سن کهکشان ها و پیدایش خدا
بهنام چنگائی
دیر یا زود می بایست از خود پرسید! چرا زندگی ما همچنان در حال تباهی و ایران مان نیز در کشاکش ویرانی پیاپی است؟ بی گمان در برابر چنین پرسشی پاسخ هائی فراوانی هم هست. با اینوجود تاریخ کشورمان بمن می گوید که دشمنان ما و ویرانگران ایران جز شاهنشاهان، خدامداران و یک مشت انگل سرمایه سالاران داخلی و جهانی نبوده و نیستند. دستکم بسیاری از ما از دوران تکسواری پهلوی های خودکامه و بویژه محمدرضا پهلوی که کمر بسته امام رضا بود و خود را سایه خدا می دانست چه تجربه های تلخ و خونباری را که از آن پدر و پسر خودسر نوکر منش نداریم؛ همانگونه که در دوره این درندگان دین دولتی یا ( حاکمیت مطلق ولی فقیه) که اینها هم خود را فرستاده بی کم و کاست خدا بر روی زمین می دانند و نرمش و سازشی با خواست مخالفان خود به هیچ قیمتی نداشته و ندارد. ما ناگزیریم خدای آنها را به چالش خردورزی انسانی بکشانیم.
بنابرین مای امروز در دوران حکومت خداداران هستیم. حکومت الهی ایکه با ترورها، کشتارها، نسل کشی ها، جنگ ها، فسادها، نابرابری ها، زن ستیزی ها، چپاول ها، تبهکاری ها و… این رژیم تعریف می شود و مجموعه ضدبشری آن بسادگی توانسته برای پهلوی های کمتر جنایت کرده، آبرو بخرد و خریده است. و بازتاب آن در چهره نمائی آشکار و دوباره پرویز ثابتی ها، یا با برپائی علم و کتل های پادشاهی اینجا و آنجا دیده می شود.
شایسته و بایسته هر انسان آزاده، نوعدوست، سکولار، و همچنین ضرورت زمانه ی درهمریخته ماست که هرکدام از ما فریبخوردگان و پاکباختگان راه و درگاه خدا، هرچه زودتر بخودآئیم و بدانیم این واژه ی دلگرم کننده ولی، هراسناک ” خدا ” که همیشه با رحمان و رحمت آغازمی شود، به چه درد و کار ما خورده و یا می خورد! و اصولن باور به خدا بسود و برای چیست و کیست؟ این نام خدا یا ترفند خردستیزی و یا واژه ایکه بسان پتک سنگین در هردو دوره ی شاه و شیخ بر سر چه فرزانگان و انسانمداران بزرگ و روشنگری که نکوبیده شده و یا در معرکه بازارهای دینی بسان زهر به کام چه نیروهای آسیب پذیر توده ای از یکسو، و انقلابی و مردمی از دیگرسو و آنهم با زور نریخته شده است! و همزمان نان و جان چه بسیارانی را که بسادگی این خدا فروشان همواره با پرچم قرآن نگرفته و ندزدیده اند؟ آنهم خدائیکه دست یاری ندارد و هرگز دیده نشده ولی، اهرم خودکم بینی و خود باورستیزی و هولناک آن بیاری دیگر شاخه های دینی جز در خدمت انسان ستیزان ( شاهی ـ شیخی ـ سرمایه ) و برای انباشت ثروت و قدرت آنها نبوده است. و پرسش من: چرائی باور به خدا؟
و تازه آن آچار مشکل گشا که نامش خدا باشد، تنها در نام خالی خدا نیز نیست، بل دستآویز خدا جزو بهترین ابزارهای فریبنده ی ساده دلان، همچنین جزو قوی ترین سپرهای دفاعی نیرنگبازان و بی کم و کاست، یکی از پوشیده ترین” پناهگاه های دین فروشان ” در هر دوره و زمانه ای بوده است. به حکومت جمهوری اسلامی بیندیشید تا دریابید این ساختار هراسناک چه ها که بر سر باورمندامن خود نیآورده است؟! و آنهم در شرایطی که همین خدا و یا نامش در عمل، هرگز مفید بحال نیروی کار و تلاش نبوده، و جز منشأ خودفریبی، تولید توهم نیروی فراانسانی و گرفتاری در دام خیالپروازی های آسمانی نه در ایران که در هیچکجای جهان ما مفید بحال نوع انسان کار و مزدبگیر نبوده است.
