پرسش اصلی، چگونگی هلاکت رییسی نیست، پرسش، چگونگی پس از هلاکت اوست / محمد علی اصفهانی
پرسش اصلی، چگونگی هلاکت رییسی نیست
پرسش اصلی، چگونگی پس از هلاکت اوست
محمد علی اصفهانی
خامنه ای در پیام سی و یک اردیبهشت خود، در حالی که زمان بسیار اندکی از قطعی شدن هلاکت رییسی و همراهانش می گذشت، هلاکت او را «درگذشت شهادتگونه» نامید؛ ولی در پنج خرداد، از هلاکت رییسی و همراهانش با عنوان شهادت نام برد، و در دیدار با خانوادهٔ او و خانوادههای همراهان هلاک شدهٔ او، از او به عنوان «شهید» یاد کرد، و از «مرحوم شهید آقای رئیسی»، و از «تشییع باشکوه شهدا» سخن گفت.
بسیار بعید و دور از منطق است که این، به دلیل دوگانگی در نگاه او به یک نوع واحد از مرگ باشد.
محتملترین پاسخ برای توضیح این دوگانگی در بیان، این است که در فاصلهٔ سی و یک اردیبهشت تا پنج خرداد، جمعبندی بررسیها، عمدی بودن و غیر تصادفی بودن آن هلاکت و آن هلاکتها را ثابت کرده باشد.
به جای، یعنی علاوه بر، جستجوی تناقضهای متعدد و گاه گمراه کنندهٔ دیگر، میتوان بیشتر به همین دوگانگی در بیان خامنه ای توجه داشت.
او کسی نیست که معنا و مفهوم دو عنوان متفاوتی که در مورد هلاکت رییسی به کار برده است را نداند و یا در مورد هریک از این دو عنوان متفاوت و کاربرد هر کدام آنها در سر جای خود، طی چند روز، نظرش تغییر کرده باشد.
در بارهٔ سناریوهای احتمالی و سناریو نویسان احتمالی و اجرا کنندگان احتمالیِ سناریوی احتمالی، این روزها آن قدر نظر و نظریه و تئوری و توطئهٔ تئوری و تئوری توطئه و غیره و غیره مطرح شده است که در این مختصر نه نیازی به ذکرشان است و نه مجالی برای برشمردنشان.
اما راقم این سطور، بیشترین احتمال را ـ تا اطلاع ثانوی ـ متوجه تضادهای درونی افراد و باندهای رقیب میداند، و کمترین احتمال (در حد نزدیک به صفر) را متوجه شخص خامنه ای که رییسی در ارتباط با او مطیع و حرفشنو و بیآزار بود، و شاید بتوان گفت که یک کارگزارِ از همه نظر ایدهآل به حساب میآمد که آسان به دست نیامده بود و رهبر با بندبازیهای خطرناک توانسته بود نهایتاً او را از بالای سر رقیبان و حریفان و مدعیان متعدد، به سلامت به صندلی ریاست جمهوری برساند و بر آن بنشاند.
ــــــــــــــــــــ
هلاکت رییس جمهور «مغتنم» (به بیان صریح رهبر)، چه بر اثر یک سانحهٔ معمولی باشد (که به احتمال زیاد نیست)، و چه بر اثر خرابکاری توسط افراد و باندهای رقیب باشد (که به احتمال زیاد هست)، دستکم دو واقعیت را برای چندین و چندمین بار در برابر دیدگان همگان قرار میدهد:
یک:
وجود تضادها و تقابلها و تعارضهای پایانناپذیر در صفوف «اصولگرایان»، که حتی در گیر و دار همین انتخابات زودهنگام ریاست جمهوری هم بیشتر از پیش آشکار خواهد شد.
این تضادها و تقابلها و تعارضها، پس از انتخابات ـ که نتیجه اش قاعدتاً نشستن یکی از میان همین طیف بر صندلی ریاست جمهوری است ـ وارد مراحل کیفی و کمّی تازهیی خواهند شد که کار خامنه ای را روز به روز دشوارتر خواهند کرد، و حتی بالقوه میتوانند به حذف فیزیکی او نیز منجر شوند.
