اعدام الهی ـ ملائی و چرائی آن
بهنام چنگائی
بیرون از نبرد نیروی کار با سرمایه که جای گفتمانش اینجا نیست. چنین می نماید که رودرروئی ها و جنگ های ناسیونالیستی و فناتیستی و فاشیستی و راسیستی پایانی ندارد. ازینرو و از دید من و ای بسا هر نوعدوستی شایسته و بایسته شهروندان ایران و جهان ماست که بشود در همین زمین پرآشوب و پر از دشمنی ها و خودخواهی ها هرچه بهتر و بیشتر انسان را به امکان خردمندانه ی بینش و گزینش سبک زندگی آگاه تشویق و نزدیک کنیم؛ تا هرگونگی انتخاب شیوه زندگی، گرایش و برگزیدگی جهان بینی ها و پیشبرد سبک زندگی انسان در آن میدان، نه زندان اسلامی کنونی، که آزاد راه زندگی و بی نگرانی دلبخواه هر شهروندی باشد.
نگرشی که بتواند هر کسی را با یاری دیگری همگام کند، و با وفاداری به آن، حق استقلال هستی آزاد را یاریرساند. و چگونه بودن و زیستن و شدن خود را آنچنان برگزیند که دیگری هم این حق را داشته باشد. و در یکچنین هموندی سراسری و آغازین است که می توان پایه های محکم آنرا بویژه در ایران ولائی و همچنین در کشورهای بلازده ی اسلامی و بویژه از خانه ی خود برپاسازیم و سپس بخواست خود و توده های میلیونی در گستره “رنگارنگی” نوع زندگی یکی از دست های دوستی شد، و پرچم همبستگی اجتماعی را نشان داد و برای نگهداری دستآوردهای آن در همه جا پایداری نمود. و بی نیاز از تأیید و تشویق، این اصل را پاسداری کرد. این بینش سرزنده و نبود امکان گزینشش در ایران، نیاز انسانی و ساده ای ست که فاشیسم مذهبی تا دنیای اسلامش پابرجاست با آن نه بیگانه، که در دشمنی و ستیز مرگبار بوده و خواهدماند.
بنابرین و با توجه به پذیرفتن اصل حق آزادی عقیده، وجدان و بیان، همزمان نیز باید از همه متعصبان ادیان، خویشان دور و نزدیک مومن، و در همین راستا از هر مسلم صادق، پاکباخته و ولایت پرست که آنها هم بسان ما بیکاران، تنگدستان، گرسنگان، بیدادزدگان، ناامیدان و بجان آمدگان از دین دولتی شده اند پرسید! تاکی آنها می خواهند خود را به کری و کوری عقیدتی زده و اینهمه ناشایستگی ولائی را با اینهمه فجایع و فسادهای نظام اسلامی ناگزیرانه بخاطر ترس از خدا پذیرفت و عقیده ورزانه تبهکاری ها و چپاول های این ولی فقیه مطلق را ندیدگرفت و سکوت ضدبشری کرد. تاکی!؟
آخر در کجای زمان، مکان و تاریخ سرکوب ها و دادخواهی های نوع بشر امروز، مردمی چون ما وجودداشته که 43 سال و چنین مطیع و گرفتار شلاق و قهر خدا و ملا بوده باشند که آنان، هم امت خوار، زبون و سربه زیر بمانند، و هم بنده و برده وار گوش بفرمان خودکامگان و تبهکاران دینی باشند و در همان میدان نان و آب و نوا را هم از آنان گرفته باشند؟ و چندش برانگیزتر اینکه آنان ده ها میلیونی توسط این گروه های مافیای کوچک بدینگونه بی پروا و بیرحمانه و روزانه سرزنش، سرکوب، چپاول و پیاپی اعدام شوند؛ و خواست، داد و دادستانی های شان درین 43 سال آزگار پی در پی بی داور و دادرس درهم کوبیده شده و همیشه بی پاسخ مانده باشد؟
آیا باور به چنین خدا و اسلامی کافی نیست؟! آیا باور به چنین خدا و اسلام و ملاهائی دشمنی با حقوق بشر نیست؟ چرا هست! مگر فاشیسم شیعی توسط ملاها و مکلاها درین دوران بی آبروی ولائی چیزی بیشتر از این جان شکننده برای مان بجاگذارده اند!؟ تاکی باید گول چنین خدا و ملایانی را خورد؟ آخر در کدامین زمان سرخوردگی ها و سرشکستگی های پیاپی باید پذیرفت که کشور ویران ما جز دچار بلای آسمانی ـ الهی نیست، که می باید یکبار برای همیشه خود ما قربانیان، و در همین زمین سوخته و بیمار بپاخیزیم و با راهکارهای اجتماعی ـ طبقاتی مرض دین را یافته و درمان کنیم، و در نبرد با گردانندگان آن که آغاز راه فردا می باید دانسته شود، اسلام و دکان دینمداران را از هستی سیاسی، اقتصادی و فرهنگی خود بدورریزیم به خود باوری اجتماعی ایمان بیاوریم.
