جامعه نمایشی و بازنشسته کردن چپ!
تقی روزبه
در یادداشتی که آقای محس کردی ذیل مقاله من تحت عنوان نسبت جامعه واقعی و جامعه نمایشی نوشته است* گرچه به لحاظ فقرمحتوا نیازی به پاسخ دادن نیست، اما در شرایطی که شاهد معرکه گیری موسمی این نوع گرایش های راست برای علم کردن باصطلاح یک بدیل در خارج و زین کردن جنبش داخل هستیم، بحث حول ماهیت این نوع تلاش ها و پیآمدهای آن خالی از فایده نیست:
چپ را نمی توان بازنشسته کرد!
۱- انکار و نادیده گرفتن نقش چپ در جغرافیای سیاسی کنونی از سوی گرایش های راست امرتازه ای نیست. ولی چپ را تا وقتی راست وجود دارد نمی توان بازنشسته کرد. برعکس با بحران های فزاینده سرمایه داری جهانی شده و بن بست هایی که جهان با آن مواجهه است و از قضا در ایران با قرارگرفتن محوریت زندگی در کانون انقلاب ایران برنقش راهگشای چپ بازهم افزوده می شود. البته چپ ها-آن بخش از چپ های درس گرفته از تجربیات بزرگ گذشته- در معنای رایج کلمه سیاستمدار نیستند آن ها قبل از آن که بدنبال تصرف قدرت سیاسی و دولتی باشند، کنشگران اجتماعی هستند که هدف بینادی اشان تقویت عاملیت و خود گردانی جامعه هست. بنابراین از این منظرهیچ جریان راستی نمی تواند به خودی خود رقیب باشد. ولی از منظری دیگر آنها منتقدان نظام های طبقاتی و پادقدرت هستند، نه ازجرگه شیفتگان قدرت که از مخالفان انباشت قدرت، همچنان که انباشت سرمایه. از نظر آنها ایندو جفت یکدیگر بوده و قدرت شیئ واره شده به مثابه ابژه ای جداشده از جامعه و مشرف برآن فاقد اصالتبوده و موجب سلطه و استثمار است. درحالی که قدرت بخش لاینفکی از بدن جامعه است و نقش چپ نیز در تقویت همین روندتعریف می شود و از قضا انقلابها به معنی بههم پیوستن این دواست گرچه پس از هرانقلابی تلاش زیادی برای جداسازی و نهادینه کردن قدرت بکارگرفته می شود. همچنین اگر چپ را در این یا آن گروه و برند و این یا آن سازمان خلاصه نکنیم و بیشتر به اهداف پایه ای آنها و خطوط اصلی گفتمانی اشان عنایت کنیم آنگاه خواهیم دید که چپ در معنای وسیع خود هم چنان در مقیاس جهانی و نیز کشوری نقش آفرین است. کافی است که به نقش جنبش معلمان و مبارزات و بیانیه های آن ها و یا به جنبش کارگری وهفت تپه و شرکت واحد و نفتی ها و… و دانشجویان و روشنفکران و جنبش مدنی- انقلابی مردمان کرد و کلا به تحولات در مناطق اتنیکی و مطالباتشان بنگریم. هم چنین به جنبشی که با محتوای برابری خواهانه و ضدتبعیض و تصاحب زندگی مصادره شده بپا خواسته است نگاه کنیم، بازهم صدای پای چپ را خواهیم شنید. چرا که برپائی یک زندگی آزاد و رها از قیمومیت نه فقط قیمومیت ولایت مطلقه، بلکه از قیمومیت سرمایه داری و هرنوع ایدئولوژی ، دست یابی به آن بدون برابری و آزادی و پیوندناگسستنی این دو ناممکن است. بنابراین اگر بخواهیم مسامحتا از هویت چپ سخن بگوئیم می توان هویت وجودی چپ را در باور به پیوند ناگسستنی آزادی و برابری و مبارزه بی وقفه برای آن پیداکرد. اینجا درست آن نقطه ای است که چپ در کلیت خود فارغ از هر تعینی که به خودبگیرد در آنجا ایستاده است و با نحله های دیگر نه از جنبه نفی آنها، بلکه به لحاظ ایجابی متمایز می شود. از آن روعجیب نیست که دشمنان آزادی وبرابری چپ را برنتابند. البته آنها تا کسب قدرت سیاسی و تثبیت خود، عموما جرئت مخالفت آشکار و مستقیم با این دوبنیان برپادارنده انقلاب را ندارند، از همین رو بهناگزیر با چراغ خاموش حرکت می کنند و با بالن هواکردن و دیگراقدامات نمایشی و دوپینگهای پرسروصدا سیاست ورزی می کنند.
ناگفته نماند که ایشان به جای شخم زدن زمین سخت و پاسخ دادن به پرسشها و انتقادهای من نسبت به اهداف وعملکرداین جماعت و از جمله نسبت به عَلم کردن یک جامعه نمایشی در برابر جامعه واقعی، به شکل مضحکی خواهان بازنشسسته شدن من و بهتلویح چپ شده است.