و در ایران نیز خدا و دین جز برای انگل ترین و فاسدترین تیره های آخوندیسم فاشیست و فرقه های ضدبشری شاه ناسیونالیست و سرمایه داران هموند آنها نبوده و نیست که همگی و همیشه در پناه خدا به کمین کارگران و کارمزدان نشسته اند و بیاری نام اوی خدا توانسته اند به آسانی خون انسان های کار و تلاش را به سرکشند و سرکشیده اند. این “خدا” هرگز بکار . کام تلخ و خشک هیچکدام از دردمندان پیشین و کنونی اجتماعی ـ طبقاتی ما نرفته است! آیا جز این است؟ مگر نه این است که تک تک فرمانروائی های آنها در سراسر جهان از دیرباز و پیوسته بنام خدا و دیگر ادیان ابراهیمی، هرکدام حاکم بر سرنوشت ما و همنوعان جهانی مان بوده اند و جاگ های شان همچنان همدردان ما را در سراسر جهان می کشند. آیا می توان جنگ های خونبار 400 ساله صلیبی و یا جنگ های ضدبشری 1400 ساله شیعی ـ سنی بنام خدا را فراموش کرد؟ نه هرگز! پس باور به چنین پدیده ذهنی و دور ار دسترس از چه زمینه هائی ویژه ای برمی خیزد؟ برای ما چرائی اش بی گمان ناشی از تنگدستی و ناتوانائی و شکنندگی های هاست؛ و برای قلدران، مکاران و دارایان یگانه ابزار بنده و برده پروری دینی و ساختار بهره کش سرمایه سالاری ست.
درین میان پرسیدنی ست! آیا ما می دانیم که مبنای آغاز تقویم عبری درست با آفرینش حضرت آدم نگارده شده است؟ که بنا به این نگرش جز این نبوده است. از همینرو دیدگاه چگونگی خلقت آدم و وجود خدا در یک رابطه تنگاتنگ باهم قراردارند؛ وگرنه پیش از آن ضرورت وجود خدا برای خود خدا هم مطرح نبوده و تولد آدم و خدا، توسط یهودیت است که آغازمی شود. نظریه ای که چندان با دید دیگر ادیان مسیحی و اسلامی متفاوت نیست و چگونگی آن اینگونه گفته می شود که خدا در شش گام پیاپی و یا شبانه روز جهان کنونی ما را آفرید و در پایان کار، وی به همین انسان تکامل یافته که آدم باشد هستی بخشید. نتیجه بگیریم که ضرورت پیدائی وجود خدا در واقع به علل آفرینش آدم است که برمی گردد و شمارشش از قریب به 5800 سال پیش عبری بازمی گردد. بدین سان می شود چنین برداشت کرد که وجود خدا با ضرورت خلقت آدم و در همین زمین است که آغازمی شود.
در کنار آن نگرش ایده آلیستی و ذهنی و فراانسانی، شکوفائی روند شناخت انسان جویا و پویاست که روزبروز دامنه آگاهی او گسترده تر و ژرف ترمی شود. این شناخت تنها در پهنه ی کهکشان ها برایم بسیار شگفت انگیز و قابل بررسی نسبی و شناخت عینی ست. برای نمونه زمین ما تنها یک ستاره است که در منظومه خورشیدی بدور خورشید می چرخد و ما در یکی از کهکشان های فراوان می باشیم که مارپیچ و میله ای ست و عمر آن 6 ،13 میلیارد سال می باشد که در حال افزایش است. پهنای آن 100 هزارسال نوری و تعداد ستاره هایش نزدیک به 200 میلیارد و زمان لازم برای یک چرخشش 250 میلیون سال می باشد. آنگونه که زمین بدور خورشید می چرخد، منظومه خورشیدی ما هم به دور همین کهکشان و در راه شیری می چرخد. منظومه ما با سرعتی نزدیک به 828 هزار کیلومتر در ساهت در آسمان به پیش می رود، در حالیکه 250 میلیون سال طول می کشد تا یک دور کامل بچرخد.
