جنگ جهانی چهارم ، ابزارها و آماجها ـ کتاب دوم
بیژن نیابتی
.
۲۸ آبان ۱۳۹۷
بخش بیستم ، صهیونیزم
فهم معادلاتی که نهایتآ به جنگ جهانی دوم منجرگردید همینگونه دوران پسا جنگ دوم بدون شناخت فاکتورایدئولوژی نژادپرستانه صهیونیسم امکانپذیر نیست. در بخشهای گذشته به تفاوتهای بنیادین میان فاشیسم و نازیسم اشاره کرده بودم و تأکید داشتم که “این همانی” میان این دو ایدئولوژی متفاوت اشتباهات فاحشی را در تحلیل سبب گردیده است تا آنجا که بسیاری این دو را اصلأ یکی قلمداد کرده و تفاوتی میان آنها نمی بینند. بعبارتی مشابهت شکلی در شیوه اِعمال حاکمیت یعنی دیکتاتوری را یک این همانی محتوایی تلقی می کنند. در اینباره قبلأ در بخش دهم از کتاب اول و در مقوله عروج فاشیزم درایتالیا بحث کرده ام. این مشابهت شکلی در مورد فاشیزم با مارکسیسم ـ لنینیسم و دیکتاتوری پرولتاریا هم صدق می کند، یعنی اینجا هم علیرغم آنکه شکل اِعمال حاکمیت یکی است اما بر خلاف تبلیغات سرمایه داری با دو محتوای کاملآ متضاد روبرو هستیم.
اینجا بیشتر می خواهم به مشابهت های میان نازیسم و صهیونیسم نظر بیاندازم. گفتم که مشابهت نازیسم با فاشیسم بیشتر یک مشابهت شکلی است یعنی آنجایی است که به شکل اِعمال حاکمیت برمی گردد. برعکس مشابهت میان نازیسم با صهیونیسم یک مشابهت محتوایی است. در اینجا محورهردو، مقوله نژادی است. فاشیزم اما ربطی به نژاد ندارد ، به سرمایه ربط دارد. یعنی دیکتاتوری عریان سرمایه کلان است. این کلان سرمایه می تواند یهودی باشد، می تواند مسیحی باشد ، می تواند اسلامی باشد و یا اینکه اصلا سکولار باشد. برعکس در دو نظام نازیستی و صهیونیستی کلان سرمایه فقط می تواند تنها آریایی و یا تنها یهودی باشد و لاغیر! به همین دلیل هم ما فاشیزم اسلامی داریم ، نازیسم اسلامی نه ! فاشیزم یهودی و مسیحی داریم ، نوع نازیستیشان را نه ! نازیسم فقط خاص نژاد آریایی است ، همانگونه که صهیونیزم به لحاظ ایدئولوژیک تنها اختصاص به یهودیت دارد و لاغیر! به همین اعتبار استفاده از لفظ مسیحیان صهیونیست در آمریکا یک کلاهبرداری سیاسی است که هیچ مبنای ایدئولوژیک ندارد. به این مبحث یعنی “مسیحیان صهیونیست” که خود حاصل تجاوز یهودیت بین المللی به کلیسای پروتستان در قرون گذشته است در سطور آتی خواهم پرداخت.
نازیسم با صهیونیسم ازهمان آغازهیچ تضادی ندارد، جنگی هم ندارد. عریانترین شکل این “این همانی ایدئولوژیک” جمله معروف “راینهارد هیدریش”Reinhard Heydrich از رهبران بلند پایه اس ـ اس می باشد که گفته بود :
” به عنوان یک ناسیونال سوسیالیست من صهیونیست هستم” ! ( Als Nationalsozialist bin ich Zionist ) . از این واضح تر نمی شود آن “این همانی ایدئولوژیک” را که بدان اشاره کردم توضیح داد. عین همین منطق را می توان در بیانات طرف مقابل هم بوضوح مشاهده کرد. صهیونیستها هم خودشان را بدرجاتی آنتی سمیت می دیدند ! “لِنی برنر” نویسنده یهودی الاصل مترقی آمریکایی در کتاب خود “صهیونیسم در عصر دیکتاتورها” با آوردن عین جمله “حییم گرین برگ” Chaim Greenberg سردبیر ارگان کنگره صهیونیستها موسوم به “دنیا” یا به عبری Ha,Olam به این منطق ماکیاولیستی چنین اشاره می کند :
“برای اینکه آدم یک صهیونیست خوب باشد ضرورت دارد که بدرجاتی آنتی سمیت باشد” !
“Um ein guter Zionist zu sein muss man bis zu einem gewissen Grad Antisemit sein.”
Lenni Brenner, Zionism in the Age of Dictators: A Reappraisal, Chicago, 1983, p. 25.
واقعیت هم البته به جز این نبوده و نیست ، نقاط مشترک که یکی دوتا نبوده اند ! هر دوی این ایدئولوژیها مخالف سرسخت آمیزش خون یهودی و آلمانی بودند ، هر دوی آنها اکیدأ خواهان پاکسازی اروپا و به تبع آن آلمان از یهودیان و تجمع آنان در سرزمین فلسطین بودند . ( در بخش گذشته به همکاری ایندو در این زمینه در چارچوب “قرارداد هاوارا” اشاره کرده ام ). و خلاصه هر دو طرف برای دستیابی به این هدف حاضر به ارتکاب هر جرم و جنایتی بوده و هستند. جمله معروفی از “داوید بن گوریون” اولین رئیس جمهور دولت اسرائیل در این رابطه به اندازه کافی گویا و بی نیازازهرگونه تفسیر و توجیهی است :
“اگر من میدانستم که امکان انتقال تمام کودکان یهودی از آلمان به انگلستان وجود دارد ولی فقط نیمی از آنان را می توان به فلسطین منتقل کرد من حتمأ راه دومی را برمی گزیدم”. عین همین مطلب را او البته با کمی تغییر! طی یک سخنرانی علنی در جریان گردهمایی کارگران سوسیالیست انگلستان در سال ۱۹۳۸ چنین بیان می کند :
” اگرمن امکان آوردن تمامی کودکان یهودی را به انگلستان و یا به فلسطین می داشتم بی تردید راه دومی را برمیگزیدم.”
