برگی از دفتر خاطرات
حسن جداری
ملی شدن صنایع نفت در سرتاسر کشور دراواخر سال 1329 و نخست وزیری دکتر مصدق از اردیبهشت ماه سال 1330 تا کودتای 28 مرداد سال 1332، از رویداد های مهم سیاسی در ایران در دوران معاصر میباشد. ازهمان آغاز این جنبش عظیم ضد استعماری، اکثریت عظیم اهالی کشور با شور زاید الوصف در این خیزش تاریخی شرکت کرده و نهایت خشنودی خود را از ملی شدن صنایع نفت، ابراز داشتند.از سال 1908 میلادی که استخراج نفت در جنوب ایران شروع شد ، مالکیت این ثروت طبیعی سرشار در دست دولت استعماری بریتانیا بود. قرارداد نفت که در سال 1312 در زمان حکومت مطلقه رضا شاه بین انگلیس و ایران منعقد شد، تسلط استعمارگران بریتانیائی بر ثروت های طبیعی ایران را تحکیم بخشید. بنا براین قرارداد تحمیلی، بخش اعظم در آمد حاصله از نفت استخراجی در جنوب کشور، به خزانه داری انگلستان، سرازیر میشد.
+++++
مخالفت با تاراج هستی توده های زحمتکش ایران توسط دولت بریتانیا از طریق شرکت نفت ایران و انگلیس در سال های پیش از ملی شدن صنایع نفت ، دولت انگلستان را بر آن داشت که با انعقاد قرارداد جدیدی – قرارداد گس و گلشائیان- ، که در تیرماه سال 1328 بین دولتین ایران و انگلستان به امضا رسید، در قرارداد ظالمانه سال 1312، تغییرات جزئی داده ، در عین تحکیم تسلط حود بر نفت جنوب، مانع مخالفت عمومی مردم ایران با شرکت نفت ایران و انگلیس گردد. در مقابله با تمهیدات دولت بریتانیا برای تداوم بخشیدن به غارتگری هایش درایران، شخصیت های سیاسی مخالف با تسلط این کشور امپریالیستی بر صنعت نفت ایران از آنجمله دکتر محمد مصدق، نظریه ملی شدن صنایع نفت در سرتاسر کشور را مطرح ساختند. تبریز که در زمان ملی شدن نفت، دومین شهر ایران محسوب میشد، شهری که در دوران معاصر، شاهد جنبش ها و تلاطمات فراوان بوده است، در جنبش ترقی خواهانه ملی شدن صنایع نفت نیز، سخت کوشا بود.
+++++
در سال 1329 که لایحه ملی شدن نفت از مجلسین شورا و سنا گذشت، من شانزده ساله بودم و در دبیرستان لقمان تبریز درس میخواندم. محیط مدرسه لقمان ان روزها کاملا سیاسی بود. در کلاس های درس، بیشتر شاگردان تمایلات مصدقی و توده ای داشتند و اغلب اوقات، مشغول بحث و گفتگوی حاد سیاسی با همدیگر بودند. اشعار و نوشته های محصلین در روزنامه های دیواری دبیرستان، منعکس میشد. در کلاس نهم که بودم، از هم کلاسان، بندرت محصلی بود که این با آن تمایل سیاسی را نداشته باشد. از مدت ها قبل از نخست وزیری دکتر مصدق و در تمام دورانی که ایشان در راس قدرت بودند، اهالی بپاخاسته تبریز، از کسبه و بازاری گرفته تا دانش آموزان و دانشجویان، طی تظاهرات و راه پیمائی های پرشور، خواست خود را در دفاع از ملی شدن صنایع نفت و مبارزه با استعمارگران انگلیسی، نشان میدادند. من هم، نظیر بسیاری دیگر از دانش آموزان و جوانانی که سری پرشور و آرمانهای والا داشتند، فعالانه در این تظاهرات ترقی خواهانه ، حضور داشتم . هر روز به بهانه ای از مدرسه غیبت کرده و شرکت در فعالیت های سیاسی را به رفتن به مدرسه ، ترجیج میدادم .
+++++
در تبریز نظیر دیگر نقاط ایران، نقطه اوج مبارزات و تظاهرات ضد استعماری در دفاع از ملی شدن صنایع نفت و شخص دکتر مصدق، در حوادث قیام سی تیر سال 1331 بود. از روز نخست که دکتر مصدق به نخست وزیری انتخاب شد، دربار پهلوی به مثابه آلت دست استعمار انگلیس، بنای مخالفت و کارشکنی را با دولتی که خلع ید از شرکت نفت ایران و انگلیس را در راس برنامه کار خود قرار داده بود ، گذاشت. در اواخر ماه تیر 1331 ، این مخالفت و کارشکنی سرعت بیشتزی یافت. اختلاف بین دکتر مصدق و شاه بر سز این بود که شاه میخواست وزیر جنگ کابینه را خود انتخاب کند تا از این طریق بر ارتش مسلط باشد . دکتر مصدق با رجوع به قانون اساسی، این نظر را ارائه میداد که در حکومت مشروطه که در آن زمان در ایران حاکم بود، انتحاب وزرا از اختیارات شخص نخست وزیر بوده و در گرو امر و فرمان شاه نیست. در مشروطه، شاه باید سلطنت کند و نه حکومت. محمد رضا شاه این استدلال دکتر مصدق را رد کرده و بر تعیین وزیر جنگ، اصرار می ورزید . دکتر مصدق چاره را در این دید که در 25 تیر ماه سال 1331 ، از مقام نخست وزیری، استعفا دهد . شاه استعفای دکتر مصدق را قبول کرده و قوام السلطنه را به پست نخست وزیری بر گماشت. در روزهای پیش از وقایع سی تیر، سفیر کبیر آمریکا در ایران با قوام ملاقات کرده و زمینه برای نخست وزیری وی، آماده شده بود . قوام پس از دریافت فرمان نخست وزیری، طی اعلامیه تند و مستبدانه ای، متذکر شد که کشتی بان را سیاست دگر آمده و با مخالفین، با شدت رفتار خواهد شد . اما این اطلاعیه نه تنها ترس و وحشتی در مخالفین قوام و دربار ایجاد نکرد، بلکه آتش مبارزه ضد استبدادی و ضد استعماری را شعله ورتر نیز ساخت. مردم در تهران و شهرهای دیگر کشوریک پارچه بپا خاسته و پرشورو مصمم ، برکناری قوام و برگشت دکتر مصدق را به نخست وزیری ، خواستار شدند .