حال باید از خود دینمداریمان پرسید که این خدای پنج یا شش هزارساله، پیش از خلق حضرت آدم و ساختن دیگر پدیده ها که برایش 6 روز کاربرد، کجا بوده و چه کارهائی می کرده است؟ و ضرورت خلق انسان را با چه نیاز و حکمتی آغازیده است که از دیرباز راهبران و باورمندانش بیش از دیگران که ما باشیم، دشمن رحمت، حکمت و آبروی او شده، و یکدست در همین زمین تنها، پی ایجاد بهشت خودشان به هر قیمتی می گردند و نه پی آنچه او وعده داده است!. خنده دارتر اینکه چندی پیش رضا پهلوی دچار نگرانی از نابودی دین اسلام شده بود و حالا تلاش می کند با سرنگونی دین دولتی ـ ولائی ” کیان اسلام ” را از خطر نابودی و مرگ که دام ملا گرفتاراست نجات داده و اسلام را به نیازمندانش برساند. بنابرین دیده و همچنان می بینیم که شاه و شیخ نیاز به کلاه خدا دارد و هردو به این خدا و توسط او به فریب دادن و گمراه کردن مردم کار و کارمزدان نیاز پایه ای دارند. ما نباید بیش ازین در دام شیخ و شاه و سرمایه گرفتار بمانیم، وگرنه امکانی برای دگرگونی و فراروئی مفید و کارای اجتماعی ـ طبقاتی میسرنخواهدشد و هیچگاه نخواهیم توانست به خودباوری انسانی و توان شگرف اجتماعی دست یابیم.
ایران ولائی زده که دین دولتی اش در برابر خیزش انقلابی “مهسا” بیرحمانه و بزدلانه ایستاده در صورت ایجاد پایگاه مستقل طبقاتی خواهدتوانست فردا و دنیائی دیگر و انسانی تر بسازد. شاه و شیخ چه کشتارها و جنایت ها برای سرکوب خیزش های بزرگ تاریخی ما نکرده اند. در دوره شاه و سپس شیخ با اندکی تفاوت قوانین اسلامی برایمان جز یک سنت پوچ پدر یا مردسالاری، خداباوری، اسلام مداری، فریبکاری، زن ستیزی، کارگرکشی نبوده است. رژیم های چپاولگری که نه تنها خود و مزدورانش ثروت کشور را پیگیر ربودند که همزمان، هردو در پیوند با سرمایه سالاری کهنه و نئولیبرال درهم شکسته ی امروز و ساختمان آتی کشور را پیوسته درهم فروریخته اند. ما ساختاری را می خواهیم که منافع اجتماعی و اراده و اداره شورائی آن را مدیریت کند؛ هیچ راهکاری جز این مفید و سازنده ی فردا نیست.
بهنام چنگائی 27 بهمن 1401
کامنهتای دیگر در ارتباط با ماتریالیسم تاریخی زیر مقاله آقای روزبه در نقد آقای فولادی در همین سایت:
https://roshangari.info/%d8%aa%d8%b9%d9%84%db%8c%d9%82-%d8%af%d9%85%d9%88%da%a9%d8%b1%d8%a7%d8%b3%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d9%86%d8%b4%d8%b3%d8%aa-%d8%a2%db%8c%d9%86%d8%af%d9%87-%d8%ac%d9%86%d8%a8%d8%b4-%d8%af%d9%85%d9%88/
توضیح دادم که چرا اعتثقاد به مارکسیسم دگماتیسم است. حالا چند مثال در مورد زشتی مارکسیست بودن می زنم.
1 – وقتی آلمانها به اسلاوها حمله کردند، مارکس گفت کار خوبی کرده اند چون اسلاوها عقب افتاده هستند.
2 – آقای فولادی مارکسیست معتقد است که تمام جنایاتی که دولت آمریکا علیه سرخپوستان شمال آمریکا مرتکب شده اند کار درستی بوده و در خدمت تکامل آنهاست و به آنها لطف کرده اند.
3 – آقای فولادی مارکسیست معتقد است که بر اساس ماتریالیسم تاریخی کارگران باید مدیون سرمایه داران باشند.
4 – آقای فولادی مارکسیست معتقد است که حمله امپریالیستی غربی های دموکرات به شرقی های دیکتاتور بر اساس تز ماتریالیسم تاریخی، قابل دفاع است. او از ترسش این را روشن بیان نمیکند تا اینکه امپریالیستها دوباره در ایران قدرت بگیرند اما نتیجه خیلی روشن از دیدگاه اوست.
5 – مارکس بورژواری را مترقی میدانسته، این یعنی اینکه مهم نیست که استثمارگر هستند مهم این است که در خدمت آزادی از رابطه طبقاتی هستند.!!!!