دو:
خامنه ای، همچنان که بار ها نوشته ام، رهبر بلامنازع ج.ا نیست، و قدرت او در این دریای متلاطمی که میبینیم، بر امواجی استوار است که خود، بنا به ماهیت خود، بالا و پایین میشوند و دریای متلاطم را متلاطمتر میکنند.
نه قوانین مکتوب، بلکه به تناسبِ هر مقطع معین، و به تناسب هر مورد معین، محدودهٔ واقعی اختیارات ولی فقیهی با قد و قوارهٔ خامنه ای را قوانین نانوشتهیی تعیین میکنند که از برآیند مجموعهٔ تضادهای نیروهای تشکیل دهندهٔ حاکمیت، و از توازن دائماً متغیر این نیروها حاصل میشوند.
حتی خمینی با آن همه ابهت و اقتداری که داشت هم، در همین فرایند، گاهی ناچار به پذیرش چیزهایی میشد که نمیخواست اما نمیتوانست که نخواهد.
نمونهها در این مورد، کم نیستند، ولی خارج از موضوع این مقالهاند.
ـــــــــــــــــــــــــ
عامل دیگری اما در میان است که میتواند تعیینکنندهتر از تغییرات مقطعی توازن قوای درون مجموعهٔ حاکمیت باشد:
نیروهای درون حاکمیت، تنها بر یکدیگر نیست که تأثیر میگذارند، و تنها از یکدیگر نیست که تأثیر میپذیرند.
نیروهای درون حاکمیت:
ـ از یک طرف، بر یکدیگر تأثیر میگذارند و از یکدیگر تأثیر میپذیرند.
ـ و از طرف دیگر، در رابطهٔ تأثیر و تأثر با جامعه و مردم قرار دارند.
در اینجاست که باید:
ـ از تکتک تضادهای این نیروها با یکدیگر، فرصت ساخت.
ـ فرصتهای ساخته شده را نسوزانید.
ـ فرصتهای جدید را بر فرصتهای موجود و مستقل از تضادهای درون حاکمیت افزود.
ـ و به پیش رفت!
این همه، البته اعتماد به نفس میخواهد، نه مثلاً بلافاصله بعد از دوم خرداد هفتاد و شش، از آیندهٔ خود بیمناک شدن، و از وحشت خاتمی قالب تهی کردن، و از شنیدن نام او بر خود لرزیدن و دست و پای خود را گم کردن، و هر کسی که از کم و کیف فرصت حاصلشده سخنی میگفت و خواهان استفاده از آن برای فراهم آوردن شرایط ورود به مرحلهٔ انقلاب بود را به دندانِ خود و دستآموزان خود دریدن.
طبعاً لازمهٔ اعتماد به نفس داشتن، پوک و پوچ و توخالی نبودن است و برخوردار بودن از توانمندیهایی است که نه با ادعاهای بیپایه و رجزخوانیهای بیمایه حاصل میشوند، و نه با فریب دادن دیگران و به غارت بردن جان و جوانی آنان، و نه از ترس دیدن شکل واقعیتها در نور و روشنایی، سر به زیر پتو کشیدن و سعی در خوابیدن به امید ادامهٔ خوابهای خوشِ ناتماممانده و نیمهکاره رها شدهٔ دوشین را دیدن، و نه با بر سر سفرهٔ خونین سیاهکاسگانی جام بر جام زدن یا دست بر سینه و آماده به خدمت ایستادن که حاضرند که میهمان آرزو به دل، یا خدمتگزار دست به سینهٔ خوشخیال را، به ازای اجابت اندکی از خواستههای خود، در پیش پای ج.ا قربانی کنند.
