انقلابگرایی ارادهگرا، و انقلابگرایی واقعگرا
محمد علی اصفهانی
چو تیره شود مرد را روزگار
همه، آن کند کَش نیاید به کارفردوسی
زمانش که رسیده باشد و مهلتها که تمام شده باشند، آن را که نه زمان را دریافته است و نه مهلتها را، روز و روزگار، چنان تیره خواهد شد که نه تنها گریزی از سرنوشت خودساخته و خودخواسته نخواهد داشت، که همه، آن کند که اش به کار نمیآید آنچنانکه فردوسی گفت، و سرکنگبین صفرا بر صفرایش خواهد افزود آنچنانکه مولوی حکایت کرد و ج.ا تجربه میکندش.
در حالی که تمام بود و نبودش، در شعلههای بلند خیز مردمان به سوی انقلاب دارد میسوزد، برای فرونشانیدن شعلهها، نفت بر آتش میریزد و هیمههایی هم بر آن میافزاید.
مشروعیت قابل ملاحظهیی در میان کسانی که همراهش مانده بودند یا ماندهاند، نداشته است و ندارد، و خودش هم این را میداند؛ و حالا با بگیر و ببند و بزن و بکش و با اعدامهایش، دارد همانها را هم از خود جدا میکند. یا از سر ترسشان از آینده، یا از سر مراجعهشان به وجدان یا تهماندههای وجدان. یا از سر آگاه شدنشان از کلاهی که بر سرشان گذاشته شده بود.
زمانی، اصلاً نه دیر و دور، که تا همین سه ماه پیش، بیانیه یی مثل بیانیهٔ «تفنگت را زمین بگذار» جمعی از سینماگران خطاب به نیروهای سرکوب، پدیدهیی غریب مینمود، اما امروز، غریب نمودن آناست که غریب مینماید.
حالا برو و مثلاً ترانه علیدوستی را بگیر و به بند بکش تا دیگر سینماگران و هنرمندان و «سلبریتی» ها را بترسانی.
و نتیجه اش را هم ببین که باقیماندههای آنها را هم اینطور با دعوت خودت به میدان میآوری.
اعدام میکند تا از خشم مردم کم کند یا ترس در دل کسانی بیاندازد که با مشاهدهٔ موارد مشابه همین اعدامها و همین راه و روشهاست که به خیابان آمده اند و راه دیگری نمیبینند و نمیجویند.
جلو چشم همگان به قصد کشت مردم را میزند تا بگوید که چهقدر مهربان است و چه رفتار انسانییی در نهان از چشم آن ها با اسیران خود دارد.
شکنجه میکند تا آنچه او خواسته است و اراده کرده است را بگویند و اعدامشان کند.
میکشد و میگوید که از بلندی افتاده است و ضمناً بیماریهای زمینهیی هم داشته است، و خودکشی کرده است و اصلاً همدستانش او را کشته اند تا به گردن ما بیاندازند، و ظاهراً دورهٔ آموزشی یی هم در اسراییل طی کرده بوده است.
و از این گذشته، عضو بسیج هم بوده است.
کودک را می کشد و پدر را به رگبار میبندد و به مادر میگوید که اگر صدایت در بیاید همسرت را عمل نمی کنیم تا او هم بمیرد.
جسد کسی را که کشته است از خانواده اش میدزدد و به گروگان میگیرد یا میبرد یک جای پرت خاک میکند، و یکی دو تا از بستگان او را هم به زندان و شکنجهگاه میفرستد تا جایگاه خود را در دل مردمانی که دیگر کمتر ممکن است که قربانییی در فامیل و آشنا نداشته باشند تحکیم کند.
به دختران و پسران تجاوز میکند و میگوید که برای جلوگیری از اشاعهٔ فحشا و برای امر به معروف و نهی از منکر و برای اقامهٔ دین خداست که چنین میکنم.
