نظام ِ سرمایه داری چه جاذبه ای برای ایرانی ها دارد؟
خدامراد فولادی
این سوآل را در واقع آن کسانی باید پاسخ دهند که چهل و شش سال است از ایران یا به بیان ِ دقیق تر از رژیم ِ حاکم بر ایران به « غرب» یعنی به نظام ِ سرمایه داری پناه برده و روز به روز هم با شدت گیری ِ سرکوب های این رژیم بر تعداد ِ شان افزوده می شود. متاسفانه اما،آن ها آنچنان که در این چهل وشش سال دیده و ازقلم ِشان و خصوصن در اظهار نظرهای سیاسی شان خوانده ایم، اگرنه همه بلکه اغلب ِ شان نه تنها به این پرسش پاسخ ِ مطلوب و واقعگرایانه نمی دهند بلکه آن را- یعنی جاذبه ی نظامی که به آن پناه برده اند را- کتمان و انکار هم می کنند. به طوری که ایجاد ِ سوآل در سوآل کرده که پس اگر علت ِ پناه بردن جاذبه های نظام نیست، دلیل ِ مهاجرت ِ اجباری ِ خود را برای ایرانیانی که در ایران مانده و رژیم را با خیزش های مداوم ِ ضد ِ رژیمی و ضد ِ استبدادی ِ خود به چالش ِ سرنگونی طلبانه کشیده اند توضیح دهند. ضمن ِآن که به طور ِ قطع و یقین می دانیم فراراز پاسخگویی آنچنان که درادامه خواهم گفت و همه می دانند معنای اش فقط این است که آنها بااین بی اعتنایی ِ« فعالانه» تلاش می کنند چیزی یا واقعییتی را ازدر ایران مانده گان ِ تلاشگر برای رهایی از استبداد پنهان کنند. آنها در واقع، چیزی را از ایرانی ها پنهان می کنند که برای همه، چه ایرانیان ِداخل و چه خارج به قول ِمعروف « اظهر من الشمس» است و کتمان و پنهان کردن اش فقط ماهییت ِ غیر ِ صادقانه ی آنان را برملا می سازد. آنان نمی دانند که با این عمل،هم واقعییت را انکار می کنند و هم تئوری را، که در ادامه چرا و چه گونه گی اش را خواهم گفت.
در واقع، جاذبه ی سرمایه داری بالاخص برای یک فعال ِنظری و عملی، یا کنشگر ِنظریه پرداز و فعال ِ سیاسی قبل از هرچیزی دموکراسی و آزادی ِ بیان و دیگر آزادی های سیاسی ِزیرمجموعه ی دموکراسی است. همچنان که بدون ِ شک فقدان ِ این آزادی ها در ایران ِتحت ِحاکمییت ِ استبداد تنها انگیزه ی پناه بردن به غرب و کشورهای دارای دموکراسی بوده است و نه مثلن عقب مانده گی ِتکنیکی یا تولیدی- اقتصادی.
