خودکشی سیاسی حامد اسماعیلیون
بهروز فراهانی
تا دیروز تصویری که از حامد اسماعیلیون در افکار عمومی اپوزیسیون، و ایرانیان بطور کلی، وجود داشت، تصویر یک پدر و شوهر داغ دیده ای بود که دادخواه همسر و فرزند از دست رفته اش در جنایت جنگی جمهوری اسلامی درحمله به هواپیمای مسافربری اوکراینی بود. کسی که مبارزه را با یک بلندگوی دستی شروع کرد و پیگیرانه و لاینقطع هر روز امر این دادخواهی و جستجوی حقیقت را با سرسختی وچشمانی اشک آلود، دنبال کرد. تصویر کسی خارج از سپهر سیاسی اپوزیسیون ایرانی. کسی که بدون هیچ چشمداشتی تنها و تنها در جستجوی حقیقت و مجازات کسانی بود که این جنایت بیرحمانه را مرتکب شده و از هرگونه پاسخگویی به دادخواهان طفره می رفتند.
از سازماندهی تظاهرات کوچک با تنی چند از همراهان تا تظاهرات هشتاد هزار نفره و عظیم برلین، متشکل از انواع گوناگون گروه های اپوزیسیون ، که گروههایی از راست سلطنت طلب تا چپ انقلابی ، هر یک به دلیلی ، در آن حضور داشتند. یک قهرمان از نوع قهرمانان فیلمهای آمریکائی و جنگ داوود علیه جالوت. نوعی رمانتیسم درین جدال “پدر و همسر داغدیده غیر سیاسی ” وجود داشت که سمپاتی همگانی را بخود جلب می کرد. موفقیت این تظاهرات ، کاری که هیچ گروه اپوزیسیون ، چه چپ و چه راست موفق به انجام آن و ایجاد چنین همدلی گسترده ای نشده بود، چشمهای بسیاری را خیره کرد و توفانی از آفرین با خود بهمراه آورد. حتی سخنرانی پرو ناتو و ” جهان آزادی ” او در همان تظاهرات برلین، که بوضوح نمایانگر جایگاه تفکر او در بلوک غرب و به اصطلاح ” دمکراسی لیبرال ” ( تو بخوان اردوگاه سرمایه داری غرب به رهبری آمریکا در مقابل امپریالیسم نوظهور چینی و استبداد پوتین ) بود ، در هنگامه تنوع اهتزاز انواع و اقسام پرچمهای اپوزیسیون و حتی کشورهای دیگر ، طنین چندانی ، جز برای ناظران سیاسی ، نداشت و نه تنها خدشه ای به حیثیت حامد وارد نکرد بلکه حتی یک موج هواداری جدید از او را بهمراه آورد . از داخل و خارج از کشور ، فعالان سیاسی ، گاه صاحب نام و کهنه کار ، در تمجید او نامه پراکنی کردند و ” آمادگی ” خود را برای یاری رساندن به او و شرکت در سازماندهی تظاهرات آتی به فراخوان او ، اعلام کردند . حتی شرکت جاستین ترودو، نخست وزیر کانادا ( این کشور جنگ طلبی که در تمام تجاوزات میلیتاریسم آمریکا ، بدون استثنا ، از ویتنام تا عراق و اوکراین ، نه تنها شرکت داشته بلکه در واقع ، بهمراه بریتانیا، دست راست و چپ این تجاوزات را سازمان داده اند ) در تظاهرات تورونتو و عکس یادگاری گرفتن او با حامد نیز خدشه چندانی به ” جایگاه مستقل و بر فراز نحله های مختلف اپوزیسیون” او وارد نکرد.