و اینطوری میخواهد مردم را متقاعد کند که اعتراضها ناحق هستند و هدفشان این است که امنیت جامعه را به خطر بیاندازند، و با سیاهنمایی، جهان را از مشاهدهٔ چهرهٔ پاک «انقلاب اسلامی» ما و از الگوگیری از ما محروم کنند، در حالی که ما اُسوهٔ قسط و عدالت و اخلاقیم و مردم ستمدیدهٔ جهان باید از ما بیاموزدند و به اسلام و مسلمانی ایمان بیاورند و مثل مردم ایران رها و آزاد شوند.
شعورش در حد همان بیانیهٔ تحلیلی ـ استراتژیک مشترک اطلاعات سپاه و اطلاعات دولت است و آنچیز های مندرج در آن، که به نظر میرسد توسط یکی از ویروسهای دوقطبی دستگاه کرونایاب سپاه پاسداران نوشته شده باشد یا توسط دو تا از ویروسهای یک قطبیِ کشف شده توسط آن دستگاه.
ـــــــــــــــــــــــــ
فروپاشی ج.ا از مدتها پیش شتاب گرفته بود و حالا آن شتاب هم شتاب گرفته است و بیشتر نیز شتاب خواهد گرفت.
در این، شکی نیست. اما آنچه در این میان، در آن شک هست، چگونگی این فروپاشیده شدن است.
فروپاشیدن، با فروپاشانیدن، فرقی دارد به تناسبِ فرق میان تسلیم و مبارزه. و به تناسبِ فرق میان سرنوشت خود را پذیرفتن و سرنوشت خود را ساختن.
فرق دیگری هم وجود دارد اما:
فرق میان براندازی با پیروزی. یا فرق میان سرنگون کردن با انقلاب در معنای آرمانی آن و نه فقط در معنای سیاسی آن.
با فروپاشی ج.ا و یا با فروپاشانیدن ج.ا چه پیش خواهد آمد؟ و با سرنگونی ج.ا و یا با سرنگون کردن ج.ا؟
در دو طرف که نه، در طرفهای قضیه، هر طیفی جواب خودش را دارد:
ج.ا میگوید که ایران هم با ما فرو خواهد پاشید.
اصلاحطلبی که «دیگه تمومه ماجرا» را نشنیده است یا شنیده است و هنوز قبول نکرده است ـ و نباید طرز فکر او و نگاه او و رفتار او را به حساب تئوری های مدوّن رفرمگرایی در برابر انقلابگرایی گذاشت ـ میگوید با «اصلاحات ساختاری» و تغییر راه و روش ها و گوش کردن به نصایح دلسوزانهٔ فرهیختگانِ منزویشده، جلو فروپاشی را، و از ترس همانچه ج.ا میگوید جلو فروپاشانیدن را باید گرفت، و «برخورد عقلانی» باید داشت، نه احساسی.
ناسیونالیست «میهن پرست»ی که مخالف سرسخت «تجزیه طلبان» است، میگوید چو ایران نباشد تن من مباد، و اگر قرار باشد که با فروپاشی یا فرو پاشانیدن ج.ا، میهنِ عزیز تر از جان من هم تجزیه شود، من نیستم.
یا اصلاً من هستم. اما طرف ج.ا.
برانداز صرفاً برانداز، یا سرنگونیطلبِ صرفاً سرنگونی طلب، میگوید اینها بروند، هرچه بعدش پیش خواهد آمد، از اینی که هست بدتر نخواهد بود.
و در این میان، انقلابگرایان آرمانگرا، عمدتاً به دو دستهٔ اراده گرا، و واقعگرا، تقسیم میشوند، و به تناسب قرار داشتندر یکی از این دو دستهبندی کلی، پاسخهایی متفاوت دارند.