آلفرد روزنبرگ تئوریسین نازی در کتاب “رد پای یهود درگذر زمان” که در ۱۹۱۹ درمونیخ منتشر شد صراحتأ می نویسد :
“باید به گونه ای فعال از صهیونیسم حمایت کرد تا یهودیان موجود از خاک آلمان زدوده و همگی به فلسطین فرستاده شوند”.
همکاری میان صهیونیستها و نازیها در آلمان از همان ابتدای بر سر کار آمدن آدولف هیتلر آغاز می گردد. در یادداشتی که در ۲۱ ژوئن ۱۹۳۳ از سوی “اتحاد صهیونیستی برای آلمان” برای رهبری حزب نازی فرستاده می شود و برای اولین بار در سال ۱۹۶۲ افشا می گردد این پیشنهاد همکاری بوضوح تمام مطرح گردیده است :
۱
“ما هم مثل شما مخالف تداخل نژادی می باشیم چرا که ما نیز طرفدار خلوص خون ملت یهود می باشیم …. ما بر این باور هستیم که میان یهودیان معتقد و حکومت آلمان یک همکاری تنگاتنگ و صادقانه امکانپذیر است…. ما امیدواریم که جنبش صهیونیستی درجهت رسیدن به اهداف عملی خود از حمایت حاکمیتی برخوردار گردد که در اندیشه دشمنی با یهودیان است”.
“لنی برنر” از این یاداداشت به مثابه “یک خیانت آشکار به یهودیان آلمان” نام می برد که یک پیام بیشتر ندارد. “ما هرگز بر علیه شما مبارزه نخواهیم کرد. مبارزه ما تنها علیه کسانی خواهد بود که علیه شما باشند”.
نیویورک تایمز مورخ ۱۸ اوت ۱۹۳۴ درصفحه دوم خود اقدام به انتشار اطلاعیه ای درحمایت از رفراندوم ۱۹ اوت ۱۹۳۴ به منظور ادغام دو نهاد ریاست جمهوری و صدارت عظمی در رهبری آدولف هیتلر توسط “اتحادیه یهودیان ناسیونالیست آلمان” Verband nationaldeutscher Juden می کند. ( VnJ ) که پس از “انجمن مرکزی یهودیان” Central verein دومین تشکل مهم یهودیان آلمان است در این سال کمپینی را در حمایت از رهبری هیتلرکلید زده است. تازه این( VnJ ) جدای ازخود تشکل رسمی صهیونیستها یعنی “اتحاد صهیونیستی برای آلمان” zionistischen Vereinigung für Deutschland ( ZVfD )میباشد.
نشریه آلمانی “دی ولت” Die Welt طی مطلبی درپنج سپتامبر۱۹۷۵ ضمن اشاره به این ائتلاف ضمنی که به قول نویسنده “البته متعلق به یک محدوده زمانی مشخص بوده است” مینویسد که هدف مشترک ، ترک آلمان توسط یهودیان و استقرارشان درسرزمین فلسطین بوده و دشمن مشترک نیز مقامات دولت انگلستان در فلسطین که درمقابل این طرح ایستاده بودند بوده است.
رسوا ترین نمونه از این دست ، حمایت صهیونیستها از قانون آپارتاید نژادی مصوب سپتامبر ۱۹۳۵ در نورنبرگ می باشد. “گئورگ کارسکی” Georg Kareski بانکدار و رهبر سازمان صهیونیزم دولتی در آلمان در مصاحبه با روزنامه “آنگریف” متعلق به یوزف گوبلز وزیر مشهور تبلیغات هیتلر در رابطه با “قانون نژادپرستانه نورنبرگ” که هر گونه تداخل نژادی را ممنوع اعلام کرده بود ضمن حمایت قاطع از این قانون رسوا می گوید که تصویب قانون مذکور برآورده شدن یکی از قدیمیترین خواستهای جنبش صهیونیستی بوده است !
پرفسور “گریگور بونداروسکی” Grigori Bondarewski تاریخدان مشهور اتحاد شوروی در سال ۱۹۸۵ کتابی نوشته است تحت عنوان “اتحاد جنایتکارانه میان نازیسم و صهیونیسم” که در آن به تفصیل به جزئیات همکاری میان این دو جنبش همجنس از جمله روابط میان بارون فون میلدن اشتاین مسئول بخش یهودیان در نیروی اس ـ اس و پذیرایی گرم از او توسط جنبش صهیونیستی در فلسطین در ۱۹۳۴ و وقایع مربوط به قرارداد هاوارا که در فصل قبلی بدان اشاره کردم پرداخته شده است. بونداروسکی که عضو کمیته ضد صهیونیستی اتحاد شوروی بوده است درهفت اوت ۲۰۰۳ در خانه اش به قتل می رسد.
اسناد روابط این دو جنبش هم خانواده و همجنس آنقدر زیاد است که پرداختن بدان همچون مثنوی هفتاد من کاغذ می شود. ده ها کتاب و صدها مقاله در اینباره موجود است که من تنها به معدودی از آنان اشاره کرده ام. از کتاب “پرونده صهیونیستی” نوشته “روژه گارودی” فیلسوف فرانسوی تا کتاب “رایش سوم و مسئله فلسطین” The Third Reich and the Palestine Question نوشته تاریخدان مشهورآمریکایی “فرانسیس نیکوزیا” Francis R. Nicosia تا کتاب “توافقنامه انتقال” Transfer Agreement نوشته”ادوین بلاک” Edwin Black یک تاریخدان دیگرآمریکایی تا اثر”موشه شونفلد” Moshe Shonfeld نویسنده اسرائیلی بنام
“قربانیان هولوکاست متهم می کنند”The Holocaust Victim Accuse – Documents and Testimony on Jewish Criminals تا همین اثر ارزشمند “لِنی برنر”، “صهیونیزم در عصر دیکتاتورها” که در بالا بدان اشاره کرده ام و خلاصه ده ها و ده ها اثر و سند و کتاب و مقاله که از شمار خارج است.