مگرنه که در پهنه ویرانی ها و زمینگیرشدگی های سراسری کشور، ما قربانیان اسلام دیری ست دچار رنگ، نیرنگ و ننگ دینمداران می باشیم؟ و از همه کوی و سوی دار و ندارمان را برده و چهارچوب زندگی مان را درهمریخته، و نامیدی در اوج بدبختی ها و بدفرجامی کمرمان را شکسته است! در حالیکه می بینیم زندگی بکام “ملا و مکلا” هاست و زندگی شان در همه حال بال فراخ و گشاده زده، و مافیاها و باندهای هردو سوی” اسلامی ـ ولائی” به جیب های گشاد خویش رقم های کلان میلیاردی می زنند، و فرزندان این تبهکاران با همان چپاول ها بخارج رفته و یا به بخشی هم از آنان که در کشور مانده اند، به مدیریت در دم دستگاه سروری کشور رسیده اند. آری، برای ما غمگینی و گرسنگی و بیکاری و بیماری و زندان و مرگ و اعدام همه جا کمین گرفته است. چون روان و جان و چهره خونین کشورمان آلوده به فرمانروائی مطلق فاشیسم مذهبی ست.
فاشیسمی که همه جای ایران جاخوش کرده و به میل و فرمان رهبر، و همچنین بخواست گردانندگان و خودکامگان سپاه و بسیجی و دیگرانش می چرخد و پیوسته می زند و می خورد و می برد و می کشد و خدا را پناه تبهکاری هایش کرده است و هر معترضی را که بخواهد بنام اوی خدا اعدام الهی می کند؛ همانگونه که درین 44 سال ترور و کشتارمی کرده است. در هیچ دوره و زمانه ای از تاریخ تاکنونی فساد حکومت ها، فساد هیچکدام آنها قابل مقایسه با حکومت اسلامی الهی نیست و بویژه بدین روشنی، گستردگی و ژرفا وجود نداشته است؛ تازه رونمائی واقعی از پشت پرده ها زمانی ممکن است که این حکومت سرنگون شود و پوشیده ها آشکار.
چرائی لگام گسیختگی این دم و دستگاه وحشی و ضدبشری ولائی تنها، بدلیل باورمندی توده ها به خداست که ملا را بدین جایگاه والای اهریمنی نشانده است. خدا در چهارچوب باور مردمی ابزار و اهرم این دریدگی بی مانند دین دولتی ست که جز برده و امت را در برابر خویش برنمی تابد و ولایت یا ” جانشینی خدا” را تا آمدن مهدی افسانه ای شان حق مسلم کسانی از قماش خمینی، خامنه ای و … می دانند.
پاسخ چرائی کشتار و یا اعدام های وحشیانه الهی ـ ملائی نیز در درون این سنت وامانده یکتاپرستی و با بهتر است گفته شود یکه سواری سیاسی ـ اقتصادی پیشین شاهی، و کنونی شیخی و بهره کشی سرمایه سالارانه هردو ساختار نهفته است. اینان هرکدام و بسهم خود مدعی خودرائی ها هستند و در طی تاریخ معترضان بسیاری داشته اند. شاهان پهلوی برای حکومت خودکامانه شان کم نکشتند؛ که جای گفتمانش اینجا نیست. اما رژیم اسلامی ایران عمر 43 ساله یافته است و درین 43 سال چه جنایت ها و نامردمی ها که نکرده است؟! پرونده این پلشتان یا دکانداران خدا، سراسر سیاه و خونین است. آنان راهی برای برگشت و اصلاح ندارد. چون بیداری اجتماعی، آگاهی طبقاتی و خیزش انقلابی کارگران، زنان، دانشجویان، ملیت ها، و توده ها دیگر گمراه کردنی نیست. مگر با سرکوب و اعدام برای ترساندن و کند کردن سرنگونی شان. اینان یکدست جنایتکار، بخوبی می دانند که اگر معترض را بنام اعتراض علیه حکومت خدا نکشند، خود توسط حکومت معترضان کشته خواهند شد.
از همین رو پرسیدنی ست! وجود خدا، و جزای اعدامش برای چیست؟ آیا او نمی توانست در خلقت خود روش اصلاحی، بدو کشتار ایجادکند؟! تازه حکومت اسلامی اش با گستردگی اینهمه نگرش ها برای چیست؟ و اصولا چرا با اینهمه بی آبروئی ها و فسادها بنام او، از وی و دعاویش تاکنون هیچ نشانه، کمک و دادرسانی بسود سرسپردگانش نبوده و نیست؟ پاسخ سرراست من این است: چون وجودندارد. ولی فرمان اعدام قهرآلود و ضدبشری خدا را دکان ملا بخوبی فروخته، بکاربرده و دما از روزگار مردم درآورده، و جای رمانتیک و غایبش را ملا نیرنگ باز خوب پر کرده است.