خودکشی سیاسی حامد اسماعیلیون
اما امروز ، چنان صاعقه ای در آسمان آبی و بی ابر ، توئیت مشترک حامد با رضا پهلوی ، مسیح علینژاد و چند سلبریتی نه چندان پراهمیت ، بکلی معادله را برهم زد ! به ناگاه ” شخصیت مستقل و فرا حزبی ” حامد اسماعیلیون جای خود را به یک مقام ” حامی و همکار ” نماینده خاندان پهلوی داد، چرا که کمتر کسی وزن برابری برای شش “توئیت نویس” مشترک قائل میشود و همه میدانند که ۵ تن دیگر جز ” حواری ” رضا پهلوی جایگاه سیاسی دیگری را نخواهند داشت. چرا که هیچکدام وزن سیاسی او را ندارند و قدرتهای سرمایه داری جهانی، ارتجاع سرسپرده و امتحان پس داده ای از نوع خاندان پهلوی را به این سادگی با ” تازه واردان ” ، هر چند سمپاتیک و ” خوش سیما” تعویض نخواهند کرد. البته این به معنای چک سفید دادن به رضا پهلوی هم نیست، بلکه بیشتر به چیدن تخم مرغهای مختلف به دور یک تخم غاز در یک سبد شباهت دارد.
حامد اسماعیلیون دیگر نمیتواند خود را در جامه ” پدر و همسر داغدیده ” و ” فرا حزبی ” دادخواه مستقل بپوشاند . تاس ها ریخته شده و کارت ها باز شده اند.
او ، در بهترین حالت ، دیگر مهره ای در ردیف مسیح علی نژاد و امثالهم بیش نیست. بگو دوستت کیست تا بگویم کیستی؟!
توئیت مشترک حامد اسماعیلیون ناقوس مرگ “سازمانده بی طرف ” تظاهرات داغداران هواپیمای سرنگون شده اوکراینی را به صدا درآورده است. او شاید بی آنکه بداند عملا دست به یک خودکشی سیاسی زده است. آیا حامد امروزی میتواند فراخوانی چون تظاهرات برلین را دوباره عرضه کرده و آن طیف متنوع را گرد خود بیاورد ؟ هرگز ! آن حامد اسماعیلیون با توئیت مشترک دود شد و به هوا رفت ! رومانتیسم پدر و همسر داغ دیده در زمین داغ رئال پلتیک به یک ” همگامی با شاهزاده” بدل شد و از جهان سیاست رخت بربست.
بهروز فراهانی – پاریس چهارده دی ماه ۱۴۰۱.
به آنارکو کولبر،
برای اینکه معنی تکنوکرات را متوجه شوید به نایجه کار مارکسیستها در قرن بیستم مراجعه کنید و آنرا با دولتی کردن سرمایه ها در مانیفست حزب کمونیست مارکس و انکلس مقایسه کنید. متوجه خواهید شد که در واقع مارکسیستها تکنوکرات هستند. رشد نیروهای مولده یعنی تکنوکراسی.
باید برای نویسنده متاسف بود،که نتوانسته با توهمات ذهنی وبدور از واقعیت سعی در مخدوش کردن افراد را دنبال می کند
نوشته:
“چقدر رژیمی ها ازاینکه رژیمشان اشغالگر خطاب شود برزخ میشوند.”
کسی که هوادار پادشاهی هست اگر فرصت گیر بیاورد میخواهد خودش پادشاه بشود، پس با خامنه ای فرقی ندارد. خامنه ای هم جنس طبقاتی خود اوست. میخواهد ذهن کارگر و زحمت کش را با ارجیف شاهانه مسموم کند. خواب خوش. جوابش را دادند:، مرگ بر ستمگر نه شاه میخواهیم نه رهبر.
تازه، ضد پهلوی هم هست.
حالا از کجا میخواهد یک شاه غیر از خودش جور کند، معلوم نیست!
معنی تکنوکرات یعنی کسیکه مهندس و اهل فن و صنعت و تکنیک باشد و خواهان حکومت مهندسین و صنعتکران گردد. مارکس در رشته حقوق و فلسفه درس خوانده بود و تکنوکرات نبود، بلکه سرمایه داری را حکومت بورژوازی میدانست که از تکنوکرات ها استفاده میکند برای تولید بیشتر در اقتصاد.
حکومت شاه تا حدودی تکنوکرات بود ولی نه اصیل بلکه جعلی و مونتاژ و کمپرادور یعنی وابسته.
شاه با سرکوب فرهنگ و رسانه و منتقدین و روشنفکران ، خیال میکرد با پول نفت و قشر تکنوکرات ؛غالبا ناتوان، به دروازه تمدن میرسد.
مارکس را میتوان یک متفکر روشنفکر نامید. یا یک متفکر پوپولیست یا متفکر سوسیالیست.