علاوه بر اینها سمت و سوی تروریسم صهیونیستی هم که درسطور آینده بدان خواهم پرداخت هرگز متوجه نازیها و رایش سوم نبوده و اساسأ علیه بریتانیای کبیرعمل می کرده است. در این رابطه اسناد پیشنهادهای مکررمحافل تروریستی صهیونیستی به دولت آلمان نازی در رابطه با تقاضای همکاری و مبارزه مشترک علیه بریتانیا در فلسطین موجود است که در بخش آینده و در مبحث “تروریسم یهود” به نمونه هایی از آن اشاره خواهم کرد.
نازیسم و صهیونیسم تا آنجا که به خود ایدئولوژی به لحاظ تئوریک برمی گردد هردو گرایشات سوسیالیستی دارند و نه کاپیتالیستی. روی گرایشات تأکید می کنم. تازه این گرایش سوسیالیستی هم مطلقأ انترناسیونالیستی نیست، ناسیونالیستی است. شامل کل بشریت نمی شود، تنها خاص نژاد خودی است. در یکی نژاد ژرمن و دردیگری نژاد یهود. سوسیالیزم درهردو ایدئولوژیِ هم جنسِ نازیسم و صهیونیسم به خودی خود اعتبار ندارد و تابعی از ناسیونالیزم نژادی است. یعنی بیشتر جنبه ابزاری دارد تا آرمانی. به همین دلیل هم هست که هردو ایدئولوژی براحتی قابلیت جذب و انطباق با سرمایه داری را هم دارند و جذب و منطبق هم شده اند.
برخلاف صهیونیسم که به سرمایه داری بیشترنزدیک است ، نازیسم در آغازعلیرغم دشمنی آشتی ناپذیرش با مارکسیزم در صحنه عمل سیاسی ، اما به لحاظ تئوریک و در برنامه ، تا آنجا که به ضدیت با کلان سرمایه مالی برمی گشت با مارکسیسم اشتراکاتی هم دارد. اصلأ نام حزب نازی یعنی حزب ناسیونال سوسیالیست کارگری آلمان هم در اصل تأکید برهمین ماهیت کارگری و گرایش سوسیالیستی نازیها داشته است. اختلاف اساسی با مارکسیستها برسرماهیت سوسیالیسم و جهتگیری داخلی و بین المللی آن است. درگیری نازیسم با مارکسیزم بویژه درابتدای شکلگیری آن اساسأ در درون طبقه کارگر و بر محورناسیونالیسم یا انترناسیونالیسم شکل می گیرد. ضدیت نازیسم با مارکسیزم چه در کف خیابان و چه دردرون کارخانه ها برسر سرمایه نیست ، بر سر وصل بودن بند ناف مارکسیستهای آلمان به خارج یا به قول خود نازیها بلشویزم یهودی است وگرنه در تقابل با سرمایه کلان بویژه پلیدترین شکل آن یعنی کلان سرمایه مالی اختلاف چندانی ندارند.
۲
آدولف هیتلر تلاش می کند که پرچم نبرد با این کلان سرمایه مالی را که دراختیار و تحت حاکمیت مافیای یهود می بیند از دست چپ مارکسیستی بدرآورد و بدر هم می آورد. بخشی از بدنه کارگری نازیها اصلأ پیشینه مارکسیستی دارند. معروفترین اینان اوتو اشتراسر و برادرش گریگور اشتراسر می باشند که در کنار یوزف گوبلز وزیر بعدی تبلیغات هیتلر جناح چپ حزب را دربرلین تشکیل می دادند. اینها با مارکسیستها چه در رابطه با اعتصابات کارگری و چه در رابطه با دولتی کردن بانکها و صنایع حتی در مورد نزدیکی به اتحاد شوروی نیزاختلاف چندانی نداشتند.
تاریخچه مختصرصهیونیسم
صهیون نام کوه یا تپه ای است در فلسطین که ظاهرأ قرنها پیش بر فراز آن معابد مقدس اول و دوم یهود ساخته شده است و بترتیب توسط حکومتهای بابِل و امپراتوری روم ویران و یهودیان یا به اسارت به بابل برده می شوند و یا توسط رومی ها از اقامت دراورشلیم منع می گردند. صهیون یا به زبان آلمانی “تمپل برگ” به معنی “کوه معبد” همانجایی است که هم اکنون مسجد الاقصی یعنی دومین قبله مسلمانان جهان در آنجا واقع می باشد. در تاریخ یهود نقشی که این کوه و معبد ویران آن بازی می کند چیزی در حد کعبه برای مسلمانان می باشد. “کابالا” و یا به عبارتی عرفان یهود اساسآ حول این شکل می گیرد که اصلأ اینجا محل زندگی یهوه یعنی خدای یهود بوده و راه رستگاری نه فقط قوم یهود که تمامی اقوام دیگر نیز از بازگشت یهودیان به اینجا می گذرد ! اعتقاد مذهبی پوریتانها که اولین موج مهاجران از اروپا به قاره جدید را تشکیل می دادند و دنباله های آنان در کلیسای صهیونیستی موسوم به “کلیسای انجیلی” نیز ازهمین اعتقاد سرچشمه می گیرد. پوریتانها اعتقاد داشتند که مسیح تنها موقعی باز می گردد که یهودیان ابتدا به اورشلیم بازگشته باشند و در مرحله بعد به مسیحیت گرویده باشند. با این کلک ایدئولوژیک بازگرداندن نقد یهودیان بی وطن به وطنشان ! می شود یک فریضه مذهبی برای مسیحیت و به تبع آن مسئولیت عاجل کلیسای انجیلی و پیروان آنها ! بخش دوم این اعتقاد اما یعنی مسیحی شدن نسیه یهودیان نیز البته می ماند برای روز محشر ! جل الخالق. شاید دانستن این موضوع هم خالی از اهمیت نباشد که درهمین زمان خود ما یعنی در قرن بیست ویکم نیز جدای از یهودیان پر شمار درون کانونهای قدرت و ثروت ، اکثریت قریب به اتفاق نئوکانهای مثلأ مسیحی درون جناح بازها به شمول خاندان بوش به همین کلیسای صهیونیستی تعلق دارند.