+++++
تبریز در روزهای حساس بین 25 تا 30 تیر ماه، یکی از مراکز عمده مبارزه و مقاومت علیه دربار پهلوی و قوام السلطنه بود . دراین روز های تاریخی، هزاران تن از اهالی شهر، طی تظاهرات پرجوش و خروش، مخالفت خود را با نخست وزیری قوام و توطئه دربار دست نشانده، نشان میدادند . در آن ایام مبارزه و عصیان طلبی، مرکز اصلی تجمع و ابراز همبستگی با رهبر جنبش ملی شدن نفت، اداره تلگرافخانه در وسط شهرتبریز بود . دانشجویان ، دانش آموان ، بازاری ها و دیگر بخش های سکنه شهر ، هزاران تن انسان آزاده و فداکار، به منظور مخالفت با دولت دست نشانده قوام و آشکار ساختن پشتیبانی خود از جنبش ملی شدن نفت و رهبر آن دکتر مصدق، در حیاط تلگرافخانه اجتماع کرده و به سخن رانی های پرشور ناطقین، گوش می دادند. د ر حیاط تلگرافخانه، جمعیت عظیمی اجتماع کرده و هر لخظه بر تعداد آنها افزوده میشد . در بین ناطقین، میتوانم از حاجی رسول کمپانی از بازاری های طرفدار دکتر مصدق، گنجه ای روزنامه نگار و ناطق مبارز، حبیب داوران، دبیر حزب ایران تبریز ، زرینه باف دبیر دبیرستان ها، نام ببرم . البته ناطقین دیگری نیز بودند که اسامی آنها متاسفانه در خاطرم نیست . من هم که در آن زمان هیجده سال از عمرم میگذشت و در دبیرستان لقمان تبریز درس میحواندم ، جزو ناطقین در حباط تلگرافخانه بودم . در جمع انبوه حاضرین در تلگرافخانه، هم سحنرانی میکردم و هم اشعارانقلابی خود را میحواندم. حاضرین نیز با کف زدن های ممتد، شاعر جوان خود را مورد تشویق قرار میدادند. برخی از اشعار خود را در همان محل تلگرافخانه سروده و آنها را با صدای بلند، دکلامه میکردم. همه این اشعار را پس از وقایع سی تیر، در دفتری نوشته بودم. وقتی به دنبال کودتای 28 مرداد، پاسبانها به خانه مان حمله ور شدند، یگانه دفتر اشعارم را نیز به مثابه آلت جرم، به تاراج بردند. بدین طریق کلیه اشعار سیاسی که در رابطه با قیام سی تیر ساخته بودم، همراه با سروده های دیگرم، همه از بین رفت. از همه آن اشعار تنها ابیاتی هنوز در خاطرم باقی مانده است. از جمله آن سروده ها در بین روز های 25 و 30 تیر، یکی مربوط است به سرکار آمدن قوام السلطنه که آنرا در این نوشته می آورم : این که با حیله بدین خاک گرام آمده است از پی کشتن خود ، بر لب بام آمده است خنده کن خنده که این گنده بیشرم وحیا باز از جانب لندن، به سلام آمده است بازدر نقش شبان، گرگ ستمکار شریر از پی جستن آن شهرت و نام آمده است. تیغ ملت نگر ای خصم که با قدرت خلق بهرسرکوبی دشمن، ز نیام آمده است رفت ژنرال خطرناک از این تیغ، به گور مشتری حال به این تیغ، قوام آمده است هر بیت این شعر با کف زدن های ممتد حاضرین در تلگرافخانه، مواجه میشد. منظوراز ژنرال خطرناک ، ژنرال رزم آرا است. در شعر دیگری ضمن ستایش از دکتر مصدق، بار دیگر قوام السلطنه را بباد حمله گرفته ام. تا مصدق هست مهرش در دل ایرانیان است در رهش کوشیم تا در کالبد یک لمحه، جان است ملت ما تابع حکم مصدق هست تنها حضرت اشرف متاع کهنه بیگانگان است حضرت اشرف لقبی بود که شاه در پایان حکومت فرقه دموکرات آذربایجان در سال 1325، به قوام داده بود از شعر دیگری که در همان روز ها سروده و در حیاط تلگرافخانه برای هزاران تن خواندم ، تنها چند بیت در حاطرم باقی مانده است. ملت ما پس از این جیره به لردان ندهد به کسی ذره ای از تربت ایران ندهد شیر ایران شده از خواب جهالت بیدار رو بهان را پس از این، مهلت و امکان ندهد بعد از این، کارگری حاصل رنج کف خویش به کسی تا که بود در بدنش جان ، ندهد بعد از این رنجبر خسته ز بیداد زمان گندم و جیره و نان هیچ به اعیان ندهد +++ بود قرن آتم قرن زوال و مرگ استعمار ذگر حاصل ندارد بعد از این، مکر و رجز خوانی+++ دگر کس زیر چنگ دیکتاتور ها جان نحواهد داد به لردان جیره دیگر، ملت ایران نخواهد داد برخی از این اشعار را در تلگرافخانه با الهام از شور و رزمندگی هزاران تن از متحصنین، میساختم . افسوس که در نتیجه یورش ارتجاع هار، اغلب این سروده ها برای همیشه از بین رفته است . یاد آوری این سروده ها را با ابیاتی که در سال 1332، زمانی که سرلشکر زاهدی در مجلس شورا متحصن شده بود ، ساخته ام، به پایان میرسانم. در خاک وطن دگر کسی نادان نیست گوش بشری به صحبت دونان نیست یک روز اگر ز سیم و زر سودی بود امروز خوشم که حاصلی از آن نیست بگذشت زمان ظلم ظل الهی امروز زمان قدرت سلطان نیست از خانه خلق گم شو ای افسر پست این مجلس ما محل مزدوران نیست بعد ها در دادگاه ، این چند بیت ، برایم مایه درد سر شد . به این مطلب، در نوشته دیگری خواهم پرداخت.