6 – همه میدانند که تقریبا 99 درصد مارکسیستها (نه بخشی از ترتسکیتهای ایرانی) از خمینی دفاع کردند. دلیلش این بود که ضدیت با آمریکا را بر طبق ماتریالیسم تاریخی شان مترقی ارزیابی میکردند.
7 – باز هم هست.
اینها بود نتایج عملی-اخلاقی مارکسیست بودن که من از آن دوری کردم و آنارشیست شدم.
دلیل نظری دور شدن من از مارکسیسم:
1 – همانطور که گفتم اعتقاد به اشخاص علمی نیست، مثلا من باکونینیست و یا کروپتکینیست نیستم و چنین دنباله روی ی را علمی و کمک به انقلاب نمیدانم.
2 – در میان عقاید مارکس، من ماتریالیسم تاریخی او را غیر علمی میدانم. ماتریالیسم تاریخی مارکس یک انسانشناسی قرن نوزدهمی نیمه درست و نیمه غلط است. بدترین قسمت این انسانشناسی این است که برای خلاقیت و اراده انسان نقشی مرکزی قائل نیست و تکامل انسان را مثل تکامل حیوانات می بیند. البته میتوان در مارکس انسانگرائی دید اما بیشتر قبل از ایدئولوژی آلمانی است و تحت تاثیر عقاید انگلس نبوده. انگلس و مارکس ماده گرا هستند نه انسانگرا یا انسان محور. لااقل، فرضیه ماتریالیسم تاریخی آنها این را میگوید. نمیگویم در مارکس تناقض گوئی نیست و آنرا به مریدانش منتقل نکرده.
3 – هم مارکسیسم لنینی و هم ضد آنها سعنی مارکسیسم سوسیال دموکراتیک از ماتریالیسم تاریخی دفاع میکنند و به کمک آن علیه همدیگر استدلال میکنند. این یعنی چه؟ یعنی اینکه ماتریالیسم تاریخی مارکس گنگ است.
در انتها،
راه حال آنارشیستی ی که من برای خودم فرموله کرده ام این است که اصل قضیه همیشه گرایش انسان به سلطه گرائی است. تکامل جوامع تاکنون تکامل اقتدارگرائی (تکامل ارتجاع) بوده است و تکامل انقلاب مغلوب، کنگ و سردگم بوده و هنوز هم هست. مبارزه برای روشنی و درگ واقعیات هم نظری است و هم عملی چون شنا را فقط با کتاب شنا نمی توان آموخت، با کتاب شنا، شنا کردن با بازده و سرعت بهتری صورت میگیرد.
مارکسیسم یعنی اعتقاد به عقاید مارکس. این دگم است. اعتقاد به فلان و یا بهمان حکم در ارتباط با مسائل جامعه میتواند دگم نباشد، اما اعتقاد به اینکه هر چه مارکس کفته درست است ، صد در صد دگماتیسم است. شما میتوانید از عقاید مشخص مارکس دفاع کنید اما نمیتواند تمام عقاید مارکس را درست بدانید. مارکسبسم یعنی اعتقاد به تمام عقاید مارکس.
نه خدا، نه ارباب
نه سلطنت، نه مارکسیست
جناب چنگائی،
نوشته اید:
“جناب آنارکو سندیکالیست درود؛
نه من نمی دانستم که آن پانویس با نام آنارکوفمنیسم را شما نوشته اید. با اینوجود شیوه و روش راهبردی آنرا درست دیده و سمتگیری اش را بسود روشنگری و همفکری و تشویق آگاهیرسانی اجتماعی بسیار مفید دیدم و خود را به اینگونه راهکارهای نگرشی و گفتمان ساز امیدوارمی دانم.”
در ضد آنارشیست بودن شما شکی ندارم، هر چه باشد مارکسیست و لنینیست هستید.
طبق معمول درست متوجه نشده اید.
قضیه مربوط به کامنت نویسان سایت روشنگری است، شما همان مقاله هایتان را بنویسید.
I will handle that shit
نه خدا، نه ارباب
جناب آنارکو سندیکالیست درود؛
نه من نمی دانستم که آن پانویس با نام آنارکوفمنیسم را شما نوشته اید. با اینوجود شیوه و روش راهبردی آنرا درست دیده و سمتگیری اش را بسود روشنگری و همفکری و تشویق آگاهیرسانی اجتماعی بسیار مفید دیدم و خود را به اینگونه راهکارهای نگرشی و گفتمان ساز امیدوارمی دانم.