صهیونیزم سیاسی
تا قرن نوزدهم میلادی مقوله بازگشت به صهیون تنها یک فریضه مذهبی است که اصلأ معادل مادی ندارد و کارکرد آن تنها در دعاهای یهودیان است. دراین دعاها یهودی متدین برای بازگشت به اورشلیم منتظر آمدن مسیحای نجات دهنده ای است که قوم را دوباره به کعبه اش بازگرداند. درتمامی این دوهزارسال مدعایی رانده شدن از وطن درهیچ کجا ما شاهد یک تلاش جمعی یهودیان برای رفتن به فلسطین نیستیم ! حتی در مناسبترین شرایط که امپراتوری عثمانی برای یهودیان پرشمار اسپانیا آغوش گشوده است یعنی در مقطع اخراج گسترده مسلمانان و یهودیان اسپانیا در ۱۴۹۲ و سالهای پس از آن و روانه شدن سیل یهودیان به سرزمینهای عثمانی بازهم این نقاط خوش آب و هوا و مراکزعمده تجاری و گردش پول همچون استامبول و ازمیر و بورسا و ادرنه است که بر زمینهای وعده داده شده ازسوی یهوه ! در فلسطین تحت حاکمیت امپراتوری عثمانی ترجیح داده می شود و کمتر کسی راهی وطن مدعایی و قبله گاه دوهزارساله می گردد. بازهم همه به انتظارمسیح نجات دهنده می نشینند و هر روز در دعاهایشان آرزوی بازگشت را یادآوری می کنند.
درنیمه های قرن نوزدهم و درشرایطی که امپراتوری مالی روتشیلدها در سراسر اروپا برای کسب حاکمیت بانکی و سیاسی خیز برداشته است ، تز انتظار برای بازگشت مسیح نجات دهنده در میان یهودیان توسط دو تن از خاخامهای متنفذ یهود به نامهای “یهودا آلکالای” Judah Alkalay و ” زوی هیرش کالیشر” Zevi Hirsch Kalisher بزیرعلامت سوآل میرود. آنان اعلام می دارند که بازگشت به اورشلیم دیگردر گرو آمدن مسیح نیست چرا که یهودیت بین المللی به آن درجه از قدرت سیاسی و اقتصادی رسیده است که بتواند با حمایت دولتهای بزرگ بازگشت به سرزمین فلسطین را محقق کند و اصلأ مرحله اول بازگشت خود مسیح نجات دهنده هم در گرو تحقق همین داستان است !
این دو تن در کنار شماری اندک در واقع پیشقراولان چیزی هستند بنام صهیونیسم سیاسی که چند سال بعد با انتشار کتاب “دولت یهود” توسط “تئودور هرتصل” تئوریزه می گردد. هرتصل با اتکاء به این تئوری و در زیر چتر حمایت مالی ، ارتباطی و سیاسی امپراتوری مالی روتشیلدها اقدام به پایه گذاری یک جنبش اساسأ راسیستی و ماکیاولیستی می کند که “کنگره جهانی صهیونیسم” WZO نام می گیرد. نه هرتصل آدم مذهبی است و نه اکثریت اعضای WZO برای یهوه و دین موسی تره خورد می کنند ! استراتژی بازگشت به وطن ! هم تا آنجا که به خود روتشیلدها برمی گردد تمامأ آغشته به نفتی است که بخش عمده آن از قضا در زیرهمان سرزمینهایی قراردارد که یهوه شخصأ به قوم برگزیده کذایی هدیه کرده است !
مسئله نفت خاورمیانه
مسئله کشف منابع نفتی در خاورمیانه ، قفقاز و شمال آفریقا یعنی همان حوضه طرح موسوم به “خاورمیانه بزرگ” یکی از بزرگترین عوامل شکل دهنده رقابتهای سیاسی تاریخ معاصر در جهان کنونی را در نیمه دوم قرن نوزدهم تشکیل می داده است. روند کشف منابع ، استقرار در منطقه و استخراج نفت به اروپا ازهمان آغاز در کف با کفایت دولت فخیمه و کلان سرمایه یهود که البته دراین مقطع در رکاب بریتانیا اسب می راند قرار دارد. مهمترین شرکت نفتی فعال در منطقه شرکت “رویال داچ شل” است که سهامدار اصلی آن از سال ۱۹۰۲ به بعد در کنار دولتهای انگلیس و هلند ، همین امپراتوری روتشیلدها می باشد. توجه کنید که در این مقطع اساسأ خبری از کنسرن غول پیکر بریتیش پترولیوم که بعدها در کنار استاندارد اویل و همین “شل” ستون فقرات شرکتهای عظیم فراملیتی موسوم به هفت خواهران نفتی را تشکیل می دادند نیست.
۳
هم دولت فخیمه و هم روتشیلدها به خوبی به اهمیت استراتژیک این ذخیره بی همتا و نقش تعیین کننده آن در ساختار آینده قدرت جهانی و تأمین هژمونی درازمدت ابرقدرت موجود بر رقبای بالقوه ای چون روسیه، فرانسه، آلمان و نهایتأ آمریکا واقف می باشند. برای روتشیلدها رویای مشارکت در ساختار رهبری جهانی تنها از طریق حاکمیت بر سیستم مالی بین المللی و مشارکت خشک و خالی در تصاحب منابع انرژی خاورمیانه و شمال آفریقا امکانپذیر نمی باشد. تحقق این مهم دیگر بسا فراتر از قدرت مالی نیاز به یک جای پای محکم سیاسی و نظامی خودی در منطقه دارد که کلان سرمایه مالی برای رسیدن به اهدافش دیگر نیازمند توجهات عالیه دولت فخیمه نباشد.