بهتر است یک منتقد ایدئولوژی، معنی و مفاهیم مقوله های اجتماعی سیاسی را دقیق بداند.
اولین اشتباه تکنوکرات ها اینست که فرهنگ و اخلاق و عدالت را نادیده میگیرند و فکر میکنند درآمد ملی مهم است، ولی درآمد ملی را خرج مردم و فرهنگ نمی کنند بلکه خرج ارتش و نیروهای امنیتی و دزدی و فساد اقتصادی. شاه به کشورهای اروپایی مدام دلار میداد ولی 60 درصد مردم شهر و روستا در فقر می زیستند. آخوندها دلارها را برای اشاعه مذهب شیعه در کشورهای اسلامی و هزینه نیروهای نظامی و تبلیغات خرافات اسلامی می نمایند.
لیبرال ها میتوانند بهترین استفاده را از حکومت تکنوکراتها بنمایند. سوسیال دمکراتها از تکنوکراتها برای کمکهای اجتماعی رفاهی استفاده میکنند.
مارکس هیچوقت کارگر نبود، او یک متفکر تکنوکرات بود. هوادارانش هم بعد از مرگش شدند تکنوکرات بورژوا دولتی. او فکر میکرد که رشد تکنولوژی موجب بوجود آمدن شرایط اتقلاب کمونیستی می شود، برای همین هم و غم او رشد سرمایه داری بود. این تفکر اخلاقی نیست و به جناایتکاری کشیده می شود. مارکس خیرخواه طبقه کارگر بود درحالیکه کارگران به خیر خواه نیاز ندارند،
“سوسیال دمکراتها از تکنوکراتها برای کمکهای اجتماعی رفاهی استفاده میکنند.”
چرا؟
مگر خودشان چیزی کمدارند؟
چیزی کم ندارند، درس تکنوکراتیک گرفته اند.
بلشویکها چطور؟
در کامنت میخوانیم:
“اولین اشتباه تکنوکرات ها اینست که فرهنگ و اخلاق و عدالت را نادیده میگیرند و فکر میکنند درآمد ملی مهم است، ولی درآمد ملی را خرج مردم و فرهنگ نمی کنند بلکه خرج ارتش و نیروهای امنیتی و دزدی و فساد اقتصادی.”
یعنی استالین مارکسیست. تکنوکراسی تمام سیاست بلشویکها بود.سیاست رشد نیروهای مولده یعنی تکنوکراسی.
بعد می رویم به مانیفست حزب کمونیست. الترناتیوی که مارکس و انگلس جلو میگذارند همان سرمایه داری دولتی است، ملی کردن فلان و بهمان.
ریشه تکنوکراسی مارکس در اکونومیسم او بصورت اکونومیسم صنعتی و رشد اقتصادی بر اساس پرولتریزه کردن است. رجوع شود به مقاله لینک شده از اندرسون. اینکه مارکس چطور یک آزادی ملی را بر آزادی ملی دیگری ترجیح میداد.
اگر تحلیل آقای اندرسون از مارکس در این مقاله درست باشد:
https://www.akhbar-rooz.com/188334/1401/10/17/
مارکس در حقیقت از زاویه نه کارگران و زحمتکشان بلکه از زاویه تکنوکراتیک-بورژوائی به مسائل اجتماعی و ملی نگاه میکرد.
کلا نظریه ماتریالیسم تاریخی یک نظریه تگنوکراتیک است، نوعی اکونومیزم متمایل به رشد صنعتی به هر قیمت.
برخورد مارکس به مسائل اجتماعی و ملی اصلا اخلاقی نیست، تکنوکراتیک است. اگر ملتی پتانسیل رشد اقتصادی و سرمایه داری میداشت، مارکس از آن علیه استعمار دفاع میکرد، اگر نداشت،مثل اسلاوها در مقابل پروس، از متجاوزان و اشغالگران دفاع میکرد،
آقای اندرسون طوری می نویسد که گوئی دموکراسی غربی چیز خوبی است و به ماهیت استثمارگری و استعمارگری اش بهتر است به نفع تکامل تاریخی توجه نکرد. این نحوه برخورد خود او را هم مرتجع و تکنوکرات میکند.