+++++
در هر حال، در روز سی تیر 1331، تظاهرات ضد قوام و در دفاع از دکتر مصدق به نقطه اوج خود رسید . هر لحظه بر تعداد حاضرین در تلگرف خانه افزوده میشد. خبر رسید که در تهران در نتیجه تیر اندازی قوای انتظامی، تعدادی از مبارزین کشته شده اند. در حدود ساعت 3 بعد از ظهر بود که فرد تازه واردی با صدای رسا اعلام داشت که دولت پوشالی قوام سقوط کرده و مردم بپاخاسته، پیروز شده اند . این خبر مسرت بخش، شور وهیجان زاید الوصفی در بین متحصنین در تلگرافخانه، ایجاد کرد . بسیاری باور نمیکردند که دولت قوام به این آسانی در مقابل عصیان عمومی، عاجز مانده و مجبور به استعفا شده است .دشمنان آزادی در تبریز که از تشدید مبارزات ضد دربار و ضد قوام سخت به وحشت افتاده بودند، الواط و اوباش شاه پرست مسلح به اسلحه گرم و سرد را برای بهم ریختن تحصن آزادیخواهان، روانه تلگرافخانه میکنند این اوباش جنایت پیشه که ناهار را مهمان امام جمعه تبریز بودند، قصد به قتل رساندن ناطقین و رهبران جمعیت متحصن در تلگرافخانه را داشتند اما وسط راه خبر سقوط دولت قوام را شنیده، زبونانه بر میگردند. هزاران تن اجتماع کننده در تلگرافخانه ، از این توطئه ارتجاع هار، خبری نداشتند. به دنبال سقوط دولت دست نشانده قوام، در تبریز هزاران تن از طرفداران دکتر مصدق در خیابانها براه افتاده، ناطقین در تلگرافخانه را سر دست بلند کرده و با سر دادن شعار های آزادیخواهانه ، شادمانی خود را از شکست دربار و قوام، آشکار می ساختند . در بین انبوهی از شعارها در همبستگی با نهضت نفت و شخص دکتر مصدق ، این شعار مرتبا تکرار میشد : به زیر آسمان آبنوسی به لندن یاس در ایران، عروسی به جرات میتوان گفت که آن روز در تبریز بپاخاسته و مبارز ، روز جشن و پایکوبی عمومی بود.
+++++
بین سی تیرسال 1331 و کودتای 28 مرداد، یک سال و یک ماه فاصله بود . در طول این مدت کوتاه، دسیسه ها از جانب امپریالیست ها و دربار پهلوی علیه دولت دکتر مصدق همچنان دوام داشت. در روز نهم اسفند 1331، توطئه کشتن دکتر مصدق توسط اوباش شاه پرست ، عقیم ماند. در روز 31 فروردین سال 1332، سرتیپ افشار طوس، رئیس شهربانی که حاضر به همکاری با آدمکشان درباری نبود ، به طرز فجیعی به قتل رسید. در واقع امر، این جنایت فجیغ، مقدمه ای برای کودتای 28 مرداد بود. در مجلس یاد بودی که پس از قتل سرتیپ افشارطوس در تبریز یرگزار شده بود و در آن انبوه عظیمی از اهالی شرکت کرده بودند، شعری در محکوم ساختن عاملین و آمرین این جنایت فجیع خواندم که مورد استقبال عمومی قرار گرفت. تنها یک بیت از این شعر در یادم مانده که اینجا می آورم . به نام میهمانی ناخنت کندند و کشتندت کجا رسم است آیا کشتن و آزردن مهمان ؟ توطئه گریهای مجلس که آیت اله کاشانی مرتجع ریاست آن را بر عهده داشت ، سبب شد که دکتر مصدق از مردم بخواهد با شرکت در رفراندم، به انحلال مجلس که به آلتی در دست مخالفین نهضت ملی مبدل شده بود، رای مثبت بدهند. نقطه نهائی در پیش برد توطئه گری ها علیه دولت دکتر مصدق همانا کودتای 28 مرداد سال 1332 بود که توسط سازمانهای جاسوسی امریکا و انگلیس طرخ ریزی، شده بود . کودتا ی امپریالیستی که شاه و دربار پهلوی نقش خیانت کارانه در آن ایفا کرده بودند ، دولت ترقی خواه دکتر مصدق را سرنگون کرده و حکومت دست نشانده شاه – سرکشکر زاهدی را جانشین آن ساخت
+++++
بدنبال این کودتای ننگین، حکومت زور و قلدری در سرتاسر کشور استقرار یافته و مبارزین و آزادیخواهان دسته دسته روانه زندان ها و سیاه چال ها شدند. دکتر مصدق رهبر ملی شدن نفت که خشم استعمار و دربار دست نشانده شاه را متوجه خود کرده بود، دستگیر شده، به زندان افتاد. دکتر حسین فاطمی ، وزیر امور حارجه دکتر مصدق که در افشای سباه کاری های دربار و شاه بی پروائی نشان داده بود، اعدام گردید . کودتا گران ، کریم پور شیرازی، مدیر روزنامه شورش را که از مدافعین سرسخت نهضت ملی شدن نفت بود، زنده زنده سوزاندند. در تمام دوران حکومت فردی شاه، از 28 مرداد سال 1332 تا انقلاب بهمن سال 1357، به مدت 25 سال ، نشانه ای از آزادی و دموکراسی در ایران وجود نداشت . در تمام این مدت ، پاسخ هرکس که از آزادی حرف میزد ، حبس و شکنجه و اعدام بود. در این نوشته، مجال پرداختن به حوادث و اتفاقات دوران استبداد سلطنتی، نیست.