پروژه صهیونیسم سیاسی و رویای تحقق “اسرائیل بزرگ” یعنی حاکمیت بر سرزمینهای میانه نیل و فرات برای روتشیلدها در این مقطع بیشتر به یک موهبت الهی می ماند ! و چنین است که امپراتوری مالی روتشیلدها با تمامی قوا پشت این پروژه می رود. بدیهی است که تحقق این پروژه عظیم کار ساده ای نیست. سرمایه گذاری و به میدان آوردن پول را البته که باید با انگیزه های مذهبی پیوند زد. حمایت قاطع بریتانیا یعنی تنها ابرقدرت موجود را نیز باید بدست آورد. اما این تمام ماجرا نیست . باید میلیونها یهودی که بخش اعظم آنان در روسیه تزاری و اروپای شرقی هستند را به مهاجرت واداشت. این مهم اما با هرچه که امکان پذیر باشد با “کلام” ممکن نیست ! در اینجاست که پوگرومها و قتل عام یهودیان روسیه به ناگاه به یاری می شتابند ! به این موضوع پیش از این در کتاب اول و در مبحث پروتکل اشاره کرده ام.
امپراتوری روتشیلدها البته نه بر “رومانوفها” در روسیه تزاری نفوذ چندانی دارد و نه بر”هابسبورگها” در امپراتوری اتریش ـ هنگری که تقریبأ کل شرق اروپا را همراه با ترکهای عثمانی تحت حاکمیت خود دارند. نه با تهدید آلمان و قدرتگیری روزافزون “هوهن سولرنها” درآلمان می توان کار خود را به پیش برد و نه با سلطان عبدالحمید و امپرانوری عثمانی می شود بر سر فلسطین معامله کرد و سرزمین موعود را به کیسه یهوه باز گرداند !
بدینگونه است که از میان برداشتن چهار امپراتوری غیرخودی و شکستن ستون فقرات سلطنتهای موروثی چند صد ساله اروپا درآستانه قرن بیستم بیش از آنکه دغدغه بریتانیای کبیر و آمریکای تازه قدم به میدان گذاشته در صحنه سیاست جهانی باشد دغدغه اول امپراتوری مالی روتشیلدها می گردد و چنین است که “کلان سرمایه جنایتکار یهود” با تمام قدرت مالی و اقتصادی خود به پیشواز اولین جنگ خونین جهانی می رود.
آسیمیلاسیون در تقابل با صهیونیزم
یکی از بزرگترین موانع جنبش صهیونیستی دراین مقطع زمانی مخالفت بخش بزرگی از خود جوامع یهودی در اروپا و آمریکا می باشد که طرفدار ذوب جامعه یهودیان در میان ملتهای جهان می باشند. آسیمیلاسیون در مقابل ایده کذایی قوم برگزیده و صهیونیسم سیاسی و مذهبی . تحولات متعاقب پروسه استقلال ایالات متحده و انقلاب فرانسه که با انقلاب کتبر به بلوغ رسیده است و با خود حقوق برابر برای یهودیان و مسیحیان و دیگر شهروندان را به ارمغان می آورد سبب یک شکاف کیفی در میان جوامع بسته یهودیان می گردد. با از بین رفتن گتوهای یهودیان در حاشیه شهرها و امکان جذب آنان در میان ملتهای خودشان جنبش مهمی شکل می گیرد که بر خود نام یهودیان اَسیمیله می گذارند. آنان نه علاقه ای به بازگشت به اورشلیم دارند و نه به سبک و سیاق یهودیان می خواهند لباس بپوشند و زندگی کنند. آنان خود را نه یهودی بلکه فرانسوی و آلمانی و انگلیسی و غیره و غیره می دانند و خلاصه هم ایناند که هدف مشترک جنبش صهیونیستی و ناسیونال سوسیالیستها می باشند.
اولین تقابل بزرگ میان ایندو جنبش درهمان ابتدا یعنی همزمان با آغاز جنبش صهیونیستی و از قضا در خود ایالات متحده آمریکا کلید می خورد. جنبش یهودیان رفرمیست آمریکا طی اجتماعی در “پیتزبورک” با انتشاراعلامیه ای تحت عنوان “هشت پرنسیب یهودیان رفرمیست” اعلام می دارند که آنان خود را نه یک ملت بلکه یک جامعه مذهبی آمریکایی میدانند و به این دلیل نه خواهان بازگشت به اورشلیم می باشند و نه تمایلی به برپایی دولت یهود درفلسطین دارند.
برای فهم عینی تر این معضل یعنی معضل توده های یهود یک نگاه آماری کوتاه به روند مهاجرت یهودیان به فلسطین در دوران فعالیت WZO و در زیر چتر حمایتهای بی دریغ امپراتوری مالی روتشیلدها ضرورت دارد. تعداد یهودیان فلسطین در مقطع تأسیس WZO و در اواخر قرن نوزدهم جیزی حدود ۵۰۰۰۰ نفر می باشد. پس از پایان جنگ اول ما با یک افزایش طبیعی سه برابری و یک آمار صد و شصت هزار نفری روبرو هستیم که اوضاع فاجعه بار پسا جنگ اولی در اروپا هم مسلمأ یکی از دلایل عمده آن می باشد.