(…)
ـــــــــــــــــــــــــ
«بعضی، شکسته خوانند، بعضی نشسته خوانند
چون نیست خواجه حافظ، معذور دار ما را»
تا کجا خواهیم توانست از فرصت و فرصتهایی که هلاکت رییسی ـ«رییس جمهور محترم و مغتنم» رهبر کشتیشکستهٔ ج.ا ـ فراهم آورده است استفاده کنیم، از آن و از آنها فرصتهای تازهیی بسازیم، و فرصتهای تازه را برفرصتهای پیشین، و بر فرصتهای مستقل از تضادهای درون حاکمیت بیافزاییم و به پیش برویم؟
این را نمیدانم. اما یک چیز را میدانم:
شعر حافظ، چه در بارهٔ کشتیشکستگان باشد، و چه در بارهٔ کشینشستگان باشد، این بار به کار رهبر کشینشستهٔ کشتیشکستهٔ ج.ا نخواهد آمد ـ حتی اگر او به یاد سالهای اول جوانی خود، و آن شور و حال مدفون شده در گرد و خاک حرص و آز و طمعی اهریمنی به حفظ قدرتی چند روزه در حیاتی زودگذر در جهانی هیچ در هیچ، در خلوت خویش زمزمهاش کند و قطره اشکی بیافشاند که:
کشتیشکستگانیم، ای باد شُرطه برخیز
باشد که باز بینیم، دیدار آشنا را
البته شاید هم نفرین حافظ گریبانش را بگیرد و او «دیدار آشنا» را به زودی باز بیند.
آشنایی به نام ابراهیم رییسی را!
۱۱ خرداد ۱۴۰۳
ققنوس ـ سیاست انسانگرا
۲۴۴ رای به تحریم دادستان دیوان کیفری بین المللی خود بورژواها یعنی چه؟ ۴۲ نماینده از حزب دموکرات آمریکا بود. در سیاستهای داخلی، ۹۹ درصد این نمایندگان در ۵۰ سال گذشته به انواع واقسام سیاستهای نولیبرالی رای داده اند که یعنی همه شان نماینده یک درصد سوپر ثروتمند جامعه بوده اند.این پرونده دموکراسی سکولار است.
.
دموکراسی سکولار بدون پول ایرانی ، تبدیل میشود به دموکراسی پاکستان که نوکرهای بورژوا -امپریالیستهای غربی دموکراسی مدیریت میکنند. حقایق خیلی بیشتر از این است. مثلا، کودتا کردنها، غیر قابل تشخیص بودن گانگستر از سرمایه دار، جنگ راه انداختن، ترور کردنها. فکر کنم که روشنفکر-دموکراتهای مارکسیست و غیر مارکسیست باید یک فکری به حال روشنفکری خود بکنند و با واقعیات جامعه سرمایه داری ارتباط برقرار کنند نه اینکه هی فلسفه بخوانند و فلسفه بافی کنند و بگویند بورژوازی مترقی هم داریم. نه نداریم، هیچ وقت هم نداشتیم، بورژوازی یعنی اول استثمار نیروی کار. خود مارکس بعد از تقسیر جنایتهای استعمارگران انگلیسی در هندوستان ، میگفت: در عوض شرایط آزادی طبقاتی را فراهم میکند. همین باعث شد که بعضی از مارکسیستهای معاصر شرقی بگویند این اروپا مرکزی است.
.
بنظر من، این نحوه نگرش روشنفکر چپ و راست سکولار است که جمهوری اسلامی را بوجود آورده، نه سیاستهای استعمارگران ونواستعمارگران. برای موفقیت استعمارگران، باید یک خوشبینی روشنفکرانه به استعمارگری غربی بوجود بیاید تا نفی آن توسط اسلام و مذهب پرورش یابد. زمانی جنبشهای اسلامی رشد کرد که کمونیسم مارکسیستی کاملا در پیاده کردن ش بصورت دولتهای دیکتاتوری تک حزبی مارکسیستی ورشکسته شده بود و سکولاریسم ملیگرای دموکرات به رفرمهای شاه -آمریکا باخته بود و داشت از میوه های آن تغذیه میکرد.
.
آنارشیست
آقای اصفهانی،
این نکته جا ماند، عملی بودن انقلاب کمونیستی!