ـــــــــــــــــــــــــ
انقلابگرای ارادهگرای نوع اول:
او ضمن برشمردن مضرات ج.ا، و فواید پشم گوسفند و انقلاب، و در حال خواندن سرود و گوش دادن به سخنرانیهای آتشین، و یا در حال ایراد مکتوب یا نامکتوب آن سخنرانیها، با این بیت آن ترانه ـ سرود چریکی معروف سالهای اول دههٔ پنجاه، و یا چیزی شبیه آن، پا بر زمین میکوبد و پاسخ میدهد که:
پیروزیّ تو مسجّل است
تا در دست تو مسلسل است
و تسجیل آن پیروزی مسجّل را هم که در بهمن پنجاه و هفت دیده ایم و شکی اگر در اثبات شکوه و عظمت انقلابی آن وجود میداشت خوشبختانه برطرف شده است.
(البته تقصیر ماها نبود، خمینی ما طفلکیها را گول زد و انقلابمان را دزدید. وگرنه، انقلاب اصولاً نتیجهٔ مبارزات راهگشای عنصر پیشتاز بود که با چندتا بمب و انفجار و «عملیات انقلابی» ثبات جزیرهٔ امن را متزلزل کرده بود، و معلوم است که دیگر بعد از آن شاه نمیتوانست مملکت را اداره کند و میبایست برود!)
انقلابگرای ارادهگرای نوع دوم:
او معتقد است که تمام خواستههایش در برنامهٔ انقلاب تودهها گنجانیده شده است، و فلان شعار که در فلان منطقهٔ فلان شهر، در فلان روز داده شد این را تأیید میکند؛ و او هم از همینروست که با این انقلاب همراه است، هرچند که هنوز یک مقدار کار با تودهها لازم است.
مثلاً باید نیروهای انقلابی، افرادی که آن شعار را نمیدهند را از صف انقلاب جدا کنند، چون آنها یا فریبخورده اند و یا سوء نیت دارند و منظورشان این است که با شعارهای ابتدایی و غالباً کمارزشی نظیر «زن، زندگی، آزادی»، آن شعار را بپوشانند و اهداف انقلاب را تقلیل بدهند و به انحراف بکشانند.
(البته، اگر توبه کنند ما حاضریم آنها را هم در صفوف انقلاب بپذیریم و اجازه بدهیم که در کنار ما این انقلاب را به پیش ببرند.)
انقلابگرای ارادهگرای نوع سوم:
او که انصافاً آدم صادق و شرافتمندی است و اهل دورویی و ریاکاری با خودش و دیگران نیست، میگوید باید از اولین شاخهٔ اولین درخت جنگل با یک جست تارزانی، به آخرین شاخهٔ آخرین درخت رسید، و چون متأسفانه فعلاً قضایا اینطور پیش نمیرود، من از این شبهمبارزات انحرافی فاصله میگیرم.
انقلابگرایانِ ارادهگرای نوع اول و دوم و سومِ الف و ب و ج (یا پ) هم وجود دارند که برای اجتناب از اطالهٔ کلام، به مصداق «خیرالکلام، ما قلَّ و دلَّ» خود خوانندگان را به یافتن آنها و خواندن آنها و گوش کردن به آنها و تشخیص دادن آنها از یکدیگر دعوت میکنم، ولی خیرحواهانه به او توصیه میکنم که خود را وارد دعواها و مجادلات پرشور آنها با یکدیگر نکند و وقعی بر آن ننهد که در غیر این صورت «بِدو آن رسد که به باخه رسید» در بابُ الاَسد والثور!
ـــــــــــــــــــــــــ
ارادهگرایی، آفت هر حرکتی است. حتی در سادهترین رفتار های روزمرّه. چه رسد در حرکتی با ابعاد انقلاب.
ارادهٔ من بر موقعیتها تسلط ندارد؛ و موقعیتها هم بر ارادهٔ من تسلط ندارند.
ارادهٔ من، با شناخت موقعیتها میتواند در ترکیب آن ها با یکدیگر، موقعیت های جدیدی را به وجود بیاورد. موقعیتهای جدیدی که، به نوبهٔ خود، در ترکیب با هم، میتوانند موقعیتهای جدیدتری را بسازند که راه را برای رسیدن به موقعیتهایی دیگر هموار میکنند.