مرتجع یعنی سلطه طلب، نه صرفا مخالف رشد نیروهای مولده جدید در جامعه. درک کارکس از ارتجاع محدود است به تکنوکراسی.
اگر به دستورالعمل مارکس در مانیفست مراجعه کنید می بینید که مارکس در آنجا نیز هوادار سرمایه داری دولتی و تکنوکراسی ست.
چقدر رژیمی ها ازاینکه رژیمشان اشغالگر خطاب شود برزخ میشوند.
ایرانگرائی نمیتواند خودش را پشت تظاهر کردن به ضد سرمایه داری و ضد امپریالیست بودن پنهان کند. دیر یا زود همه متوجه می شوند که هوادار ارباب سلطنت مطلقه است، ارباب که مثل بقیه اربابان بهتر است به زباله دان تاریخ سپرده شود.
در ارتباط با عبارت “اشغالگران حاکم” در این کامنت:
“آقای نویسنده
شما که اینهمه در وصف پدر غصه داری….”
رژیم های باستانی هخامنشی، اشکانی و ساسانی اشغالگر تمدن های همسایه بودند. رژیم ایران ایرانی است، اشغالگر نیست. بهتر است از خواب ناسیونالیستی و ضد بشری تان بیدار شوید. مذهب زرتشتی هم خرافی بود و دوست و همدست شاهان.
آقای نویسنده
شما که اینهمه در وصف پدر غصه داری داد سخن میدهید که به صرف چشمان اشک بارش میتواند هشتاد هزار نفر را در برلین گرد هم آورد متاسفانه ومتاسفانه وبا کمال معذرت از دانستن الفبای قوانین اجتماعی وسیاسی دنیای واقعی بدور هستید ودر ذهنیات خود از اثرات اشک بر مردمان جوری داستان سرائی میکنید که انگار نه انگار در همین چند ماه گذشته اینهمه اشک مادران وپدران فرزند از دست داده نتوانسته هشتاد نفر را به میدان آورد چه رسد به هشتاد هزار نفر وآنهم پس از گذشت چند سال از واقعه.
آقای نویسنده اگر قرار بود صرف از دست دادن فرزند وهمسر در حادثه تروریستی با خود وزن سیاسی ویا اجتماعی هشتادهزارنفره بوجود آورد امروزه دنیا شاهد روزی یک انقلاب بود.
آقای نویسنده
شما غرق ذهنیاتی میباشید که جناب حامد ساخته آن ذهنیات شما از چهارده معصومی است که یکباره گول شیطان میخورد.
روشنفکر زاده جهان امروزی دیجیتالی را توقع بیشتر نیست تا اسیر تئاتری لوسی به کارگردانی ناتو نشنود که بازیکنان آن در ابتدا هر کدام نقشی مستقل از یکدیگر وشاید هم مخالف هم دیگر باید بازی کنند تاانتهای نمایشنامه که باندهای توسرس خورده رژیم مانند باند بسیار وسیع رفسنجانی و باندهای کوچکتری مانند باند موسوی و… جمعیت مورد دلخواه ناتو رادرخارج از کشور بمیدان آوردند ودستمایه ناتو برای فشار و چانه زنی از بالا را فراهم نمودند آنگاه ضد پرچم وضد شاه(حامد خان شما وگلشیفته فراهانی و آنکه به من رهبرم معروف است)به ندای همه با هم فرزند سلطان لبیک گویند واین چنین لوس ولو رفته آلترناتیو رژیم بر روی خون چنین دلاورانی چنگ در چنگ اشغالگران حاکم بر ایران ساخته شود که جهان از شجاعتش مبهوت شد.
آقای نویسنده.
شما بهتر است تلاش کنید تا بیدار شوید وتئاتر را ببینید آنگاه بجای دلسوزی برای خودکشی!حامد خانتنان شاید که برای این جانهای شیفته پرپر شده در میدان دلتان بسوزد.