جامعه آنارشیستی کمونیستی در جوامع قبلی و فعلی کاملا در دسترس بود و هست. دلیل اینکه در دسترس بنظر نمی آید این است که حاکمین کاملا بر ذهن و جسم زنان و کارگران مسلط هستند و تقریبا تمام اپوزیسیونها هم بجای آگاه کردن توده ها از وضعشان از جهل توده ها استفاده میکنند تا دولت بسازند و ارباب شوند. از مصدق بورژوا غربی تا استالین بورژوا شرقی، همشون یک اصل خدشه ناپذیر داشته اند، سلطه داشتن بر ذهن توده ها و نگفتن حقایق علمی در مورد انسان و جامعه و اعمال پشت پرده خودشان.
منهم مخالف ایدئولوژی هستم، مخصوصا ایدئولوژی دموکراتیک سکولار بورژواها که در آن مالکیت خصوصی بر ابزار تولید، یعنی بردگی مزدی، یک اصل مقدس است. فکر نمیکنم شما ضد ایدئولوژی هستید چون اعتقاد به درست کردن دولت دموکراتیک، خودش ایدئولوژی است، ایدئولوژی سلطه همه انواع بورژواها، نه فقط نوعی خاص از آنها. البته بعلت ذات سرمایه داری که انباشت سرمایه و از بین بردن رقیب هدف حیاتی هر نهاد اقتصادی است، دولت بورژوازی در انتها میشود دولت ثروتمندان صاحب انحصارات مالی و صنعتی و دموکراسی بورژواها میشود جمع نمایندگان و افراد رشوه بگیر.
آنارشیست
آقای اصفهانی،
.
درست میگوئید، دیدگاه من و شما در ارتباط با انقلاب متفاوت است. من انقلاب را از بین بردن استثمارکردن و سلطه انسان بر انسان بعنوان پیش شرط آن میدانم، شما انقلاب را فعلا آزادی همه سرمایه داران در تصمیم گیری های اجتماعی، نه فقط اسلامیون، میدانید. اینکه در دراز مدت با من هم عقیده هستید، فکر کنم اصلا مهم نیست و من جدی نمیگیرم چون من بورژواهائی می شناسم که میگویند اگر من میلیاردر بشوم از کره زمین برای همه انسانها باغ عدن می سازم!! دموکراسی شما هم برای من مثل همان وعده باغ عدن است – بورژواهای خودی را ثروتمند کنیم تا خیری به ما زنان و بردگان مزدی برسد.
.
در ارتباط با فرصت، با در نظر گرفتن تعریف من از انقلاب، تضادهای درونی حاکمیت در واقع جنگ زرگری است حتی اگر رژیم ایران سکولار دموکراتیک باشد. در همین دولتهای استعماری-دموکراتیک-سکولار غرب کلی تضاد و جنگ درونی وجود دارد و حتی ترامپ آمریکا میخواست گنگره شان را تسخیر کند، اما بساط مردسالاری و بردگی مزدی و استعمارگری شان کاملا دو سه قرن است که پا برجاست. تغییرات سیاسی دموکراتیک نه مردسالاری را عمیقا تغییر داده، نه بردگی مزدی را از بین برده و نه استعمارگری را.
.
همه بخوبی مشاهده کردیدم که چطور حماس و رژیم اسرائیل دست به جنایتهائی زدند که چندان با کارهای هیتلر فرق نداشت، اما مخالفین دولتهای غربی گفتند حماس از جامعه اش دفاع میکند و دولتهای دموکراتیک غربی هم گفتند اسرائیل از خودش و دولتهای غربی از عملیات اسرائیل دفاع کردند و شریک جرم شدند.
.
من نمیدانم که چرا شما میخواهید در ایران یک رژیم بورژوا دموکراتیک سکولار درست کنید در حالیکه نه ایران اقتصاد استعمارگرانه دارد که بتواند مشکلات اجتماعی داخلی را مثل غربی ها با ریخت و پاش ماستمالی کند و نه شما میتوانید تضمین کنید که دموکراسی شما بهتر از بنیانگذاران دموکراسی، یعنی بورژوا سکولارهای غربی است – شما نمیتوانید به غربی ها درس دموکراسی بدهید. البته میتوانید حاکمیت بورژواهای سکولار ایران را از طریق ماتریالیسم تاریخی مارکس توجیه کنید، ولی فکر نمیکنم مارکسیست هستید و اگر هم باشید اکثر مارکسیستها این نوع تفسیر را رد کرده اند و در اقلیت هستید. اگر خواستید در مورد این آخری بیشتر توضیح خواهم داد.
