Comments

فردای ما، برابر اسلام، ولایت و دولت دینی، <br>بهنام چنگائی — 5 دیدگاه

  1. نکته دیگر اینکه صد بار نوشتم که سرنگونی طلبی شماها در حقیقت جنایت علیه بشریت است، صد بار هم گفتید که این همکاری با رژیم است. تجربه تاریخی چه نشان داد؟
    نشان داد که سرنگونی طلبان توده های ناراضی از رژیم ارتجاعی را الکی خوش بین و تشویق میکنند که بیشتر و بیشتر با دست خالی و بدون دید روشن از اینکه چه نظم اجتماعی ی میخواهند، با رژیمی فاسد و بغایت جنایتکار با دست خالی بجنگند. انگار نه انگار که سرکوب و اعدامهایی در سالهای شصد وجود داشته!
    چرا؟
    نشستن در خارج و تشویق داخل برای سرنگونی و رفتن به ایران و گرفتن رهبری و درست کردن دولت خود. این الگوی رفتاری هم مارکسیستها بود و هم سلطنت طلبان و بقیه مابین آنها. البته آنارشیستهایی هم بودند، یکی دو تا، که برایشان مهم نیست که بعد از سرنگونی چه میشود، برای آنها مهم این است که رژیم سرنگون شود. باید دید در ذهن این دسته از آنارشیستها چه چیزی هست؟ “ماتریالیسم تاریخی” “فرموله” شده بصورت اروپا مرکزی، بخوان اروپای غربی مرکزی!
    این فکر که وقتی رژیم سرنگون شد، بهرحال چون ضد دیکتاتوریه، حتی اگر جامعه تحت سلطه امپریالیستهای غربی در بیاید، از این بهتر است. البته، چندان هم غلط نیست، بشرطی که از خارج انقلاب صادر نکنید و خودتان بروید در صف اول “خیزش انقلابی” و ژنرال پشت میز نشین خارج کشور نباشید.
    ضداقتدار

  2. بلاخره مارکسیستها باید بما “رومانتیکهای” آنارشیست بگویند مقاومت جمهوری اسلامی و کشورهای دیکر مثل چین و ونزوئلا و کره شمالی و کوبا، که همه در واقع تک حزبی هستند ، انقلابی و مترقی است، و یا انقلاب بی طبقه و بی هدف کاملا فرموله شده برای درست کردن دولت دموکراتیک حقوق بشری و پرو ناتو؟ یا اصلا هیچکدام، انقلاب برای درست کردن دولت حزب کمونیست پرولتاریای هوادار شورا که بعد از سرنگونی نمیداند حزب را نگه دارد و یا شورا را چون شوراها پر میشود از خرد بورژوای “ضد انقلابی”، “نوکر” آکادمیکها، “نوکرهای” چین کمونیست صدور بنجول، منشویکهای ایرانی و هواداران مجاهد و فدایی و جمهوری خواه لائیک و حتی سلطنت طلب. بلاخره کدام؟ بلاخره کدام پرولتاریا تاریخی ات؟
    پس، بهتر است قبل از اینکه به ما درس علم و رومانتیک فکر نکردن بدهید، فکری بحال ایدئولوژی عمیقا در بحران و حتی عمیقا ضد انقلابی شده خود کنید.
    ما درسهای شما را در کتاب معروف مارکس در باره ماتریالیسم دیالکتیک “خوانده ایم”!!! مارکس در آن کتاب خوب، در صد صفحه توضیح داده منظورش از ماتریالیسم چیست، صد صفحه هم در مورد دیالکتیک توضیح داده. اما ما آنارشیستها اصلا آن را نفهمیده ایم. ما فقط ماتریالیسم تاریخی، ضرورت تاریخی مارکس و انگلس را خوانده ایم که بر طبق آن استعمارگری به نفع قربانیان است چون سرمایه داری درست میکند و سرمایه داری توسط پرولتاریایش از بین می رود و جامعه کمونیستی بوجود خواهد آمد. ما “رومانتیکهای” آنارشیست، اصلا اینها را نمی فهمیم چون خرده بورژوا هستیم. ما نمی فهمیم پرولتاریا مسیحیت مدرن برای رستگاری بشریت. هر چه فکر میکنیم و تحقیق میکنیم می بینیم پرپلتاریا روشنفکران مارکسیست حزبی هستند چون عقل درست نداریم، خرده بورژوای “رومانتیک” هستیم.
    درک ما از اسلام هم غلط است. دین افیون توده هاست و اقیون توده ها را منفعل و بی عمل میکند، اراده و عمل حزب اللهی ها ، طالبانی ها و داعشیها همه در افکار تخیلی و “رومانتیک” ما آنارشیستهاست.
    اصلا، آقا، این آنارشیستهای “رومانتیک” بودند که باعث شدند پرولتاریا حکومت تک حزبی انقلابی اش را از دست بدهد.
    ضداقتدار