+++++
در بخش پایانی این نوشته می پردازم به وقایعی که پس از کودتای 28 مرداد در تبریز اتفاق افتاد و من خود شاهد برخی از این وقایع بوده ام. در اواخر مرداد ماه سال 1332 ، دوکودتا درایران از جانب قدرت های امپریالیستی به منظور سرنگون ساختن دولت دکتر مصدق به مورد اجرا گذاشته شد. کودتای نخست در 25 ماه مرداد بود که شکست خورد و کودتای دوم در 28 مرداد که با موفقیت همراه بود . روز 25 مرداد، اینجانب با تنی چند ار دوستان که همه اعضای فعال حزب ایران بودند ، برای گردش و تفرج به باسمنج در 15 کیلومتری تبریز رفته بودیم . کمی از ظهر گذشته بود که یکی از دوستان حزبی از تبریز به باسمنج پیش ما آمد. او از رفتن ما به باسمنج، اطلاع داشت . بمحض رسیدن به جمع ما که در حدود ده نفر بودیم، خبرداد که در ایران کودتا شده، خوشبختانه شکست خورده است خبر را که شنیدیم بساط نهاررا برچیده ، بدون تلف کردن وقت ، روانه تبریز شدیم . بک راست رفتیم به محل حزب ایران درکوچه تلگرافخانه. گروه کثیری از اعضا و هواداران حزب در حیاط ساختمان اجتماع کرده بودند. اینجانب و دیگر فعالین حزب، نیم ساعتی به سخن رانی و دکلامه شعر پرداخته ، سپس در صفوف مرتب به مقصد میدان ساعت ( میدان شهرداری) براه افتادیم در کوچه ها و خیابان ها حمعیت همه جا با شور و اشتیاق به صفوف ما می پیوشتند. بدین ترتیب، رسیدیم به میدان شهرداری . این میدان که در مرکز شهر قرار دارد ، پر بود از جمعیت . هزاران تن ازاهالی شهر با فریاد های رسا که میدان را پرکرده بود، به طرفداری از دکتر مصدق شعار میدادند . مصدق پیروز است . یا مرگ یا مصدق . داوران و اینجانب و چند تن دیگر از فعالین وارد ساختمان شهرداری شدیم . در آن روز تاریخی، من هم یکی از ناطقین در عمارت شهرداری تبریز بودم آنجا در بالکون
طبقه اول یا دوم ساختمان ، خوب یادم نیست، یک یک ناطقین با حرارت هرچه بیشتر شکست کودتای استعمارگران را به اطلاع هزاران تن از اهالی تبریز که در میدان اجتماع کرده بودند ، رسانده و از پیروزی خلق بر دشمنان کودتاگر، اظهار شادمانی میکردند. اینجانب نیز با صدای رسا به سخنرانی پرداخته و اشعار انقلابی خود را دکلامه میکردم. جمعیت که ازشکست کودتا غرق مسرت بودند ، مرتبا به طرفداری از دکتر مسدق و علیه استعمار انگلیس و دربارپهلوی شعار میدادند. آن روز طولانی در میان شادمانی عمومی به پابان رسید و اهالی خشنود از شکست کودتا، به خانه های خود برگشتند. تظاهرات علیه شاه و دربارو در دفاغ ازنهضت ملی شدن نفت و دکتر مصدق در روز های 26 و 27 مرداد نیز در نقاط مختلف شهر و از آن جمله درحیاط ساختمان حزب ایران دوام داشت .آنطورکه اسد بهرنگی برادر بزرگتر صمد بهرنگی در کتاب ” برادرم صمد” نوشته ، در یکی از روزهای بین 25 تا 27 مرداد ، صمد بهرنگی، نویسنده شهیر و متفکر انقلابی، در حیاط حزب ایران ، از مستمعین نطق و اشغاراینجانب و سخن رانی های ناطقین دیگر بود. در آن زمان، 14 سال از عمر بهرنگی میگذشت.