۲- جنبش «بی سر» و نگاه از بالا!
برای این نوع نخبگان جنبش همیشه ابزازعروج محسوب می شود و بدنه ای بدون سر. این نگاه وجه مشترک همه اقتدارگرایان چه از نوع ولایتی -مذهبی و چه سلطنتی و نیز سایر اشکال استبدادی است.
اما واقعیت آن است جنبشی که توانسته است این چنین در زیرسرکوب هار و برهنه حکومت اسلامی واردچهارمین ماه مقاومت پرشکوه و تحسین برانگیز خود بشود وعلیرغم قطع و یا اختلال های دایم اینترنت و کشتار و بگیرو بنند ادامه پیداکند و چنان پژواک داخلی و جهانی پیداکند، که هیچ کدام از «اپوزیسیون» های پرمدعا طی سالهای طولانی حتی برای یکروزهم شده نتوانستهاند صورت دهند، ممکن نیست آنگونه که آنها از سرنخوت تصور میکنند بدون سر و نقشه و بدون حدی از سازماندهی و داشتن «رهبران» میدانی و انواع شبکه ها وارتباطات در محلات و کارخانه ها و مدارس و دانشگاهها و شهرها و استانهای گوناگون بتوانند به حیات خویش ادامه دهند. برای آنها این که نسل امروز دارای چنین عقلانیت و توانی باشد غیرقابل تصوراست. آنها غافلند از بلوغ نسلهای امروز و جهانی که «امتیاز آگاهی» در آن از انحصاربرخورداران خارج شده است و در شرایطی که حتی در میان کارگران و نیمه بیکاران و رانندگان و… فراوانند فارغ التحصیلان دانشگاهی و آگاه. گذشت آن دورانی که حتی در میان چپ ها نیز این باور رسوخ داشت که آگاهی از بیرون به جنش سوسیالیستی تزریق می شود. جنبشی که جامعه شناسانی چون آصف بیات نیروی اصلی و پیش برنده آن را با حضور و نقش طبقه متوسط فرودست در انقلاب، کسانی که به لحاظ شیوه زیست و زندگی و فقر و فلاکت مثل کارگران تهیدست زندگی می کنند، توصیف می کند. بزعم وی آگاهی طبقه متوسط فرهنگی با وضعیت معیشت تنگدستانه کارگران و تهیدستان گره خورده و نقشآفرینی آنها معنابخش انقلاب کنونی است. بهرصورت انقلاب کنونی چیزی نیست که «سر» نداشته باشد. امروزه نه فقط در بیرون که دهها و صدها فعال دانشجوئی و کارگری و معلم و… دستگیرشده و شاخص بهعنوان بخشی ازسرمایه اجتماعی وذخایررهبری جمعی این جنبش در زندان هستند که از قضا برخی ازهمان چهاردیواری زندان هم، به شکل فشرده مواضع خود و نظرات شجاعانه اشان را به بیرون انتقال می دهند. بنابراین هیچ جنبشی چنین گسترده و تداوم یافته و دارای توان فراخوان در زیرسرکوب برهنه نمی تواند بدون داشتن و تولید و بازتولید سطحی از آگاهی و سازمان یابی و فعال و کنشگر، گرچه در تفاوت و تمایزکیفی با اشکال سنتی و شناخته شده هرمی و سلسله مراتبی و جنبش رهبرمدار و سیاهی لشکرپندار، نمی تواند به چنین سطحی از کنشگری و تداوم برسد. بنابراین مشکل نه فقدان رهبری و سازمان یابی که نگاه نخوت آمیز و نخبهگرای از بالا به پائین این حضرات و «صغیر انگاری» است که البته چیزی جز بیگانگی با جنبش و بقصدزین کردن آن نیست. و این درست آن چیزی است که حاکمیت ولائی سرآمدآن است و مردم ایران در گوشه گوشه ایران در نبرد با آن هستند. پس بهتراست قدری متواضع باشیم و بجای جستجوی جنگل از پشت درختان به خوددرختان جلوی چشمان بنگریم و اگر واقعا دردمشترکی با آنها درمیان است به جای سودای زین کردن به دفاع از بالیدن و خودگردانی آن برخیزیم.
