهوری اسلامی، از راه کمکهای مالی به کارگران اعتصابی، خانواده های زندانیان سیاسی و فرستادن کمکهای دارویی و …. به کار رود. او این چیزها را نمی فهمد.
نکتۀ مهم دیگر، که شما حتماً مطالب مرا نخوانده اید و با دیدگاههای من آشنا نیستید، این است، که من سالهاست، که لنینیسم را رد کرده ام و ایران و کشورهای منطقه و … را در آستانۀ گام گذاردن به مرحلۀ سوسیالیستی نمی دانم. این موضع را از شناختی به دست آورده ام، که همان پاسخ و نقد به کتاب در دست تهیه را در همین پیوند ادامه می دهم و می خواهم این را حتما به سرانجام برسانم.
بدینسان، کوتاه بگویم: بورژوازی همیشه و در همه جا «شر مطلق» نبوده و نیست. می توانیم و باید دارای دوره ای از شکفوفایی اقتصاد و رفاه اجتماعی را در ایران داشته باشیم، با کمک بازار آزاد و مالیات و برنامه ریزی، چیزی همانند سوئد، البته نه کپی برداری شده.
نکتۀ سوم: من فکر می کنم برای رسیدن به هدفهای بالاتر، باید از سکولاریسم آغاز کنیم (جدایی دین از همۀ زمینه های اقتصاد، دادگستری، بهداشت، آموزش و پرورش، سیاست و کشورداری و …). آقای رضا پهلوی این را نمی تواند بفهمد، نه سوادش را دارد، نه شعورش را.
ناسیونالیسم ایدئولوژی فاسد کننده ای است چون اصل را بر وحدت استثمارشونده و استثمار کننده قرار میدهد.
آنارشیست
اصلاً بحث ناسیونالیسم را شما در این مقاله دیده اید؟
وانگهی، هیچ حگم کلی و مطلقی نمی توان داد، که ناسیونالیسم بد است. بلکه برعکس، در بسیاری مواقع، که موجودیت کشور از سوی سربازان اشغالگر در خطر نابودی است، ناسیونالیسم بسیار هم سازنده و ناگزیر است.
آنارشیستها در همۀ زمینه ها به مطلق گرایی می پردازند. برای نمونه، برابری را مطلق می کنند و خواهان برابری در همۀ زمینه ها و بدون استثناء هستند و به شرایط توجهی ندارند، از مساوات طلبان طرفدار بابیوف گرفته تا آنارشیستهای امروزی، و حتی برخی از مارکسیستهایی، که رگه هایی از اتوپیسم را با خود دارند و حتی در صفوف سوسیال-دمکراتها هم پیدا می شوند.
تاریخ مارکسیسم تاریخ تراژدی ارتجاعی شدن از طریق رویکرد اسکولاستیک به انقلاب است.
آنارشیست
جناب خوشچین.
جالب اینکه در دنیای مجازی دشمنان یک دیگر رادوست گرامی! ویا جناب و…خطاب میکنند.
در اینکه من وشما وبهتر بگویم مای ایران گرای وشماهای با نام مارکسیست یا لنینیست ویامارکسیست لنینیست و یا چپ نه مخالف یک دیگر که دشمن ایدئولژیک و طبعا سیاسی یکدیگریم درصحنه عمل اثبات شده ودرآن جای بحثی نیست.
امامزاحم شدنم یکی برای سپاس از روشنگری در درج حرف های این ناچیز ودیگر اینکه یاد آوری دو نکته بود.
نکته نخستین یا یکم اینکه جنابعالی نیز شاید ناخودآگاه وشاید بعلت شکست سنگینی که تحلیل طبقاتی از واقعیت های عینی غیر قابل انکار دنیای مادی خورده است تلاش برای توضیح طبقاتی مواضع شازده نکرده و بجای آن با گفتن این چند کلمه که وی دارای آن شخصیت نیست بسیار شفاف اشاره به نبود خمیره یا فر در وی برای رهبری وفرماندهی نموده اید.