اگر درست و تاریخی نگان کنیم خدا برای نیروی کار جز واژه ای میان واژه ها بیش نبوده و نیست. زیراکه کارگر و کارمزد هیچگاه بیاری اوی خدا پاداشی عینی نداشته و ندارد، و همچنین بدون کارکردن مزد نگرفته و نمی گیرد. درحالیکه ملایان حاکم دیروز و امروز هرگز کار نکرده و نمی کند، ولی دستکم در ایران ما صاحب جان و مال و اراده و دارائی های مردم و کشور هستند. حال اگر رژیم با اینهمه خونخواری ها نخواهد تن بخواست کارگران و مردم کارمزد و همچنین زنان ستمزده دهد که روزانه است. پس ملای راهی ندارد جز سرکوب و اعدام نافرمانان، روشی که تاکنون برپابوده است! و اجرای اعدام نیز برای کسانی ست که جسور بوده اند و امروز باید ناقل ترس فراروئی ها شوند. بنابرین، دشمن واقعی ما این خدا و اسلام است که ملایانش زندگی و کشور ما را بدین روسیاه نشانده اند. ما هیچ راهی جز همبستگی طبقاتی و مهیاشدن برای سرنگونی رژیم نداریم.
بهنام چنگائی 23 دیماه 1401
سایت اخبار روز که اتحاد ضد کمونیستها و ضد آنارشیستها بود، یعنی اتحاد سوسیال دموکراتها، سلطنت طلبان و مارکسیستهای دست راستی دیگر، حالا شده جنگ ناسیونالیستها . بخشی از ناسیونالیستها پهلوی ی شده اند و یقه دراتی میکنند. اینهم نتیجه تز “همه با هم”، زن زندکی آزادی.
زن زندگی آزادی از کردستان سوریه و اوجلان است. گرچه این شعار با وضعیت زنان ایران جور در می آید اما فقط بیان بخشی از جامعه پر التهاب و رنگارنگ ایران است. حال ما شاهد نه فقط محدودیت “همه با هم” بلکه محدودیت شعار “زن،زندگی، آزادی” هم هستیم.
حزب سوسیال دموکرات شده، حزب کمونیست کارگری (غیر حکمتیست) و سایرین شبیه به آنها سعی میکنند از خارج از کشور شعار “نه سلطنت, نه رهبری, دمکراسی, برابری” را شعار اصلی کنند. این شعار بورژوا سکولارهای دموکرات است. این شعار را در رقابت با شعارهای پهلویون جلو گذاشته اند که هستند:
شاه, شاه, جاوید شاه – ایران فقط رضا شاه
رهبر ما پهلویه, هرکی نگه اجنبیه
مرگ بر سه فاسد, ملا چپی مجاهد
این آخری از همسر آقای رضا پهلوی است.
از نظر به فاکت:
این پایان “همه با هم”سرنگونی طلبهاست، از شروع این تضاد “همه با هم” معنی اش را از دست داد.
جالب اینجاست،
فرض کنیم که قبل از بروز این تضاد رژیم سرنگون شده بود.
بما میگفتند ایران سوریه نمی شود، ما را از سوریه ای شدن نترسانید. اما با فرض رژیم اسلامی رفته، تلاقی دو جریان بورژوازی ذکر شده، نشان میدهد که چطور تضادهای کوچک خارج کشور به تضادها و شکلافهای عمیق و جنگ داخلی تبدیل می شود. البته جنگ داخلی فقط از ایندو نیست. در سناریوی رژیم اسلامی رفته، جنگهای خونین داخلی شبیه سوریه دارای این جناح هاست:
شاهیون
کردهای متحد
بلوچهای متحد
حزب اللهی های بقایای رژیم و آخوندهایش
اصلاح طلبان و سوسیال دموکراتها و جمهوری خواهان و سایر لیبرال بورژواها
بلشویکهای متحد شده
آنارشیستهای جنگ مسلحانه
مجاهدین خلق رجوی
همه اینها وارد جنگ با هم می شوند، از سوریه هم بدتر و پر تلاطم تر. همه برای کسب قدرت سیاسی و دسترسی به طلای عظیم نفت و گاز و استفاده از آن برای مهندسی جامعه بر اساس منافع گروهی خودشان.
هر کسی میخواهد رژیم را بیاندازد، بیاندازد، دمش گرم، اما کار افشای ریکاری های هواداری از بردگان مزدی قطع نخواهد شد. انقلاب فقط وقتی اتقلاب است که علیه مردسالاری، بردگی مزدی، امپریالیسم و استبداد سلسله مراتبی باشد، غیر از این یا رفرم است که الزاما بد نیست اما به ارتجاع ختم میشود و یا ذاتا ارتجاع است.