۳- جامعه واقعی و نمایشی
آن تجمعات و اقدامات نمادینی و فیل هواکردن های موسمی و موج سواری به هنگامی که دریاطوفانی می شود را جامعه نمایشی خوانده ام. نه بدلیل استفاده بد از شبکه های مجازی بلکه بدلیل آن که خود را جایگزین جامعه واقعی کرده، همان سر، و سودای هدایت و رهبری جنبش از خارج را، یا همان چلبی سازی ها، در سر دارند. انتشارچنان تؤئیتی، با تکرار چندواژه توخالی و عام و بدون معنای مشخص، هم به لحاظ فرم و هم محتوا و بی ریشه بودن به معنی دقیق کلمه یک نمایش موسمی محسوب میشود. چه کسی به این جماعت وظیفه و مشروعیت رهبری برای کلیت جنبش را داده است؟. آنها اگر می توانند بجای فرافکنی و دادن فراخوان عام، باشفافیت کامل، ونه حرکت با چراغ خاموش، نیروهایشان را حول باورهای راستین خویش جمع کنند. چه کسی گفته است که حمایت افکارعمومی و نهادهای جامعه مدنی جهان و حتی دولتها از جنبش نیازمندرهبران شاخص و شکل دادن به بدیل و دولت انتقالی وامثال آ» در خارج کشوراست؟ آن گونه که مسیح علینژاد سیگنال آن را از مکرون دریافت کرده است؟. مگرحمایت های کمابیش گسترده تاکنونی تاکنونی به وساطت چنان «رهبران و بدیل» صورت گرفته است؟ علاقه این دولتها برای تشکیل چنان «بدیل هائی»قابل فهم است. بدیهی است که آنها بدشان نمی آید که حمایت های خود را از کانال افرادشاخص، تست شده و سرسپرده به خود پیش ببرند تا بهتر بتوانند سیاست های مدنظرخود را در فضای ژئوپلتیک ایران و منطقه دیکته کنند. اما در واقعیت، حمایت ازجنبش به وساطت حمایت افکارعمومی و جامعه مدنی و نهادهای پیشرو و گزارش های حقوق بشری به این دولت ها تحمیل می شود. جمهوری اسلامی در طی این چندین دهه توسط همین دولت ها ون امثال آنها تغذیه شده است. چنان که به عنوان مثال حالا معلوم شده است همین پهبادهای انتحاری رژیم ایران در اوکراین عمده قطعاتشان از آمریکا تأمین شده است و یا ابزارهای سرکوب خیابانی نیروهای سرکوب توسط یک کمپانی اروپائی. اما مسأله مهم تر در بحث جامعه نمایشی آن است که یک انقلاب چنان پدیده ای است که آن را نمی توان بازنمائی کرد. مگر آنکه ابتدا تلاش کردن اخگرسوزانش را بیرون کشید،آنگاه هست که می شود آن را زین کرد. همانطور که خمینی درهمین نوفل لوشاتو با حمایت همین دولتها آن را صورت داد. آقای محسن کردی، جامعه نمایشی را که من به عنوان ویژٰگی این نوع فراخوان های فصلی برای بازنمائی جنبش درخارج در عین تلاش برای پاک کردن حافظه تاریخی مردم نسبت به تجربههای مشابه شان در گذشته نام برده ام، به معنی انکاروجود این جریانات و نقشآن ها از سوی من فهمیده است و حال آنکه برعکس، مساله نه انکار که نقش نمایشی آنها با هدف زین کردن جنبش موضوع بحث است. کل نوشته من معطوف به پی آمدهای منفی جایگزین کردن یک جامعه دستپخت و نمایشی و وارونه شده بجای جامعه واقعی، زنده و خودکنشگراست که به معنی تلاش برای پژمرده کردن پویش معطوف به خودعاملیتی جامعه است. بنابراین من منکرنقش آنها نبوده ام و حتی به خطر از دست دادن سرمایههای اجتماعی این سلبریتی ها و بیگانه شدن با منبع زایای اعتبارخود با مشارکت در این گونه قمارهای سیاسی اشاره کرده ام . مشخصا به اعبتارسیاسی آقای حامداسماعیلیون که مدیون یک جنبش دادخواهانه- مدنی و استقلال سیاسی از این نوع جریان های عاریتی اشاره کرده ام که با ورود به این نوع دادوستدها می تواند لطمه بخورد. خودایشان هم بارها به نقش جنبش داخل کشور به عنوان منبع زایای مشروعیت واین که برپائی این گونه بساط رهبری در خارج فاقدمشروعیت داخلی خواهد بود و این که جایگاه خود را به عنوان یک کنشگرجامعه و جنبش مدنی می داند نه یک سیاستمدار اشاره کرده است. که البته رویکرداخیروی در تناقض با آن باورها و ادعاها قراردارد. از دوحال خارج نیست یا ایشان به اهداف چنین حرکتی بقدرکافی آگاه نیستند و یا آگاهند و علیرغم آن وارداین نوع دادوستدها شده اند که هر دو آسیب زننده هستند.