اما نکته دوم در تلاشی است که برای علم کردن دوباره موتورکوچک به امید راه انداختن موتور بزرگ توسط موتور کوچک میفرمائید.
البته با توجه به خردمندی شما شک ندارم که خود شما بهتر از من میدانید آب در هاون میکوبید و بهتر از من میدانیداگر این محفل کنونی خارج از شعارهای خیلی غلیط مسلحانه اش در روی صفحه کامپیوتر در صحنه عمل اینکاره بود چهل سال صبر نمیکرد تا شما با نقد و…به حرکت تشویقش کنید.
اما پاسخ اینکه چرا اینکار بیهوده را میکنید در همان دشمنی ایدئولژیک وسیاسی شما بعنوان مارکسیست بمانند اسلام راستین محمدی راستین باهر جریان دارای هویت میهنی میباشد وشما خطر برآمدن رهبر وفرمانده ذیصلاح از قطب ایرانی ورد شدن این قطب از شازده را بخوبی درک نموده ودر تلاش بیهود برای علاج واقعه قبل از وقوع میباشید.
این شازده روی دست ما مانده رو کم نگیرید که بند باز خوبی است.
یکی از شعارهای ایرانیان این بود که میجنگیم می میریم ایران رو پس میگیریم.
از آنجا که این شعار درچهارچوب منش وباورهای ارتجاعی وپوسیده شازده مانند مبارزه مدنی!یعنی بخور ولی نزن مورد احتیاج رژیم وامپریالیستها و… جایگزینی این رژیم با دموکراسی! و نهاد سازی ! وانتخابات بازی پارلمان بازی و… نبود که این مطالبات مطالبات دوران رنساس بود ونه اکنون که به برکت دموکراسی بازی وپارلمان بازی وحزب بازی و…طبق افشاگری مستند وال استریت جورنال در ده ساله گذشته چهل ویک هزار میلیارد دلاربر ثروت کلان سرمایه داران افزون شده و…
وی یک شعارناسیونالیستی ارتجاعی در برابرآن شعارارائه کرد که ما ملت کبیریم ایران رو پس می گیریم اما خوشبختانه کار این شعارناسیونالیستی ارتجاعی نگرفت.
بهر حال شما وکل رفقاو امریکا وکلا غرب با شازده وطیف سلطنت!طلبان مشروطه خواه! در دشمنی با جریان میهن گرائی که از نقطه تثبیت گذشته وامکان بریدن سر آن وجود ندارد نقطه مشترکی دارید.
جریان میهن گرائی که ازآن بدروغ جریان ملی گرا؟!نام می برندکه معلوم نبوده ونیست چه معجونی است که تا کنون هیچ تعریف مشخص و واحدی از آن ودر سطح جهانی از سوی تئورسین ها مارکسیست وبورژوازی بیرون داده نشده.
جناب خوشچین.
اگر از من می شنوید بجای دخیل بستن بر امام زاده ای که کور میکند وشفا نمیدهد از روش مائو استفاده کنید.
در آن زمان چین در اشغال اشغالگران ژاپنی وامروزه ایران در اشغال اشغالگران اسلامی.
حد اقل در چشم طیف ایرانی رژیمی است با همه مشخصات اشغالگری اجدادش.
…ایران رو پس می گیریم از این نگاه زاده شده.
در آن زمان دانشجویان پیشروی کمونیست در روستا ها که حتی سواد خواندن ونوشتن نداشتندآغاز بکارتوضیحی حول محور مارکسیزم نمودند وپس از مدتی مائو دید که این کار جواب ندارد.
لنگی کار را گرفت وشعار هاتبدیل شد به شعارهای میهن پرستانه در ضدیت با اشغالگران ژاپنی و راجع به مارکسیزم تنهابسنده شد به توضیح راجع به عدالت خواهی آن واین چنین شد که از دهگانان بی زمین و…لشگری بزرگ برآمد.