اول نقد “همه با هم” را در نظر قبول نکردند در حالیکه مثل دو دو تا چهار تا بسیار ساده و قابل فهم بود، حال در عمل می بینند که یعنی چه و قبول کرده اند.. کسانیکه منطق ساده را نفهمند ، یا کودن هستند و یا عمدا نمیخواهند بفهمند. اولی یعنی حرف آنها را نباید پذیرفت، دومی یعنی نباید به آنها اعتماد کرد.
با سلطه طلب نمیتوان سازش داشت جز برایش خدمتکار بودن، با سرمایه دار نمیتوان سازش داشت جز با کارگرش بودن و استثمار شدن.
همه با هم فقط علیه اقتدارگرای درون و بیرون دولت، علیه مردسالاری، علیه بردگی مزدی، علیه امپریالیسم و علیه استبداد سلسله مراتبی.
برخلاف دیدگاه مارکسیستی فاقد اخلاق و محدود به اقتصاد و سیاست و دولت، انقلاب در سطح فرد، دوستان، خانواده، محله و محل کار شروع میشود نه با خاموشی در برابر رفتارهای اقتدارگرایانه، کوتاه آمدن در مقابل فرهنگ رقابت و کالائی و عضو شدن در احزاب. حزب سازی و عضویت در احزاب و سازمانها انقلاب را از محیط زندگی دور میکند و تغییر اجتماعی را به سیاستمداران حاکم بر دولت ها میدهد؛ تغییر حاکمیت میشود انقلاب!!!!
بجای شرکت در روندهای سیاسی حاکمین، بهتر است تمام انتخاات ها افشا و تحریم شوند. مسیر حرکت و تکامل انقلاب باید برعکس باشد. اول باید سلطه جویان را در شرایط رو در رو (ابعاد کوچک) شکست داد و بتدریج قطره های باران را به سیل تبدیل کرد. با یک عده هوادار و طرفدار حزب و تربیت شده در سلسله مراتب آن نمیتوان بر ارتجاع غلبه کرد چون اصل ارتجاع سلطه جویی است.
نفوذ ارتجاع در فرهنگ فراتر از دنیای سیاست است. ارتجاع در تاروپود فرد فرد ما وجود دارد. این وضعیت از سلطه هزاران ساله و محتاج کردنها در تاریخ بوجود آمده. روند شکلگیری انقلابات مخملی گواه این حکم است:
در سرنگونی شاه، گروه موفق آنهائی بودند که درابعاد کوچک زندگی سلطه داشتند که بود دین و مذهب شیعه. سرنگونی شاه انقلاب مخملی بود. هر سرنگونی ارتجاعی ی انقلاب مخملی است. سلطه مذهب در افراد و خانواده ها و فامیلها و محله ها، وجود داشت. از سلطه، سلطه بوجود آمد نه آزادی.
در سرنگونی دولتهای بلوگ شرق از سیاست شروع نکردند از نفوذ در زندکی توده ها شروع کردند، مثل کلیسا و مسبحیت، مثل موسیقی راک، مثل فیلمهای سینمائی، مثل ورزش و غیره. امپریالیستهای غربی سلطه خاص خود را از سطح فرد آغاز کردند. طوری نشان دادند که زندگی توده های زن و مرد کارگر غربی واقعا آزاد است و کسی محتاج نیست و آزادی فکری و انتخاب دارد. امپریالیستهای غربی تمام ناهنجاری ها زندگی توده های کارگر خود را پنهان میکردند.
ما هم در سطح فرد و خانواده و همسایه و محل کار باید ارتجاع (اقتدار مذهبی و سرمایه داری و مردسالاری و غیره) را به چالش بگیریم، ایزوله کنیم و قطره ها را به سیل تبدیل کنیم.
درباره این:
اپوزسیون بورژوایی ایران شایسته هیچ اعتمادی نیست
https://www.azadi-b.com/?cat=207
بحث کاملا درستی است اما شعارسرنگونی شما در تناقض است.
در حاشیه: هواداران سرمایه داری دولتی بنام دیکتاتوری پرولتاریا هم جزو آنها هستند.
اگر ماتریالیسم تاریخی میگوید که دولت سکولاریستی پیشرفته تر از دولت مذهبی است و دولت سکولاریستی جامعه را به کمونیسم نزدیک تر میکند، شما بر اساس این فرضیه مجبورید با بورژوا همکاری کنید.
اگر با تفسیر فوق از ماتریالیسم تاریخی مخالف هستید، باید علنا بیان کنید چرا مخالف هستید.
اگر وارد بحث در مورد ماتریالیسم تاریخی بشوید، تائید کرده اید که این فرضیه گنگ و غیر قابل اتکا است. با این کار، کار مارکسیسم را تمام کرده اید.
“در حالیکه در همین چین حتی یک سرباز نظامی در هیچکجای جهان ندارد و به چرائی می بایست پاسخ داد.”