خيلي دير رسيده ايد جناب فراهاني و آن هم لنگان لنگان. شما هنوز هم برایِ تظاهراتِ برلينِ دستپختِ اتاقِ فکر امپرياليسم و نهادهايي چون سوروس سينه مي زنيد. وقايعِ سه ماههً اخيرِ ايران از همان يک هفته بعداز فوتِ مهسا اميني مشخص بود که به سازِ امپرياليست ها مي رقصيد و به قصدِ ايجاد بلوا و آشوب در کشور و اختلال در شکلگيریِ نظمِ نوينِ جهاني بود. اما شما و آن چپي که بدان تعلق داريد با تکرارِ طوطي وار خزعبلاتِ ليبراليسمِ رنگين کماني در رکابِ امپرياليسمِ جهاني و ليبراليسمِ اپوزيسيونِ دروني و بيرونيِ حکومت قرار گرفته ايد. اين چپِ پلشت و بي ريشه و قارچي را سوسياليسمِ واقعي و انقلابي در سطحِ جهان از سر راه برداشته است و تا شکستِ نهايي امپرياليسم و ليبراليسم و پيروزی آتي سوسياليسم انقلابي چيزی نمانده است. کلاهتان را سفت بچسبيد عاليجناب.
از توده های ناآگاه و از دنیا بی خبر و مجذوب غرب شده و احساس حقارت کننده ایرانی های مقیم غربی انتظاری نیست. شرکت مارکسیست و آنارشیست در آن تظاهرات مخملی جالب بود.
#
دلیل شرکت کمونیست و آنارشیست در تظاهرات ۸۰ هزار نفری (بعنوان اقلیت دنباله روی ناچیز) مسموم بودن ذهن آنها از فرضیه ماتریالیسم تاریخی (یک نظر عامیانه در ارتباط با تکامل اجتماعی انسان) است. فکر میکردند مقدرات تاریخی تکامل ماده است که همه با هم های دموکراسی خواه دارند خود بخود و مستقل از اراده در جهت تکامل جامعه گام برمیدارند، نه اینکه امپریالیستهای غربی (بخش غربی سرمایه داری انحصاری جهانی) مستقل و آگاه به منافع خود، در جنگ و حمله تدریجی، در پی گرفتن قلمروهای امپریالیستهای شرقی (بخش شرقی سرمایه داری جهانی انحصاری از جمله چین مارکسیست) هستند، و ، مجددا با تبلیغ و ترویج فرهنگ دموکراسی و کالائی توخالی خود ، سعی میکنند پیشروی کنند
#
سلطنت خطر اصلی و ابزار اصلی فریب دادن توده ها و گمراه کردن آنها نیست، خطرناک تر از آن جمهوری خواهی دموکراسی خواهانه است که همان ایدئولوژی امپریالیستهای غربی برای نفوذ در کشورهای مخالفشان است. توده های زن و مرد برده سیستم اقتدار، عاصی از استبداد اسلامی و فاشیسم سکولار و دیکتاتوری حزبی مارکسبستی، بعلت مهندسی فکری و از دنیا بی خبر شده، دموکراسی غربی را راه نجات خود می یابد.
#
شورشهای چند ماه گذشته نشان داد که چگونه دموکرات، سوسیال دموکرات، سلطنت طلب، اسلامی عربستان، همه با هم متحد می شوند و همه با هم هم منافع هستند و سعی میکنند انقلاب مخملی علیه دولتهای ارتجاعی و رقیب خود راه بیاندازند. منافع آنها حفظ مردسالاری، بردگی مزدی و امپریالیسم و استبداد سلسله مراتبی به دلایل و توجیهات خوخواهانه و احمقانه گوناگون است.
#
همیشه در تاریخ و امروز دو قطب مخالف هم وجود داشته و دارد، یکی قطب سلطه گر و دولت ساز و حراف و حیله گر و مهندسی فکری کن، دیگری قطب تحت سلطه و فریب خورده و گهگاهی ماتم گرفته و گهگاهی شورشی. شکل عینی امروزی این گرایش در بشر بصورت قطب زنان و مردانی است که اسیر مردسالاری، اسیر بردگی مزدی و امپریالیست هستند و در سیستم سلسله مراتبی کنترل زنجیر شده اند، و قطب دیگر، قطب سرمایه داری جهانی زالو صفت و پست فطرت که در ایدئولوژی های فریبنده ملی و غیر ملی و مذهبی و غیر مذهبی متحدند و استثمار میکنند. این دو قطب را باید در عمل بصورت یک طیف فهمید که در آن دیواری ضخیم آنها را از هم جدا نمی کند. این مشکل کار در عمل است، در نظر ، براحتی میتوان این دو قطب را شناخت و گوناگونی هایش را توضیح داد.