  3. کلی در اینجا جمع بندی از وجه مشترک همه آنهاست: دولتگرا، ابزار کردن توده ها. مثل سرکوب آنارشیستها توسط لنین و ترتسکی، قتل زن و بچه تزار، درست کردن چکا، بستن در مجلس موسسان، داغون کردن شوراها، کشتارهای استالینن، کارهای ضد کارگری و ضدانقالبی حزب کمونیست چین، اینکارها شبیه همان کارهای بقیه اقتدارگراهاست. مثلا لیبرالها همان موقع که از آزادی حرف میزدند خودشان استعمارگر بودند و هیچ غلطی علیه آن نکردند. بعضی هایشان در کمپانی های تجارت بردن سهام داشتند.
    هیچ رمانتیسمی در آنارشیسم وجود ندارد، برای اینکه قتل ما را توجیه کنند، برچسب می زنند. خرافه ضرورت تاریخی بهانه آدم کشی ابداع میکند و میگوید ضرورت پیروزی تاریخی پرولتاریا است.
    ضد-اقتدار

  4. برایم همچون همیشه ی پیشین بسیار شگفت انگیز و دردآوراست که نگارشی اینچنین، پیوسته توانسته و همچنان با اعتماد به خویش باورمدار می تواند همه چیز را به دلخواه خود از هم جدا و یا درهم بریزد، و یا مخلوط کند و سپس آنها چنددست را از صافی زهن ایدئولوژیک خویش رومانتیک بگذراند. البته این کار هنرمندانه است، ولی با نگاهی پیش می رود که تنها با یک چشم می بیند و امید به فراروئی نقش، نگرش و راهبردهایش را خود او در راه پیشارویش ندارد. وزهمینرو راهبر و پرورش دهنده اش راهکارهای فرازمانه ای می باشد.

    وگرنه چطور می شود با کلی گوئی چنین نوشت:

    نظریه ولایت فقیه، لیبرالیسم، فاشیسم، ملیگرائی، مارکسیسم دولتگرا و هر ایدهای در مورد انسان و جامعه که مشوق استقلال فکری متکی به استدلال و روش علمی و شورا و کلکتیو نیست.

  5. رابطه توده های دیندار با رهبر دینی مثل رابطه کارگر مارکسیست با رهبران مارکسیست است. حتی اگر یک خط دینی مواضع کمونیستی داشته باشد، رابطه از نوع بردگی ذهنی است که عاقبت آن بردگی عملی خواهد بود.
    در حزب سیاسی، رهبران ارباب هستند و توده های حزب برده ذهنی. توده ها، توسط انتخابات، اربابان حزب را در دولت نصب میکنند تا اربابان بر خود آنها سلطه داشته باشند، اما فکر میکنند که آزادی بدست آورده اند. در غرب دموکراتیک، دموکرات نصب میکنند و دموکرات مثل محافظه کار از مزایای استثمارگری و آقا بودن سود می برد.
    ما با سیستمهای گوناگون فریب و سلطه بر تودهها روبرو هستیم که در هر کشوری بر اساس تاریخ خاص آن اشکال خاصی پیدا کرده و بصورت ایدئولوژی های گوناگون قابل تشخیص هستند. ایدئولوژی های گوناگون، ابزار سلطه بر ذهن توده های کار و زحمت هستند تا اربابان کمتر کار کرده، کار کم زحمتی داشته باشند، زندگی راحت تری داشته باشند و هم برای سلطه گری وقت بیشتری بگذارند تا تارهای عنکبودی خود را بیشتر گسترده کنند.
    فقط دیدگاه ضد اقتدار و متکی به استدلال و روش علمی میتواند انسانهای آزاد از برده تربیت کند، بقیه همه برده پرورش میدهند، مثل همه اینها و بیشتر: نظریه ولایت فقیه، لیبرالیسم، فاشیسم، ملیگرائی، مارکسیسم دولتگرا و هر ایدهای در مورد انسان و جامعه که مشوق استقلال فکری متکی به استدلال و روش علمی و شورا و کلکتیو نیست.
    هنوز انقلابی وجود نداشته.
    ضداقتدار

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

HTML tags allowed in your comment: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>