فعلا ندارد چون امپریالیستهای غربی جائی برایش باقی نگذاشته اند. وقتی غربی ها تضعیف شدند و رفتند، چینی ها با ارتش خود وارد خواهند شد. بهانه شان هم این خواهد بود که سرمایه گذاری کرده اند. همین الان دارند با فاشیستهای خلیج ساخت و پاخت میکنند.
با بقیه موافقم، فقط:
“از همینرو هم همه تلاش های طیف رنگین راست و میانی وابسته به آن دور این نیرنگ می چرخد که نیروی روشنگر و افشاگر این روند تاریخی که چپ و کمونیست ها باشند را از وظایف خود دورکنند و یا توده های کارمزد را نسبت به آنان بدبین سازند.”
۱ – اگر منظور از روند تاریخی ضرورت تاریخی باشد، بسیار غلط و خرافی است و کلا دلیل پیدایش ادم کشهای مارکسیست دست راستی و دست چپی مثل استالین و لنین.
۲ – راست آنهائی هم هستند که میگویند در ایران باید اول دموکراسی پارلمانی درست شود. فقط سلطنت طلبها نیستند، جمهوری خواهای دموکرات هم هستند.
۳ – هر جریانی که خواستار سلطه و هژمونی باشد نه کلکتیو کارگری در محل کار و زندگی، راست است، حتی اگر وانمود کند که طرفدار کارگران است.
۴ – مارکسیستها بعلت هژمونی طلبی، راست هستند.
از قرار معلوم مارکسیستهای شورائی ناصر پایدار و بقیه نیز سانسور چی هستند و برای اینکه دیدگاه من با آن مرتجعین (ارتجاع بمعنای سلطه طلب) یکی فرض نشود، از این ببعد از کلمه کلکتیو استفاده میکنم نه شورا. خاک بر سر آن دیدگاه شورائی که سانسور چی است، در واقع سرنگون باد!
مقاله خوب از آقای صالحی، ادامه مقاله قبلی اش:
خواست حمایت امپریالیستها از قیام ایران توهم پراکنی راست سیاسی
https://www.azadi-b.com/?p=30180
با شعارهای آخر ایشون مخالفم اما کل مقاله بسیار درست است.
علت شعار ها هنوز توهم او به حزب سازی است در مقابل تشکل کلکتیو ضد ارتجاع ساختن در محل کار و زندگی.
در تروریست بودن سپاه پاسداران شکی نیست.
در پادوئی کسانیکه در این گردهمائی شرکت میکنند هم شکی نیست:
دوشنبه، اجتماع بزرگ ایرانیان در استراسبورگ
https://www.akhbar-rooz.com/189393/1401/10/25/
سایت اخبار روز هم پادوی امپریالیستهای غربی است که با اشتیاق این خبر را درج کرده.
چرا؟
۱ – همه ارتشها و سیستم پلیس سرمایه داری ها تروریست هستند و یا تروریست استخدام میکنند.
۲- اتحادیه اروپا یک اتحادیه امپریالیستی است.
چرا سایت اخبار روز که خود را چپ میداند به نوکری برای امپریالیستهای غربی کشیده شده؟
بعلت ماتریالیسم تاریخی.
بر اساس تفسیری از این دیدگاه، که رایج ترین و نزدیکترین به دیدگاه مارکس و انگلس است، اول باید دولت دموکراتیک درست شود بعد جامعه سوسیالیستی و کمونیستی. چون دولتهای امپریالیستی غربی دموکراتیک هستند، باید از آنها کمک گرفت و رژیم را سرنگون کرد تا بتوان راه کمونیستی در پیش گرفت.
این دیدگاه حمله به عراق، به لیبی، به افغانستان، راه انداختن جنگ داخلی در سوریه را توجیه میکند و بر این اساس هر کودتا و هر جنگی که امپریالیستهای غربی علیه مخالفانشان راه می اندازند را تکاملی و مفید برای بشریت ارزیابی می کند.
این نظریه به نتایج بسیار ضد بشری و جنایتکارانه کشیده شده است.
یعضی از مارکسیستها با این تفسیر از ماتریالیسم تاریخی مخالفند اما توضیح نمیدهند که چرا چنین تفسیری ممکن شده است. آنها فرصت طلب و اپورتونیست هستند.
وجود این گرایشها و خودفروشی ها دست رژیم را در جنایتکاری باز گذاشته است.
علیه تروریسم سپاه پاسداران باید تبلیغ و ترویج کرد اما نباید خود را به اتحادیه اروپا و سرورش آمریکا فروخت.
دوست ناشناس درود؛
نوشته اید:
قربان شکلت نویسنده مقاله همان یک بار که رهبران عقیدتی شما انسانها را در شوروی وچین و…کامبوج به زندگی خردمندانه رهسپار کردند و همان یک بار که با امام گور بگوری بیعت ضد امپریالیستی کردند برای هفت جد وآبادمان بس است.