به گمانم هیچکدام از ما و دیگران هموند در این سمت و سوی مبارزه کار علیه سرمایه و همزمان، در نبرد با پاسداران حماقت تکی تکی هیچ دست آوردی را نخواهد و نخواهیم داشت؛ حتا اگر پشتگرمی ویژه ای از دانش نبرد طبقاتی داشته باشیم.
بنابرین، گفتمان سالم و کار مشترک همه ما با هم امری اساسی و چالشی گریزناپذیر می باشد و من بسهم خودم آنرا با گشاده دلی می پذیرم. اما و شگفتا که در خانواده ی چپ پراکندگی و سکتاریسم و از همه بدتر دگماتیسم خودرأی کولاک می کند و مانع فراروئی ما بسوی همکاری ها و همراهی های مشترک می شود.
پس روشن است که من با این شیوه نگرشی موافقم. و بر پایه ی دانش از شکست ها نیز می توان از آنها آموخت. و در کارکردها از آن روش های پیشین دوری جست. و باهم راه دگرگون کردن ها و ایده های تازه را یافت، آموخت و کار جمعی را در کنار توده های کار و کارمزد به پیش اش برد.
نکته ای که مانع گفتمان، همسوئی و همفکری من و شماست و برای دیگران پیشین نیز بوده و هست، این می باشد که شما جز به سازماندهی اراده شورائی ـ کمونیستی و… تن نمی دهید، در شرایطی مبارزه کنونی در مسیر سرنگونی دین دولتی ست که او برری نه تنها ما که برای هیچ نیروئی هیچگونه سوراخچه ای را برای تنفس آزاد و آگاه سساسی بازنگذاشته، و درست در چنین هنگامه مرگباری ست که شما تنها و تنها در مسیر هرگونه ائتلاف دولت زدائی هستید و جز به برپائی ساختار کلان آنارکوسندیکالیستی خویش بهائی نمی داده اید. آیا جز این می باشید؟
من هیچگاه با طیف سوسیال دمکرات همخوانی نداشته ام، این جریان نفوذی در ژرفای جنبش کارگری ـ طبقاتی برای من چهره ای خائی و راست داشته و تاریخش برایم شناخته شده است. همزمان اما راهکار فراروئی را که آنها هم نقش بزرگی در آن دارند چگونه می توان سازماندهی کلان کارگری ـ توده ای کرد! در حالیکه دانش حقوق کارگری و حقوق بشری به شیوه های بی شرمانه ای درین میانه تحریف شده و می شوند؟
پاسخ همسوئی و کار کارستانی روشنگری و افشاگری، و همزمان، کارمشترک را می توان گام هائی درستی دانست که آنها ما را به پیش می راند و می تواند یاریبخش مبارزه پیشارو باشند که اهداف ما را عیتی تر کنند.
این هرگز به معنای سازش و یا تکرار تاریخ بلشویسم نیست. مارکسسیم هم ایده ی واپسگرائی و مطلق پردازی نبوده و نیست. اگرچه تا بساط بهره کشی انسان از انسان باقی ست مبارزه طبقاتی در گفتمان مارکسیسم نیز هست، خواهدبود و خواهدماند. اما شیوه نبرد و راه پیروزی مبارزه طبقاتی همیشه، از دل شرایط بدرمی آید که باید با همکاری و همراهی راه آنرا شناخت و بکاربرد.
باسپاس از پما
آقای چنگائی نوشته اید:
“تا بوده، هست و می باشد من با نگاه شما و سمتگیری درست آن همخوانی داشته و دارم و پایه ی گفتمان را هم بر این اصل نسبی دیدگاه شما بنا نهاده و همچنان می نهم.”
ممکنه که من که همان آنارشیست همیشگی هستم (ضد-اقتدار، آنارکوسندیکالیست … ) را با کسی دیگر اشتباه گرفته اید. اگر اشتباه نگرفته اید، به شما پیشنهاد میدهم که اگر نظر من را در مورد مطلبی خواستید، حتما سئوال کنید، چون از حالا به بعد من دیگر دلیل احکام کامنتهایم را توضیح نخواهم داد. اگر سئوال کنید حتما پاسخ خواهم داد. اما بدانید که من رعایت احترامات الکی را نمی کنم و ممکن است برایتان تند باشد.
