کمونیسم ستیزی، ریشهها، علل و راههای غلبه بر آن!
هادی میتروی
از نخستین روزی که آموزگاران بزرگ گمونیسم، ریشه از خودبیگانگی انسان مدرن را کشف و اعلام کردند، نظام سرمایهداری جهانی، پرچم دشمنی با کمونیست ها را برافراشت و با گذشت زمان، نه تنها از این دشمنی کاسته نشد بلکه، بطور روزمره شدت و حدت یافت و امروز با جهانی شدن سرمایه، دشمنی با کمونیزم هم جهانی شده است!
در سراسر دهکده کوچک جهانی، کمتر کشوری را می توان یافت که در آن کمونیست ها مورد تحقیر و توهین و تهدید و تهدید و تعقیب و ترور و ضرب و شتم و دستگیری و حتی حذف فیزیکی فردی و جمعی، قرار نگرفته نشده باشند و در امنیت بسر برند!
اما براستی چرا؟
مگر کمونیست ها چه می گویند که اینگونه مورد بی مهری، پی گرد و لعن و نفرین سرمایهداران قرار می گیرند؟
آموزگاران بزرگ کمونیسم، با بررسی بی طرفانه تاریخ بشر و جنگ های مداوم بین حاکمان قدرتمدار و امپراتوران قدر قدرت در سراسر این تاریخ، مشاهده می کنند که صاحبان ثروت و قدرت با دستاویز قرار دادن برتری قومی و دینی مردم دیار خود و در نتیجه با براه انداختن حمام های خون و به کشتن دادن کلان مردم دیار خود و نابودی دیگران، به کشورگشایی می پردازند و ماهیت دین و دولت چیزی بجز دو دستگاه بواقع ضد اجتماعی، برای تحمیق انسان ها و به بردگی کشاندن توده های مردم نیست!
آموزگاران بزرگ کمونیسم بروشنی و صراحت نشان داند که کلیساها برای ایجاد توهم سعادت اخروی انسان ها و دولت ها برای بکار کشیدن روزمره جوامع انسانی، بطور تاریخی دست در دست یکدیگر گذاشته اند!
آموزگاران بزرگ کمونیسم با روش علمی، دیدگاه ماتریالیستی به هستی و آشنایی به منطق دیالکتیک برای بررسی نظرات این هستی؛ در مقیاس بینهایت کوچک تا بینهایت بزرگ؛ به بررسی تاریخ بشر پرداختند و نشان دادند که این دو نهاد، یکی برای تحمیق توده ها جهت توجیه و تحمل وضع موجود و دیگری برای تحمل و تداوم بردگی انسان، ساخته و پرداخته شدهاند و همواره در طول تاریخ مدون بش، دست در دست و متحد، در راستای تقویت اقتدار معنوی و مادی همه جانبه خود بر جوامع، مدافع و مکمل یکدیگرند!
از دوران کشف قدرت بخار و آغاز شکلگیری تولید انبوه در جوامع سرمایهداری، آموزگاران بزرگ کمونیسم به کشف این حقیقت تاریخی دست یافتند که این شیوه پیشرفته در تولید انبوه با محوریت تولید و مصرف و بازتولید سرمایه، انسان تولید کننده را از هویت انسانی خود تهی، با محیط اطراف خود و طبیعت بیگانه و تبدیل به ابزاری جهت تولید و بالا بردن سود سرمایه داران و بازتولید سرمایه در مالکیت اقلیت ناچبز سرمایهداران می کند!
آموزگاران بزرگ کمونیسم کشف کردند که تولید ارزش اضافی بدست توانای تولید کنندگان، سرقت می شود و از طرف صاحبان سرمایه بجز بخور و نمیری برای ادامه حیات، به خود تولیدکنندگان باز نمی گردد و مستقیما از طرف صاحبان سرمایه به یغما می رود وخارج از ارده صاحبان اصلی این ثروت ها انباشته می گردد!
با آنچه گفته شد ریشه دشمنی نظام سرمایهداری با کمونیستها چیزی بجز خواست تغییر این نظام از طرف کمونیستها، لغو مالکیت عده قلیل سرمایهداران بر اموال عمومی و بازگرداندن ثروت تولید شده به صاحبان اصلی آن نیست!
این همه دشمنی برای من نوعی، طبیعی، قابل پیش بینی و قابل فهم است. چه اقلیت جهانی سرمایهداران و خانواده هایشان، امتیازات ویژه خود را از دست می دهند و بجای لم دادن، انباشت ثروت های اجتماعی بیغما برده و شمردن اسکناس های خود، باید برخیزند و بکار افتند!
