« باز کن پنجره را »
شعر از شمی صلواتی
« باز کن پنجره را »
قلبم زنانه می زند پر
زنانه اشک می ریزم
از شوق سواران زن در میدان نبرد با ستمگران
باز کن پنجره را
تا من بتوانم صداهای
بی موقع دختران خیابان را
که در نبردی نابرابر با مومنین نیزه بدست جان میبازند بشنوم
باز کن پنجره را
با لکنت زبان در دام دلی شکسته
آرام و بی صدا رویاهای دخترم را
در دفتر یادداشتهای روزانه
بجا مانده از او،
هر لحظه، هر ساعت می خوانم
من شبها با آن بخواب می روم…
چه کسی بجز یک مادر می تواند جای خالی دخترش را
به هر کجا که می رود با تصویر به همراه داشته باشد.
با دل شکسته. در پیادهروهای شهر به سختی گام بر می دارم
به یاد مادران دلشکسته
هنگاميکه جلو در زندانها
هر روز به امید دیدن فرزندان خود
به انتظاریک ملاقات ساده
صبحها را به شب می رساندند
اما با دلی زخمی و پر درد به خانه برمیبرمیگرند…
[تا آندم که؛
عشق بر هر دل به زیبایی ننشیند
تا آندم که تو شعر لبخند را
به لطافت بوی معطر بنفشه
در «تصور عشق» تازه تر کنید «ای دل»
در میان گلهای هزار رنگ
حدیث زندگی را با بیانی ساده تر تصور می کنم
من یاغیم وعاصی
از این وارونه دنیا بیزارم
ازین رو در تلاشی تازه
به انتظار رویاهای دیرین خود می نویسم
می دونم که
رویاها حقیقت زندگیست
باید رنگ امید را
برای تغییر بر نیزها بیاویزیم!
چرا که بیرنگی نشان آزادگی نیست.
.
«بدون آزادی بی قید و شرط زنان
انسانیت و زندگی انسانی ممکن نیست…»
۲ اکتبر ۲۰۲۲میلادی “شمی صلواتی“
Comments
« باز کن پنجره را » <br> شعر از شمی صلواتی — بدون دیدگاه
HTML tags allowed in your comment: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>