جنبش نوین مردم ایران و مسئلهٔ پرچم
هوشنگ دیناروند
هم اکنون بیش از شش ماه از جنبش آزادی خواهانهٔ مردم با شعار محوری «زن، زندگی، آزادی» می گذرد. کشتار، سرکوب، شکنجه، اعمال خشونت های تصور ناپذیر، تجاوز به دختران خردسال در زندان های بیشمار حکومت اسلامی، مسموم سازی دختران دبستانی و دبیرستانی، تا کنون نتوانسته اند از حرکت و جنبش سرنوشت ساز مردم در راستای براندازی حکومت جهل و جنایت و تجاوز، مانعی ایجاد کنند. به ویژه، کردستان و سیستان و شهر دلاور پرور زاهدان، عرصه را چنان بر جمهوری اسلامی تنگ کرده اند که نیروهای نظامی و انتظامی و امنیتی رژیم، نابودی و سرنگونی رژیم را بیش از هر زمان دیگر، إحساس کرده و اعلام خطر می کنند.
پیروِ جنبش تاریخی و گسترده ای که پس از قتل مهسا امینی در ایران شکل گرفت، جنبش ایرانیان خارج از کشور نیز، رشدِ بی سابقه ای به خود گرفته است. مقاومتِ چهار دههٔ ایرانیان خارج از کشور که بیشتر از سوی نیروهای چپ و مجاهدین سازماندهی می شد، همچون فانوسی کم نور در دل تاریکیِ این دوران سوسو می زد تا اینکه ایرانیان خارج از کشور برای نخستین بار، همهٔ محاسبه ها و مصلحت ها را به کناری نهاده و برای پشتیبانی از مبارزهٔ مردم ایران، با أراده و اقتدار پای به میدان مبارزه گذاشتند. روشن بود که جنبش داخل کشور بنا بر ماهیت براندازانهٔ خود، دیر یا زود رهبری خود را نیز که از استعداد و توان درونی برخوردار باشد، به مردم و جهان معرفی می کرد! همهٔ کوشش های جمهوری اسلامی با هزینه کردن میلیاردها دلار در همهٔ زمینه ها، بر مسئلهٔ بقای حکومت اسلامی که «اوجب واجبات» است، خلاصه می شد. با چشم پوشی از سرکوب زنان و دختران، با چشم پوشی از اجبارهای اسلامی و تحمیل آنها بر جامعه و با چشم پوشی از کشتارهای بی رحمانه و نامربوط که می بایستی «النصر فی الرعب» را برای بقای جمهوری اسلامی تضمین کنند، دو نکتهٔ اساسی دستمایهٔ چنین جنایت ها و جنون ها بوده است:
۱. اگر جمهوری اسلامی از هم بپاشد، کشور تجزیه می شود و از سرزمینی با نام ایران دیگر نشانی نخواهد ماند؛
۲. مردم همدل، همزبان و متحد نیستند و توانایی ادارهٔ کشور را نخواهند داشت و نیز سکولاریسم و لائیسیته به کار ایران نمی آید.
روشن است که تنها چند هفته پس از قتل مهسا، مسئلهٔ تجزیهٔ کشور از فرهنگ سیاسی کشور محو شد و واگذاری سرزمینی از سوی دولت های وقت، آرام و اّهسته دارد به پرسش و گفتمان اساسی تبدیل می شود؛ در اصل سوم متمم قانون اساسی مشروطه آمده است که «حدود مملکت ایران و ایالات و ولایات و بلوکات آن تغییر پذیر نیست مگر به موجب قانون.» امروز باید به اصلاح طلبان شاه اللهی که به دنبال احیای قانون اساسی مشروطه هستند، یادآور و تأکید کنیم که تاکنون این دولت هایی مانند حکومت رضا شاه و محمد رضا شاه بوده اند که با تکیه و ارجاع به متمم قانون اساسی توانسته اند، بخش هایی از سرزمین ایران را با بهانه های گوناگون به این و آن دولت بیگانه واگذار کنند. بنا بر این، در قانون اساسی آینده باید تأکید شود که هیچ دولت و مجلسی، با تکیه بر هیچ ماده ای از قانون اساسی، نمی تواند بخشی از کشور را با هیچ بهانه ای به دولت و کشور دیگری واگذار کند. تجربهٔ تاریخ در بارهٔ تجزیهٔ سرزمینی، تا کنون تنها دولت ها را به عنوان