در حقیقت، با نگذاشتن اسم و با توضیح ندادن احکام کامنتم، تصمیم گرفته ام که لطفی به کسی در سایت روشنگری نکنم. تا بحال در این لطف فقط توهین دریافت کرده ام که از آقای خوشچین و حسودش آقای فولادی بد دهن شروع شد. پس، بهتر است، در سایت روشنگری، تا آنجا که به من مربوط می شود، هر کس که میخواهد چیزی بداند، خودش زحمت ش را بشکد. باعث تاسف، اما چاره ای نیست.
نه خدا، نه ارباب
جناب چنگائی،
اول توضیح بدهم که من اسم عوض نکردم که شما را گول بزنم تا با من بحث کنید. گفته بودید با من بحث ندارید. پس بدانید که من همان آنارشیست همیشگی هستم (آنارکو سندیکالیست، ضد-اقتدار …) و دوباره تصمیم بگیرید. ببخشید توضیح بدهم چرا.
#
من روش کامنت نویسی ام را بر اساس نقطه ضعفش تغییر دادم. چرا چون دیدم که یک شخص ارتجاعی و دزد مال مردم اسم “ضد-اقتدار”، “آنارشیست-کمونیست” را می دزدد و علیه آنارشیسم کامنت میگذارد. تاکتیک اولیه من نگذاشتن اسم بود. بعد لطف کردم گفتم کار را راحت کنم تا دیالوگها راحت تر خوانده شود. بهرحال، دوباره برمیگردم به همان تاکتیک اولیه. البته میشه حدس زد کی هست اما مهم نیست.
کامنتی تحت نام آنارکوفمنیسم هم در این صفحه هست که از اوست و شما به او درود گفتید که فکر کنم گول خوردید. البته به او پیشنهاد میکنم که به سایت خانم روزا روشن برود و آنجا علیه آناروفمنیسم کامنت بگذارد. نمی گویم من خودم آنارکوفمنیست نیستم ، هر آنارشیستی نمیتواند آنارکوفمنیست نباشد. ولی فکر میکنم که در آنجا بهتر حساب ش را کف دستش میگذارند تا اینجا در سایت روشنگری چون در این سایت آنارشیستها نقش اصلی را بازی نمی کنند.
#
برگردیم به کامنت شما،
نوشته اید:
“هر بودنی تابع اصل شدن است و دگرگونی و ساختن کارمی برد. پافشاری بر ایستائی در برابر دشمنان طبقاتی ما، همان دگماتیسمی ست که رد و نقد مبارزه طبقاتی را می طلبد که آن نیز، برای ما هیچگاه سازش پذیر نبوده و نیست؛ حال بگذار ما اینجا دگم نامیده شویم.”
دوباره ذکر کنم من همان آنارشیست همیشگی هستم و میتوانید پاسخ ندهید.
#
تاکید من بروی مبارزه با ذهنیت اقتدارگرائی است و مبارزه طبقاتی وجه عینی آن است. اصلا نمیتوان مبارزه طبقاتی را (منظور من مبارزه طبقاتی در ماتریالیسم تاریخی نیست) دگم دانست و یا دگم خطاب کرد. مثل خودتان میگذارم بگویند دگم است اما میدانیم که این ما هستیم که حاضریم در موردش بحث کنیم ، استدلال بیاوریم و فاکت نشان بدهیم. وقتی حاضری استدلال کنی و فاکت بیاوری، دگم نیستی. برای من مبارزه طبقاتی مبارزه با کسانی ست که برای سلطه پیدا کردن د و یا علیه سلطه گری متحد میشوند – یک طبقه درست میکنند. من مارکسیست سوسیال دموکرات و مارکسیست بلشویک دگم زیاد دیده ام و حتی با آنها بوده ام. آنارشیست دگم هم دیده ام. دگم آن است که قادر نیست بحث کند، استدلال بیاورد، رشته احکام را دنبال کند، شعار زیاد میدهد، به شهید پرستی می افتد، صدایش را بلند میکندو غیره. بحث من با مارکسیستهای دگم این بوده که چرا نمیتوانید بین این اصولی که پایبند هستید و شکست احزاب خودتان یک رابطه منطقی و استدلالی و علمی برقرار کنید و ناکامی ها را توضیح بدهید؟ جوابشان سکوت بود، اما دلیلش بیماری دگماتیسم است.
