تاریخ فلسفه غرب در منابع چپ و لیبرال
آرام بختیاری
سیر اندیشه فلسفی در شرق و غرب.
واژه فلسفه، مفهومی است یونانی و به معنی عشق به دانش است. افکار فلسفی در اختلاف با عقاید دینی و اسطوره ای، هر نوع بینش مستدل نظری در باره کل جهان، جا و منزلت انسان در آنست. فلسفه بشکل آگاهی، نتیجه شناخت و کسب نظری پیرامون جهان از طریق انسان است. آن در لباس علمی و کمونیستی ماتریالیسم تاریخی-دیالکتیکی است. فلسفه، علم قوانین تحرک و تکامل در طبیعت، جامعه، و تفکر است. یکی از موضوعات فلسفه کمونیستی تعاریف و شناخت تغییرات و تحولات اجتماعی در تاریخ است.
گرچه در طول تاریخ 4 هزارساله فلسفه در جهان، رشته ها و علوم گوناگونی از آن جدا شده و شاخه های مستقلی را تشکیل دادند، ولی موضوعات و مقوله های فلسفی جدیدی در طبیعت، علوم اجتماعی، تئوری شناخت، اخلاق، استتیک، و فلسفه تاریخ، بشکل مقوله های مستقل فلسفی بوجود آمدند. سوسیالیست ها مدعی هستند که هر فلسفه ای آینه انعکاس منافع طبقه و قشر خاصی است. در تاریخ فلسفه نیز میتوان شاهد مبارزه طبقاتی-قشری آشتی ناپذیری در تضادها، بحث و جدل استثمارکننده گان و استثمارشوندگان، سلطه گران و مظلومان بود.
تاریخ فلسفه غرب؛ بیشتر از فلسفه شرق، گواهی است بر مبارزه ماتریالیست ها با ایده آلیست ها، مبارزه بین ترقی خواهان و مرتجعین، بین علم و خرافات؛ چون نیروهای پویا و مترقی نیاز به جهانبینی مادی داشتند و خواهان تغییر و پیشرفت بودند و نیاز به شناخت جامعه و طبیعت و انسان داشتند. ایده آلیست ها ولی خواهان حفظ جامعه طبقاتی بودند که نیاز به دین و خرافات و اسطوره و عرفان داشت، تا جهان را غبرقابل شناخت و غیرقابل تغییر معرفی کنند. در حالیکه ایده الیسم مانع شکوفایی علوم و تجربه و تحقیق بود، ماتریالیسم با علوم دیگر متحد شد و از آنان در مقابل فرهنگ ایستا، خرافاتی و ارتجاعی دفاع نمود.
میدان اصلی تولد و تحولات فلسفه در گذشته؛ طبق ادعای مورخین چپ، غیر از هند، چین، مصر، و ایران؛ در یونان باستان و اروپا بوده. در آنجا سیستمهای فلسفی گوناگون با هم تداخل نمودند یا به رقابت و مبارزه با هم پرداختند و یا روی همدیگر تاثیر گذاشتند. فلسفه اروپایی جوامع برده دار در: رم، یونان، و هلن، با فلسفه طبیعی ایونی و هیلوزویست مخلوط شدند و موفق به کشف سیستمهای ماتریالیستی طبیعت گرا گردیدند. دمکریت، آناگساگوراس، امپدوکلس، و هراکلیت، بیش از 2600 سال پیش نخستین نطفه های دیالکتیک فلسفی را مطرح نمودند؛ ولی فیثاغورثی ها و الاتی ها دارای مشخصات فلسفه ایده آلیستی بودند، که سرانجام از طریق زنون به فلسفه سوفیستی، و به حضور سقراط، افلاتون، و ارسطو منتهی شدند، که مهمترین متفکران دوران باستان بشمار می آیند.
فیلسوفان پیش از میلاد غالبا به بحث روی ایده آلیسم افلاتونی پرداختند که بعدها یا نماینده تفکرات ایده آلیسم عینی، و یا اندیشه های ماتریالیستی شدند. فلسفه های: اپیکوری، رواقی، و شکاکی پیش از میلاد، بیشتر از فلسفه های سقراطی و افلاتونی؛ اخلاقی بودند چون در جستجوی یک فلسفه عملی برای زندگی انسان بودند. فلسفه های هلنی و رومی ادامه فلسفه یونانی بودند که عیر از تمایلات مذهبی دوران نوافلاتونی، چیزی به فلسفه پیش از خود اضافه ننمودند. در سدههای میانه، فلسفه دوران فئودالیسم اروپا، مکتب اسکولاستیک بود که در خدمت الهیات، کلیسا و شاهان بود، گرچه جهانبینی های: ماتریالیستی، طبیعت خدایی، و انقلابی نیز ظاهر شدند. فلسفه عرفانی و فلسفه عربی ایرانی اسلامی با کوشش متفکرانی مانند ابن سینا و ابن رشد نیز نقش مهمی در فلسفه مسیحی قرون وسطای اروپا داشتند.