به طور ِتاریخی، پناه بردن به دموکراسی تنها امروزه نیست که رایج و به اصطلاح مد شده است. از زمان ِ مارکس و انگلس هم بوده و آنها نیز از استبداد ِ بیسمارکی به کشورهای دارای دموکراسی پناهنده شدند. دلیل ِاین پناهجویی هم این بود که اگر چنین کاری نمی کردندهرگز نمی توانستند فعالیت ِ تئوریک نمایند وآنهمه آثار ِارزشمند ِ تحلیلی تعلیلی از نظام ِ سرمایه داری و پساسرمایه داری از خود به جا بگذارند. لنین هم از دیدگاه ِ فرقه گرایانه ی در کمین ِ قدرت ِ سیاسی اش، از استبداد ِ تزاری به اروپای غربی پناه برد، اما برخلاف ِ مارکس و انگلس، هنگامی که به قدرت رسید، دستاوردهای تاریخی ِ نظام ِ سرمایه داری و بالاخص دموکراسی و آزادی های سیاسی ِ واقعن موجود ِآن کشورها را بنابرهمان مصلحت ِفرقه گرایانه ی اقتدارطلبانه و انحصارطلبانه و تمامییت خواهانه اش انکار نمود. درحالی که مارکس و انگلس پیش تر آن دستاوردها را به مثابه ِپیش زمینه و پیش نیازهای سوسیالیسم و کمونیسم ستوده بودند. لنین در خصومت با نظام ِ سرمایه داری تمام ِ آن دستاوردها را انکار نمود تا جایی که حتا خواهان ِ نابودی تمام ِ آن دستاوردها « از بیخ و بن » شد. پناه برده گان به نظام ِ هم اکنون موجود ِ سرمایه داری و در عین ِ حال انکار کننده گان ِ دستاوردهای اش، آموزش دیده و تربیت شده ی آموزه های چنان کسی بوده و هستند. این که چرا آن فعالان ِسیاسی ِایرانی ِ پناه برده به غرب و دموکراسی اش آن آزادی هایی را که خود دارند رو به ایرانی های درون ِ ایران کتمان و انکار می کنند، دلیل اش دست ِ کم برای من ِ تحت ِ استبداد ِ دوسویه ی حکومتی و استبداد غیر ِ حکومتی ِ فرقه سالاران واضح است: این انکار و کتمان ِ آنچه خود واقعن دارند، اولن همچنان که گفتم از فرقه گرایی ِ معطوف به قدرت طلبی، و ثانیین به همین دلیل از انحصارطلبی و تمامییت خواهی ِ آنان سرچشمه می گیرد. انحصارطلبی و تمامییت خواهی ِفرقه سالارانه ، چه بر قدرت و چه در قدرت دقیقن در تضاد با آن دموکراسی یی است که یک خصوصیت ِمهم ِتاریخی اش اعتقاد به تنوع ِ افکار و عقاید است که در رقابت های انتخابات های هر چندسال یکبار و نیز قائل نشدن تبعیض میان ِ«خودی» و«غیر ِخودی» ِ سیاسی- عقیدتی برای استفاده از امکانات ِ موجود ِ تکنیکی، رسانه ای و ارتباتی است. عکس ِ این گرایش ِ دموکراتیک،آن گرایش ِ فرقه سالارانه است که مالکییت ِ بر همه ی دستاوردهای تاریخی ِ بشریت را در جامعه ی خودی در انحصار رهبر ِ مادام عمر و حکومت ِ مادام عمر ِ فردی- فرقه ای می داند ومخالف ِعقیدتی- سیاسی ِ خود را به شدید ترین وجهی مانند زندان واعدام تنبیه و مجازات می کند.
دموکراسی ِ سیاسی ِ نظام ِ سرمایه داری بنا بر ضرورت ِ دیالکتیکی-تکاملی و تاریخی دورانی اش تا حد ِ زیادی و در زمینه های خاصی آنچنان که با تکیه بر واقعییت های انکارناپذیر ِ موجود خواهم گفت ایجاد ِ دموکراسی ِ اقتصادی هم کرده است، که البته منظورم از دموکراسی ِ اقتصادی به هیچ وجه فراموش کردن ِ این واقعییت نیست که پایه و بنیاد ِ سرمایه داری بر بهره کشی از نیروی کار است که مهم ترین ویژه گی ِ این نظام است و فقط دردوران ِ کمونیسم است که به کلی از مناسبات ِ اجتماعی ِ انسان ها حذف و برچیده خواهد شد. از این رو، و با تاکید بر فاصله گذاری میان ِ آنچه واقعن هست ِ طبقاتی و آنچه بنا بر قوانین ِ حاکم بر تکامل ِ نظام مند ِجامعه های انسانی ِمآلن غیر ِطبقاتی خواهدشد ،منظورم از دموکراسی ِ اقتصادی، حق ِ هرکسی در داشتن ِشغل و درآمد درحد ِدانش و توانش ِ جسمی، و تا حدود زیادی در حد ِ نیازاش است.