پاسخ من به شما جز این نیست که بگویم راه ساختن فردا توسط شیخ و شاه و بیماران انباشت سرمایه نه در ایران، که در گستره ی جهان ممکن و متصور نیست. بد نیست ما اندکی بهتر و واقع بینانه تر به جهان پراز ستم، آشوب، گرسنگی، دشمنی، جنگ ها و … بنگریم. این جهان را کارگران ساخته اند ولی مال آنها نیست؛ همانگونه که ساختن انسانی تر راه فردای آن نیز تنها از عده ی همین سازندگان که کارگران باشند برمی آید.
تکیه من و ما چپ و کمونیست ها تنها بر این وجه و امر اجتناب ناپذیر و پایه ای است که بی گمان دشمنان زیادی داشته و دارد. و بخاطر همین بوده که از دیرباز ما توسط شاه و شیخ به طناب های دار و گلوله های مرگ هردو سپرده شده ایم.
از همینرو هم همه تلاش های طیف رنگین راست و میانی وابسته به آن دور این نیرنگ می چرخد که نیروی روشنگر و افشاگر این روند تاریخی که چپ و کمونیست ها باشند را از وظایف خود دورکنند و یا توده های کارمزد را نسبت به آنان بدبین سازند.
مگر ممکن است کسی نداند که چپ در ایران هیچگاه در قدرت سیاسی نبوده و پیوسته توسط شاه و شیخ و بدلیل همین روشنگری ها به کشتارگاه ها و زندان ها کشانده شده است. اگر در 57 هم حزب توده و بخشی از فدائیان اکثریت به پشتیبانی خمینی شتافتند، بروید و از خود آنها دلیل این تاکتیک سیاسی، گمراهی و یا خیانت را بپرسید.
من بنام یک کمونیست راه خود را می شناسم و از نقد دیدگاه هایم سپاسگزار شده و خواهم شد تامگر آن نقد، مرا به دیدگاه درست و کارگری تر یاری رساند. اما سرزنش کسی را نمی پذیرم که پیوسته پیش از آنکه چشم اندازهای مرا بررسی کند، به چگونگی کارکردهای این یا آن کشور چپ که این یا آن کار ضدبشری را کرده است، مرا محکوم کند.
امپریالیسم آمریکا و هموندان ناتوئی اش تنها یک و نیم کودک عراقی را بدلیل محاصره اقتصادی کشتند و جیک کسی درنیامد، همین جریان ناتوی ضدبشری 20 سال پیگیر مردم افغان را کشته و افغانستان را ویران کردند و هیچکس و کمترین ها موضع ضدامپزیالیستی گرفتند. و چرا؟
همین آمریکای جهانخوار به تنهائی دارای 1200 پایگاه مدرن نظامی ست، و به جنایت های آن تنها از دوره ریگان تا بامروز نگاهی بی پرف بیندازید تا چرائی آن را بشناسیم.
در حالیکه در همین چین حتی یک سرباز نظامی در هیچکجای جهان ندارد و به چرائی می بایست پاسخ داد.
هماکنون توسط فرمان جو بایدن خونخوار 32 کشور زرادخانه های خویش را بسوی اوکراین روانه کرده و خود نیز دربست در خدمت به اهداف ناتو می باشند. چرا؟ مگر قرار نشد پس از معاهده 1992 ناتو به محاصره خود از روسیه پایان دهد و چرا بدان متعهد نماند؟ پاید بین پرسش پاسخ و … ها داد.
من بنام یک انسان هموند رنجبران و در سمت و سوی یاری یابی مبارزه طبقاتی از هرگونه ستیز و جنگ و کشتار و… برای ایجاد برتری این ملت علیه دیگر ملت و ملت هائی دیگر بسود انباشت ثروت یک مشت انگل سرمایه سالار و شاه و شیخ و … جهانی بیزارم.
همچنانکه با اعدام به هر دلیل و بهانه ای، و اعدام دشمنانم نیز سر سازگاری نداشته و ندارم و اعدام اکبری را بشدت محکوم می کنم.
من با چهارچوب وجودی پوتین و سیاست راست اش مخالف هستم و همدردی خود با قربانیان هردو سو را اعلام کرده و جنگ این میانه را نیز بسود امپریالیسم آمریکا و یاران غربی او دانسته و بشدت محکوم می کنم. اما فراموش نکنیم که امپریالیسم آمریکا و یاران ناتوئی او قصد تجزیه ی روسیه را دارند که البته کورخوانده اند. ما باید این ناتو و اهداف او را که منشأ این جنگ ویرانگراست را بیش از پیش رسوا و افشاکنیم.
باسپاس
درباره قلدری های رژیم،
رژیم در این چند ماهه گذشته قلدری های زیادی کرده است و رفتارش به اینصورت است که با کشتن دختر بچه ها و جوانها انگار واشنگتن را فتح نموده.