ارادهٔ من تابع موقعیتها نیست؛ و موقعیتها هم تابع ارادهٔ من نیستند. موقعیتها و ارادهٔ من تابع قوانین دیگری هستند که در جریان حرکت ساخته میشوند. یا، اگر بخواهیم درستتر بگوییم، در جریان حرکت، با عملکرد خود کشف میشوند.
انسان، چه به صفت فردی، چه به صفت نوعی، چه به صفت اجتماعی، و چه به صفت تاریخی، اینچنین است که انسان میشود.
که ساخته میشود. که کشف میشود. که تعریف میشود.
و که خود را تعریف میکند.
ـــــــــــــــــــــــــ
آرمانگرایی، ایدهگرایی است. اما با ایدهآلیسم در معنای مصطلحش فرق دارد، و فقط وقتی در بعضی جاها به آن نزدیک میشود که با ارادهگرایی درآمیخته باشد.
ساختهها و پرداختهها، همه در آغاز، ایده یا مجموعهیی از ایدهها بوده اند. ایدههای غیر مادی.
ایدهگرایی، شرط موفقیت هر حرکتی است که نمیخواهد متوقف شود، یا میخواهد در نقطهٔ تعیینشده و پیشبینیی شدهیی متوقف شود.
ایدهگراییِ آمیخته نشده با ارادهگرایی.
اصلاً انقلابگرایی، خودش ایدهگرایی است و آرمانگرایی.
(من مخصوصاً کلمهٔ ایدهآلیسم را به کار نمیبرم.
شاید از ترس.)
ـــــــــــــــــــــــــ
یک انقلابگرای واقعگرا ـ که طبعاً آرمانگرا هم هست ـ اگر بخواهد به جامعهٔ همین امروزِ همین حالای ایران نگاه کند باید:
اولاً:
خوشحال باشد که وحشت از کلمهٔ انقلاب، که محصول مشاهدهٔ عواقب شوم انقلاب پنجاه و هفت بود و هست، کمکم فروریخته است؛ و بداند که دمبهدم و ساعتبهساعت، آن فاجعهٔ نکبتبار را به یاد دیگران آوردن و با توجیهات بی سر و ته، آن را تقدیس کردن و به آن استناد کردن، و خود را ادامهدهنده و تکمیلکنندهٔ آن معرفی کردن، ملموسترین نتیجهاش ایجاد نفرت نسبت به خود خواهد بود.
ثانیاً:
موقعیت نیروها و افراد تشکیلدهندهٔ کل جامعه، و همچنین موقعیت کل مخالفان ج.ا، و تفاوتهاشان با هم، و نیز تناسب های کیفی و کمّی میان مخالفان فعال و مخالفان غیر فعال را تشخیص دهد.
نه به میل خوش و مطابق خواست خودش و پیدا و پنهان ضمیر خودش. بلکه ـ تا آنجایی که ممکن باشد ـ با به زیر سئوال بردن دادههای ذهن خودش.
ثالثاً:
با شناخت موقعیتهای موجود، قابلیت یا عدم قابلیت ترکیب آنها به منظور رسیدن به موقعیتهای جدید مورد نظر را بررسی کند.
و به دور از هر نوع ارادهگرایی، به ساختن موقعیتهای جدیدترِ قابل ساخته شدن از موقعیت جدید فکر کند.
و تازه، بعد از این همه است که خواهد توانست، نه به عنوان فقط یکی از همگان، بلکه به عنوان یک انقلابگرا در میان همگان، نقشی و جایی برای خود بیابد.
اما به این همه، فقط در عمل است که میتوان دست یافت، نه در بیعملی و انتظار رسیدن به نقطهٔ شروع به عمل.
تقدم و تأخر در کار نیست.
یعنی در کار هست ولی نه به شکل تقدم و تأخرِ گامهایی در پیش و در پس یکدیگر بر روی یک سطح.
سطح، وجود ندارد. سطح، مجموعهیی از نقطههاست؛ و نقطه فقط یک فرض هندسیِ ناموجود است.
این تقدم و تأخر، در حجم است که معنا میشود.