.
آنارشیست
در پاسخ به دوست گرامی، «آنارشیست»:
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
طبعاً اگر بخواهیم فرصت هایی از این نوع را محور کار خودمان قرار دهیم، همانگونه که شما نوشته اید، این فرصت ها ـ البته در بهترین و مساعد ترین شرایط ـ برای کودتا مناسب هستند، نه انقلاب.
اما در مقاله تأکید شده است که «بالقوه» می توانیم از تک تک این تضاد های کوچک یا بزرگ، «فرصت» هایی «بسازیم» و بر فرصت های مستقل از این نوع تضاد ها «بیافزاییم»، نه این که به این فرصت ها به عنوان محور مبارزه نگاه کنیم.
البته، دقت کنید که صحبت از تأثیر خود به خودی این تضاد ها و تقابل ها و تعارض ها نیست، بلکه صحبت از ساختن فرصت از این هاست.
«ساختن فرصت»، با استفاده از فرصت فرق دارد.
با انتصاب رییسی به ریاست جمهوری، دوران تضاد های «درون حاکمیتی» میان اصلاح طلب و اعتدالی با اصولگرا (و طبعاً استفاده از این تضاد ها) تقریباً تمام شد. اما من همان زمان نوشتم که این حرف که با کنار گذاشتن اصلاح طلب و اعتدالی، ج.ا یکدست شده است حرف ساده نگرانه یی است، و حالا تازه دوران رشد و بروز هرچه بیشتر تضاد های پایان ناپذیر میان خود اصولگرایان است.
این تضاد ها بعد از حذف رییسی ـ همانطور که در مقاله آمده است ـ ابعاد بزرگتری خواهند یافت، و باید از آنچه پیش خواهد آمد به نفع توانمند کردن جنبش، فرصت ساخت، و بر فرصت های پیشین و فرصت های مستقل از این تضاد ها افزود و به پیش رفت.
عنوان مقاله هم بر همین موضوع تکیه دارد و این که پرسش اصلی، چگونگی هلاکت رییسی نیست، بلکه چگونگی پس از این هلاکت است؛ و به جای یافتن پاسخ های مناسب به این پرسش اصلی، تمام نیروی خودمان را روی بحث و بررسی چگونگی این هلاکت نباید بگذاریم و نباید پرسش اصلی را فراموش و یا تبدیل به فرعی کنیم.
طبعاً در مورد معنا و مفهوم «انقلاب» و این که به اعتقاد من استراتژی کلان انقلاب بحث دیگری است که نباید ما را از استرتژی مرحله یی نخست باز دارد یا غافل کند، شما توافقی با من ندارید.
استراتژی مرحله یی نخست، به اعتقاد من باید حول محور چهار اصل اولیهٔ تفکیک ناپذیر و به هم پیوستهٔ زیر شکل بگیرد:
ـ سرنگونی ج.ا
ـ استقرار دموکراسی
ـ سکولاریسم (و نفی هر نوع مشروعیت سازی با نام ایدهئولوژی)
ـ و تأمین حد اقل های رفاهی یک زندگی اقتصادی متوسط برای تمام آحاد جامعه. (نه محو بلافاصلهٔ شکاف و فاصلهٔ طبقاتی آن هم آنطور که مورد نظر شماست و متأسفانه تا دهه ها و دهه های دیگر هم حاصل نخواهد شد!)
جامعهٔ ایده آل من هم چندان تفاوتی با آنچه شما دوست دارید ندارد، اما اولاً آن را غیر قابل دسترس در جهان معاصر می دانم، و ثانیاً نزدیک شدن (و نه رسیدن که اصلاً بحث دیگری است) به آن ایده آل، به دهه ها و دهه ها زمان نیاز د ارد.
و دقیقاً به همین دلیل نباید نیروی خود را در حال حاضر بر آن متمرکز کنیم، و مبارزه و متحدان خود در مبارزه را نباید مشروط به آن کنیم.
می دانم که شما با این مرحله به مرحله بودن انقلاب، موافق نیستید. چرا که قبلاً در این باره زیاد در همین سایت بحث کرده ایم.