بنابراین فهم جامعه نمایشی به عنوان بازتاب معیوب و وارنه جامعه واقعی و ادعای نمایندگی آن و نقدآن را نمی توان به معنی انکاروجود این جریانها فهمید. برعکس هم در همان نوشته وهم در نوشته ها و گفتگوهای دیگر هیچگاه منکرحضور جریان های راست و یا دیگرنیروهای بینابینی نبوده ام. نوشته و گفتهام که شعارزن زندگی آزادی به مثابه متنی است که گرچه از سوی جریان های رادیکال و کردهای چپ به میان کشیده شده است، اما با فراگیرشدن و مورد پذیرش قرارگرفتن آن در سطح کلان، در جامعه ای با طبقات و رویکردها و رؤیاهای متفاوت و متکثر بطوراجتناب ناپذیر در ورای آن شعارفراگیر، تفاسیر و رویکردهای متفاوت و حتی بدرجاتی متضاد در جریان است. بنابراین روح بحثم برخلاف تصور و ادعای ایشان نه انکار و یا دستکم گرفتن گفتمان های رقبای راست کیش و یا نادیده گرفتن حق طبیعی حضورآنها در حوزه سیاست، که پی گرفتن درسهای انقلاب بهمن و چه نبایدکردهای آن بوده است برای اجتناب از سقوط در دامچاله دیگر و به آمیدآب گرفتارسراب شدن، و برای نیل به آزادی و دموکراسی و برابری و عدالت اجتماعی است. مطالبات کلانی که از هم اکنون و در هرگام پیشروی تحققشان مستلزم آرایش جامعه و گرایش های عمده – ونه البته خرده گرایش ها و خرده گفتمانها-حول جهت گیریها و گفتمانهای اصلی خوداست. بجای حرکت با چراغ خاموش و سوارشدن بر روی امواج جنبش و یا مسکوت گذاشتن اهداف وهویتهای خود، با شفاف کردن سازیآنها بهتر میتوان به نهادی کردن دموکراسی و آزادی در جامعه ای با سنت کهن تاریخی و با پس زمینه طولانی استبدادآسیائی و نظام های سیاسی دینی و موروثی و یا هرشکل استبدادی دیگر، همت گماشت.
۴- درس بزرگ انقلاب بهمن: گریز از جادوی «یده واحده»
بهتر آن بود به پرسشی که در مقاله آمده است پیرامون درس بزرگ انقلاب بهمن عنایت می شد: این پرسش که چه تفاوتی بین شعار و رویکرد «یده واحده» خمینی و «مشت واحد» و همه باهم شما و هم فکران شما هست؟ از ناکجاآباد درون مشت واحد و همه باهم همانطور که نوشته ام هرچیزی که بیرون بیاید آن چیز قطعا دموکراسی وعدالت اجتماعی نخواهد بود. آیا یادتان هست که آن موقع چگونه حامیان خمینی و حزب الهی ها قبل از ا نقلاب پشت نقاب مخالفت با اختلاف افکنی جولان می دادند و مانع گفتگو می شدند و می گفتند بحث بعد از پیروزی؟. یا با دیدن «فالورهای» میلیونی در ماه نفسها را درسینه ها حبس می کردند؟
مدتی پیش علی کریمی بازیکن پیشین تیم ملی فوتبال ایران با انتشار یک توئیت نوشت: «اگر نتوانیم آزادی و عدالت را با هم داشته باشیم و مجبور باشیم یکی را انتخاب کنیم، آزادی را انتخاب میکنیم که بتوانیم به بی عدالتی اعتراض کنیم» از همان موقع معلوم شد که این بارکج به کجا می رود.
من در فیسبوک خود در پاسخ بهاین توئیت نوشتم : همانطور که برای آزادی نداشته مبارزه می کنیم، می توانیم برای عدالت نداشته هم مبارزه کنیم. ما جهانی می خواهیم که این هردو را باهم داشته باشد!.
البته دستاویزقراردادن این نوع کلیشهها و دوگانه سازی ها جدیدنیست و پیش از او بارها برای ذبح عدالت اجتماعی بکارگرفته شده است. بنابراین روشن است کسی که ازهم اکنون حاضر است عدالت اجتماعی را چنین آسان قربانی «آزادی» کند، غافل از آن است که همزمان آزادی را نیز قربانی کرده است، چرا که نه آزادی بدون عدالت آزادی است و نه عدالت بدون آزادی عدالت. وانگهی این رویکرد چه ربطی به مطالبات جامعه ایران و اکثریت بزرگ زیرخط فقرآن دارد. وی و امثال او با این رویکرد چگونه قادرخواهند بود نماینده درد وغم و خواست تهیدستان و استثمارشوندگان جامعه باشند؟. این که موضعی مخالف حاکمیت گرفته است دمش گرم، اما چه ربطی به بازنمائی راستین مطالبات جامعه دارد؟ آیا چنین تلاشهایی معنائی جز سودای زین کردن جنبش انقلابی دارد؟
آنچه که ایشان اندرباب معادله معیوب آزادی و عدالت به تازگی کشف کرده اند بیانگر این است که پیشاپیش تکلیف خود را با عدالت اجتماعی درجامعه ای با ٪۷۰ زیرخط فقرروشن کرده است و پیشاپیش پاسخ خود را به این شعارجنبش « فقرفسادگرونی، می ریم تا سرنگونی» داده است. بسیارخوب! آیا چنین بینشی نیاید نقد شود؟ گیرم که حتی میلیونها نفردنباله رو داشته باشد و چهره ایشان را در ماه رؤیت کنند؟. مگر ما در انقلاب بهمن به شکل دیگری با چنین پدیده هائی مواجه نبودیم که ما را وادار ساخت با «مستی توده ای» گلاویزشویم. گرچه اکنون این نوع سرمایه های اجتماعی با تجربه و پختگی جامعه امروز ایران بادآورده است. بهرحال، کسی که نخواهد از گزاره ابطال شده دیو چوبیرون رود فرشته درآید نقلاب بهمن درس بگیرد، گریزی از تکرار آن نخواهد داشت. خطاها اگر انتقاد نشود و برطرف نگردد تکرارمی شوند. آرایش «همه باهم» با فاکتورگیری از مطالبات پایه ای نتیجه ای جز تکرارخطای تاریخی ندارد. آن ها که همچنان بی اعتنا به درسهای بزرگ تاریخ شیفته این نوع رویکردها هستند عموما با اهداف و برنامه های نهفته در ورای آن گرچه فعلا مسکوت گذاشت می شوند موافق هستند. بنابراین اصل شفافیت و مسئولیت پذیری ایجاب می کند که این گونه ابهام سازی های عامدانه از هرسو که باشند شفاف گردند.