#
یا قطب اول ، قطب انقلاب ممکنه، میفهمد که با ذهنیت نوکری آزادی ممکن نیست و باید مدیریت شورائی خود را علیه قطب ارتجاع بیافریند و یا در اسارت بماند و در ماجراجوئی ها و آدم کشی ها و جنگها و رقابتهای سلطه طلبانه دائم در تباهی بماند.
#
در موجودات زنده ذهن مهم است، مکانیسم شناخت (علم) طبیعت بی جان و زنده و تغییر خود و آنها برای بقا ، رفاه و تفنن.
#
ضد-اقتدار
آقای فراهانی !شاید امثال شما هنوز سیگنالهای این جناب حامد اسماعیلیون را نگرفته بودید وقتی که با همه رسانه های ارتجاعی امپریالیستی مصاحبه میکرد و وقتی حامی او باتلر از لابی های درجه یک اسراییل ومریم رجوی را نگرفته بودید و همچنین وضعیت نفر مشترک کاوه شهرروز که از یاران با وفای باتلر کانادایی است را تحقیق نکرده اند !
مشخص بود که دیر یا زود سروکله وی یا در نزد مجاهدین خلق پیدا میشود یا درگوشه ای دیگر دم خروس بیرون میزند.
در برلن هم درواقع این باصطلاح “اپوزیسیون” که بیش از چهل سال است یک کار سازماندهی بین خود را نیز حاصل نکرده بود خواست که در دقیقه نود با “همه باهم لاکن ” کاربردی از خود نشان دهد که در عمل انجام نمیگرفت. صرفا از لحظه احساسی ایرانیان خارج کشور استفاده شد که تحت تاثیر لحظه ای بودند.این است که امثال آقای حامد اسماعیلیون را باید خواستگاه و پایگاه طبقاتی شان را بررسی کرد وبعد برای امثالهم کف زد واحسن گفت وعجله نکرد ومنتظر بود ودید. همانگونه که این باصطلاح شورش را همه انقلاب مینامند در صورتیکه حتی در حد یک جنبش هم نیست .جنبش رهبری دارد ، سازماندهی دارد ، هر آش شلغلم کاری که با حمایت رسانه های امپریالیستی داغ میشود انقلاب نیست حتی میتواند ضدانقلاب در لباس انقلاب باشد همانطور که خمینی در سال پنجاه وهفت بود وتوده خرده بورژوازی سنتی لشکر وی. امروز هم طبقه خرده بورژوازی ومیانه مرفه شهری با امید پیوستن به پدر بزرگ فرهنگ نئولیبرالیستی وآزادی های خاص ان است که روسری زنان را پرچم آزادی دروغین آن کرده اند در حالیکه بخوبی میدانیم که درمدح جهان سرمایه داری چگونه در همه گوشه جهان حقوق زنان زیر پا گذارده میشود ، ولی انها به یکباره عاشق انقلاب درایران شده اند ، کسانی که تا دیروز مخالف هرگونه انقلاب بودندوآنرا “خشونت “میدانستند! اکنون پیچ هر فرستنده سلطنت طلب، چاتهای مختلف ، صدای امریکا ، اسراییل ، و..سعودی نشنال را که باز میکنید کلمه انقلاب مثل نوقل ونبات به سر ورویمان میبارد! پس این ضد انقلاب است نه انقلاب که پوشش انقلاب دارد ورهبرانش هم میخواهند به خورد دهند ! امثال همین حضرات نیم پهلوی ، اسماعیلیون ، مسیح نژاد ها و…روح مرده رجوی هم اطلاعیه “شرایط اتحاد “را میدهد و بدنبال سوریزه کردن است !چپ هم به خیال خود در تفکرات هخایی گیر کرده است ومثل رهبر حکاکا “جنبش مردم ایران را چپ میبیند” در صورتی که راست راست است !این ره که میرویم باز به ناکجا آباد است . باید فکر ی دیگر کرد ونه دنباله رو کاروان دیگرن شد!