از یکصد هزارمهاجر به فلسطین نزدیک به هفتاد و پنج درصد بدلیل بدتر بودن شرایط زندگی در مقایسه با کشورهای متبوعشان علاقه ای نسبت به ماندن در سرزمین موعود نشان نمی دهند و برمی گردند ! معدل مهاجرت به فلسطین در دهه بیست میلادی حدود هشت هزار نفر در سال می باشد. این رقم در سال ۱۹۲۷ نه تنها به ۲۷۱۰ تن تنزل می یابد که بسا بدتر از آن یک قلم نزدیک به پنج هزار نفر بدلیل بهتر بودن شرایط زندگی گذشته شان عطای سرزمین موعود را به لقای یهوه ترجیح داده و به کشورهایشان برمی گردند که این رقم شامل یهودیان روسیه نیز می باشد !
جدای این تصویر آماری مخالفت با صهیونیسم ابعاد روشنفکری هم پیدا میکند. یهودیان مشهوری همچون فیزیکدان معروف “آلبرت اینشتاین”Albert Einstein ، “مارتین بوبر” Martin Buber فیلسوف نام آور و پرفسور”یهودا ماگنس” Juda Magnes اولین رئیس دانشگاه یهودی اورشلیم و شماری دیگر به صف مخالفان جنبش صهیونیستی ملحق می شوند. با این مخالفتهای آشکار و قاطع دیگر برای جنبش صهیونیستی مثل روز روشن می گردد که قانع کردن یهودیان اروپا و آمریکا برای مهاجرت به سرزمین فلسطین و حمایت از ایده تأسیس دولت یهود با هرچه که امکانپذیرباشد با کلام اما هرگزمیسرنخواهد شد ! هیچ چیز جز یک فاجعه انسانی توان به حرکت واداشتن توده های میلیونی اروپا برای مهاجرت به سرزمین موعود را نخواهد داشت.
۴
آغاز همکاری با نازیها
سالهای نیمه اول قرن بیستم میلادی سالهای عروج وحشت آفرین ناسیونالیزم است. در اروپا اندک اندک پرستش خاک جایگزین پرستش خدا می گردد. این دو عامل منحوس یعنی ناسیونالیسم و مذهب همواره و در درازنای تاریخ بشریت منشأ اکثر جنگ و جدالهای سیاسی ، کشورگشاییها و قتل و غارتهای سبعانه بوده اند. اما درهیچ کجای تاریخ ، هیچ مردمی همچون مردم اروپای سالهای آغازین قرن بیستم و در آستانه ورود قدرتهای اروپایی به جهنم یک جنگ خانمانسوز جهانی اینچنین واله و شیدا و دست افشان و پای کوبان به استقبال هیچ جنگی نرفته اند. خیابانهای فرانسه و آلمان و بریتانیا و ….. لبریز توده های جاهلی است که ورود کشورهایشان را به جنگ جشن گرفته اند. براستی که برای بلاهت این موجود دوپا مرزی متصورنیست. آنروزهمه برای شرکت در جنگ و تقدیم جان ناقابلشان ! هلهله می کشیدند و امروز برای تقدیم داوطلبانه اطلاعات خصوصی ناقابلشان به فیس بوک و امثالهم دواطلبانه و مشتاقانه به صف ایستاده اند !
از ناسیونالیسم تا شوینیزم و راسیسم راه ، چندان طولانی نیست. ناسیونالیسم و شوینیزم پیش از جنگ اول در مدت کوتاهی تبدیل به راسیسم پس از جنگ می گردد. زمین آماده اروپای به خاک و خون نشسته پسا جنگ اولی پذیرای بذزی بهتر از نژاد پرستی نمی باشد . راسیسم اصلأ تبدیل به یک شاخه علمی می گردد ! تئوری علمی تنازع بقاء “چارلز داروین” از عرصه بیولوژیک به عرصه اجتماعی وارد می شود و به نژادهای انسانی تعمیم داده می شود. نژاد آنگلوساکسونها همان نژادی است که باید بماند و نژادهای سامی و اسلاو همانند که در نبرد انواع بزیر کشیده می شوند و نابود می گردند. و چنین است که دراینجا پدیده نوینی وارد عرصه سیاسی جوامع اروپایی می شود بنام آنتی سمیتیزم علمی. اینجا آنتی سمیتیزم سنتی لباس دین عیسی را از تن بدر کرده و بزیر ردای علم خزیده است.
آنتی سمیتیزم برای صهیونیستها اگر یک موهبت الهی نباشد حتمأ یک مائده زمینی است. بدون پدیده آنتی سمیتیزم هر دو پای صهیونیسم نژادپرست بر روی هواست. چنین است که در سالهای میانی دو جنگ جهانی ، امپراتوری مالی روتشیلدها همراه با کنگره جهانی صهیونیستی تمام عیار پشت این پدیده نژادپرستانه می روند. زمینه سازی برای موفقیت آنتی سمیتیزم در دو پهنه تئوریک و عملی سامان داده می شود. به لحاظ عملی صهیونیستها درهمه جا با رژیم نازی در رابطه با انتقال یهودیان به فلسطین وارد یک همکاری نزدیک می گردند که قرارداد “هاوارا” نقطه اوج آن است. این همکاری عملی شامل حمایت علنی”اتحاد یهودیان برای صهیونیسم” از مواضع راسیستی رژیم نازی از جمله “قانون نژادپرستانه نورنبرگ” و همچنین شکستن بایکوت صادرات و محاصره اقتصادی دولت آلمان در سالهای آغازین قدرتگیری ناسیونال سوسیالیستها توسط سرمایه داران آمریکایی به سردمداری کنگره یهودیان آمریکا نیز می گردد که در بخش گذشته مفصلأ بدان اشاره کرده ام.