در فلسفه دوران رنسانس، باکون و برونو علیه فلسفه مسیحی اسکولاستیکی به مبارزه برخاستند که برونو به این دلیل سر به دار شد و در خشم پدران مقدس کلیسا طعمه آتش گردید. گرچه فلسفه اروپایی رنسانس در خدمت نظام جدید کاپیتالیستی و فرهنگ بورژوازی قرار گرفت، آن ولی نسبت به فلسفه ایده آلیستی و مذهبی و نظام فئودالیستی مترقی تر بود. بعدها در فلسفه بورژوای: دکارت، اسپینوزا، و لایبنیتس، مبارزان عقلگرایی و شناخت راسیونالیستی شدند. هابس و لاک؛ فیلسوفان انگلیسی، و لامتری، هلویتس، هولباخ، و دیدرو، که فیلسوفان فرانسوی بودند، نماینده اصلی روشنگری و ماتریالیسم مکانیکی شدند که به علوم تجربی و مکانیک متکی بودند.
در فلسفه اندیشمندانی مانند لایبنیتس و بوهمه حتی عناصر دیالکتیکی مشاهده میشود. نقش مهم فلسفه کلاسیک بورژوایی آلمان از طریق اندیشه های: کانت، فیشته، شلینگ، هگل، و فویرباخ را نباید در رشد و تولد دیالکتیک ایده آلیستی نادیده گرفت، گرچه ماتریالیسم فویرباخ غیردیالکتیکی ماند. فلسفه او آخرین حلقه زنجیر جریان فلسفه مترقی پیش از مارکس است. فلسفه دمکراتهای انقلابی قرن 19 میلای روس توسط اندیشمندانی مانند: هرتسن، بلینسکی، دوبروب، و چرنیشفسکی نمایندگی میشد.
پایان فرهنگ بورژوایی را فلسفه شوپنهاور مطرح نمود که به خردگریزی و انسان ستیزی نیچه و اشپنگلر، و به آموزشهای متدی: پوزیویتیسم، نئوکانتیسم، و نئوپوزیویتیسم ختم گردید. نئو توماس گرایان زیر عنوان عقلگرایی، از استثمار و سلطه بر خلق و جامعه طبقاتی دفاع نمودند تا آنرا با دین مسیحیت سازگار کنند. مشخصات تمام فلسفه های غیرمارکسیستی قرن 20 مانند: اگزیستنسیالیسم، فلسفه زندگی، نئوهگل گرایی، و پراگماتیسم،- ذهن گرایی، ایده آلیسم، و کمونیسم ستیزی مخفیانه آنان بوده است. فلسفه مارکسیسم را میتوان ادامه فلسفه کلاسیک آلمان بشمار آورد. آن را فلسفه رهایی بخش طبقه کارگر و جهانبینی حزب مارکسیست-لنینیستی بحساب می آورند. مورخین چپ مدعی هستند که: مارکس، انگلس، و لنین توانستند ماتریالیسم و دیالکتیک ایدههای کمونیستی را با هم پیوند بزنند، و با طرح ماتریالیسم دیالکتیکی-تاریخی، انقلابی در تفکر فلسفی انسان استثمار شده و انسان از خود بیگانه گردیده، ایجاد نمایند.
فلسفه شرق مخصوصا در هند و در چین تا یک قرن پیش، مستقل از اروپا مسیر غالبا ایده آلیستی عرفانی ازوتریک خود را طی میکرد، گرچه مثلا فلسفه هندی در 6 قرن پیش از میلاد ماتریالیستی بود و پرواز و سیر روح را باور نداشت. سرانجام فلسفه هند از قرن 6 پیش از میلاد به بعد، نخستین نماینده ایده آلیستی خود را عرضه نمود. دوئالیسم روح و جسم ایده آلیست ها در قرن 4 پیش از میلاد در فلسفه هند مطرح شد. از قرن نخست میلادی در هند یک ماتریالیسم مکانیکی بوجود آمد که در کنار تئوری وجود روح به مبارزه با ماتریالیسم می پرداخت.