آنها هر روز مهندسی عقیدتی کرده اند و از مهندسی عقیدتی امپریالیستهای غربی شکایت می کنند. این پست فطرتها همه چیز را از آنها یاد گرفته اند که علیه ما کارگران بکار بندند. کپی خود امپریالیستهای غربی و شرق هستند، کپی کوچک آنها که خودشان هم میدانند آینده شان نوکری برای آنهاست.
درست است که توده های شورشی صبور باشند و فریب این ترفند رژیم را نخورند و عکس العمل نشان ندهند. درست است که سر فرصت جامعه ایران و جهان را شناخت و دید که باید خود را علیه هر نوع اقتدار آماده کرد و جمع وسیعی را در ایران و خارج از آن برای فلج کردن حاکمیت مردسالاری و بردگی مزدی فراهم نمود. انقلاب امری ممکن است چئن ذهن انسان تمایل به یافتن حقیقت و تغییر آن را دارد.
فکر نمیکنم حتی خود این چپ مارکسیستی فعلی اعدامهای وابستگان شاه را محکوم میکردند و یا همین الان هم محکوم کنند.
اعدام عملی کثیف است. کسانیکه مخالف حکم اعدام هستند باید اعدام علیرضا اکبری را محکوم میکردند و توضیح میدادند که به پرونده خود کاری ندارند. اما می بینیم که مارکسیستهای مخالف اعدام برخورد مصلحت آمیز و دوگانه میکنند. یکی از اولین جریانات مخالف اعدام حزب کمونیسم کارگری بود. آنها و احزاب انشعابی آنها اصلا این اعدام را محکوم نکردند. آنها مثل سایر بورژوا ها استاندارد دوگانه دارند و به انسانیت برخورد دوگانه میکند. سایت روشنگری هم اصلا خبر اعدام علیرضا اکبری را درج نکرد.
اپوزیسیون لیاقت جایگزینی جمهوری اسلامی را ندارد و از لحاظ اخلاقی بهتر از رژیم نیست. حتی مارکسیستهای شورائی.
درصد خیلی کوچک از مارکسیستها هوادار روسیه و چین و دولت ایران و بقیه دولتهای مخالف غرب هستند. آنها هم تفسیر خودشان را از ماتریالیسم تاریخی دارند. بحث آنها این است که مناسبات تولیدی در جوامع امپریالیستی غربی کندیده شده است و مانع مناسبات نوین سوسیالیستی هستند. مناسبات سوسیاتلیستی باز کننده راه رشد نیروهای مولده در جهان است. تفاسیر مختلف از ماتریالیسم تاریخی بمنظور برتری و رهبری داشتن بر جنبشهای کارگری است، همین برتری داشتن، اقتدارگرائی، جنبش کارگری را در تشتت و ضعف عمیقی قرار داده است. بعضی ها فکر میکنند که جنبش کارگری دیگر اهمیتی ندارد. ولی واقعیت این است که جنبش کارگری بعلت نفوذ تاریخی مارکسیسم بسیار تضعیف شده است. با پایان کار مارکسیسم، اهمیت جنبش کارگری باز خواهد گشت.
قربان شکلت نویسنده مقاله همان یک بار که رهبران عقیدتی شما انسانها را در شوروی وچین و…کامبوج به زندگی خردمندانه رهسپار کردند و همان یک بار که با امام گور بگوری بیعت ضد امپریالیستی کردند برای هفت جد وآبادمان بس است.
از لحاظ منطقی و علمی، سرنگونی طلب ها چاره ای ندارند جز اتحاد با هم تحت یک پلاتفرم بورژوا دموکراتیک. مهم هم نیست که رضا پهلوی و مجاهدین خلق و سایر راستها در آن هستند. منطق مارکسیستهای مخالف همه با هم با منطق ماتریالیسم تاریخی شان جور در نمی اید. مارکسیستهای بلشویک به سوسیال دموکراتها از طریق امپریالیستهای غربی شکست خورده اند و تفسیر انقلاب دموکراتیک برنده است – در سمت امپریالیستهای غرب.
مارکسیستهای بلشویک یا باید منطق آنارشیستی اقتباس کنند و یا به سوسیال دموکراتها و امپریالیستهای غربی بپیوندند. هر چه جامعه سرمایه داری جهانی قطبی تر می شود، مارکسیسم بلشویکی بیشتر مجبور است بین آنارشیسم و امپریالیسم غربی انتخاب کند. البته میتواندد خود را وسط قرار دهند اما با اینکار یک درصد جامعه هم نخواهند بود و بدتر، مثل مذهب شیعه فقط داغ دیده خواهند بود.
