سیامک کیانی: همگام با شکوفههای بهاری، در راه آزادی و عدالت اجتماعی
هوا دلپذیر شد، گُل از خاک بردمید / پرستو به بازگشت زد نغمه امید
به جوش آمدست خون درون رگ گیاه / بهار خجسته فال، خرامان رسد ز راه (کرامت دانشیان)
چشم به راهی ما به پایان رسیدهاست. زمستان از نفس افتاده و جای خود را به بهار دادهاست. خورشید جانبخش دوباره توانا و درخشان میشود. با پایان شب دراز یلدایی، روزها بلند و شبها کوتاه میشوند.
شیوایی بهار همیشه انسانها را افسون کردهاست. تابش خورشید بر چهره یخزده زمین و زیبایی فریبای شکوفهها، روان را شاد میکند. گرمای بهار، تب عاشقان را در دلها میافروزد و نسیم بهاری پیامآور عشق است. بهار دستهگُلی از امید به ما پیشکش میکند و روزهایی را نوید میدهد که آفتاب بوسه بر گونه میزند و دل مانند آسمان پاک میشود. در بهار، تنپوش زمستانی را به دور میریزیم و تن را به نوازش باد بهاری میسپاریم.
بهار فصل نوسازی و بازسازی است. جهان کهنه و پیر دوباره در بهار جان میگیرد و جوان میشود. بهار آغازی نو و برپایی زندگی نوینی است که انگیزه زنده بودن را نیرومند میکند. دشت و صحرا سبز میشوند، گُلها شکوفا میشوند و پرندگان بهاری به جنبوجوش میافتند. بهار همچون نقاشی زبردست، تپهها، جنگلها و کوهها را با رنگهای زنده میپوشاند. زیبایی طبیعت ما را سرمست میکند و چشمانمان زندگی را دوباره رنگین میبینند.
با آغاز بهار، خورشید برفها را آب میکند تا چهره پنهانشده زمین دوباره آشکار شود. باران بهاری، چشمههای زلال را به دشتهای خفته روان میکند تا زمین را از خواب سنگین زمستانی بیدار کند. بوی باران در زمین خشک، بینی را قلقلک میدهد. دانههای نهفته در خاک با تلنگری زنده میشوند و باغ را سرسبز میکنند. گُلها با عطر خود هوا را پر میکنند و جوانههای سبز روی شاخههای درختان سر برمیآورند.
بهار همراه آواز شیرین پرندگان است. پرندگان برای لانهسازی به شاخههای درختان پناه میبرند و وزوز زنبورها در میان گُلها، آمدن بهار را در همه جا جار میزند. پروانهها از پرواز دور شمعهای شب رهایی مییابند و در باغها به دنبال معشوقههای گُلها میگردند. خرگوشها در چمنهای سبز پایکوبی میکنند و کودکان بادبادکهای خود را در آسمان به پرواز درمیآورند.
نوروز نیز همراه بهار میآید. روز نخست فروردین، که آغاز سال نو است، در ادبیات ما با شادی و خرمی انسانها گره خورده است. برجستگی این روز برای نیاکان ما را میتوان در شعرهای کهنمان یافت. سعدی، شاعر بزرگ، در وصف نوروز میسراید:
برآمد باد صبح و بوی نوروز / به کام دوستان و بخت پیروز
مبارک بادت این سال و همه سال / همایون بادت این روز و همه روز
نوروزهم چون یکی از مهمترین جشنهای ملی ایرانیان، همزمان با آغاز بهار، نمادی از آغاز دوباره، نو شدن و امید است. این جشن باستانی، با آیینها و خاطراتی که از گذشتههای دور به ارث رسیده، همراه است. نوروز نه تنها جشن طبیعت و شکوفایی آن است، بلکه هنگام بازنگری در زندگی فردی و اجتماعی است. در روند زنده شدن طبیعت در بهار ، انسانها نیز به دنبال دگرگونی و بهبود شرایط زندگی خود هستند.
با این همه، نوروز همیشه با تضادهایی همراه بودهاست؛ نوروز با خود شادمانی میآورد، اما برای بسیاری از مردم نوروز با دردها و ناکامیهای اجتماعی همراه است. با این که طبیعت در روند نوسازی است، برخی انسانها در دام درماندگی اقتصادی و اجتماعی گرفتارند. این تضاد میان شکوه نوروز و دردهای اجتماعی، همواره در نوشتههای شاعران و نویسندگان ایرانی بازتاب یافتهاست. شاعران بزرگی مانند حافظ و سعدی، در کنار توصیف زیباییهای بهار، به رنجها و سختیهای مردم نیز پرداختهاند.