( فراموش نکنیم که سرمایه داران به دلیل ِ در اختیار داشتن ِ مالکییت ِ وسائل ِ تولید بسی بیش از حد ِ نیازشان کسب ِ درآمد و ثروت می کنند، و این، نقض کننده ی حد ِ نیاز ِ غیر ِ سرمایه داران ِ مزد بگیر نیست). با یک مثال، موضوع را برای ایراد بگیران ِ حرفه ای ِمطلق گرای یکجانبه نگرروشن می کنم:بیکاران ِ افغانستانی که به ایران پناه می آورند، نه به دلیل ِ وجود ِ دموکراسی ِ سیاسی یا اقتصادی در ایران، بلکه صرفن برای کار و درآمد ِ به خور و نمیر که درایران هست و در افغانستان نیست تن به مهاجرت می دهند. درایران، آنها بابدترین تبعیض ها واهانت های سیاسی واقتصادی مواجه می شوند- مگرخود ِ ایرانی ها با چنین تبعیض ها و اهانت هایی از سوی حاکمان مواجه نیستند؟-. یعنی به جایی پناه آورده اند که نه دموکراسی ِسیاسی هست و نه دموکراسی ِ اقتصادی. به بیان ِ دیگر، همچنان که دموکراسی ِ اقتصادی در کشورهای غربی تابعی از دموکراسی ِ سیاسی است،درایران ِتحت ِسلطه ی استبداد،تبعیض و سرکوب اقتصادی تابعی است از استبداد سیاسی ِ حاکم. حال، نگاه کنید به وضعییت ِ ایرانی های پناه برده به دموکراسی ِ نظام ِ سرمایه داری در اروپا و آمریکا و کانادا. آیا آنها با تبعیض درانتخاب ِشغل و در آمد بر اساس ِ« خودی» و« غیر ِ خودی» روبه رو هستند؟ هرگز! هر ایرانی در اروپا و آمریکا و کانادا می تواند در حد ِ توان اش کار کند و در آمدی نه به اندازه ی یک سرمایه دار، بلکه به اندازه ی یک اروپایی یاآمریکایی یا کانادایی ِغیر ِسرمایه دار داشته باشد که برای اش هم ایجاد ِرفاه و آرامش ِ خیال می کند و هم حتا پس اندازنماید. پس، جاذبه داریم تا جاذبه! یک جاذبه،افغانستانی ها را به قعر ِ چاه ِسرکوفت و اهانت شنیدن و تبعیض دیدن برای به خور و نمیرمی کشاند، و یک جاذبه، میلیون ها ایرانی ِبه ستوه آمده ازاستبداد ِسیاسی واقتصادی را به جایی می کشاند که نه سرکوب وزندان و شکنجه و اعدام است و نه تبعیض ِ شغلی و درآمدی.
نتیجه گیری ازاین بحث به عنوان ِ یک مارکسیست نمی تواند جز این باشد که: این واقعییت ها را به این منظوربیان نکردم که نتیجه بگیرم نظام ِسرمایه داری ایده آل و غایت ِتاریخ است. بلکه با این هدف نوشتم که اولن نظام ِ سرمایه داری و دستاوردهای اش را با رژیم ِ استبدادی-پدرشاهی مقایسه کنم، و ثانیین باغایت نگری ِدیالکتیکی- تکاملی این نتیجه را بگیرم که تنها این نظام با دستاوردهای اش است که زمینه ساز و فراهم آورنده ی پیش نیازهای سوسیالیسم و کمونیسم است و نه فقر و فلاکت های ناشی از استبداد ِ سیاسی- اقتصادی ِ حاکم بر این جامعه. یعنی به عبارت ِ دیگر، جاذبه های متنوع ِ سرمایه داری است که ایجاب کننده و ایجاد کننده ی جاذبه های جهانشمول ِسوسیالیسم و کمونیسم است ونه گمراهه ای موسوم به« راه ِغیر ِسرمایه داری »که مهم ترین« دستاورد» ش که هیچگاه ازحافظه ی تاریخ پاک نخواهد شد اردوگاه ها و یا در واقع شکنجه گاه های کار ِ اجباری است!