قدرت نه
سوسن آرام
.
تصور یک کودک در مقابل دهان سرخ و دندان های تیز یک گرگ گرسنه، وحشت زاست.
تصور غریقی که یک نهنگ برای بلعیدن او دهان گشوده است، ترس می آفریند.
اما تصویر دختری که درمحاصره پاسداران ارتجاع قرار گرفته است، احساس دیگری را بر می انگیزد.احساسی عمیق، تلخ و جانکاه، نه واکنشی سطحی به وجود خطری فوری. احساسی که آنی نیست، ماندگاراست. حسی نیست، ادراکی است. فقط بر انگیختگی نیست، برانگیزاننده هم هست.
تصویری از حمله گرازهای وحشی به آهویی رمیده را کنار تصویردختری که در محاصره چماقداران رژیم زن ستیز قرار دارد، بگذارید. اگر هزار نقطه اشتراک پیدا کنید، یک وجه افتراق هست: حضور پررنگ ستم. حضور سنگین نیت پلید ستمگری. این است که دو تصویر را از هم جدا میکند. این است که ددان را از ددمنشان متمایز میکند. ستم به اندازه کافی رماننده است، اما نیت ناپاک و آگاهانه، ستمگری رژیم زن ستیز ایران را در ماهیت خود، حتی از ستمگری آباء و اجدادی و تاریخی که از میراث آن بهره مند میشود نیز متمایزو پلیدتر کرده است.
نخستین و قوی ترین احساسی که مشاهده ستم بر می انگیزد ترس نیست، وحشت نیست؛ نفرت است.
نفرت از ستم، ستمدیده را به ستمدیدگان تبدیل میکند. ستم، ستمگر را تنها و ستمدیده را به ,ما, تبدیل میکند و یک همصدایی پدید می آورد:
,,ما بسیاریم، و تو تنها,
ما حق، و تو نابرحق،
ما ضروری وبالنده و ماندنی، و توزاید، پوسیده و زوال یافتنی،
ما قوی، و تو نحیف،
ما دلیر و دلاور، و تو بزدل و وحشت زده،
ما قوای محرک تاریخ، وتو چوبی مزاحم لای چرخ زمانه،
ما یک پارچه نیرو، و تو فقط یک چماق پوسیده
و ما، ای چماق پوسیده، ای لاشه پلیدی های قرون به خاک رفته، ای نعش زن ستیز، ای رژیم نابهنگام، ما تا ترا به گور تاریخ نسپاریم به دنبالت خواهیم آمد.,,
این صدا، صدای ,قربانی, نیست. هرگز ددان جنگل حلقومی را پاره نکرده اند که این صدا از آن برخاسته باشد. در جنگل زور ,حق, است.
این صدا، صدای ,مقاومت, در برابر ستم است. ددمنشان زن ستیز هر دهانی را که میدوزند، هر قلمی را که می شکنند، هرحنجره ای را که به طناب دار خفه میکنند یا به گلوله ای خاموش – و هرعدد زن ایرانی را که در کوچه یا خیابان، خانه یا کارخانه، منزل یا اداره، قانون یا ورای قانون زیرضربات چماق پوسیده شان قرار میدهند این صدا را از حنجره او می شنوند:
,نه، من ,حق, دارم و از لگد مال کردن حقم توسط تو بیزارم,. در اجتماع انسانی، برابری حق است.
در وحشت از این صداست که پاسداران ارتجاع، به دسته چماق های پوسیده شان پناه می برند و آنها را بلند میکنند تا بترسانند.اما زیر چماق ها، نه قربانی بلکه چیزی را می بینند که ترس را بازهم بیش از پیش به اعماق وجودشان میراند: ,قدرت نه,، قدرت ,ما, در برابر زور.
دلبستگی عمیق و ,طبیعی, انسان به برابری و نفرت از ستم، آن جادویی است که رابطه ,قدرت, و,زور, را در جامعه انسانی نسبت به جنگل و در تصاویرمربوطه واژگون میکند. هر عدد ستمدیده به صدای ,ما, تبدیل میشود و ما به صدای ستمدیده که همسرا و هم صدا میخوانیم:
زور حق نیست، این رنجی که می بریم حق نیست. دراجتماع انسانی برابری حق است و شما ای ستمگران زور مدار زن ستیز رفتنی هستید،
ما بسیاریم، و شما تنها،
ما ضروری، بالنده و ماندنی، و شما زاید،پوسیده و زوال یافتنی،
…
درود بر سوسن آرام! زنى رزمنده كه صداىِ آرامش، ستمگران را به وحشت مى اندازد!