کمکهای کلان سرمایه یهود به پاگیری ناسیونال سوسیالیسم تنها سیاسی و تبلیغاتی نیست ، پهنه های مالی را نیز در بر دارد. در اینجا من تنها به چند نمونه آن اشاره می کنم. یکی از مهمترین حامیان مالی یهودی نازیها در سالهای میانه دو جنگ ، کلان سرمایه داری است بنام “کلارنس دیلون” Clarence Dillon که کارش را در طول جنگ جهانی اول به عنوان دست راست کلان سرمایه داردیگر یهود “برنارد باروخ” Bernard Baruch شروع کرده است. مهمترین فونکسیون باروخ در موضع مشاوراقتصادی “وودرو ویلسون” و “فرانکلین روزولت” هدایت مالی و اقتصادی ایالات متحده در طول دو جنگ اول و دوم است. جالب است که باروخ بار اول تنها در جنگ جهانی اول و در ارتباط با ویلسون و بار دوم هم فقط در جنگ جهانی دوم و در ارتباط با روزولت است که در پهنه سیاست علنی ظاهر می شود.
“رویال داچ شل” که در بالا بدان اشاره داشتم نیز البته جای ویژه خود را در میان حامیان مالی ناسیونال سوسیالیستها دارد. در ماه مِه ۱۹۳۳ یعنی در شرایطی که اندکی بیشتر از چهار ماه از تصاحب قدرت سیاسی و صدارت هیتلر نگذشته است ، ملاقاتی میان “سِرهنری دتردینگ” Sir Henry Deterding مدیر وقت شل و آلفرد روزنبرگ تئوریسین حزب نازی در محل املاک دتردینگ در یک مایلی قصر ویندسور در انگلستان صورت می گیرد که در نتیجه آن مبلغ سی میلیون پوند از کیسه خاندان ساموئل “بنیانگذار شل” با میانداری دتردینگ به روزنبرگ اهدا می گردد.
“هرمان راوشنینگ” Hermann Rauschning عضو لژ فراماسونری “بسوی معبد تفاهم” zum Tempel der Eintracht در آلمان و رئیس سنای دانسیگ خود مختار ( که پس از جنگ اول از آلمان جدا و به لهستان داده شده بود) کتابی دارد بنام “آنچه هیتلربه من گفت” Hitler M’a Dit. این کتاب که توسط یک ژورنالیست یهودی کارگزار چرچیل بنام “اِمری ریوز” Emery Rosenbaum Reves طراحی و منتشر شده و بشدت برعلیه هیتلر و نازیهاست نقل قولی دارد از پیشوای آلمان که راوشنینگ ادعا می کند خودش از او شنیده است. هیتلر ظاهرأ به او گفته است :
“یهودیان نقش بزرگی در مبارزه من دارند. بسیاری از آنان درجنبش ما ، مرا از لحاظ مالی حمایت می کنند”.
هم خود کتاب و هم شخص راوشنینگ البته تا آنجا که من بررسی کرده ام سندیت چندانی ندارند. او اساسأ درموقعیتی نبوده که پیشوا را بطورخصوصی ملاقات کند. گفته می شود او که در فاصله ۱۹۳۳ و ۱۹۳۴ عضو حزب نازی بوده و در اینسال از حزب اخراج و از ریاست سنای دانسیک هم با رآی عدم اعتماد خلع شده است، بیشتر از چهار بار هیتلر را از نزدیک ندیده است ، آنهم نه به تنهایی و بطورخصوصی ! با اینحال از کتاب او سالها به عنوان مرجع استفاده می شده و به زبانهای مختلف هم ترجمه شده است. نقل قول بالا هم البته از سوی مدیای یهود چندان مورد تهاجم قرار نگرفته است !
اما درخاتمه به نقل از”لنی برنر” اشاره به یک مقاله رهبرفاشیستهای بریتانیا،”اسوالد موسلی” Oswald Mosley درنشریه ارگان حزب “پیراهن سیاه” Blackshirt شاید بسنده باشد. موسلی در اعتراض به تصمیم دولت انگلیس در حمایت از بایکوت صادرات آلمان در۱۹۳۳ و در آستانه بر سر کار آمدن نازیها می نویسد :
۵
” حالا ما از روابط تجاریمان با آلمان دست می کشیم تا از یهودیان بینوا حمایت کنیم ؟ … اما یهودیان خود به تجارت پر سود با آلمانها اشتغال دارند. شاید پاسخ بهتری برای کسانی باشد که در آرزوی قطع مناسبات دوستانه ما با آلمان هستند”.
گفتم که امپراتوری مالی روتشیلدها همراه با کنگره جهانی صهیونیستی تمام عیار پشت مسئله دامن زدن به آنتی سمیتیزم در اروپا می روند. در این رابطه به لحاظ تئوریک حمایت پنهان و آشکار از متنی در دستور کار قرار می گیرد که در سالهای میانه دو جنگ جهانی بطور گسترده ای توسط نازیها و تمامی جریانات ضد یهودی در اروپا منتشر و پخش می گردد. متنی که در آن بگونه ای مبسوط و مفصل و با زبانی عوام پسند و توده فهم ! طرحها و توطئه های پنهانی یهودیت بین المللی برای حاکمیت بر جهان افشا و به تصویر کشیده شده است. متنی بنام “پروتکل خردمندان و یا حکمای صهیون” که با نام اختصاری پروتکل بعدها ستون فقرات فرضیه ای را شکل می دهد که به “تئوری توطئه” معروف می گردد.
در رابطه با پروتکل در کتاب اول بطور مفصل و در یک بخش کامل توضیح داده ام ، به همین دلیل از توضیح دوباره آن درمیگذرم. تنها به این بسنده می کنم که این متن نقش بسزایی در بسیج عوام الناس علیه یهودیان اروپا بازی کرد که منافع مادی آن عملأ به جیب صهیونیستها ریخته شد و مضار آن تمامأ متوجه یهودیان آسیمیله و مخالف نژادپرستی در اروپا گردید.