++++++
روز 28 مرداد نمیدانم چرا شهر آرام بود و تظاهرات و سر و صدای روز های گذشته، جای خود را به سکوت و آرامش داده بود . آن روز من در خانه بودم و از آنچه در خارج میگذشت، خبری نداشتم. اندکی از ظهر گذشته بود که درب خانه به صدا در آمد . در را باز کردم . حمید مشیر آبادی پسر عموی مادرم که خانه شان در نزدیکی ما بود، پشت در بود. سخت نگران به نظر میرسید . بمحض باز شدن درب خانه، مخاطیم قرار داده، گفت . متل اینکه در تهران حوادث ناگواری رخ داده ، رادیو تنها مارش نظامی مینوازد . تصمیم گرفتیم به رویم به مرکز حزب . با عجله لباس پوشیدم و به راه افتادیم . باید متذکر شوم که در آن سال ها یعنی هفتاد سال پیش، اغلب خانه ها در تبریز تلفن نداشتند. ما در خانه مان برق هم نداشتیم و شب ها لامپا روشن میکردیم. اگر کسی بدبدن یکی از اقوام و آشنایان میرفت ، نمیتوانست عزیمتش را از پیش به صاحب خانه خبر دهد. هنگام روز که در خانه به صدا در می آمد، تصور میکردیم بکی ار افوام به دیدنمان آمده . هر وقت کلاغ ها در پشت بام خانه قارقار میکردند ، مادرم میگفت دارد مهمان می آبد . در هر حال، برای کسب خبر، دیدن همرزمان و در صورت لزوم دفاع از مرکز حزب که از خانه ما در کوچه سیدحمزه فاصله زیادی داشت، همراه حمید خانه را ترک کردم . در کوچه ها، بر خلاف روز های دیگر کسی مشاهده نمی شد . کمی راه رفته بودیم که با آشنائی تصادف کردیم . پرسید به کحا میروید گفتیم به مرکز حزب ایران میرویم به بینیم اوضاع بر چه منوال است . گفت برگردید به خانه تان . در ایران کودتا شده، دولت مصدق بر افتاده و طرفداران شاه که همان اجامر و اوباش باشند، مرکز حزب ایران را آتش زده اند. مجبور شدیم از رفتن به مرکز حزب صرف نظرکنیم. رفتیم به خانه حمید که برای کسب خبر به رادیو گوش کنیم . در خانه ما، هنوز از رادیو خبری نبود.
+++++
ازهمان روز شوم، زندگی مخفی من آغاز شد . روز 28 مرداد، اوباش و الواط شاه پرست، قصد حمله بخانه ما را داشتند . اما اهالی محله و کسبه بازارچه سید حمزه با توسل به دروغی مصلت آمیر مانع هجوم آنها به خانه مان شدند . آنها به مهاجمین اوباش گفته بودند که حسن خانه را به ناپدریش فروخته ، رفته و دیگر در این محل زندگی نمیکند. این اوباش شاه پرست که روز 28 مرداد به خانه های طرفداران دکتر مصدق حمله میکردند، همان ها بودند که در دوران نخست وزیری پر حادثه ایشان، با چاقو، پنجه بوکس و دیگر آلات ضرب و جرح به تظاهرات حزب ایران و دیگر نهاد های مدافع نهضت ملی شدن نفت ، همچنان به احتماعات حزب توده، حمله کرده و بطور وحشیانه به سرکوب تظاهرات کنندگان می پرداختند. در یکی از این تهاجمات وحشیانه، اینجانب و برخی دیگر از اعضای حزب ایران، به شدت مجروح شدیم . روز 24 فروردین سال 1332 ، حزب ایران و برحی دیگر از نیروها ی سیاسی طرفدار نهضت ملی شدن نفت، تظاهرات پر شوری در تبریز برگزار کرده بودند. فریاد های رسای شرکت کنندگان در تظاهرات، سرتاسر خیابان شهناز را پر کرده بود. صف داشت می پیچید از خیابان شهناز به خیابان پهلوی که اوباش و الواط شاه پرست در همراهی با پاسبانها به شرکت کنندگان درمارش خیابانی، حمله ور شده و به وجشیانه ترین وجهی به ضرب و جرح آنها پرداختند. من خود یکی از کسانی بودم که بشدت از جانب فرق سر، زخمی شده بودم .الواط چاقوکش، عمدتا فعالین جنبش را مورد حمله قرار داده بودند. لات های شاه پرست که به تظاهرات حمله کرده بودند، اغلبشان ظاهرا کارمند شهرداری تبریز بودند . از شهرداری حقوق میگرفتند. اما کار اصلی شان بهم ریختن تظاهرات و اجتماعات احزاب مترقی و آزادیخواه بود. محمد دیهیم مدیر نشریه آذرآبادگان، . رئیس جمعیت فداکاران آذربایجان و حاجی ابواتقاسم جوان، تاجر فرش، جزو سازمان دهندگان دار ودسته های چاقوکش ضد جنبش ملی شدن نفت بودند . همان ها، جیره الواط شاه پزست را نیز، پرداخت میکردند. اسامی برخی از این مزدوران چاقوکش که هنوز در یادم مانده، عبارت است از کور میر رحیم ، مال یوسف، قره یوسف، شاهباز، میرشریف. حمله به تظاهرات ، دو سه ماه قبل از کودتا بود . در آن زمان، رئیس شهربانی تبریزافسری مصدقی به نام سرهنگ پور شریف بود که انسان واقعا آزاده و شریفی بود. سرهنگ پور شریف به محض آگاهی از حمله الواط و اوباش، دو ماشین باری نظامی به محل تظاهرات در سه راه شهناز فرستاد تا مجروحین را فورا به بیمارستان برسانند. . مارا با سر و صورت خون آلود، سربازها سوار کامیون های ارتشی کرده، بردند به بیمارستان شیر خورشد در کوچه ملا باشی درب سرخاب . بیش ازده تن از شرکت کنندگان در تظاهرات، شدیدا مجروح شده بودند. وقتی که پاسبان ها با باطوم ولات ها باپنجه بوکس بر سرم میکوبیدند، صدای یکی از لات ها بگوشم رسید که میگفت زرینه باف را هم پیدا کنید . اما زرینه باف ، دبیر دبیرستانها و عضو فعال حزب نیروی سوم، به نحوی از معرکه جان سالم بدر برده بود. فردا ی آن روز، ما مجروحین متعلق به حزب ایران،با سر و صورت پانسمان شده، در خیابان ها و بازار مشغول فروش نشریه ای بودیم که حزب ایران در تبریز منتشر میکرد و حاوی مقالات و اشعار اعضای حزب بود. متاسفانه اسم این نشریه درخاطرم نمانده. حمله الواط جیره خوار به صفوف تظاهرات ، عزم ما را در مبارزه علیه ارتجاغ، راسخ تر ساخته بود.
