کریسمس بر همه مبارک، با بوق یا بدون بوق
.
روشنگری.شازیا میرزا کمدین پاکستانی تبار انگلیسی مدت زیادی نیست که به اجرای کمدی ایستاده روی آورده است، اما او به سرعت شهرت پیدا کرد و حالا در اروپا و آمریکا برنامه هایش را اجرا میکند. او میگوید مسلمان است و بین مسلمان بودن و کمدین بودن تناقضی نمی بیند: , اگر من مسلمان معتقد بودم و استریپ تیز میکردم آنوقت مساله بود. اما هیچ عیبی ندارد که هم مسلمان معتقد باشم و هم کمدی ایستاده اجرا کنم.,
البته نه به نظر مسلمان های بنیادگرا.اصلا خود آنها برای او مساله ایجاد میکنند و او اغلب نامه های تهدید آمیز از آنها دریافت میکند. یک بار سه مرد روی صحنه به او حمله کردند. این وقتی بود که او داشت تعریف میکرد وقتی در مکه بود مردی او را دستمالی کرد:, دستی را روی باسن خودم احساس کردم. سعی کردم آن را نادیده بگیرم. با خودم فکر کردم”من در مکه هستم. این باید دست خدا باشد”.,
مردان مهاجم میگفتند او به اسلام توهین میکند. به نظر آنها آن مردی که در ,خانه خدا, بطور ناشایست باسن زنی را لمس میکند، به خدا و اسلام توهین نمیکند. بنیادگرایان همیشه نسبت به مردانی که زن ها را مورد اذیت و آزار قرار میدهند رحیم هستند، این زنان قربانی هستند که باید تقاص پس بدهند. البته مشکل این مردان مهاجم از خاطره گویی شازیا میرزا فراتر میرفت. آنها میگفتند زن مسلمان نباید روی صحنه برود.
پدر و مادر شازیا نیز با کمدین شدن او مخالف اند. برای ارضای خواست آنها، که میخواستند او ,دکتر, بشود، شازیا در رشته بیوشیمی تحصیل کرد، ولی سرانجام علاقه اش او را به کار کمدی کشاند. شازیا میرزا علاوه بر اجرای کمدی هر دو هفته یک بار طنز کوتاهی برای نشریه انگلیسی نیواستیتسمن می نویسد. مقاله زیر که به مناسبت عید کریسمس نوشته شده قطعات خواندنی دارد. از نیویورکی ها که ,رکود,، ,پیروزی اوباما, و کریسمس را یک جا به بازار برده اند و از مشکل بزرگ یک زن مسلمان برای ,ایزوله کردن, خود در جامعه: پیدا کردن گوشت حلال.
****
هیچکس نمیتواند مثل آمریکایی ها با رکود تا کند. در هر گوشه خیابان های نیویورک چراغ های نئون داد می زنند: ,ویژه رکود,. من هیچوقت اینهمه کباب برای فروش ندیده بودم. فقط آمریکایی ها می توانند رکود را با نئون های چشمک زن جشن بگیرند و آن را به یک فرصت بازاریابی تبدیل کنند.
و آنها بلدند چطور جشن بگیرند. چند ساعت پیش داشتم از میدان تایم می گذشتم. به مناسبت پیروزی اوباما حوله، پوستر، دی وی دی، کتاب و دستور تمرین ویژه اوباما می فروختند. ولی ابتکاری ترین چیزی که دیدم کاندوم اوباما بود. آنجا کاندوم هایی میفروختند که تصویر سر اوباما و شعار او روی آن نقش بسته بود:”Yes we can”. من پنج جعبه خریدم، به نشانه بی پروایی امید. تکه هایی از تاریخ هست که نمی توان آنها را از دست داد.
چند شب پیش به دیدن لیزامینه لی در برادوی رفتم. فکر کردم:, باید او را قبل از اینکه بمیرد ببینم., بعضی آدم ها هستند که باید آن ها را ببینید، چون نمیدانید چه مدت دیگر زنده می مانند، مثل تام جونز، باری مانیلو، باراک اوباما.
تماشای لیزا در تئاتر پالاس باید همجنسگرایانه ترین چیزی باشد که دیده ام. رکود واقعیت دارد، ولی نه در دنیای همجنسگرایان. دوستان همجنسگرای من از سراسر جهان برای حضور در این لحظه فوق العاده که طعنه به عروسی چارلز و دیانا میزد، آمده بودند.