به طور خلاصه:
در این مرحله، فقط بر سرنگونی ج.ا با تمام دسته بندی های درونی آن، از اصلاح طلب و اعتدالی تا اصولگرا، با هدف معین و محدود اولیه یعنی استقرار دموکراسی، سکولاریسم (و نفی هر نوع مشروعیت سازی با نام ایدهئولوژی)، به علاوهٔ تأمین حد اقل های رفاهی یک زندگی اقتصادی متوسط برای تمام آحاد جامعه، باید متمرکز شویم.
شما دوست آنارشیست گرامی با هر سه تای این ها مشکل دارید، ولی شخصاً با تکیه بر تجربه ها و دانسته های خودم، راه عملی و قابل دسترس دیگری را در چشم انداز نمی بینم.
ادامه کامنت…
نویسنده محترم که به درستی از غیرتصادفی بودن هلاکت رئیسی صحبت میکند و عنوان نوشت شان “پرسش چگونگی هلاکت رییسی نیست، پرسش اصلی، چگونگی پس از هلاکت اوست” است اما به یک معنی واقعی به آن تصادفی بودن هلاک شدن رئیسی که نشانه عمق شکاف و تظاد در هیئت حاکمه جمهوری اسلامی است کم بهایی داده و نمی تواند آنرا در تحلیل خود برای چگونگی پس از هلاکتش برنامه ای برای یک انقلاب واقعی ارائه دهد.
نویسنده به درستی بسیاری از حققایق عینی پیش رو و تضادهارا در بالای هرم قدرت سیاسی دیده است.
کسانیکه که دیدگاه های ناصحیح می گذارند عدم درک خویش را از رویکرد علمی برای کشف حقیقت نشان داده اند و در واقع ذهنی گری کرده و برداسشتهای غیرواقعی و اراده گرایانه خود را به نویسنده نسبت میدهند.
بسیاری در جنبش چپ ایران اختلافات و تضادهای درون هئیت حاکمه جمهوری اسلامی صرفا یک جنگ زرگری میبینند و بنابراین نمی توانند از خطرات ولی همچنین مهمتر از فرصت های پیش آمده استفاده کنند. اینها تا ابد در حاشیه و خارج از واقعیت عینی پیش رو نشسته اند و نمی توانند جنبش برحق توده های تحت ستم و استثمار را که راه انقلاب واقعی کردن را در تاریکی جهل و جهالتی که فرهنگ غالب بر آنها تحمیل کرده است تشخیص دهند، رهبری کنند. این افراد همیشه نق زنان به دنبال هر حرکت برحق توده ای در ایران روانند و به ترمز و سدی در مقابل ان تبدیل گشته اند!
در ضدیت با و نفی ارتجاع نباید استثناء قائل شد. خودی و غیر خودی بر اساس اصل ضدیت با استثمار کار (مردسالاری، بردگی مزدی، امپریالیسم و هیراشی) و انباشت ثروت، باید نقد و نفی شوند. اگر به قضیه به اینصورت نگاه کنیم، که نگاهی درست است (مگر اینکه بحثی قانع کننده وجود داشته باشد)، باید 99 درصد اپوزیسیون جمهوری اسلامی را از انواع ارتجاع بیرون درآورد، از ارتجاع ملیگرا و دموکراتیک و پرو غربی و هوادار پادشاهی تا بلشویک و سوسیال دموکرات نوکر غرب و سایرین مثل نوکران چین و روسیه و غیره. اگر ایده های اپوزیسیون را مطالعه کنیم می بینیم هیچکدام غیر از آنارشیستها، مستقل نیستند و همگی قرض گرفته از ارتجاعیون برای درست کردن دولت هستند. اینکه جهان در جهت جنگ جهانی سوم حرکت میکند و جنگ طلبی و استعمار و نو استعمار در حال رشد مجدد است، اینکه محیط زیست در حال تخریب شدن است و اینکه جمعیت جهان بطور سرسام آوری رو به افزایش است و فقر بیدا میکند، همگی بیان فاسد بودن فرهنگ تاکنونی بشر است، فرهنگ اقتدارگرائی.
