ملك الشعراى بهار
ارديبهشت مصادف است با درگذشت شاعر، اديب و سياستمدار ميهن دوست محمد تقى بهار (ملك الشعراى بهار). وى هجدهم آذر ماه سال ۱۲۶۵ هجرى قمرى در مشهد متولد شد. از دوران جوانى ضمن كار ادبى به فعاليتهاى سياسى و اجتماعى پرداخته و با اشعارى چون آينه عبرت و شه نادان خطاب به آخرين شاهان قاجار آنان را از اختناق و سركوب حذر مىدارد. در نهضت مشروطه شركت فعال داشت. بعد از كودتاى انگليسى سيد ضيا- رضا خان دستگير و زندانى مىشود. عليرغم فضاى خفقان و چندين بار دستگير شدن دست از فعاليت هاى اجتماعى برنمىدارد (گرچه در دوره اى تحت فشار رژيم پليسى مجبور به سرودن اشعارى در تمجيد كارهاى رضا شاه مىشود. چنانكه فردوسى كه شكى در ميهن دوستى وى نيست براى انتشار اثر بزرگش مجبور مىشود ابياتى در ستايش سلطان محمود به شاهنامه بيفزايد). اما بيشتر آثار بهار مملو از انساندوستى، آزاديخواهى و ميهن دوستی مىباشد. علاوه بر سرودن شعر و نوشتن مقالات و كتب، اقدام به تاسيس مجلات ادبى و فرهنگى چون مجله دانشكده در سال 1298 و نوبهار هفتگى در سال 1300 با همكارى سعيد نفيسى و رشيد ياسمى و احمد كسروى نمود. ضمنا با مجله آينده به همراه دكتر محمد مصدق ـ محمود پهلوى(محمود محمود بعدى) بديع الزمان فروزانفر ـ سيدحسن تقىزاده ـ داور ـ على دشتى ـ عيسى صديق ـ سيد احمدكسروى ـ سعيد نفيسى همكارى مىكرد. در انتشار مجله طوفان به فرخى يزدى كمك نمود. ملك الشعرا با بيشتر ادبا و مشاهير همزمان خود روابط نزديك و دوستى داشت. علاوه بر آنانى كه در سطور بالا اشاره شد، با بسيارى ديگر از جمله صادق هدايت و ميرزاده عشقى … ارتباط داشت. وشعر زير را در رثاى عشقى بعدازترور وى بدست گزمه هاى رضاشاه سرود:
گلِ عاشقى بود و عشقيش نام
به عشق وطن خاك شد, والسلام
نمو كرد و بشكفت و خنديد و رفت
چو گل, صبحى از زندگى ديد و رفت
دو شعر از ملك الشعراى بهار
مرغ اسير
من نگويم كه مرا از قفس آزاد كنيد
قفسم برده بباغي و دلم شاد كنيد
فصل گل مي گذرد همنفسان بهر خدا
بنشينيد بباغي و مرا ياد كنيد
عندليبان ! گل سوري بچمن كرد ورود
بهر شاباش قدومش همه فرياد كنيد
ياد ازين مرغ گرفتاركنيد اي مرغان
چون تماشاي گل ولاله وشمشاد كنيد
هركه دارد زشما مرغ اسيري به قفس
برده در باغ وبياد منش آزاد كنيد
آشيان من بيچاره اگر سوخت چه باك
فكر ويران شدن خانهء صياد كنيد
شمع اگر كشته شد از باد مداريد عجب
ياد پروانهء هستي شده برباد كنيد
بيستون بر سر راه است مباد ازشيرين
خبري گفته وغمگين دل فرهاد كنيد
جور وبيداد كند عمر جوانان كوتاه
اي بزرگان وطن بهر خدا داد كنيد
گرشد ازجور شما خانهء موري ويران
خانهء خويش محالست كه آباد كنيد
كنج ويرانهء زندان شد اگرسهم بهار
شكر آزادي وآن گنج خـدا داد كنيد
شـهء نادان
زين شه نادان اميد ملكراني داشتن
هست چون ازدزد، چشم پاسباني داشتن
كذب وجبن واحتكار وخست ورشوه خوري
هيچ نايد راست با تاج كياني داشتن
هيچ نتوان بي فّر سيروس و برز داريوش
فّر دارائي و برز خسرواني داشتن
هست اميد خير ازين گندم نماي جو فروش
چون به نالايق زمين، گندم فشاني داشتن
كي سزد از ارتجاعي زاده، قانون پروري
كي سزد ازگرگ، اميد شباني داشتن
گرگزاده عاقبت گرگ است وبيشك ازخريست
گوسفند ازگرگ چشم مهرباني داشتن
شاه تن پرور به تخت اندر بدان ماند درست
ماده گاوي زين وبرگ از زرّكاني داشتن
بود در عهد كيان رسمي كه بايد شهريار
برعدو هرسال قهر قهرماني داشتن
پادشاهي را كه بر روي زمين شمشير نيست
بي نصيب است از نصيب آسماني داشتن
شاه آن باشد كه با شمشير گيرد ملك را
پادشاهي نيست ملك رايگاني داشتن
ملك چون بي زحمت آيد بگذرد بي درد سر
تـاج بي زحمت چه باشد؟ سرگراني داشتن
گردآورنده:سينا
Comments
ملك الشعراى بهار — بدون دیدگاه
HTML tags allowed in your comment: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>