حال اگر میخواهید دشمنی کنید از مائو بیاموزید شیوه لشگر سازی از قطبی که بدرستی حاکمیت را اشغالگر میداند .
جناب دوست گرامی!
تحلیل طبقاتی جای خود را دارد، همیشه گفته اند: هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد. تحلیل طبقاتی را در سیاستها و جانبداریهای شاهزاده می بایست داشته باشیم. اما پیش از آنکه کسی بخواهد وارد کارزار نبردهای سیاسی بشود، چه چپ باشد، چه راست، چه لیبرال باشد، چه کنسرواتیو، می بایست از حداقل سواد سیاسی و همچنین اراده و شخصیت فردی هم برخوردار باشد. این پایه ای ترین شرط را آقای رضا پهلوی دارا نمیست و بنا بر این پیش از رسیدن به تحلیل طبقاتی، او در آزمون سیاسی رفوزه شده است و هرگز نمی تواند با چنین شخصیتی مهرۀ تعیین کننده ای بشود.
نکتۀ دوم هم این است، که شما کلاً متوجه نقد من بر دیدگاه چریکی نشده اید و می پندارید، که من گویا خواسته ام همان دیدگاه «موتور کوچک و موتور بزرگ» را احیاء کنم. نه، اینگونه نیست، بلکه خواسته ام با منطق و دیدگاه خودشان، اثبات کنم راه نادرستی را پیموده اند. اصولاً دیدگاه مارکسیستی فرسنگها دور از دیدگاه چریکی است. اینها را من همواره با نارودنیکها مقایسه کرده ام، که هرچند مارکسیسم را نپذیرفته بودند، در بسیاری نکته ها از چریکهای فدایی خودمان پیشرفته تر بودند، اما سرانجام، آنارشیسم ره به جایی نمی برد.
نکتۀ سوم هم این است، که مائو حتی از استالین هم بیسوادتر بود، و افزون بر این، هیچ روشی را نمی توان از هیچ کشور دیگر کپی برداری نمود. همه چیز وابسته است به شرایط درونی هر سرزمین و مردمانش. در دوران کودکی من، آشنایانی هم بودند، که پس از تلاش برای راه چریکی، به راه مائو رفتند و به روستا کوچیدند تا تبلیغات کنند، اما همۀ خانواده شان دچار بحران شد و فرزندانشان نتوانستند پیشرفتی داشته باشند.
خوشبینی به ارباب شده (سرمایه دار، رهبر عقیدتی، رئیس، شاه، رئیس جمهور، رهبر حزبی، اوستا، استاد، رهبر ملی، فیلسوف) به گمراهه ای می انجامد که پایان آن بردگی محظ است، همان وضعیتی که الان میلیاردها انسان به آن دچارند.
آنارشیست
زنان و کارگران ایران و جهان استثمار می شوند. اگر این را نبینند و نخواهند ببینند و علیه آن مبارزه نکنند و دنبال شیادان وطن پرست و اربابان حزبی و مذهبی راه بیافتند، حاکمیت مردسالاران، اربابان ، استعمارگران و اشغالگران بر آنها حقشان است و زوزه درد درمانشان نخواهد بود.
آنارشیست
دوست گرامی! رفتار و شیوۀ سخن گفتن جناب شاهزاده از همان دوران نوجوانی نشان می داد، که دارای شخصیت نیست. بنا بر این، او نمی تواند از موقعیتی، که در اختیارش هست، برای سازماندهی و برنامه ریزی مبارزه علیه جمهوری اسلامی بهره برداری کند، نه سوادش را دارد، نه ابتکارش را برای گردآوری آدمهای باسواد و کاردان.
