همگان نمیدانند که گُل زیباست
.
بهار برای این زیبا است که اگر از گشنگی در حال مرگ باشی
می توانی با چیدن گل ها دلی از عزا در آری
از زبان چارلی چاپلین در نقش گرسنه بیخانمان در فیلم روشنایی های صحنه (لایم لایت).
از روی نوشته ای که دستش بود برایم تیترها را می خواند: «آخرین ببر مازندران ۵۰ سال پیش کشته شد، نسل ماهی خاویار رو به انقراض هست، تنها دو درصد مساحت ایران را تالاب ها تشکیل میدهند و روز بروز از وسعت آنها کاسته میشود. عمق تالاب انزلی ده برابر کمتر شده و تعداد ماهیان آن کم و بیمارند، تالاب های بین المللی آلاگل، آجی گل و آلما در گلستان رو به خشکسالی هستند، شبه جزیره میانکاله که استراحتگاه هزاران پرنده مهاجر و زیستگاه دهها حیوان کمیاب هست قطعه قطعه به فروش میرسد، مساحت تالاب آستارا از ۳۰ هکتار به سه هکتار رسیده است، سالانه ۴ تن سموم شیمیایی وارد سفیدرود میشود، بابلرود و تالاب امیرکلایه لاهیجان و … وضع بهتری ندارند، ماهی سفید آلوده هست و خوردنش خطرناک. درختان کهنسال هزارساله را به بهانه مبارزه با خرافات می برند.( مبارز با خرافات!؟؟ آن هم در مملکت ما!؟؟ ). در کشوری که تنها دو دهم درصد(۲/۰%) از مساحتش جنگل هست صدای تبر جنگل تراشان کله گنده ثانیه ای قطع نمیشود. و قرار هست با طرح جدیدی که در مجلس صحبتش هست جنگل را ۹۹ ساله در قطعات چند هکتاری به خودشان اجاره بدهند و باز هم تبرهای بیشتر و بیشتر …»
ناگهان نوشته را پرت کرد و رفت تو آشپزخانه و با دو استکان چای و سیگاری بر لب برگشت و تقریبا اشک آلود شروع کرد به آه و ناله و فغان. یاد شاملو افتادم و
گفتم: خیلی نازک نارنجی شدی ها؟ تالاب و دار و درخت که چیزی نیست آدمها هم وضع بهتری ندارند. مثل اینه که سر آدم های بیگناه را لب جوب می برند و تو پایین ایستادی و میگی آب را گل نکنید(*)
گفت: مگر تالاب و جنگل از زندگی جداست؟ جنگل یعنی زیبایی، نشاط ، جوانی ، بارآوری. جنگل یعنی زندگی. بقای جنگل تداوم زندگی است.
گفتم: درست، اما برای بیشتر مردم که معطل سیر کردن شکمشون و اجاره خونه و پول دوا و درمان و چی و چی هستن صحبت از خرابی وضعیت محیط زیست کردن یعنی صحبت از یک چیز لوکس.
گفت: نابودی جنگل یعنی همان آدمکشی . آدمکشان هرآنچه نشانی از زیبایی، نشاط، جوانی و زندگی دارد را خطری بالقوه برای جان ناپاک و زندگی کُش شان می دانند. تبرداران تنها به درختان قناعت نکرده و نخواهند کرد.
گفتم: ما که اینهمه نفت و گاز داریم و قاعدتا باید پولش کافی باشه و به همه برسه و دیگه لازم به حراج جنگل نباشه.
گفت: لاشخورها همیشه گرسنه اند، حتی اگر شکمش شان پر باشه.
گفتم: عجیبه، یعنی واقعا از درک اینهمه زیبایی عاجزند و از شادی و لذت تماشای آن بیخبر؟
گفت: آنکه زیبایی را می فهمد هرگز دست به تبر نمیبرد، از آن گذشته شادی کردن ویژه فقط انسان هاست.
باز یاد شاملو افتادم که گفته بود: به این حقیقت واقف شده ام که تنها انسان است که می تواند بخندد(*)
گفتم: میخواهی بگی انسان نیستند؟
گفت: حتی حیوانات هم به فکر نسل های آتی خودشان هستند. ارزش آن سنجاقکی که موقع جفتگیری و برای تضمین بقای نوعش سربزرگش را که مزاحم هست و آنرا در دهان ماده میگذارد تا بخورد هزار بار بیشتر از آنهاست. ایکاش شعور آن رُتیل سیاه را داشتند.
گفتم: منظورت جفت بیوه سیاهپوش هست؟ همان عقربی که بعداز جفتگیری آرام می ایستد تا بیوه سیاهپوش او را بخورد تا فرزندانشان سالم زاده شوند و نسلش تداوم یابد؟
گفت: ما که سوختیم ، اما باید از حق زندگی نسل های آینده دفاع کرد. آنها نباید از لذت بوئیدن گل ، تماشای شکوفه دادن آلوچه و نارنج ، شُرشُر آب نهرها و عشقبازی پرندگان در آبگیرها محروم باشند. باید از شادی، طراوت، زندگی دفاع کرد. جنگل باید زنده بماند.
گفتم: چگونه؟
گفت: باستیل هم ناگشودنی می نمود، اما نه آنگاه که گرسنگان علت گرسنگی خود را دانستند.
همگان را باید از آنچه در پشت دیوارها می گذرد خبر کرد. باید «دهان اعتراض»(**) مردم باشیم.
گفتم: متوجه منظورت نشدم.
گفت: وقتی مردم…
حرفش را قطع کرد و هردو گوش بزنگ ماندیم. کسی به در میکوبید. در را باز کردم . سیما خانم صاحبخانه من بود . هراسان آمد تو و گفت دستم به دامنت اومدن ماهواره ها رو جمع کنن. برو پشت بام و …
ناوران
* – هنر و ادبیات امروز، گفتگو با ناصر حریری – کتابسرای بابل
**- خسرو گلسرخی (مرثیه برای بره های معصوم)
Comments
همگان نمیدانند که گُل زیباست — بدون دیدگاه
HTML tags allowed in your comment: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>