رژیم فاشیستی فعلی امپریالیستهای شرقی را انتخاب کرده و راه برگشت ندارد مگر اینکه فلسفه ولایت فقیه را در عمل (نه الزاتما در حرف) کنار بگذارد. رژیم و امپریالیستهای شرقی مربوط به این مبحث نیستند، این مبحث مربوط است به اطلاح طلبان رژیم و احزاب و سازمانهای سرنگونی طلب.
نویسنده این مقاله هم مجبور است که بپذیرد “همه با هم” ضد اسلامی و ضد آخوندی که شامل وحدت با رضا پهلوی هم میشود، تنها راه است. فعلا رضا پهلویون براحتی با پول و ثروت توانسته اند رهبری اپوزیسیون فعال دارای توده ها را بعهده بگیرند. بلشویکهای ایرانی کیش و مات هستند. تقصیر خودئشان نیست، سرنوشت اعتقاد به ماتریالیسم تاریخی اینطوریه. خودشان میگویند ضرورت تاریخی است که رژیم سرنگون شود و توده ها دموکراسی خواه باشند. این دموکراسی خواهی فعلا بلشویکی و حتی سوسیال دموکراتیک هم نیست، بلکه رضا پهلوی ی شده است. امروزه دموکراسی فقط یک حامی دارد و آن امپریالیستهای غربی هستند. بلشویکها در پایان کارشان هستند.
مقاله می نویسد یک اصل داریم بنام آزادی عقیده.
آری درست است. پس اعتقاد به اسلام و دین هم باید آزاد باشد.
میگوئیم حق آزادی عقیده در عین حال به این معناست که آزادی کسی را سلب نکنیم.
پس، آزادی عقیده مشروط است.
چون در ادیان ابراهیمی و یا شاید بسیاری از ادیان دیگر، حق آزادی عقیده برای کسی برسمیت شناخته نمی شود، پس حق بیان ادیان ابراهیمی و یا هر دین دیگری باید کرفته شود و یا از آنها بخواهیم که در دین و ایدئولوژی خود تجدید نظر کنند.
حال،
پس، هر عقیده غیر دینی ی هم که میخواهد داشتن و ترویج عقیده را از دیگران بگیرد باید ممنوع شود و یا در آن تجدید نظر شود.
ادامه،
انسانها میتوانند عقیده همدیگر را تغییر دهند، کار عقیده سازی.
عقیده از طریق فکر کردن شکل میگیرد. فکر کردن کار است. اگر عده ای وقت فکر کردن ندشته باشند و عده ای دیگر وقت آنرا داشته باشند، عقیده آنهائی که وقت دارند موثر تر واقع می شود.
حال اگر آنهائی که آزادی فکر کردن بیشتری دارند ابزارهائی اختراع کنند که موجب می شود که بتوانند ذهن اکثریت جامعه را شکل بدهند، آنها نه بطور مستقیم، بلکه غیر مستقیم دارند جلوی آزادی عقیده را میگیرند.
پس،
برای اینکه آزادی عقیده وجود داشته باشد باید وقت فکر کردن برای همه یکسان باشد.
حال،
میدانیم که کارکران وقت کمی برای فکر کردن دارند اما سرمایه داران وقت بیشتری.
پس، باید وقت کارکران را به اندازه وفت سرمایه داران کرد.
اما،
میدانیم چنین چیزی بدون از بین بردن سرمایه داری ممکن نیست.
پس،
مهم نیست که کارگران اسلامی و مذهبی هستند، مهم این است که چطور عده ای وقت دارند تا ابزارهای مذهبی و اسلامی کردن را بسازند و بکار گیرند که آنهم امروزه هست سرمایه داری. سرمایه داری به اسلامیون این امکان را داده تا ابزارهای فریبکاری بسازند همانطور که سرمایه داری به سرمایه داران غرب و شرق این امکان را داده تا کارکران خودشان را فریب بدهند.
پس،
این جمله اشتباه است:
“بنابرین، دشمن واقعی ما این خدا و اسلام است”
خیر،
دشمن واقعی ما آن رسم جامعه است که به عده ای اجازه میدهد وقت بیشتر فکر کردن از بقیه داشته باشند، این رسم هم در دنیای امروز روابط سرمایه داری است.
پس،
برخلاف عقیده آقای چنگائی،
دشمن واقعی ما اقتدارکرائی (مردیالاری، بردگی مزدی، امپریالیسم و استبداد سلسله مرتبی در کار گروهی ) است، این است که امکان فکر کردن و مهندسی فکری کردن برای یک عده بوجود می آورد تا بقیه را فریب بدهند و وضعیت مردسالاری، بردگی مزدی، امپریالیسم و غیره را تداوم بخشند.
اگر مذهب برود اما اقتدارکرائی بماند، کماکان یک عده وقت بیشتری خواهند داشت و ابزارهای فریبکاری را بوجود خواهند آورد.
پس باید اول اقتدارکرائی در جامعه ممنوع شود. این هم یعنی انقلاب آنارشیستی-کمونیستی.