+++++
چند روز پس از واقغه هجوم به تظاهرات حزب ایران ، بنا به تصمیم رئیس شهربانی، قرار شد مجروحین این حادثه و اجامر و اوباشی که به تظاهرات حمله کرده بودند در یکی از کلانتری های شهر با هم روبرو شوند و در این مواحهه، قربانیان حادثه ، ضاربین خود را معرفی کنند هدف رئیس شهربانی تبریز این بود که الواط واوباش را همچنان در زندان نگاه دارد. آن روز اینجانب و دیگر مجروحین تظاهرات، رفتیم به کلانتری شماره پنج در وسط شهر . تازه در اطاقی روی صندلی ها نشسته بودیم که پاسبانها لات های شهر را وارد اطاق کردند. آنگاه سرپاسبان کلانتری از ما خواست کسانی از این گروه را که شما را در تظاهرات مورد حمله قرار داده بودند، معرقی کنیم. هر کدام از ما یکی از اوباش را معرفی کرد.. این مواجهه و معرفی حمله کنندگان از جانب ما ، سبب شد که شهربانی سندی به دست آورده، بتواند گروهی از اوباش شاه پرست را تا روز 28 مرداد در زندان نگه دارد. این الواط شرور پس ازکودتای 28 مرداد از زندان آزاد شده و در صدد آزار و اذیت کسانی که آنها را به عنوان مهاجمین به تطاهرات معرفی کرده بودند ، یر آمدند . تنی چند از این اوباش در همان روز 28 مرداد یا فردای آن روز ، قصد حمله به خانه ما را داشتند که اهل محل و کسبه بازارچه سید حمزه مانعشان شدند . آنها به دروغ به مهاجمین گفتند که حسن جداری دیگر در اینجا زندگی نمی کند . وی خانه را به ناپدریش فروخته و از این محل رفته است. با این هم نفسی و کمک اهل محل، خانه ما از تاراج مصون ماند و خودم به چنگ این دشمنان آزادی نیفتادم . الواط شاه پزست روز 28 مرداد، خود سرهنگ پور شریف را نیز در پله های ساختمان شهربانی مورد حمله قرار دادند. +++++
از فعالین حزب ایران تبریز، حبیب داوران و برخی دیگر که عمدتا گیلانی بودند، در فردای کودتا مجبور شدند از بیم جان تبریز را ترک کنند. من و هم فکران دیگر به فعالیت مخفی روی آوردیم . از دید ما، سکوت در مقابل کودتاگران سرسپرده به هیچوجه جایز نیود. در روزهای نخست بعد ازکودتا، اینجانب و دیگر فعالین جوان حزب ایران در یاسمنج در نزدیکی تبریز مخفی شدیم . دو هفته آنجا به سر بردیم. هم مسلکان از تبریز می آمدند و با هم در رابطه بودیم . پس از برگشت به تبریز همچنان فعالیت مخفی را ادامه دادیم . من از خانه بیرون نمی آمدم . دوستان می آمدند و مرا می دیدند. یک ماه از کودتا نگذشته بود که نخستین اعلامیه علیه کودتا را انتشار دادیم . متن اعلامیه را که به تصویب همه دوستان رسیده بود ، اینجانب نوشته بودم . در اعلامیه پس ار دفاع از دست آو.ردهای دوران نخست وزیری دکتر مصدق، کودتای 28 مرداد و رژیم کودتا سخت مورد حمله قرار گرفته بود . در اعلامیه همچنان به اهالی تبریز متذکر شده بودیم که حکومت دست نشانده کودتا، تا یک ماه دیگر، سرنگون خواهد شد. در بالای اعلامیه بیتی شعر که خود آنرا سروده بودم، درج شده بود شب تاریک ملت، روز گردد مصدق، عاقبت پیروز گردد. اعلامیه در یک روی کاغذ نوشته شده بود تا بتوان آنرا به دیوار کوچه ها و خیابانها چسباند. برای چاپ اعلامیه ، چون خود چاپخانه مخفی نداشتیم، چاره را در آن دیدیم که به طریقی با اعضای حزب توده بخش تبریز، تماس برقرار کنیم و در این باره ، از آن ها کمک بگیریم. رفیقی مامور شد که با یکی از اعضای حزب توده تماس گرفته و در رابطه با چاپ اعلامیه با وی صحبت کند. تماس وگفتگو نتیجه مثبت داد و اعلامیه در چاپحانه مخفی حزب توده ، به چاپ رسید . اعلامبه ها را یکی از دوستان مخفیانه آورد به خانه ما . رفقا یک یک به خانه ما آمده و سهمیه خود را گرفته، خانه را ترک میکردند. چنانکه تنها تعداد کمی اعلامبه در خانه ما باقی مانده بود که برای احتیاط آنها را در زیر فرش یکی از اطاق ها ، گذاشته بودم . قرار گذاشته بودیم که در نقاط مختلف شهر، در گروه های سه نفری اعلامیه ها را در دیوار کوچه ها و خیابانها در معرض دید عابرین قرار دهیم. اینجانب در همراهی با حمید مشیر آبادی وحسین قنادیان ، مامور چسباندن اعلامیه در کوچه های بین کوچه سیدحمزه و درب سرخاب بودیم دو نفر از ما مامور چسباندن اعلامیه بودند و سومی در سر کوچه، دور و بر را می پایید. با همکاری و کوشش فعالین واعضای حرب ایران که در آن زمان ، حزب اصلی طرفدار دکتر مصدق در تبریز بود ، بسیاری از همشهری ها از مضمون اعلامیه ، خبر دار شدند.