۵- مدل متفاوت انقلاب کنونی، و ماتریس دو گفتمان متضاد
ولی نکته نهائی و اصی این نوشته آن است که سرشت خیزش انقلابی کنونی به اعتباردرونمایه خود ضد مدل «انقلاب» بهمن و «همه باهم» است. مبارزه برای بازپس گیری زندگی از چنگ حاکمیت خودکامه و زندگی خوار و مسلط بر سرنوشت مردم، با به میان آمدن نسل های تازه با رویکرد و درک کاملا متفاوتی از همبستگی و مبارزه مشترک رقم خورده است: برمدار بار برمدار همبستگی و همسوئی متفاوت ها و درک متفاوتی از اصل فلسفی رابطه کثرت و وحدت. اگر در گذشته این وحدت و برساخت های آن توسط نیروی هژمون اجتماعی بر جامعه تحمیل می شد و کثرت را در خود منحل می کردند،اکنون این کثرت ها هستند که با حفظ هویت ها و خودویژگی ها و آمال و خواست های بنیادی خویش در مبارزه علیه تبعیض ها و انکارخویش، په به میدان می گذارند. آنها بجای تن دادن به انحلال خود در یک وحدت موهوم و بازنمايی شده، در عین حفظ تکثر خواست های مشترکشان را به اشتراک می گذارند. از همین رو غنابخشیدن به آگاهی منفی و چه نبایدکردها مدل انقلاب بهمن که خروجی اش به فاجعه انجامید یک ضرورت و یک وظیفه مبرم است. بویژه که هنوزهم کم نیستند کسانی که هم چنان می خواهند دقیقاهمان مدل و شعار خمینی یعنی یده واحده را در مقابله با استبدادولایت مطلقه را دنبال کنند.
الان در ایران در خطوط کلان، صرفنظر از محتوای اجتماعی و اشکال آن، در برابر گفتمان درحال فروپاشی هویت اسلامی، ماتریس دو گفتمان اصلی و جایگزین وجود دارد: گفتمان «هویت ایرانی» در برابر «هویت اسلامی» که مبتنی است برسنت و باستان گرائی و آرمانشهرایرانِ یکدست و یک قدرت مرکزی متمرکز که پاسدارآن است. چنان که پیداست دراین رویکرد ساکنین و شهروندان تابع برساخت های تاریخی و یکدست سازحول مرز و بوم و افسانه بافیهای حول و حوش آن بشمارمی روند. گفتمان دیگر، گفتمانی است شهروندمحور در «ایرانی با هویت متکثر» و پلورالیستی، رنگین کمان که با همه تنوعاتش به زیست دموکراتیک و مشترک در خانه مشترک تعین و معنا می بخشد و نه برعکس. اینها البته آرزوهای من نیستند بلکه بیش ازآن، واقعیت هایی هستند که بدرجاتی در انقلاب کنونی جاری هستند و سرشت انقلاب را رقم می زنند. آیا کسی می تواند نقش کردستان و کرمانشاه و سیستان و بلوچستان و آذربایجان و… را در انقلاب کنونی نادیده بگیرد؟ در حقیقت مردم ایران با انقلاب خود علیه انواع تبعیض های موجود یعنی تبعیض جنسیتی، قومی/ملی،عقیدتی و البته علیه ستم اقتصادی و فقر و فلاکت فراگیر بپا خواسته و در این رنج و رزم مشترک خویش بهم پیوسته اند. وجه اشتراک آنها این است که جملگی در برابرمناسبات قدرت متمرکز، اقتدارگرا، پدرسالار ، فقر آفرین و تحمیل تک هویتی به جامعه قراردارند. این تجربه نوینی است که مدل و الگوئی دیگر از رابطه کثرت و وحدت و همبستگی ارائه می دهد. چنین مدلی هم اکنون در متن انقلاب و شکل گیری و روپای خودایستادن یک جامعه واقعی جریان دارد که جامعه نمایشی نه می خواهد و نه می تواند آن را بازنمائی کند. تلاشی که سودای استقراریک استبداد و قدرت متمرکز دیگر ولو با روایتی متمایز از حکومت اسلامی را در خود نهفته دارد. گواینکه جامعه نوینی که علیه این نوع یکدست سازی قیام کرده است، دیگر مسحور و مفتون کلام این نوع گفتمان ها و برساخت های آن نمی شود. در این راستا باید بتوانیم با تکان دادن گردوخاک بجامانده ا استبداددیرین آسیائی بتوانیم خود را آماده زیست مشترک و دموکراتیک در یک جامعه رنگین کمان بکنیم!