البته در مورد شعار زنده باد آنارشیسم، مرگ بر دگماتیسم، منظور مرگ بر دگم نیست، من شعار مرگ بر کسی نمیدهم، حتی علیه خامنه ای، منظور من مرگ ذهن خشک شده و درجا زده است که در حقیقت مرگش بنفع حامل ش است نه به ضرر او.
نه خدا، نه ارباب
با درود جناب زنده باد آنارشیسم، مرگ بر دگماتیسم؛
تا بوده، هست و می باشد من با نگاه شما و سمتگیری درست آن همخوانی داشته و دارم و پایه ی گفتمان را هم بر این اصل نسبی دیدگاه شما بنا نهاده و همچنان می نهم. بنابرین هدف، بررسی سوژه های جاری ست و بازتاب و شناخت برداشت های خویش و دیگران از آنها!.
من دگماتیسم را در دوران بلندی با چهره ها و نام های مختلفی شناخته و پیگیر با آن رودررو بوده و خود را در برابر آن نرمش ناپذیر ساخته ام. چرا؟ چون زمان را نمی توان در یک دید ذهنی هرجند درست خاموش گذارد. چون شرایط پیدائی آن ناگهانی و ارادی نیست و باید برایش گام بگام پیشروی کرد.
چراکه: هر بودنی تابع اصل شدن است و دگرگونی و ساختن کارمی برد. پافشاری بر ایستائی در برابر دشمنان طبقاتی ما، همان دگماتیسمی ست که رد و نقد مبارزه طبقاتی را می طلبد که آن نیز، برای ما هیچگاه سازش پذیر نبوده و نیست؛ حال بگذار ما اینجا دگم نامیده شویم.
همزمان می دانیم که رسیدن به اهداف نبرد کار برابر سرمایه ساده و پیاپی نیست، بل اوج و فرودهای بسیاری دارد. اما بودن و ماندن و ثمرگیری درین راه بردباری و شناخت درست از دشمنان مان را می خواهد که ما باید در برابرشان شنوا باشیم و گفتمان سازنده داشته باشیم.
در چنین میدانی هیچگاه نباید دگماتیست بود.
سپاس از شما و نحوه ی نگرش تان
در بخش کامنت نویسی روشنگری،
ایده آزادی بصورت ضدیت با مردسالاری، ضدیت با بردگی مزدی، ضدیت با امپریالیسم و ضدیت با استبداد سلسله مراتبی تا به حال پیروز بوده است. با ترفندهای مختلف ، مثل فلسفه تحمیل کردن و توپ و تشر و حمله شخصی، آمدند تا این جو ضد اقتدارگرائی را تغییر بدهند، موفق نشدند و رفتند. او هم خواهد رفت و حتی اگر بماند، فقط وز وز خواهد بود، وز وز هم همه جا هست.
نه خدا، نه ارباب
آقای چنگائی نوشته است:
“البته برای من وجود یک نام با توجه به دیدگاه هایش که می تواند بارهای بار و در موردهای مختلفی بازتاب یابد، اهمیت شناختی و گویائی هویت جدی فرد نویسنده را دارد، اگرچه بی نام هم می شود پیرامون سوژه های مختلف گفتمان مفید و سازنده داشت.”
موافقم،
اضافه کنم،
وقتی بی نام بنویسم، امکان دزدی نامها کم می شود.
نام گذاشتن یک لطف بود که حالا می بینم که لیاقتش را ندارند.
اصلا حتی مقاله بدون نام هم کار درستی است چون اگر مسئله شهرت پیدا کردن نباشد و فقط آگاهی رسانی باشد، اسم مهم نیست. کسانی بر اسم گذاری اصرار دارند که قضایا را حقوقی-بورژوائی-دولتی می بینند. وقتی مقاله بی نام باشد، منتقد عنوان مقاله را بیان میکند و نقدش را می نویسد.
ممکن است بگویند، اینکار باعث میشود که یک شخص یک بار یک چیز بگوید و دفعه دیگر چیزی دیگر بر خلاف آن. پاسخ این است که چه اشکالی دارد که یک شخص بدون نام یک چیز بنویسد و دفعه دیگر چیزی دیگر بر خلاف آن، چون مسئله این است که خوانندگان باید به مطلب کار داشته باشند نه به شخص. فقط در جامعه اقتدارگرایانه و سلسله مراتبی شده هست که دنبال اسم میگردند تا تنبیه کنند و یا یک شخص مقاله می نویسد تا از نبردبان سلسله مراتب بالا برود.