اما دربارۀ گروه اشرف دهقانی، با آنکه اعضایش شمار اندکی هستند و بسیار هم پیر می باشند، تقریباً تنها گروهی است، که ادعای چریک بودن و ادامۀ راه احمدزاده-پویان را دارد. این گروه را اگر از نظر سیاسی و تئوریک بکوبیم، گروهای دیگر انشعابی فدایی، که بیهوده علاف هستند و به راست درغلتیده اند، دیگر نمی توانند کارناوال سیاهکل و نام چریکهای فدایی را برای خودشان پشتوانۀ سیاسی بکنند. نقد دیدگاههای چریک فدایی و همچنین لنینیسم، هنوز هم لازم است. هنوز هم بسیاری از چپها هستند، که نه توان پاسخگویی به این نقدها را دارند، و نه این اندازه صداقت دارند، که درست بودن نقدها را بپذیرند و برای اتحاد نیروها علیه جمهوری اسلامی تلاش کنند. بارها نوشته و گفته ام، که «لنینیسم، مارکسیسم نیست». اما هیچ گروهی، هیچ سازمانی حاضر نشده است میزگردی را برپا کند تا این نکته را به بحث بگذاریم. یعنی جرات دفاع کردن از لنینیسم را ندارند، اما مانند مسلمانان، که به قرآن و پیامبر چسبیده اند، لنینیستها هم به دگمهای خودشان چسبیده اند، دگمهایی، که هرگز از راه مطالعه و پژوهشهای شخصی به دست نیامده اند، بلکه تکرار طوطی وار گفته های دیگران می باشند.
اگرروشنگری رای به چاپ حرف های این ناچیز داد خواهش دارم این جمله را به نظریه نخستین اضافه نماید.
فرزین گرامی:
ایکاش یک جو از ژن مائو یافیدل یا ندر قلی یا یعقوب لیث ویا بهمن جوزاینی که گردن علی زد یا ابولولو که گردن عمر زد ویابابک خرم دین و یا حسن صباح یکمین پایه گذار جنبش مخفی مسلحانه درجهان و یکمین پایه گذار ساخت بیمارستان یایک جو ازژن فاطمه قره ت العین …یا ازژن یک به یک دوشیزگان وپسران وبانوان ومردانی که دست خالی با قشون اشغالگران اسلامی در افتادند وآنهاکه از جنبش زن زندگی آزادی سر بدار شدنددر خون شازده وجود داشت که درآن صورت چرخ بروی پاشنه دیگری می چرخید.
افسوس
جناب فرزین.
گرچه هم من ناچیز وهم شما وهم بسیاران میدانیم مدتهاست جهان ازدوران روشنگری وافشاگری عبور کرده و ایندو حداکثرکاری که پیش میبرند وصد البته حد اکثرکاری که پیش میبرند بخیابان آوردن کمی ویا حتی زیادی انسان با مشت های گره کرده وشعار و شاید دستگیری وکلا بخانه برگشتن بدون تغیردادن “وضع موجود”است.
اما با اینحال می گوئیم ومی نویسیم وگرنه دچار “غم باد”می شویم.
البته منظورم به گفته ها ونوشته های حقوق بشری؟!هاو ضد جنگ!ها…و حتی در چهارچوب ایران سردار سپه های یوتیوبی با شیش تاآرم شیر خورشید وعکس شاه وشازده در روی میز وپشت سرشان که “همه با همه”در اجرای قانون اساسی سوپر ارتجاعی دوران گذشته وپارلمان بازی در دوران پس! از جمهوری اسلامی “وحدت کلمه” دارند نیست که مجموعه اینان از حقوق بشری!های مزد بگیر وتا… درسطح جهانی تماماراه اندازان چرخ “وضع موجود” هستند وبس.