یکی از مهمترین چالشهایی که هنگام نوروز بیش از پیش به چشم میخورد، شکاف طبقاتی و نبود عدالت اجتماعی است. هنگامی که اندکی در جشن نوروز شادی میکنند، و سفرههای خود را با خوراکهای خوشمزه، میوههای خوشرنگ، گُلهای خوشبو و خشکبارهای رنگارنگ پر میکنند، بیشتر مردم در نداری و نابرابری زندگی میکنند. این بیعدالتی اجتماعی و اقتصادی، همواره در شعرهای شاعران ایرانی مانند شاملو و کسرایی بازتاب یافته است.
برای همین، با این همه دگرگونیهای دلکش و دلنواز، ولی ما هنوز آنگونه که باید هنگام نوروز شاد نیستیم. تا زمانی که ارمغانهای دلانگیز بهار پیشکش همهی مردمان ما نشود، ما نمیتوانیم آنگونه که شایسته بهار است به پیشوازش رویم.
شوربختانه، در میهن ما، فصلها سراسر زمستان است. زمستانی که نه نانی برای فرزندان تنگدست فراهم کرده و نه سرپناهی برای آنان ساخته است. بهار دیگری میآید، ولی دلهای مادران ابری، چشمان کودکان گریان، و دستهای پدران تهی است. بهار میآید، اما بدون نان، باغها بی آواز بلبل، و آسمان بیستاره. چلچلگان آزادی هنوز در بندند، پای به زنجیر، نای پرواز ندارند. شیون دلخراش کرکسان شوم، آواز کمجان بلبلان را خفه کرده است.
همانگونه که می بینیم با این که بهار هر سال می آید، ولی آن بهاری که ما چشم به راه آن هستیم و برای آمدنش زمین را بارها با سرخی خون خود فرش کردهایم، نمیآید. همین همراه نبودن بهار زمینی با بهار انسانی دل شاعران مردمی را همواره به درد آوردهاست.
این کمبود را شاملو این گونه میسراید:
نوروز/ بی چلچله بی بنفشه می آید،
…
نوروز/ بی گندم ِ سبز و سفره می آید،/ بی پیغام ِ خموش ِ ماهی از تُنگ ِ بلور/ بی رقص ِ عفیف ِ شعله در مردنگی.
بهاری که بی چلچله، بنفشه، گندم و سفره است چه به درد رنجبران و تنگ دستان ما می خورد. گریه مشیری برای بهار نیامده از این هم دردناکتر است:
يک گل بهار نيست/ صد گل بهار نيست/ حتی هزار باغ پر از گل بهار نيست
وقتی
پرنده ها همه خونين بال/وقتی ترانه ها همه اشک آلود/وقتی ستاره ها همه خاموشند
وقتی که دستها با قلب خون چکان
سایه همین درد را به گونهای دیگر به زبان میآورد:
نسیمی بوی فروردین نیاورد/پرستو آمد و از گل خبر نیست
چرا گل با پرستو همسفر نیست/چه افتاد این گلستان را ، چه افتاد
که آیین بهاران رفتش از یاد؟/چرا خون میچکد از شاخه گل؟
چه پیش آمد؟ کجا شد بانگ بلبل؟
کسرایی هم به دنبال بهار گُمشده میگردد:
جستم به هر سپیده دمانش نیافتم / آخر به شکوه نعره برآوردم ای بهار / کو آن گلی که خاک تو را آب و رنگ ازوست؟
بهار میآید، ولی ستمپیشگان آزادی را زیر پای زمستان قربانی میکنند. گروه کوچک خودکامه بر سرنوشت مردم چیره است. داروغگان با شعارهای مقدس، در خیابانها فرمان میرانند. کودکان گرسنه زیر لگد ستمگران آزار میبینند، کلیههای تنگدستان به حراج، و رویاهای دختران جوان به یغما میرود. موهای زنان زیر روسری پژمرده، و زندانیان سیاسی در چنگال دژخیمان شکنجه میشوند. مادران تهیدست، کودکان خود را به بازار کار میفرستند تا شکم گرسنه کوچکترها را سیر کنند. فروشگاهها پر از خوراکی است، اما تقدس مالکیت خصوصی، شکم کودکان را گرسنه نگه میدارد.