+++++
پخش وسیع اعلامیه ضد رزیم کودتا که طی آن به منظور ترساندن رژیم و امیدوار ساختن توده ها، وعده داده شده بود که تا یک ماه دیگر کودتاگران از قدرت خواهند افتاد ، رژیم کودتا را سخت نگران ساخته ومقامات شهربانی را بر آن داشت که به منظور دستگیری ناشرین اعلامیه و کشف چاپخانه مخفی با تمام نیرو دست به کار شوند. بدین ترتیب، پلیس در جستجوی اعلامیه و ماشین چاپ، در نقاط مختلف شهر به منازل فعالین حزب ایران یورش برد. چند روز از پخش و انتشار اعلامیه گذشته بود . در بعد از ظهر یکی از روز ها، اینجانب از خانه خارج شده، در نهایت احتیاط در یکی ازکوچه های باریک و بن بست نزدیک خانه، جند تن از دوستان را طبق قرار قبلی ملاقات کرده و بعد از جند دقیقه گفتگو، به خانه برگشتم . سر کوچه (دربند) بن بست خود که رسیدم، چشمم افتاد به چند تن پاسبان که در پشت بام خانه ما، قدم می زدند. در همان لحظه، یکی از همسایه ها، همای خانم، زن شاطر میرزا که دم در خانه شان ایستاده بود ، یواشکی به من گفت حسن فرار کن که پاسبان ها خانه تان زا میگردند. تا چشمم به پاسبان ها افتاد و پیام همای خانم را شنیدم، در نهایت سرعت، برق آسا پا به دویدن گذاشتم. کوجه ها ( دربند ها) را یکی پس از دیگری پشت سر گذاشته، رسیدم به خانه حاجی مهدی قلی، عموی مادرم که پسر کوچک ترش حمید از افراد فعال حزب ایران بود . درباز شد و وارد خانه شدم . خانه حاجی عمو، حیاطی بزرگ و پردرخت داشت. پس از سلام و احوال پرسی مختصر، ماجرای حمله پاسبان ها و تفتیش حانه مان را به افراد خانه، تعریف کردم . زن عموی مادرم بسیار ترسیده بود از من خواست لباس زنانه بپوشم که اگر پاسبان ها آمدند، شناخته نشوم. البته کسی به حرف های زن عمو، وقعی نگذاشت . شب را در خانه آنها ماندم . آن روز، ناپدریم وقتی پس از فراغت از کار خسته کننده روزانه، شب هنگام به خانه برمیگردد و از ماجرا ی تفتیش خانه مان توسط پاسبان ها و پناه بردن من به خانه حاجی عمو خبردار میشود، فورا خانه را ترک کرده و خود را با سرعت میرساند به خانه حاجی عموی مادرم. خود حاجی عمو آن روز ها در قره داغ به سر می برد. ناپدریم با مجید آقا، پسر بزرگ تر حاجی عمومشورت کرده و تصمیم میگیرند من تبریز را ترک گفته و به ده حاجی عمو در قره داغ بروم و چند صباحی در آنجا بمانم. . ناپدریم پس از صرف چائی، برای تدارک سفرم به ده الهرد ، خانه حاجی عمو را ترک می کند .
+++++
فردای آن روزصبح زود، هنوز آفتاب ندمیده بود که نا پدریم دوباره به خانه حاجی عمو آمد. من فورا لباس بر تن کرده، همراه وی از خانه بیرون آمدم . درکوچه ها عابری دیده نمی شد. چند دفیفه بغد رسیدیم به کاروانسرای نیمه خرابی در بازارچه درب سرخاب . .نا پدریم شبانه به این کاروانسرا مراجعه کرده و با کاروانسرادار ترتیب سفرم به ده الهرد در قره داغ را داده بود. ناپدریم مشهدی ابراهیم اهل ده عباس آباد قره داغ بود که از جورارباب، همراه با خانواده اش به تبریز کوچ کرده و در آنجا مقیم شده بود. مشهدی ابراهیم کارش دلالی چیت و فتوره بود و با سختی و در آمدی اتدک، خانواده شش نفری ما را اداره میکرد . این انسان ساده دل زحمتکش برای من و برادرکوچک ترم که پدرمان را در کودکی از دست داده بودیم، پدری دلسوز و مهربان بود. در کاروانسرای قدیمی نبمه خراب، در کلبه ای نیمه تاریک که در طاق گلی گرد آلودش شمعی می سوخت، چند تن دهاتی آماده حرکت به سمت قره داغ بودند. دهقانان قره داغ، هرازگاهی از دهات خود با هزار زحمت با بار زغال که بر پشت قاطر و خر نهاده شده بود ، به تبریز می آمدند . زغال را به علاف ها فروخته و با بهای آن، قند و چائی و پارچه خریده ، به خانه های خود بر میگشتند . محل خواب آنها در طول اقامت در تبریز، کاروانسرا های کهنه نیمه خرابه بود. در هر حال، کاروان براه افتاد . من هم همراه با کاروان، روانه ده الهرد شدم . پایان روز بو د و تاریکی بر روشنائی در دشتهای سرسبز قره داغ غلبه میکرد که کاروان ما وارد ده الهرد شد و بدین ترتیب، دوران دربدری و اقامتم درقره داغ، شروع شد . در شعری که هفتاد سال پیش ساخته ام ، به این موضوع، اشاره میکنم . بیست سال از عمر من بگذشت و من سر نیاوردم به پیش اهرمن کرده ام ترک دیار و خانمان تا نه بینم چهره یغماگران درشعر دیگری در همان ایام، باز یه اقامتم در قره داغ، برخورد میکنم: گفته ام من صلاح ملت را زان سبب رانده از دیارم من گه بدین قریه، گه بدان قریه زندگی را همی سر آرم من خصم سرمایه دار نا انصاف دشمن ارتجاع هارم من اجنبی گر مرا کشد بر دار سر به پیشش فرو نیارم من.