مکاتب گوناگون بودیستی در فلسفه هند، جریانات: آگنوستیکی، نیهلیستی، و ایده آلیسم ذهنی، را نمایندگی میکردند. از قرن 11 میلادی نخستین فرقه های فلسفی بورژوایی اصلاحگرا در هند بوجود آمد که با 2 متفکر دیگر با اسامی: راماکریشنا(1886-1836.م.) و یوکارندا( 1902-1863م) متحد و نماد مبارزه رهایی بخش گردیدند. گاندی گویا پیرو این دو بود، نقش مهم وی در امتناع استفاده از خشونت در مبارزه سیاسی ضد استعماری بود. رادها کریشان در فلسفه هند مبلغ یک سوسیالیسم اخلاقی گردید تا اینکه در قرن 20 سرانجام فلسفه مارکسیسم نیز به هند رسید.
طبق ادعای بعضی از مورخین سیر اندیشه، نخستین اسناد و مدارک فلسفی در چین مربوط به 2000 سال پیش از میلاد است که گویا غالبا مذهبی بودند. ازکنفسیوس ومنجزی؛ به عنوان نخستین فیلسوفان چین نام برده شده. متفکری بنام کونسی فلسفه کنفسیوس را بعدا ماتریالیستی-آته ایستی نمود. در اندیشه های لائوسی میتوان ادامه عناصر ماتریالیستی-دیالکتیکی را مشاهد کرد. حاکمان و امپراتوران چین باستان، ماتریالیست هایی همچون: یانگ یونگ، هوان تان، و وانگ چونگ را تحت تعقیب قرار دادند. فیلسوفی بنام وان سن از ماتریالیسم برای نقد و مبارزه با بودیسم استفاده نمود.
در قرن 11 میلادی مکتب نئو کنفسیوستی ایده آلیستی عینی لویانگ پایه گذاری شد که از طریق ماتریالیست هایی مانند: زانگ سای، و یه شی مورد نقد و مبارزه فکری قرار گرفت. مکتب دمکراتیک تایشو نیز در چین تحت تعقیب قرار گرفت. رشد خودآگاهی بتدریج موجب تولد ایدئولوزی برابری خواهانه اتوپیستی تایپنگ گردید. آموزش های سونگ هانس، اوج تفکر ترقی خواهانه؛ پیش از اشاعه مارکسیسم در چین بود.
لیبرال ها در منابع دائرت المعارفی خود پبرامون تاریخ فلسفه و سیر اندیشه مینویسند که: تاریخ فلسفه غیراروپایی شامل فلسفه های: هند، چین، مصر، ایران، و فلسفه عربی است. فلسفه در غرب شامل: فلسفه یونان و روم باستان، فلسفه مسیحی سدههای میانه، و فلسفه عصر نو است.
فلسفه باستان شامل: دوره پیش از سقراط میان قرون 7-5 پیش ازمیلاد، و فلسفه کلاسیک شامل مکاتب: آتی، هلنی، و نوافلاتونی بود. فلسفه سدههای میانه مسیحی شامل: دوره پدران مقدس یا پاتریستیک تا قرن 8 میلادی، و فلسفه مدرسین اسکولاستیک بین سالهای 1450-800 میلادی بود که شامل 4 مرحله است. شکوفایی مرحله فلسفه عربی یهودی ایرانی آن بین قرون 12-10 میلادی روی داد.
فلسفه عصر نو شامل: دوره رنسانس بین سالهای 1640-1450 میلادی، عصر روشنگری و عقلگرایی بین سالهای 1800-1700 میلادی، دوره نقد گرایی و رونق ایده آلیسم آلمانی بین سالهای 1850-1782 میلادی، و فلسفه پسا ایده آلیستی تا زمان حال است. مورخین لیبرال گویا فلسفه کمونیستی را در فلسفه روسی ادغام نموده اند!، که آنرا نیز بخشی از فلسفه غرب بشمار می آورند. از مشهورترین فیلسوفان غیرمارکسیست روس : سولویف، و بردایف، نام برده میشود. در قرن 20 میلادی فلسفه ماتریالیستی دیالکتیکی روس توسط: بوخارین، دبورین، و لنین نمایندگی میشد.