اما براستی روشنفکران عصر جدید چرا با کمونیست ها می ستیزند؟
طبقه کارگر جهانی چرا اعتماد خود را به کمونیست ها از دست داده است؟
بی تردید یک وجه کمونیسم ستیزی «روشنفکران» و عدم تمایل بخش بزرگی از طبقه کارگر به دکترین رهایی بخش کمونیسم، ریشه در تبلیغات تاریخی «نت ورک» سیستم امپریالیستی، در بزرگ نشان دادن ضعف انقلابات قرن گذشته و بی بها انگاشتن دستاوردهای مبارزات طبقاتی و بتبع آن، انقلابات قرن گذشته است. «نت ورک» سیستم جهانی که با بودجه های هنگفت میلیارد میلیاردی، از یک سو فرهنگ پوچ رقابت و مصرف و لوکس و ریخت و پاش را تبلیغ می کند تا ذهن اکثریت شنوندگان و خوانندگان و بینندگان خود را شستشو دهد و با ایجاد آرزوی روزی سرمایهدار شدن، تا این اکثریت عظیم تولیدکنندگان در عمل، به بردگی مدرن نظام سرمایهداری تن و ادامه دهد!
اما روشنفکران چرا؟
چرا روشنفکران جوامع گوناگون که همه ترفندهای نظام سرمایهداری را می دانند و بخوبی می شناسند، مستخدم نظام حاکم می شوند، به توجیه کننده ابدی بودن بربریت کنونی تبدیل می شوند و یا در اثر ناامیدی از شکست های قرن گذشته، در اصول کمونیسم تجدید نظر می کنند و از یمین و یسار کمونیستها را زیر ضرب نظرات «اصلاحی» خود قرار می دهند؟
این بخش از بظاهر دوستان مردم، عملا با دشمنی غیرعلمی و سروهم بندی کردن تاریخ جوامع مختلف و عدم ذکر دقیق دلایل شکست انقلابات قرن گذشته، طبقه کارگر را نسبت به دکترین رهایی بخش کمونیسم بی اعتماد می کنند.
این بخش از بظاهر دوستان مردم، از راست، کمونیستها را به انحای گوناگون در محاصره قرار می دهند و آتش قلم خود را بی وقفه بر سر کمونیستها خالی می کنند و تردیدی نیست که بورژوازی جهانی انواع مدال های افتخار را بر گردن شان آویزان می کند!
«روشنفکران» راست با ترس همیشگی از تغییرات کلان اجتماعی و در رأس آن وحشت از انقلاب و و ناگزیر بودن تکرار شکست های گذشته و همچنین ندیده گرفتن و عدم طرح دستاوردهای هر انقلاب، عملا به توجیه تمکین به وضع موجود و در بهترین حالت کوشش در ترمیم وضع موجود، عملا به ادامه وضع موجود تن می دهند، کمونیست ها را «خارجی» و متوهم و کینه جو و انتقام کش و مقسمین فقر و ضد آزادی و دموکراسی می نامند و بدون کم کاست با ضدیت با انقلاب و ستیز با کمونیسم آب به آسیاب حاکمیت سرمایهداری خودی و اقتدار سرمایههای امپریالیستی می ریزند!
اما ایکاش که پرولتاریای ملل گوناگون جهان تنها با این انحراف از راست روبرو بود!
جنگیدن در یک جبهه اگر چه دشوار است اما جنگیدن در دو جبهه در آن واحد حداقل چهار برابر دشوارتر است!
حال ببینیم تهاجمات از چپ به کمونیسم، چه مختصاتی دارد؟
اگر جبهه اول در «روشنفکران» اقشار مرفه و محافظه کار نسل های اول و دوم کارگری ریشه دارد، انحراف دوم در میان «روشنفکران» اقشار عاصی و انقلابی نسل های جوان طبقه کارگر ریشه دارد!
نسل هایی که با توجه به فضای خفقان بی آیندگی خود و عدم آشنایی با تیوری علمی و رهایی بخش کمونیسم از یک سو و فضای التهاب و بحران اقتصادی و سیاسی و فرهنگی روزافزون اجتماعی در ایران و منطقه و جهان از دیگر سو، انقلاب را همین امروز می خواهند و با کارگرگرایی شبه آنارشیستی، اهمیت تیوری انقلابی و حزب انقلابی طبقه کارگر را در حال و آینده بزیر علامت سوال می برند و بین انقلاب و شورش اجتماعی تمیز قایل نمی شوند!
این دسته از کارگران جوان توجه نمی کنند که بدون تیوری انقلابی وجود یک جنبش انقلابی که حاکمیت مستقیم اکثریت عظیم تولیدکنندگان را تضمین کند، قابل تصور نمی باشد!
این دسته از کارگران در روند نفی نقش تیوری انقلابی و اهمیت سازماندهی حزب انقلابی طبقه کارگر، در بهترین حالت بدنبال تشکیل سازمان های حرفه ای علنی مستقل از بورژوازی، جهت سازماندهی مبارزات مطالباتی روزمره می دوند. شکلی از سازماندهی که حتی در آزادی های نسبی کشورهای پیشرفته سرمایهداری، هرگز و هرگز قادر به ارتقاء به تشکل های مطالباتی روزمره به تشکل های سیاسی با سوژگی طبقه کارگر منجر نشده اند و نخواهند شد. فراموش نکنیم که چنین آرزوهای خوش بینانه و جنبشی و علنی و توده گرایانه، در شرایط خاص ایران عملاً تبدیل به دامی برای یاس و و بی عملی قشر ناچیز پرولتاریای جوان انقلابی ایران شده است!