سیاست واپسگرایانه ولایتی با سمتگیری اقتصادی سرمایهداری-نئولیبرالی و رانتی مردم را به ستوه آوردهاست. سیاست خانمانبرانداز، مردمکُش و میهنفروش نئولیبرالی که به فرمان صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی پیاده شدهاست، راه چپاولگران برونی و رانتخواران درونی را برای دزدیدن سرمایه ملی باز کردهاست.
در این زمستان دراز، بزرگترین دستآورد زورمندان، جنگافروزی، ستم، بیکاری و گرسنگی بودهاست. کارگران زیر فشار سختیها خُرد میشوند و کودکانشان به بردگی فروخته میشوند. هنوز در میهن ما کارگران بردهوار بهرهکشی میشوند،، کارگران کارخانههای آجرپزی و کارگاههای خشتسازی، زن و کودک هستند که روزانه ۱۲ تا ۱۶ ساعت کار میکنند و از گرسنگی و خستگی در جوانی میمیرند.
کودکان گرسنه در خیابانها پرسه میزنند، آن هم به هنگامی که فروشگاهها پر از میوه و خوراکی است. این تضاد دردناک، دل هر انسانی را به درد میآورد. برخی در کاخهای مرمرین به عیش و نوش سرگرمند، کودکان گرسنه در حلبیآبادها شب را در سردی و گرسنگی به صبح میرسانند. بلوچ بدون نان، کُرد بدون جان، عرب بدون زبان، کشاورز بدون دانه، کودک بیخانمان، کارگر بیکار، یوزپلنگ بدون غزال، پلنگ بدون جنگل، دریای مازندران بدون ماهی خاویار، دریاچه ارومیه بدون آرتمیا، و تالاب انزلی بدون نیلوفرهای زیبا… این است میراث زمستان ستم.
حتا جانوران بیزبان نیز از آزار و گزند ولایت فقیه در امان نماندهاند. پرنده، جونده، درنده و شکارشونده همه در دام نظام جمهوری اسلامی گرفتار شدهاند و روی به نابودی دارند. جمهوری سرمایهداری اسلامی به جنگلهای کشور چون کارخانه پولسازی مینگرد و درختان کهن چندسدساله را که به پاکسازی هوای آلوده شهرهای دوروبر و تازگی تن و روان خسته شهرنشینان یاری میرسانند را به چوبهای بیارزش ولی گرانبها دگرگون میکند.
ما نمیتوانیم با چشم بستن به روی این همه بدبختیها و گرفتاریها در پیلهی پُرشکوه خود خوشبخت باشیم و نوروز را چشن بگیریم. ما خوشبخت نیستیم چراکه در میهن ما “تنها یک خوشبختی ممکن است و آن خوشبختی خوکمنشانه است”(طبری). در شرایط کنونی میهن ما خوشبختی تنها با گام گذاشتن در راه نبرد علیه آنچه که انسانی نیست شدنی است. ما برای خوشبخت شدن خود “باید سراپای جامعه را انسانی” کنیم.
این زمستان ستم و نابرابری، سالهاست که در چرخش همیشگی است و بهار آزادی و عدالت اجتماعی هنوز نیامدهاست. بهار طبیعی، با بهار آزادی و عدالت اجتماعی همراه نیست. این بهار نه با گردش زمین، بلکه با دستان توانا و اندیشههای برتر انسانها به دنیا میآید.
با این همه درد و رنج، گرسنگی و بدبختی، باز باید به آینده خوشبین و امیدوار بود. نشانههای فرارسیدن بهار رنج بران، بهار آزادی خواهان فراوان است. نمیتوان باور کرد که ۱۴ میلیارد سال تکامل ماده و آفرینش شعور انسانی، تنها برای زراندوزی آزمندان بوده است. نمیتوان باور کرد که مشعل آزادی برای همیشه خاموش شده است. “نه” بزرگ مردم، نوید دگرگونیهای بزرگ را میدهد. این “نه”، ستارهای درخشان در آسمان تاریک نبرد است.
در شعر “مسافر” سپهری به آمدن بهار هنوز امیدوار است:
من مسافرم / و در این سفر
بهار را میبینم / که میآید
با سبزههای تازه / و بادهای نو
نوروز در درازنای تاریخ هم چون نمادی از امید برای دگرگونی های اجتماعی و سیاسی نیز در دل تودهها لانه کردهاست. نوروز همچون نماد دگرگونی و نو شدن، نه تنها در سطح فردی، بلکه در سطح اجتماعی نیز میتواند آبستن دگرگونیهای بزرگ باشد. در بسیاری از دورههای تاریخی، نوروز تلنگرزن دگرگونیهای اجتماعی و سیاسی بودهاست.