تقی روزبه ۲۰۲۳.۰۱.۰۷
*- نسبت جامعه واقعی و جامعه نمایشی
بهمناسبت پیام مشترک چندچهره سیاسی و هنری و ورزشی درخارج کشو
http://iranglobal.info/node/185366
در روزهای ۱۰۰ روز پیش نوشتم که شورش فعلی محدود است و از حد انقلاب مخملی جلوتر نیست و همه با هم فقط برای دفاع از امپریالیستهای غربی علیه امپریالیستهای شرقی است. نوشتم که این شورشها را باید ارتقا داد، توضیح میدادم که بحثم نفی شورش علیه وضع موجود و علیه رژیم بغایت ارتجاعی نیست.
در آن روزها کسی چیزی نمی گفت، حالا آن نوشته های من به تز آنها که سکوت میکردند تبدیل شده. هیچ ایرادی ندارد، اگر اصیل باشد، عالی است.
فقط،
بجای نوشتن در سایتهای دیگر، در همین روشنگری بنویسید تا ببینیم اصیل هستید و یا تقلبی و برای کارگر فریبی از محدودیت شورش ها حرف نمی زنید.
البته، اگر لازم شد، هر جا باشید از نقد من نمیتوانید فرار کنید.
نکته ای درباره بردگی مزدی امروز،
برذگی مزدی امروز انحصاری و امپریالیستی است. اینکه چند کمپانی تولید کننده یک نوع جنس در بازار هستند اصلا دلیل انحصاری نبودن آنها نیستند چون سرمایه داران میتوانند در دو کمپانی رقیب سهام داشته باشند و کلا چنین است. ممکن است بگوئیم اینهمه مغازه و اینهمه شرکتهای کوچک و بزرگ بما میگوید سرمایه داری انحصاری نیست. ظاهرا چنین است اما باید دید منشا کالاهائی را که لازم دارند از کجاست. منشا کالاهائی را که می خرند از انحصارات است. آنها در حقیقت ، در مجموع، نقش توزیع کننده آنها را ایفا میکنند و وابسته هستند. بعلت انحصاری بودن بردگی مزدی، امپریالیسم امروز هم از بردگی مزدی و وجود انحصارات استفاده فراوان میکند.
سرمایه داری امروز سرمایه داری شبکه ای مافیائی است و فرق چندانی با فئودالیسم ندارد جز در اندازه. اندازه قلمروی اربابان سرمایه داری انحصاری، به وسعت جهانی است. آنها سیستمهای سلسله مراتبی بین المللی عظیمی دارند و مثل تمام جوامع طبقاتی، امکان رسیدن به نوک هرم ها صفر است. آنها کاملا سیاست و دولتها را در اختیار دارند. سرنوشت دولت ایران هم بهتر نخواهد بود. یا نوکری را بلاخره می پذیرد، یا نوکری برای امپراطورهای شرقی (اگر دیر نشده باشد!) و یا غربی، یا به درک واصلش خواهند کرد.
با در نظرگرفتن وضعیت اصلی نظام بردگی مزدی حاکم بر زنان و مردان ایران، درست است که بپذیریم کار آزادی از بردگی مزدی ساده نیست. باید صبور بود و آهسته آهسته قدم برداشت. شورشهای اخیر را نمیتوان انقلابی و انقلاب کرد. چنین کاری به زیر ساخت احتیاج دارد که بعلت نفوذ مارکسیسم غیر ممکن بوده است. باید مسیر چپ عوض شود. باید آنارشیسم پذیرفته شود. باید تشکل سازی شورائی در محل کار و زندکی جای سازمان و حزب سازی را بگیرد. برای اینکارها وقت لازم است. اما از همین امروز شروع می شود.