این ناچیز به نوشتار شما در مورد “مطالبه” جنگ مسلحانه ازمحفل دوستانه ای بنام چریک های فدائی که از زمان پیروزی انقلاب شکوه مند اسلامی!که جوان بودند حتی یک ریگ هم به سوی رژیم اشغالگر اسلامی پرتاب نکرده است ودر عوض… انتقادی داشتم که با تعجب دیدم روشنگری آن را چاپ نمود.
بهرحال نقطه سر سطر.
درمورد این نوشتارضد غم باد شمانیز باید چیزی بگویم که راستش یادم رفته میگویند شما قسمت خالی لیوان را می بینید ویا قسمت پرآن را.
منظوراینکه فرض کنیم آنچه که ازاوضاع اجتماعی و… ترسیم کرده اید درست اما این قسمت پر یا خالی لیوان است.
شما چون بنا بفرمایش خودتان مارکسیست میباشید توقع ندارم بسیاری از واقعیت های عینی روبروی چشمان ما که دردنیای مادی می گذرد رابدون ریختن این واقعیت ها به ظرف تئوری طبقاتی و…مارکسیسم نگاه کنید که با پوزش هیچ مائده بهشتی برای نظام اهریمنی سرمایه داری پیش رفته! گوا را تر و شفا دهنده تر وامداد گرتراز مارکسیسم وبویژه در این دوران جهانی سازی نمی باشد که ظهورحضرت کارگر صنعتی با نام پرولتاریادر صحنه اجتماعی وانقلاب جهانی وی را در گروی پهن شدن سرمایه داری پیش رفته!در کره زمین گذاشته است.
بهر حال نقطه سر سطر.
پایه ای ترین واقعیت عینی تاریخی در مورد انسان واقعیت ماهیت یا خمیره که امروزه ژن ودی ان ای نام گرفته است میباشد که در دوران تاریخ بشری نشان داده انسانها بر اساس خمیره خود گرد یک پندار یا ایده و یا…جمع میشوند وباز هم نشان داده ومیدهد اگرجمع شدن آنها بدور یک ایده یا گروه یا …حکومت امری ذاتی یا خمیره ای نباشد پس از مدتی آن خمیره برآن توهم ویا…سود پیروز میشود وبقول معروف طرف جبهه عوض میکند.
جنای خوشچین.
ما برای دیدن این امر احتیاجی نه به سقراط وارسطو …داریم ونه به هیچ فلسفه یا علمی.
کافیست به جهان دور و بر خود و بخشی از جمعیت همین ایران اسلام گزیده و…که در نوشتار شما بدرستی توصیف شده است نگاهی بیاندازیم.
آنگاه است که با تعجب بخش خالی یا پرلیوان که نمیدانم درستش در این نوشتار شما که اشاره ای بدان نشده است کدام است خواهیم دید که در برابرمجموعه ای ازآدمهاکه آگاهانه ویا مانند کارگران وکلا مزد بگیران برای پر کردن شکم اما باری بهر جهت چرخ “وضع موجود” رامی چرخانند دسته ای دیگر از انسانهابعنوان یک جریان انسانی در طول تاریخ بموازات دسته اولی برای درهم شکستن وضع موجود زمان خود تا کنون پیش آمده اند.
نگاه نکردن بهر دلیلی به دسته دومی که “ماهیتا”با دسته اولی متفاوت میباشند ویا تلاش برای پوشاندن عامل ماهیت با تئوریزه کردن تحرکات این دسته چیزی بجز ریختن آگاهانه یا نا آگاهنه بجیب مجریان اصلی حفظ وضع موجود نیست.
جناب خوشچین.
هیچ مارکسیستی در سطح جهان نمی تواند توضیح دهد عاملی که انسانهائی که همه در زیر یک چترنظام حکومتی ویادر زیر چترفقر یاثروت و… حتی در زیر چتریک تربیت خانوادگی زاده وپرورش یافته اند دخیل در جدائی پنداری و کرداری آنان است ؟.