در یک حجم سیالِ بیشکلِ بی بالا و بیپایین و بیپس و بیپیش و دائماً در حال تغییر که اجزای آن را نقطه و خط و سطح و قوانین حاکم بر آنها، از یکدیگر جدا نمیکنند.
۵ دی ۱۴۰۱
ققنوس ـ سیاست انسانگرا
در تکمیل این مقاله:
◄ جهان بینی، اراده ی برتر، و تقدیر نوعیِ انسان ـ به همین قلم ـ ۲۶ خرداد ۱۳۹۷
www.ghoghnoos.org/ao/ob/jahanbini.html
◄ از عینیت تا ایده، و از ایده تا عینیت و ایده ـ به همین قلم ـ ۲۶ فروردین ۱۴۰۱
سر ما های پادشاهان باستان فارسی را عربهای اسلامی بریدند تا دیکر فکر جهانگشائی نکنند!
آقای نویسنده
اتفاقا ربط در این است که درهم شکستن اسلام در ایران مارهای خوش خط وخالی با نام مستعار دگر اندیشان دینی!را در بر میگیرد.
به جز کامنت اول که نشان از مطالعه دقیق مقاله دارد و سنجیده نوشته شده است، بقیه کامنت ها تا اینجا هیچ ربطی به مقاله ندارند. مخصوصاً سه تا کامنت یک خطی آخر.
آقای نویسنده مقاله حال که خیابانها خبر از شکست اسلام میدهند واین شما هستید که باید شکست را بپذیرید.
سلطنت مطلقه امپریالیستی ماقبل اسلام حالا ضد اسلام، پروزه غیر واقعگرانه و بالهوسانه ای است. فکر نمیکنم پا بگیرد. شکست ۱۴۰۰ ساله را بپذیر و نوگرا باش.
انقدر تو سرت نزن، به موقع حمله خواهند کرد.
ایستادن خاله خانباجی های بسیج دانشجوئی و…در کنار دختران وزنان آزاده ایران وسر دادن شعار چه بی حجاب چه با حجاب پیش بسوی انقلاب کاری بجز انحراف خط جنبش از پاک کردن ایران از نهاد آخوندی و… پیامی بجز لچک اسلامی را پوشش جا زدن ندارد.
رژیم با این کارش میخواهد نشان دهد حجاب اسلامی نه محصول ترس از شمشیر محمدی و نه ترس از جهنم ساخته وی ونه نماد مالکیت زن توسط مرد مسلمان بلکه یک نوع از پوشش زنان است که آنان به میل خود بر سر میگذارند.
این حرف مزخرف همان حرفی که مورد قبول خانواده اسلام ازآخوند تامجاهد و تا حزب توده و بسیاری از سلطنت طلبان برهبری رضا پهلوی وامثال شیرین عبادی و…همچنین مورد حمایت امپریالیستها که نان در اسلام دارند.
در سوره بقره بطور روشن زن را مزرعه مردان میداند که بهر طریق که میل داشته باشند میتوانند با آنان رفتار داشته باشند وحتی آنان را کتک بزنند.
اتفاقا چند روز پیش که طالبان دانشگاه ومدارس عالی را برای زنان ممنوع نمود و هوچی بازی همان امپریالیستهائی در نکوهش طالبان بالا گرفت که افغانستان را با میلیارد ها دلار لوازم جنگی از هلی کوپتر گرفته تا…بدست طالبان دادند از وزیر تحصیلات !طالبان پاسخ خوبی گرفتند .
وی گفت تنها گناه ما این است که بر اساس امر الله عمل میکنیم.
اکنون نیز رژیم بر اساس امر الله با مخالفانش عمل میکند وصد البته بسیار نرم تر ومحدود تر ازفرامین روشن قران در این زمینه.
آیات بسیار روشنی در قران وجود دارد که بستن دست وپای مجرم وانداختنش به داخل آتش ویا دریا را تجویز میکند واگر جرم محاربه نباشد عطوفت اسلامی قطع کردن دست وپا را تجویز میکند.