یک سازمان ملل از همجنسگرایان. و لیزا، با ازدواج های مکررش، میزبان مناسبی برای این موقعیت بود.
او در سن ۶۲ سالگی مثل پلنگی که اکستازی مصرف کرده باشد در تمام طول سن می پرید و جست و خیز می کرد. موقعی که بیرون می آمدیم شنیدم زنی به دوستش می گفت لیزا دوبار مفصل رانش را عمل کرده است. میتوانم به شما اطمینان بدهم این عمل ها بطور قطع موفقیت آمیز بودند.
وضع گداهای نیویورک نسبت به آخرین باری که اینجا بودم، اندکی بهبود یافته است.از آن گداهای ژنده پوش با لباس های پاره پوره که زندگی شان به بندی وصل است خبری نبود. این گداها که من دیدم خیلی هیجان انگیز بودند. من حداقل پنج زن را طی دو روز دیدم که در گوشه خیابان ایستاده بودند، با لباس هایی مرتب و کارمندوار، کفش های سیاهی که وکلا می پوشند، ماتیک قرمز، جواهرات مناسب، وخیلی مودبانه می گفتند:, ببخشید مادام، آیا ممکن است پول اضافی همراه داشته باشید که به من بدهید؟, من که شوکه شده بودم، با تعجب فریاد زدم:, شما گدا هستید؟, او جواب داد فقط به چند دلار برای یک کافه لاته احتیاج دارم.,
این گداها خیلی خرده گیر هستند. هرقهوه ای را نمی خوردند. این یک چیز ویژه است.
دوستان میگویند اینها شغل خوبی داشتند، حالا بیکار شده اند ولی هنوز به شیوه زندگی لوکس و پرخرج خود چسبیده اند. گدایی تنها راه برای رسیدن به آن است.
حتی درگدایی هم اختلاف طبقاتی هست. من خودم ترجیح میدهم پولم را به آدم هایی بدهم که واقعا بی خانمان به نظر بیایند. آدمی که با همه بار و بنه اش سر راه بازار چمباتمه زده بهتراز زنی که کفش های پاشنه بلند مارک لوبوتین پوشیده و ناخن مصنوعی دارد، به عنوان یک گدا برای خود بازاریابی میکند.
می خواهم کریسمس را در انزوا در روستای کاستل مارتیر، واقع در کورک Cork بگذرانم. قصد دارم در یک کلبه کوچک اقامت کنم. نه اینترنت هست، نه وسایل نقلیه، نه خیابان های چراغ دار و این طور که به نظر می آید خیلی هم سرد خواهد بود. در تدارک برای چنین وضعیتی سه پتو و دو لحاف کلفت خریده ام. ولی متوجه شده ام بزرگ ترین مشکل برای توفیق در جداکردن خودم از جامعه خرید گوشت حلال است. به همه مغازه های گوشت فروشی شهر سرزدم تا ببینم میتوانم یک جوجه حلال برای روز کریسمس بخرم. ولی به نظر میرسد تقاضای گوشت حلال در کورک به اندازه گوشت گوزن بالا نیست. سعی کردم جوجه ای از مغازه نزدیک شهر سفارش بدهم. وقتی زنگ زدم خانم گفت :, حلال چیه؟ ما فقط جوجه ای که در شرایط طبیعی پرورش داده میشود داریم. یا میتوانیم برایتان بوقلمون تهیه کنیم, من گفتم: , میتوانید بوقلمون حلال برای من تهیه کنید؟, او جواب داد:, نه ولی میتوانم یک بوقلمون بزرگ با پوست برایتان تهیه کنم.,
حالا میخواهماز ایست اند East End یکی بخرم و به کورک انتقال بدهم. نگران نباشید. آن را توی صندوق عقب ماشین نگهداری خواهم کرد تا جا داشته باشد آزادانه گردش کند. کریسمس همه شما مبارک. با بوقلمون یا بدون بوقلمون.
http://www.newstatesman.com/life-and-society/2008/12/obama-turkey-liza-gay-halal
Comments
کریسمس بر همه مبارک، با بوق یا بدون بوق — بدون دیدگاه
HTML tags allowed in your comment: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>