چرا برخی از زنان بهر دلیل شلاق زن میشوند وبخش دیگر شلاق میخورند در صورتیکه هر دو طیف در زیر چترهمین رژیم اشغالگر زاده شده و…هر دو طیف در یک وضعیت اقتصادی بزرگ شده اند.
این آن بخش امیدوارکننده لیوان در همین ایران اسلام وامپریالیزم گزیده است.
هزاران زندانی سیاسی غیر حرفه ای ازخانم خانه دار تا آموزگار تا دانشجو وتا دانش آموز وتا…اعدامیان از جنس همین ایرانیان غیرحرفه ای در امر سیاست که شجاعت حماسه ای بخشی از آنها رادر برابر قشون اشغالگران اسلامی درهمین جنبش زن زندگی آزادی دیدیم.
همانطور که خروش ایرانیان فرنگ نشسته را هم دیدیم.
با هیچ وهیچ تئوری طبقاتی و… نمی توان برتفاوت ماهوی یا خمیره ای نیکاشاکرمی و…با خواهران زینب خاک ریخت.
همانطور که نمی توان برتفاوت ماهوی آنها که بهنگام انتخابات! پاسپورت بدست در پشت سفارت ها صف میکشند ویا درمجالس عزاداری اشغالگران در فرنگ شرکت میکنند ویابهر تقدیر در صف اشغالگران اسلامی ایستاده اند با دسته دیگری که ذکر شدخاک ریخت که آنها واینها از دو سرشت متضاد میباشند.
جناب گلچین.
شعارهای ایران گرای ما از خیزش پاسارگاد تا امروز نشان داد که این صفی که از خوزستان تاگیلان ومازندران وتا…کانادا وتالندن و…در برابر صف اشغالگران اسلامی نمایان شده است از سرشت آریائی است اما آنچه که بسا بیشترقابل افتخارتراینکه درادیان وفلسفه ایرانی کوچکترین جمله ای در تحقیرنژاد های دیگرنمی توان یافت وبا اینکه پادشاهان ایرانی پیش از اسلام بسا به سرزمین های دیگر مردمان تجاوز کردند و…امابا افتخار میتوان گفت که در تاریخ ایران هیچ پادشاه ایرانی با انگیزه تنفرنژادی به هیچ سرزمینی حمله نکرده است.
اینکه ایران دوران برده داری بمانند امپراطوری روم ویونان و…نداشته و حتی دوران فئودالیزم هم نداشته با پوزش چرخ فرضیه مارکس درجهان شمول بودن دورانها را پنچر کرده تماما ازسرشت ویژه آریائیان میباشد.
امیدوارم روشنگری عرایض این ناچیز نژاد پرست را بجرم نژاد پرستی حذف نکند که نژاد پرستی ودر معنی پرستش هویت وارزش های تاریخی از سوی ملل گوناگون از افریقا تا اروپا وتا… تنهاسپر انسانها در برابربلعیدن هویت بشر از سوی نظام اهریمنی سرمایه داری پیش رفته!میباشد وبهمین دلیل است که تئوریسین های این نظام اهریمنی با یاری مارکسیستها و سکولارمکولارها و…پاپ میهن پرستانی که از هندوستان تا ایران وتاانگیس وفرانسه وهلند و…امریکا وکانادا و… در برابربلعیدن هویت انسان وبرقراری دیکتاتوری تکنولژیک(هوش مصنوعی) سرمایه وصد البته با پرچم دموکراسی!ایستاده اند را راست افراطی!و فاشیست!و…خطاب میکنند.
فرزین گرامی.
در پایان بی حاصلی مشتهای بی حاصل گره کرده میهن پرستان و شرکت در انتخابات بازی کشورهای دموکراتیک!و…بی حاصلی جنبش تمام ایرانی زن زندگی آزادی با اینهمه دستگیری و شکنجه وکشتارخیابانی واعدام نشان میدهد که مائو بدرستی گفت سیاست از لوله تفنگ می گذرد.