در دهه شصت آیت الله گیلانی و…در کشتن مجاهدین وتجاوز به دختر باکره در شب اعدام و… به همین آیات استناد میکردند.
این چنین است که مردمان بدرستی میگویند تا آخوند کفن نشود این وطن وطن نشود.
بسیار معلوم که با جمع شدن نهاد آخوندی ایران از اسلام این آئین خشن شیطانی وضد انسانی دوران برده داری پاک میشود.
البته که امپریالیست ها بکمک پادوهائی مانند منافقین ورضا پهلوی وامیر طاهری آموزگار وی،و امثال شیرین عبادی واکبر پونز و…نخواهند گذاشت این چنین شود.
اسلام در این چند سده گذشته همواره یکی از دو بازوی ستبر استعمار کهنه ونو بوده است.
خیابان در خود حضورتفکراتی که نویسنده توضیح داده است را تائید نمیکند.
این تفکرات در فضای مجازی زنده است ونه در خیابان.
اما شوربختانه سالهاست که حکومت ها در خیابان تعین تکلیف نمیشوند بلکه خیابانها به ارباب جهان فرصت تغیر حاکمیتها را میدهد وصد البته چنانچه بخواهد.
اگر هم خیابانی وجود نداشت ارباب جهان با جنگ ویا دخالت بشر دوستانه خواست خود را تحمیل میکند.
درمورد برخورد ارباب با اعتراضات ایران بروشنی شاهد لفاظی وهوچی بازی سیاسی ورسانه ای بجای عمل منطبق با میثاق های بین المللی و…سازمان ملل میباشیم که برای حفظ جمهوری اسلامی میباشد اما از آنجا که ارباب جهان عاقبت اندیش است به موازات هوچی بازی ها و…خط آلترناتیو سازی بسیار علنی را نیز برای روز مبادا به پیش میبرد.
اما نمونه ای از این هوچی بازی ها تشکیل کمیته حقیقت یاب شورای حقوق بشر سازمان ملل با بوق وکرنا میباشد.
اما جالب اینکه فرد انتخاب شده برای انجام تحقیقات زنی بنام تارا سپهری فر است از نایاک مورد تجویز رابرت مالی با سابقه روشن مزدوری برای رژیم وتاثیر گذاری در گزارشات پیشین همین نهاد بنفع جمهوری اسلامی.
اما در مورد خط موازی آلترناتیو سازی به چهره سازی علنی رسانه ای از عقب افتاده ای بنام رضا پهلوی رضا و گماردن دست چینی از مهر های شناخته شده و همچنین جدید النام در کنار وی میباشد.
اندر عقب افتادگی رضا پهلوی همان بس که دوهفته پیش در هیبت رهبر!انقلاب ظاهر شد و در رهنمود وراه گشائی سرنگونی نپرداختن فبوض آب وبرق و مالیات را از شروط اصلی اعلام کرد ودر نمایشی دیگر از عقب افتادگی سه نفر را در حالی نخبه سیاسی!خواند که یکی فوتبالیست حامی اعتراضات ودیگر فعال مدنی در کانادا وسومی نیز خبرنگار سابق مجلس وحوش اسلامی میباشد که ارباب بطرز حال بهم زنی در حال چهره سازی از وی میباشد.
مواضع رضا پهلوی در خصوص حفظ سپاه و امنیتی ها و…به اصطلاح نیروی انتظامی وحفظ نهاد آخوندی و…بیانگر چهارچوب حاکمیت مورد رضایت ارباب برای جانشینی البته در صورت لزوم میباشد.
اینکه تضادی بنیادین بین شعارهای خیابان بعنوان بدنه هرم جنبش و مواضع آنانکه بزور رسانه های غرب بر بالای هرم قرار داده شده اند وجود دارد احتیاج به دانشمند بودن ندارد تا انسان متوجه این تضاد بنیادین بویژه بر سر نگاه خیابان به نهاد آخوندی وسپاه و…نگاه رضا پهلوی و…به این نهاد ها شود.