آنارشیست
بنابرفرمان آقای اصفهانی مردمان میبایستی شعاراصول گرا اصلاح طلب دیگه تموم ماجرا وتا آخوند کفن نشود این وطن وطن نشود وشعارهای مشابه ای که نشان از رد شدن اکثریت مردمان از این حاکمیت جنایت کار غارت گر دارد را فراموش کرده و بسوی نخود سیاهی بنام تضاد های داخلی رژیم و استفاده از آن روانه شوند .
آنهم تضاد!بین ارکان متشکله رژیمی که حتی در اوج تضاد های داخلیش اثبات کرده است به مقوله دیگری بجز بازگشت به دوران طلائی امام راحل و حمهوری اسلامی نه یک کلمه کمتر ونه یک کلمه بیشتررضایت نداده و نخواهد داد.
چرا که آنها میدانند بقول خاتمی همه بر سر یک شاخه نشسته اند وبریدن آن سقوط وسقط شدن همه آنها را بدنبال خواهد داشت.
البته آقای اصفهانی در راستای فرستادن مردمان بدنبال نخود سیاه تنها نیستند.
در سطح کلان نیزشاهزاده رضا پهلوی نیز سالهاست بدروغ بدنبال گره زدن ذهنیت مردمان جان بلب رسیده به نخود سیاه ریزش بدنه قوای سرکوب گر رژیم میباشند.
ایشان وهر کس دیگری که در پی القای دروغی بنام تضاد های داخلی رژیم ویا نارضایتی بدنه قوای سرکوب گردشمن باشد این دروغ رادر چهارچوب پیش گیری از رفتن ذهنیت مردمان جان بلب رسیده به سوی مقابله به مثل با قوای سرکوب گردشمن اشغالگر اسلامی ودر جمع بندی نهائی در راستای منافع واهداف استعماری غرب تبلیغ میکند که این کلان منافع استعماری در تضاد باافتادن رژیم اشغالگر اسلامی وبویژه آنکه این افتادن در راستای برآورده شدن مطالبات بر حق ومشروع کارگران وزاغه نشینان و…باشد.
دروغ تضادهای داخلی رژیم ودروغ نارضایتی در بین بدنه قوای سرکوبگر دشمن که هر دو در کف خیابانها ودرخیزش سال هشتاد وهشت یک کلمه کمتر بااعلام استراتژی بازگشت به دوران طلائی امام راحل وجمهوری اسلامی نه یک کلمه بیشتر ونه یک کلمه کمترمیر حسین موسوی ودرجنبش زن زندگی آزادی با کشتار همان بدنه نا راضی!از زنان ومردان ایرانی و جدا نشدن حتی یک مزدورازقوای اسلامی دشمن دروغ بودنش اثبات شد.
اینهمه اعدامی وستگیری وزندان وشکنجه که خود گویای پتانسیل بزرگ نهفته فداکاری در این جنبش برای پوسته شکنی وپا گذاشتن به مرحله زدن در برابرخوردن میباشد در برابروارد نشدن خالی به پای دشمن اسلامی معنای بجز دور زدن ذهنیت جنبش در یک دور باطل مدنی!معنای دیگری ندارد.
چنین فرصت هائی فقط برای کودتا خوب است نه انقلاب. اگر منظور مقاله فرصت برای انقلاب است، مرگ رئیسی تاثیر خاصی بر آن ندارد چون تدارک انقلاب به رفتن و آمدن شخصیت ها، بحران اقتصادی، وجود فساد، جنگ و غیره اصلا بستگی ندارد. انقلاب فقط بستگی به این دارد که توده های زن و کارگر متوجه شوند که استثمار می شوند و برده هستند، سیستم دولتی حاکم برای چنین چیزی شکل گرفته و اینکه دولتهای خارجی و امپریالیستی بهتر از جمهوری اسلامی نیستند. انقلاب از بین بردن سلطه انسان بر انسان است. بحران سیاسی واقعی در ایران بعد از مرگ خامنه ای خواهد بود و به احتمال زیاد، کودتا درمان موقت آن است.
آنارشیست