مائویست نیستم، اصلا نیستم، چون آنارشیست شده ام، اما یادم میاد قدیما از او چیزی خواندم شبیه این: عقاید اگر بصورت دگم در بیایند به اندازه پهن هم ارزش ندارند چون پهن را میتوان سوزاند و گرم شد اما دگمها مضر هستند. بنظر من دگم مارکسیسم هم چنین سرنوشتی پیدا کرده. مارکسیسم دیگر نه معرف انقلاب است و نه رهائی از سرمایه داری. البته باید در مقابل این ترفند که مخالفت با مارکسبسم مخالفت با مارکس و انگلس هست سخت مبارزه کرد. باید بدون تعصب با ارتجاع روبرو شد و با روش استدلال و علم رایج به درک واصلش کرد. صرفا با ضجه و گریه و داد و فریاد، شعر و شاعری، چنین کاری ممکن نیست.
این را هم جدا بگویم،
انقلاب زنانه انقلاب به روش روحیه زنان باخته به ارتجاع خودی و خارجی نیست، انقلاب زنانه یعنی انقلاب زن انسان شده، یعنی منطقی شده و علمی شده، چیزی که زنان ذاتا اصلا کم ندارند. میگویند زنان احساسی هستند. خیر، زنان با باورهای ارتجاعی چنین هستند. میگویند مردان خشن و خشک مغز هستند، خیر، مردان با باورهای ارتجاعی چنین هستند.
زن و مرد فقط وقتی هر دو بعنوان انسان متفاوت نیستند که منطقی، علمی و ضد ارتجاع هستند. زن و مرد هوادار مردسالاری، بردگی مزدی، امپریالیسم و سلسله مراتب، برابر نیستند، رقیب می شوند و در برابر هم قرار میگیرند. کجا دو تا بورژوا اتفاق و همزیستی دارند؟ دو تا بورژوا درامد متفاوت دارند و با رقابت نه تنها دنبال اتحاد نیستند بلکه دنبال از بین بردن همدیگرند. بورژوا ها فقط در مقابل بردگان مزدی با هم متحد هستند.
بعضی ها در این خیال باطل هستند که بعد از سرنگونی رژیم کارگر و سرمایه دار با هم در مجلس می نشینند و درباره اینکه سهم هر یک در آبادی ایران چیست با هم بحث آزاد میکنند!!!!
خیال باطل. نه تنها در هیچ یک از کشورهای چند حزبی چنین چیزی وجود ندارد، بلکه سرنگونی طالبان و صدام و قذافی هم چنین وضعی بوجود نیاورد. حتی سرنگون کردن دولت هوادار روس اوکراین در اروپا هم چیزی جز رواج هیستری وطن پرستی اوکراینی و ضد روسی و بعد این جنگ احمقانه و خانمان برانداز را بوجود نیاورد.
برای اینکه کارگران ایران و جهان از خواب بیدار شوند، باید دو ایده را از بین برد،
اولی دموکراسی خواهی است.
دموکراسی خواهی ماهیت بردگی مزدی دارد و فقط به ارباب سرمایه دار سکولار شده و مگسان دور شیرینی شان (طبقه متوسط = کارگران با تحصص بالا و خرده بورژواها) کمک میکند و برای بقیه طبقه کارگر فقط تریاک است و بدبختی و مهره شدن.
دومی ماتریالیسم تاریخی است،
این ایده بیمار گونه و بی منطق و ضد علم است. این ایده یا ارتجاعی ترین تفسیرش این است که از مقدرات تاریخی تکامل ماده است که کشورها دموکراسی بشود و یا ضرورتا کارگران بدون خواست خود انقلاب کنند و دیکتاتوری حزبی کارکری درست کنند تا کمونیسم بوجود بیاید. حتی خود مارکس هم که اقتصاد سرمایه داری را بصورت موجودی بی روح و در خود تجزیه و تحلیل کرد معتقد بود که دارای مکانیسم بازسازی خود هم هست.
بیداری کارگران زن و مرد از وضعیت خود و درک ضرورت از بین بردن اقتداگزایی و اشکال عینی اسارتش (مردسالاری، یردگی مزدی … ) نه خودبخودی است و نه وابسته به تشکل حزبی یک گروه نخبه مارکسیست که بعدا انشعاب کنند و تو سر و کله همدیگر بزنند و در طبقه کارگر نفاق بوجود بیاورند.
این بیداری فقط از طریق کار روزمره و آگاه گرانه تبلیغی، ترویجی و تشکل یابنده افقی ضد اقتدارکرائی در محل کار و محل زندگی ممکن است. تشکلات ضد سیستم (مردسالاری، بردگی مزدی، امپریالیسم و غیره) باید از شکل حزبی و سازمانی به شکل گروههای مستقل اما الهام گرفته از چند اصول ساده و روشن تغییر کند و عمدتا در محیط کار باشند.
این اصول اینهاست:
۱. دفاع از منطق و روش علمی رایج و مبارزه با فلسفه بافی و اصل کردن دیدگاه فلسفی.
۲ – مبارزه با هر نوع تعصب ، مذهبی، نژادی، ملی، مارکسیستی، آنارشیستی، دموکراتیکی و غیره با اتکا به اصل اول.
۳. مردسالاری باید از بین برود.