اکنون روز بروز بر تعداد سلطنت طلب های قدیمی در یوتیوب که بر علیه رضا پهلوی برخاسته اند اضافه میشود.
تا آنجا که یکی از آنان رضا پهلوی را سلمان پارسی خواند ودیگری در مصاحبه با یک تلویزیون لس آنجلسی رهبری ومواضع وی را در حد کارتون نامید.
اما مهمتر افشا گری های با فاکت یکی دیگر از تلویزیون های یوتیوبی سلطنت طلب در خصوص تعداد زیادی از امنیتی ها ودوم خردادها و…سابق در جمع فرشگرد وهمچنین لو دادن جوانانی که در داخل ایران روی دیوارها شعار نویسی میکنند توسط زنی از اعضاء همین فرشگرد رضا پهلوی میباشد.
براستی هرگز فکر نمی کردم روزی برسد تا بعنوان کسیکه همه سلول هایش جاوید شاه و پاینده باد ایران فریاد میزدند از شاهزاده !ای که قاتلان مردم را می ستاید و در مقام عمله خط جهانی سازی خواستار دموکراسی!و حفظ نهاد آخوندی وسپاه وبسیج و…میباشد بیشتر از منافقین حالم بهم بخورد ومن تنها نیستم.
جناب نویسنده،
اگر پیشنهادات شما با دقت و وسواس علمی دنبال شود به این نتیجه می رسیم که جنبش انقلابی فقط جنبش کمونیستی-آنارشیستی است. من و بسیاری مثل من این راه شما را رفته ایم. نتیجه این بوده که در رویکرد استدلالی-علمی نه آرمانگرائی داریم و نه ارادهگرائی، نه انقلابگرائی و نه ایده گرائی یا آنچه که ذکر کرده اید، ایده الیسم. تنها راه رویکرد علمی است.
در رویکرد علمی سعی میکنیم که انسان را بشناسیم. مهمترین علم این شناخت انسان شناسی است. اگر این انسانشناسی بما بگوید که بنظر می آید باید بساط مردسالاری و بردگی مزدی و امپریالیسم و سیستم سلسله مراتبی جمع شود تا بشر بتواند قدمی بجلو بگذارد و دست از تخریب خود بردارد، مثل درست کردن هواپیما و کامپیوتر، ما مغزهای مهندسی شده را با شناخت پر میکنیم و بعنوان انقلابی جامعه را بر طبق منافع اکثریت جامعه نه گروه حاکم مهندسی فکری کن و آدم کش، تغییر میدهیم. با آخر مقاله هم موافقم، باید کار کرد که هست عمل. کار در علم هست آزمایش فرضیه ها، مشاهده برای جمع کردن اطلاعات و یا امتحان فرضیات، تجربه یعنی اصلاح فرضیات و بکارگیری آنها برای تغییر واقعیات عینی مفید برای صاحب علم.
درباره نظر مارکسیستها در مورد ایدالیسم و اراده گرائی،
مارکسیستها از کلمه ایده الیسم در مقابل ماتریالیسم استفاده میکنند. این تفاوت کمکی به اندیشه آنها نکرده و بدتر آنها را گیج کرده است مخصوصا وقتی که مسئله شناخت از حد عامیانه فراتر می رود و وارد به روانشاسی شناخت می شود. مشکلی که مارکسیستها در آن گیر میکنند این است که فکر طبیعی است نه ماورالطبیعه، برای همین نمیتوان گفت یا ماده و یا فکر. مارکسیستها مجبورند بپذیرند که هم فکر وجود دارد و هم ماده. اگر ماده همان طبیعت است، ذهن (فکر) و عین وجوهی از طبیعت هستند نه دو عنصر متضاد با هم. برای همین باید در نظریه پردازی، کلمه ایده الیسم و ماتریالیسم، کلمه ماده و فکر را انداخت دور وگرنه نمیتوان انسجام نظری داشت. اصل قضیه نه تضاد بین ماده و فکر و یا ماتریالیسم و ایده الیسم، بلکه تضاد بین طبیعتگرائی و اعتقاد به ماورالطبیعه است. برای کسانی که معتقدند درست این است که علمی فکری کنیم، تفکرات ماورالطبیعه خرافی و بدرد نخور هستند.