رفقای کارگر، کمونیست ها؛
آیا راه حلی برای مبارزه دایمی و موثر در هر دو جبهه راست و چپ وجود دارد؟
آری این مبارزه از نظر نویسنده در خلاصه ترین شکل ممکن همانست که در جمعبندی نخستین سمینار فراخوان کمونیستی با حضور زنده یاد بهزاد (علی) کاظمی بمناسبت ۱ ماه مه ۲۰۰۹ در آلمان برگزار و به جنبش کارگری ایران ارایه شد:
گزارش نخستین سمینار امضاکنندگان فراخوان کمونیستی
زنده باد انقلاب!
برقرار باد حاکمیت مستقیم اکثریت عظیم تولیدکنندگان!
زنده باد کمونیسم!
هادی میتروی
بمناسبت سالگرد آخرین انقلاب تاریخ بشریت
در تبعید، فرانسه
hadi.mtravi@yahoo.com
مارکسیسم هیچوقت کمونیسم نبود. مارکسیسم همیشه ایدئولوژی سرمایه داری دولتی بود.
آنارشیست
مارکسیستها توانستند آرزوی مارکس در کسب قدرت سیاسی را به واقعیت تبدیل کنند و بیشتر از نصف جمعیت دنیا رفتند زیر رهبری احزاب مارکسیستها. تمام روسیه، تمام چین، بخش بزرگی از اروپای شرقی، کوبا و کره شمالی همگی دارای دولتهای مارکسیستی تک حزبی مطلقه بودند. مارکسیست ها آزادی کامل داشتند تا هر چه که دلشان میخواهد برای توده های کارگر بنویسند و بگویند و هر چقدر دلشان میخواهد، فارغ از محدودیت های دولتها و سرمایه داران، سخنرانی کنند و کتاب بنویسند. تمام سیاستهای اقتصادی و اجتماعی مطلقا دست مارکسیستها بود و غیر مارکسیستها هیچ تاثیری مستقیم نداشتند. اما چرا مارکسیستها نتوانستند دولتهای سوسیالیستی خود را حفظ کنند؟ چرا یکی بعد از دیگری سرنگون شدند و یا مثل چین فاسد و ضد کارگر شدند؟ اینکه دیگر تقصیر روشنفکران بورژوازی نبود تمام کشورهایشان دست خودشان بود و آنها تعیین میکرندند کی ازاد باشد کی نباشد. مارکسیستهای بلشویک از همان اول همه آنارشیستها را کشتند و یا مجبور به تبعید کردند، پس کمونیسم آنارشیستی هم در آنجا نبود که بگوئیم تقصیر انها بود. چرا محدودیت ها و کمبود ها و ضد علمی بودن کمونیسم مارکسیستی را تقصیر روشنفکران غیر مارکسیست می اندازید؟ انصاف هم خوب چیزی است. کمونیسم مارکسیستی شکست خورده است و درست کردن احزاب مارکسیست انقلابی بعلت اختلافات درونی مارکسیستها و دور از کارگر بودن آنها، غیر ممکن شده است. آنارشیستها که نگفتند مارکسیستهای ایرانی حزب توده استالینی درست کنند. آنارشیستها که نگفتند مارکسیستها سازمان چریکهای فدائی خلق درست کنند و دلشان را به خانه های تیمی و چهار تا ترور خوش کنند. اینها همه از مارکسیسم است، جناب! البته، تنها راه اینکه بتوانید مارکسیسم را ایدئولوژی سالمی ببینید این است که فقط خودتان را تنها مارکسیست سالم دنیا ببینید که اینهم دقیقا مشکل همه مارکسیستهاست و یکی از دلایل سقوط آنهاست. مطمئنن مارکس و انگلس سهمی در درک سرمایه داری و ضرورت انقلاب کمونیستی داشته اند، اما کافی نبود و مارکسیستها فقط شاگردان ناخلف آنها هستند. خیلی از آنارشیستها، از جمله نگارنده این کامنت، برخی از افکار را مارکس را درست میدانند، مثل نظریه ارزش اضافی او، اما متاسفانه ماتریالیسم تاریخی مارکس و دولتگرائی و سلطه طلبی محصول آن، عامل فساد مارکسیستی در کمونیسم شد و اصولا نظریه درست کردن حزب نطریه ای ارتجاعی و بورژوائی ست. البته نگوئید که آنارشیستها نمیگذارند مارکسیستها حزب درست کنند. خیر، حزب درست کنید، کسی جلوی شما را نگرفته، ما فقط به رابطه استثماری کادر رهبری با توده های مهره شده آن انتقاد خواهیم کرد.
آناارشیست
https://farakhancomonisti.blogspot.com/2009/05/blog-post_13.html?m=1