+++++
این قسمت از خاطراتم را با تکه هاتی از شعری که به زبان ترکی در باره رفراندم برای انخلال مجلس هیفدهم سروده ام ، به پایان میرسانم این شعر خود داستانی دارد که لازم است اینجا آن را به اختصار، بازگو کنم. مجلس شورا که آیت اله کاشانی مرتجع رئیس آن بود و بسیاری از مخالفین و سرسپردگان استعمار در آن جا خوش کرده بودند، به سد و مانعی در مقابل فعالیت های دولت دکتر مصدق، مبدل شده بود .ایشان برای شکستن این سد، چاره را در برگزاری رفراندم جهت انحلال مجلس می بیند. رفراندوم در ماه مرداد سال 1332، نخست در تهران در روز دوازده مرداد ماه و یک هفته بعد در شهرستان ها، برگزار شد. یک روز مانده به برگزاری رفراندم ، ما فعالین حزب ایران ماشین باری سر بازی کرایه کردیم . در این ماشین که آهسته در خیابان ها و کوچه های مرکزی شهرحرکت میکرد، من در وسط ماشین در میان رفقای حزبی، در حال ایستاده، شعری را که همان روز ها به زبان ترکی در باره رفراندوم سروده بودم، با صدای بلند دکلامه میکردم . دکلامه شعر در معابری که می گشتیم ، تکرار میشد . انبوهی از اهالی و عابرین به این شعر و شعارهائی که داده میشد، گوش میکردند . اینکه شعر به زبان خود اهالی شهر بود، سبب میشد که افراد بیشتری به آن گوش کنند. وقتی بدنبال کودتای امپریالیستی 28 مرداد به خانه مان حمله کردند ، پاسبان ها همه جا حتی آب انبارحانه را گشته و چاپخانه واعلامیه ها را پیدا نکرده بودند . چون خود من هم در خانه نبودم، به ناچار به این اکتفا کرده بودند که آلت جرمی چند به یغما ببرند و پرونده ای بسازند . آلات جرم عبارت بودند از دفتر اشعارم که حاوی همه اشعار سیاسی و غزلیات بود . نامه ای که دکتر مصدق برایم فرستاده بود به امضا شخص ایشان . در اوایل نخست وزیری دکتر مصدق، منظومه ای در ستایش از نهضت ملی شدن نفت ساخته بودم که در جلسات و اجتماعات آنرا میخواندم. نسخه ای از این منظومه را نیز به دکتر مصدق فرستاده بودم ایشان در پاسخ، نامه ای تایپ شده برایم فرستاده، در آن از ارسال شعر تشکر کرده بود.. نامه تایپ شده حاوی امضای خطی ایشان بود. این نامه را هم که مادرم در یحدان جا داده بود، پاسبانها با خود برده بودند . الت جرم های دیگر به غارت رقته عبارت بودند از دیوان اشعارلاهوتی چاپ مسکو ، کتاب شاعر لر مجلسی حاوی اشعار ترکی چاپ زمان حکومت فرقه دموکرات آذربایجان ، عکس دسته جمعی با دوستان با سر و صورت پانسمان شده.. این اشیا به تاراج رفته و در بین آنها بخش عمده اشعار سیاسی ام، در بایگانی شهربانی گرد و خاک خورده ، به باد فنا رفتند. اینک ابیاتی ازشعربه زبان ترکی که در باره رفراتدم ساخته ام. افسوس که کل شعر به غارت رفته و باقی نمانده است.
اویان ای قهرمان میلت! +++ اویان ای غم چکوب، گون گورمیین ، مظلوم اولان میلت اویان ای هر بلایه صبر ائدیب قلبی یانان میلت اویان ای قهرمان میلت! +++++ او.یان ای تبریزین جاندان گئچن ، شیر ژیان اوغلی اویان ای قورخی بیلمز ، قهرمان ستارخان اوغلی اویان ای هر بلایه صبر ادیب، قلبی یانان میلت +++++ اسارت زنجیری آلتیندا ایللر یانمیشوق بیزلر مصیبت گورموشوق، لال اولموشوق، اودلانمیشوق بیزلر وطن دوشمنلرین آخیرایاقدان سالمیشوق بیزلر آنا پوپراغینی جلاد لردن آلمیشوق بیزلر داها وئرمه امان جلاده ای تالان اولان میلت اویان ای هر بلایه صبر ائدیب قلبی، یانان میلت +++++ بو مجلس ایستیری چکسون گینه زنجیره ایرانی گینه ائتسون عزیز ایرانه صاحب اینگلستانی داها وئرمه امان بو مجلسه ای قهرمان میلت اویان ای هر بلایه صبر ائدیب قلبی یانان میلت . ترجمه این ابیات به فارسی ای ملت قهرمان بیدار شو ای آنکه هر بلائی را تحمل کرده و رنج ها دیده ای ای ملت قهرمان، بیدار شو +++++ بیدار شو ای فرزند از جان گذشته همچون شیر ژیان تبریز بیدار شو ای فرزند جسورو قهرمان ستار خان بیدار شو ای آنکه هر بلائی راتحمل کرده و رنج ها دیده ای +++++ زیر زنجیر اسارت، سال ها رنج دیده ایم مصیبت ها تحمل کرده ، لال مانده، عذاب کشیده ایم دشمنان وطن را بالاخره به تنگ آورده ایم خاک وطن را از چنگ جلادها رها ساخته ایم دیگر به جلاد ها مهلت مده ای ملت قهرمان بیدار شو ای آنکه هر بلائی را تحمل کرده و رنج ها دیده ای +++++ این مجلس باز میخواهد ایران را در غل و زنجیر کند باز میخواهد انگلستان را مالک ایران عزیز سازد دیگربه این مجلس ، امکان مده ای ملت قهرمان ای آنکه هر بلائی را تحمل کرده و رنج ها برده ای بیذار شو
حسن جداری بهمن ماه سال 1403
Comments
برگی از دفتر خاطرات<br> حسن جداری — بدون دیدگاه
HTML tags allowed in your comment: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>