زنده باد آنارشیسم، مرگ بر دگماتیسم
به خوانندگان روشنگری،
بگذار کارگران ایرانی مشغول مبارزه با استبداد مذهبی باشند، ما با تحریم، نفت به این آتش می ریزیم تا علیه امپریالیسم شرق پیروز شویم. این بیان سیاست امپریالیستهای غربی بود. امپریالیستهای شرقیی هم شورشها را نادیده میگیرند و جیک شان در نمی آید و تا میتوانند اثر تحریم ها را کم میکنند.
شورشهای ضد رژیمی در ایران باید مواضع ضد سرمایه داری و ضد امپریالیستی پرورش بدهند تا شانس جلوگیری از جنگ و مصیبتهای بیشتر را داشته باشند. وضعیت بسیار جدی است و شورشها باعث شده است که این وضعیت درست درک نشود. نه خدا، نه ارباب. اگر علاقه مند بودید میتوانیم در مورد این مطلب بحث کنیم.
با درود به شما آنارکو-فمنیست؛
از پیشنهاد و توصیه های شما بهره خواهم گرفت و سپاسگزارم. اما راستش را بخواهید من هم همچون شما اینروزها دچار سردرگمی هائی هستم که شاید دلیل اش این باشد که نویسندگان پانویس ها را اغلب چندان بجانمی آورم. یک از آنها خود شما هستید که برای یکمین بار با نام تازه ی ” آنارکو-فمنیست؛ ” برایمان پانویسی کرده اید.
البته برای من وجود یک نام با توجه به دیدگاه هایش که می تواند بارهای بار و در موردهای مختلفی بازتاب یابد، اهمیت شناختی و گویائی هویت جدی فرد نویسنده را دارد، اگرچه بی نام هم می شود پیرامون سوژه های مختلف گفتمان مفید و سازنده داشت.
باسپاس بهنام
به اطلاع خلق قهرمان ایران میرساند که حداقل شعارهای زحمتکشان تغییر نکرده و هکرها باید آنان را از رسانه های کاست حکومتی پخش کنند:
نه به دولت ! نه به خدا ! نه به مردسالاری !
145 سال است که کلاسیک های آنارشیسم این سه شعار را فریاد میزنند. نباید هر گز دچار فراموشی و مرکزگریزی شد.
زنده باد فدارالیسم !
آنارکو-فمنیست
فدرالیسم ایده جالبی نیست چون برای قبول آن باید اول ایده دولت را پذیرفت و ایده دولت ایده جالبی نیست. اگر خواستید بحث میکنیم.
به خوانندگان روشنکری،
سطح شعارها و خواسته های شورشهای پنج ماه گذشته کماکان در سطح همان شورشهای ضد بلوک شرق مارکسیستی سابق است و به درجه یک انقلاب واقعی نرسیده است. ارائه “منشور مطالباتی حداقل” اخیر محتوای رفرمیستی سرمایه داری دارد که بد نیست اما انقلابی نیست. مبارزه برای رفرم بد نیست بشرطی که نسبت به بردگی مزدی توهم ایجاد نکند. اصلا کار مشکلی نیست که فرق بین رفرم بورژوائی و انقلاب را تشخیص داد. اگر علاقه مند به ادامه بحث هستید، میتوانیم ادامه بدهیم.
لیست ارتجاعیون مقاله کوتاه تر از حد لازم است. من اضافه میکنم. بلشویکها (شامل ترتسکی) حکومت استالینیستی جنایتکارانه بوجود آوردند که کمتر از هیتلر و خمینی و شاه و کوروش و داریوش و امپریالیستهای غربی نبود. ارتجاع سوسیال دموکرات داریم که با امپریالیستهای غربی همکاری میکند تا ذهنیت غربکرائی را به اپوزیسیون و توده ها تحمیل کند. ناسیونالیستها شامل سلطنت طلبهاست چه مخالف پهلوی و چه موافق پهلوی ها. فکر کنم لیست اینطوری تکمیل می شود. دیدگاه درست آنارشیستی مسئله را با شعار “نه خدایان و نه اربابان” خوب بیان میکند. این شعار شامل همه اربابان است، از مذهبیون سرمایه دار گرفته تا دموکرات و از دموکرات تا بلشویک سرمایه داری دولتی.