۴. سرمایه داری بردگی مزدی است و باید از بین برود.
۵. کارگران جهان باید علیه بردگی مزدی و امپریالیسم آن با هم متحد شوند.
۶. تشکل ضد اقتدارگرائی فقط میتواند تشکل شورائی در محل کار و زندگی باشد.
بدون در پیش گرفتن راه فوق امکان رهائی زنان و مردان کارگر ایرانی و غیر ایرانی وجود ندارد و اسارت و بازیچه بودن و مهره بودن آنها ابدی خواهد بود.
زنان و مردان کارگر ایرانی بیخود در انتظار رها شدن از طریق قدرتهای خارجی و یا نخبه های سرمایه دار و نخبه های ایدئولوژیک نشینند. آنها فقط وقتی آزاد می شوند که خودشان زحمت ش را کشیده باشند. اربابان ما هم برای اسیر کردن ما کلی زحمت می کشند، بی رنج گنج میسر نمی شود.
قشنگ بود. جان کلام ( داخل پرانتز از من): علاقه این دولتها(آمریکا و اروپا) برای تشکیل چنان «بدیل هائی»قابل فهم است. بدیهی است که آنها بدشان نمی آید که حمایت های خود را از کانال افرادشاخص، تست شده و سرسپرده(نوکر و جاسوس) به خود پیش ببرند تا بهتر بتوانند سیاست های مدنظرخود را در فضای ژئوپلتیک ایران و منطقه دیکته کنند
اقای روزبه آیا خود شما از این انشای لوس و بی محتوا و شعاری چیزی می فهمید؟ از این فرمولبندی مسخره که تا راست هست چپ هم هست و دلیل وجودی چپ بخاطر موجودیت راست که بگذریم باید گفت این چپی که جنابتان بدان تعلق دارد همجنس راست است و نهایتا در خدمت لیبرالیسم رنگین کمانی (بخوان امپریالیسم) می باشد. این چپ اگر که خیلی زور بزند یک سوسیال دمکراسی ورشکسته و رنگ و رو رفته و نه سوسیال دمکراسی دهه شصت و هفتاد میلادی می باشد. این به اصطلاح چپ جایش کجاست؟ دقت کرده اید که چپ جنابعالی تمام وقت همسوی لیبرالیسم /امپریالیسم و زیر پرچم های دروغین و جعلی آزادی و دمکراسی و حقوق بشر و فمینیستی و ملی قومی و چه و چه علیه مردم عراق، لیبی، سوریه، ونزوئلا، یوگسلاوی و اوکراین و همین ایران خودمان و دیگران بوده است. در مورد تحریم ها علیه مردم چه می گویید؟ این چپ و کل راست و سلطنت و مجاهد و علینژادها و حامدها و سلبریتی های در آب نمک و.. و..همگام هستند. اما جنابتان بداند که سوسیالیسم این اجزاء پادو را به جایگاه سزاوارشان پرتاب خواهد کرد
اقای روزبه در قسمت ۱ از چپ ها دفاع میکند و میگوید:
“وجه اشتراک آنها این است که جملگی در برابرمناسبات قدرت متمرکز، اقتدارگرا، پدرسالار ، فقر آفرین و تحمیل تک هویتی به جامعه قراردارند.”
خیلی ممنون، ولی،
این درست نیست. بلشویکها و سوسیال دموکراتها که هر دو مارکسیست هستند هوادار قدرت متمرکز هستند. فقط چپهای آنارشیست-کمونیست هستند که مخالف مناسبات قدرت متمرکز و حتی غیر متمرکز هستند.
آقای روزبه ذکر میکند که شعار “زن، زندگی،آزادی” را میتوان تفسیر کرد و حتی ارتجاعیون هم آنرا می پذیرند. اما ایشون متوجه نیست که ایده خودش هم همین خصوصیت کلی و غیر چپ را دارد. منشا شعار “زن، زندگی، آزادی” از اوجلان است. جنبش اوجان در شکل سوریه ای ش فعلا یک جنبش متکی به امپریالیستهای غربی است و دورنمای جالبی ندارد. همین گنگی ایده سرنوشت عقیده خود آقای روزبه هم هست. این ایده در مقاله:
“آزادی و دموکراسی و برابری و عدالت اجتماعی”،
کلی و قابل تفسیر است و بنظر من تجریدات بدرد نخوری است.
تغییراتی که تجزیه و تحلیل جامعه ما را به آن رهسپار میکند آزادی های مشخص است مثل رهائی از مردسالاری، رهائی از بردگی مزدی، رهائی از امپریالیسم و کوشش برای شورائی کردن روابط اجتماعی اقتصادی نه زیر بار استبداد سلسله مراتبی رفتن. سری ایده هائی که آقای روزبه لیست کرده، یعنی: “آزادی و دموکراسی و برابری و عدالت اجتماعی” برای بورژوا ها قابل قبول است و شعارهای تاریخی آنها بوده.