نوروز باید آن جشنی شود که نه تنها به طبیعت، بلکه به انسانها نیز زندگی، تازگی و شادابی میبخشد. این جشن کهن باید نمادی از تلاش برای برپایی آزادی و برابری اجتماعی شود. رزمندگان باید با بالا رفتن از نردبان نوروز پنجره را به سوی آزادی و عدالت اجتماعی بگشایند. بهاری که آنها میسازند، بهاری است که در آن آزادی و برابری جاودان خواهد شد. بهاری که نه با گردش زمین، بلکه با دستان پرتوان رزمندگان آزادی و عدالت به دنیا خواهد آمد. این بهار، ساخته پیکار و کار روشناندیشان و رنجبران است. بهار انسانی، ساخته دستهای پرتوان رزمندگان آزادی و عدالت است. این بهار، نه مانند بهار زمین گذرا، بلکه جاودان خواهد بود.
گر بهار آرزو روزی به بار آید / این زمینهای سراسر لوت باغ خواهد شد / سینه این تپههای سنگ / از لهیب لالهها پر داغ خواهد شد. (کسرایی)
ما میدانیم که سرمایهداری، که زمستان جامعه انسانی است، پایدار نیست. آتشفشان خشم انباشتهشده در دل تودهها، بیگمان روزی آتش به کاخ ستمگران خواهد افروخت. تا آن روز، امید همچنان زنده است.
خوشبختانه گردان کسانی که در راه آزادی و خوشبختی فرودستان و ستمدیدگان میرزمند هر روز بزرگتر میشود و میدان نبرد هر روز پهناورتر. تودهها از زمستان جاودانی خسته شدهاند و پا به میدان نبرد گذاشتهاند. خیزشهای پیدرپی نشان میدهد که تندباد خشم تودهها روزی به بادبان کشتی ستم خواهد وزید و آن را در گرداب انقلاب فرو خواهد برد.
این همه میگفتم هر شب / این همه میگفتم هر روز خوشبختانه گردان کسانی که در راه آزادی و خوشبختی فرودستان و ستمدیدگان میرزمند هر روز بزرگتر میشود و میدان نبرد هر روز پهناورتر.
باز میآید بهار رفته از خانه / باز میآید بهار زندگیافروز (سیاوش کسرایی)
جنبشهای کارگری، زنان و آزادیخواهان هر روز گستردهتر و ژرفتر میشوند. روز پیروزی فرودستان و ستمدیدگان چندان دور نیست. بهار رنجبران نزدیک است و زمانی میرسد که همه فصلها بهاران خواهد بود. سوسیالیسم، تنها بهار جاودان است.
به خویشان، به دوستان، به یاران آشنا / به مردان تیزخشم که پیکار می کنند
به آنان که با قلم تباهی دهر را / به چشم جهانیان پدیدار می کنند
بهاران خجسته باد، بهاران خجسته باد
و این بند بندگی، و این بار فقر و جهل / به سرتاسر جهان، به هر صورتی که هست
نگون و گسسته باد، نگون و گسسته باد (کرامت دانشیان)
به خوانندگان روشنگری،
فعلا احتیاجی به کامنت نیست چون اخیرا با زیاد شدن تعداد امپریالیستهای شرقی در سایت روشنگری، امپریالیستهای دموکرات غربی و دیکتاتور شرقی همدیگر را خنثی میکنند. هواداران امپریالیستهای شرقی جاسوسی برای رژیم را کنار گذاشته اند و شده اند دموکرات سرنگونی طلب. دلیلش تغییر نظر نیست، اربابشان است که ترکشان کرده.
اپوزیسیون ایران بطور خلاصه:
انقلابیون: آنارشیستها و لغو کار مزدی ها که نزدیک به آنها هستند.
ارتجاعیون: سرنگونی طلبهای راست و سرنگونی طلبهای چپ.
انقلاب یعنی نقد و نفی اینها:
مردسالاری، بردگی مزدی، امپریالیسم، هیراشی، تعصبات و تبهکاری.
فراموش نشود:
اصل ارتجاع مارکسیسم از اقتدارگرا بودن آنهاست، مثل دولت سازی، دولت پرستی،درست کردن تشکل هرمی حزب و غیره، رئیس و ارباب و مرجع تقلید و رهبر درست کردن و توده ها را خر سوار دهنده آنها کردن.
اگر بالانس تغییر کند برخواهیم گشت.
آنارشیست