در ارتباط با ارادهگرائی،
مارکسیستها معتقدند که اراده گرائی بکل مردود است چون جامعه بر اساس مناسباتی وجود دارد که از اراده آنها نیست. گرچه در مبحث ماتریالیسم و ایده الیسم میتوان استدلال کرد که مارکس ماتریالیست فلسفی نبوده (مراجعه کنید به بحث های مارکسیست هومانیستها) اما در مبحث ماتریالیسم تاریخی، مارکس کاملا میزند به سیم آخر و مناسبات انسانها مشتقل از فکر و تصمیم و اراده آنها می پندارد. اما واقعیت این است که ما انسانها ایده می سازیم، مناسبات ما بین خود را بر اساس ایده ها برقرار میکنیم و دنیای خود را بر اساس آن ایده ها با اراده تغییر میدهیم.
حرکت از ایده به عمل در مقاله شما، با اراده ممکن است. برای همین است که ما مثلا میگوئیم اراده قوی دارد و یا اراده سستی دارد.
البته، نمیتوان چیزی را که از لحاظ علمی ممکن پذیر نیست را با اراده ممکن ساخت چون روند علم اینطور است که ایده ها را بر اساس وجود عینی و روابط عینی شکل میدهد و الگو میکند. اگر الگو علمی نباشد، عملی نیست.
این مقاله و این کامنت به وضعیت شورشهای فعلی چه ربطی دارد؟ خیلی ربط دارد. این نظر من است بطور کوتاه:
مهندسی فکری کردن توده های استثمار شوند، یعنی زنان و مردان کارگر ایرانی، کاری است علمی. مرتجعین اقتدارگرا در این کار علمی موفق بوده اند. شورشهای زنان و مردان کارگر علیه سیستم جمهوری اسلامی شورشهائی برای رهائی از وضع موجود است. اما از آنجا که برای رهائی به شناخت جامعه نیاز داریم و این شناخت در شورشیان کامل نیست، امکان موفقیت، حتی با سرنگونی، ممکن نیست. یکی از عوامل عدم امکان پیروزی وجود سیاستهای جنایتکارانه و مکارانه امپریالیستهای غرب و شرق است. شرقی هایش، سرکوبهای رژیم را برسمیت می شناسند، غربی هایش سعی میکنند ایدئولوژی شورشها را بدست بگیرند که بنظر من موفق بوده اند. رقابت در مهندسی فکری بین رژیم و امپریالیستهای غربی، کار را به آنجا کشیده که تنها راه در چهارچوب وضعیت فکری فعلی، سرنگونی رژیم از طریق حمله نظامی است که یا توسط غربی ها ممکن است و یا با حمایت آنها. شرایط این هم فعلا موجود نیست اما در حال شکل گیری است و کلا یکی از اهداف تحریمها همین بوده است. پس، شورشهای کنونی در وضعیت بسیار ضعیفی قرار دارند. راه کار پاک کردن مهندسی فکری رژیم و امپریالیسهای غربی و و گول امپریالیستهای شرقی را نخوردن است و تعویض ذهنیت فعلی با شنناخت است. این آخری کار می برد، مخصوصا به این علت که مارکسیسم با تمام گند کاری های تاریخی اش هنوز ایدئولوژی آموزگاران رهائی زنان و مردان کارگر است. باید مارکس را از مارکسیستها نجات داد و بصورت یک آدم قابل مطالعه نه مقدس نشاند. در سیسستم هائی که بردگی مزدی را برسمیت می شناسند اصلا هیچ روزنه رهائی وجود ندارد، هرچه هست، تاریکی است.
ببخشید، وقت اصلاح انشائی و دیکته ای کامنتم را ندارم.