ورود صهیونیستی به مقوله تبلیغ “پروتکل” در ماه مه سال ۱۹۲۰ با انتشار مقاله ای در روزنامه “تایمز” لندن که از بدو پیدایش پیوندهای محکمی با خاندان روتچیلد داشته است کلید می خورد. این روزنامه متن کامل پروتکل را به چاپ رسانیده و طی یک مقاله مبسوط با تاکید بسیاراشاره براین می کند که موضوع پروتکل باید بسیار جدی گرفته شود و اینکه ظاهرا اینطور به نظر میرسد که ” این پروتکل یک سند کاملا جدی و مثبتی است که یهودیان برای یهودیان نوشته اند.”
جالب است که حدود سه ماه پیش از انتشار پروتکل در تایمزعین همین مطلب در یک روزنامه بشدت راستگرای آلمان که بعدأ توسط آدولف هیتلر برای حزب ناسیونال سوسیالیست کارگری خریداری می شود منتشر شده بود. این روزنامه یعنی روزنامه “فولکیشر بئوباختر” به معنی دیده بان مردمی در آستانه همین سال ۱۹۲۰ مطلب مفصلی را تحت عنوان “پروتکل ریش سفیدان و شیوخ صهیون” منتشر می کند و در آن به ۲۴ نشست پنهانی اندیشمندان یهود در شهر بازل در مرز آلمان و سوئیس اشاره دارد که مضمون آنها “طرح ریزی و توطئه چینی در راستای چیرگی بر جهان” بوده است.
مخاطب آنچه که تحت عنوان پرونکل پخش می شود اساسأ توده های ناآگاه و اقشار آسیب پذیر اجتماعی است و نه طیف روشتفکری ! هدف، سازماندهی خیابان برعلیه یهودی آسیمیله است که خواهان جذب به جامعه می باشد. توطئه را کلان سرمایه یهود کرده و می کند اما هدف ، آن یهودی بینوایی است که در دسترس وهمسایه دیوار بدیواراست. زبان پروتکل یک زبان تند و صریح و تحریک کننده است. بیشتربه بحثهای ماکیاولی شبیه است. گفتنی است که اندکی بیش از نیم قرن پیش از این تاریخ و درساال ۱۸۶۴ ، یک طنز پزداز فرانسوی بنام “موریس ژولی” طنزی برعلیه سیاستهای توطئه گرانه ناپلئون سوم منتشرکرده بود تحت عنوان “مکالمه ماکیاولی و منتسکیو در دوزخ” که بسیار شباهت به متن پروتکل دارد. این شباهت فاحش دستمایه ای می شود برای یکی از خبرنگاران خودهمین تایمز لندن بنام “فلیپ گِریوز” Philip Graves که یکسال بعد طی مقاله ای در ۱۶ اوت ۱۹۲۱ از اساس مدعی جعلی بودن کل پروتکل گردد. مخاطب اعلام جعلی بودن پروتکل اینجا دیگرتوده های اروپا نیستند که اصلأ به تایمز دسترسی هم ندارند، مخاطب تایمز و فلیپ گِریوز حالا قشر روشنفکر و روزنامه خوان در بریتانیای کبیر است. هدف از جدیت انداختن چیزی است که بعدها به “تئوری توطئه” معروف می گردد.
درهرحال تردیدی در این نیست که امپراتوری مالی روتشیلد و کنگره صهیونیستی در انتشار و پخش پروتکل هم شرکت دارند و هم بسا ذینفع هستند. انتشار گسترده پروتکل خردمندان صهیون در اروپای میانه دو جنگ نقش بسیار تأثیرگذارنده ای در نفرت جوامع اروپایی از یهودیت بین المللی دارد. نفرتی که تنها کارکرد آن تنگتر کردن هرچه بیشتر فضای تنفسی یهودیان آسمیله و خورده بورژوازی یهود در اروپا و به تبع آن گرایش روز افزون آنان به سمت اهداف WZO می باشد.
تردیدی نیست که امپراتوری مالی روتشیلدها و WZO برای رسیدن به اهدافشان اکیدأ خواهان کلید زدن یک فاجعه انسانی در اروپا هستند. فاجعه ای که در قدم اول گریبان یهودیانی را باید بگیرد که برای فراخوان صهیونیستها تره هم خورد نکرده و به سرزمین موعود پشت کرده بودند. عروج ایالات متحده آمریکا به مثابه یگانه کشوری که در این مقطع بیش از هر کشور دیگری درجهان تحت نفوذ کلان سرمایه یهود است به جایگاه یک ابرقدرت نوین و تشکیل دولت یهود به دوعامل اساسی بستگی دارد. مهاجرت “توده” های یهودی اروپا به سرزمین فلسطین و مهاجرت “سرمایه” های یهودی اروپا به ایالات متحده آمریکا. تردیدی نیست که عجالتأ تا این لحظه “کلان سرمایه جنایتکاریهود” تأمین مالی دو جنگ خونین جهانی را برعهده گرفته است.
اما یک مشکل اساسی هنوز بر سر راه تحقق اهداف WZO وجود دارد و آن عدم همکاری بریتانیا در رابطه با استقرارگسترده یهودیان فراری از تهدید نازیها در سرزمین موعود است. بریتانیا که از خیانت کلان سرمایه یهود در رابطه با تغییر مرکزمالی جهان از لندن به نیویورک و کمک به عروج ابرقدرت جدید و تضعیف ابرقدرت موجود زخم خورده است نه تنها کمکی به بازگشت قوم برگزیده کذایی به سرزمین موعودش نمی کند که همه جا بر سر راه آنان سنگ هم می اندازد. اینجاست که به ناگهان بریتانیا هدف رادیکالیسم صهیونیستی قرارگرفته و “تروریسم یهود” علاوه بر توده های عرب فلسطینی به یکباره شامل نیروهای نظامی و دستگاه مدیریت انگلیسی در فلسطین نیز می گردد.
پایان بخش بیستم ، ۲۸ آبان ۱۳۹۷
Comments
جنگ جهانی چهارم ، ابزارها و آماجها ـ کتاب دوم<br>بیژن نیابتی — بدون دیدگاه
HTML tags allowed in your comment: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>