عاملان اصلی تجزیه و واگذاری کشور به دیگران، می شناسد؛ هم اکنون و در شرایط سقوط آزادِ جمهوری اسلامی، شایسته است که همهٔ خواسته ها و نگرانی متوجه دولت ها باشد و نه مردمی که در گوشه و کنار این سرزمین به سرمی برند و هیچگاه نیز خواهان جدایی از یکدیگر نبوده اند. مردم، با وجود تبلیغ های گوبلزی حاکمیت اسلامی علیه کردها و بلوچ ها و عرب ها و … در سراسر ایران فریاد برآوردند که از سقز تا خوزستان و از خوزستان تا سیستان و از سیستان تا گیلان و مازندران، جانم فدای ایران و در سراسر ایران، کردستان و سیستان را «چشم و چراغ ایران» اعلام کردند و تبلیغات چهار دهه جمهوری اسلامی را در بارهٔ تجزیهٔ کشور بر باد دادند. مردم سراسر کشور، ضمن تکثر و تنوع در آرا و اندیشه، با عبور از اسلام و در پیوند با براندازی جمهوری اسلامی، سخنی یگانه گفتند و فریادی یگانه برآوردند و دختران و پسران جوان با ایثار جان خود، بهای این مبارزهٔ دلاورانه و سرنوشت ساز را پرداخته و می پردازند. هیچ ترفند و نیرنگ حکومت اسلامی که به کار نجاتشان بیاید، تا کنون نتوانسته است در جنبش داخل ایران، خللی ایجاد کند و تا کنون نیز، وضعیت از همین قرار است. با این وجود، اندیشکده های جمهوری اسلامی برای گذار از انقلاب نوین مردم ایران، بی کار ننشسته و شبانه روز در پی چاره ای هستند. چنین به نظر می رسد که سردمداران جمهوری اسلامی برای به بیراه بردن جنبش براندازانهٔ «زن، زندگی، آزادی» به این نتیجه رسیده اند که می توان با گفتمانِ احیای قانون مشروطه که در تاریخ ۱۴ مهر ماه ۱۲۸۶، به تصویب رسید، جنبش نوین مردم را از هدف اصلی خود که همانا براندازی نظام اسلامی ست، دور کند. اصل اول و دوم متمم قانون اساسی مشروطه، یعنی استقرار و مانایی همین جمهوری اسلامی: « اصل اول: مذهب رسمی ایران اسلام و طریقه حقه جعفریه اثنی عشریهاست باید پادشاه ایران دارا و مروج این مذهب باشد.»
«اصل دوم: مجلس مقدس شورای ملی که به توجه و تایید حضرت امام عصر عجل الله فرجه و بذل مرحمت اعلیحضرت شاهنشاه اسلام خلدالله سلطانه و مراقبت حجج اسلامیه کثرالله امثالهم و عامه ملت ایران تأسیس شدهاست باید در هیچ عصری از اعصار مواد قانونیه آن مخالفتی با قواعد مقدسه اسلام و قوانین موضوعه حضرت خیرالانام صلی الله علیه و آله و سَلم نداشته باشد و معین است که تشخیص مخالفت قوانین موضوعه با قواعد اسلامیه بر عهده علمای اعلام ادام الله برکات وجود هم بوده و هست لهذا رسما مقرر است در هر عصری از اعصار هیاتی که کمتر از پنج نفر نباشد از مجتهدین و فقهای متدینین که مطلع از مقتضیات زمان هم باشند به این طریق که علمای اعلام وحجج اسلام مرجع تقلید شیعه اسامی بیست نفر از علماء که دارای صفات مذکوره باشند معرفی به مجلس شورای ملی بنمایند پنج نفر از آنها را یا بیشتر به مقتضای عصر اعضای مجلس شورای ملی بالاتفاق یا به حکم قرعه تعیین نموده به سمت عضویت بشناسند تا موادی که در مجلس عنوان میشود به دقت مذاکره و غور رسی نموده هریک از آن مواد معنونه که مخالفت با قواعد مقدسه اسلام داشنه باشد طرح و رد نمایند که عنوان قانونیت پیدا نکند و رأی این هیات علماء در این باب مطاع و بتبع خواهد بود و این ماده تا زمان ظهور حضرت حجة عصر عجل الله فرجه تغییر پذیر نخواهد بود».
چنان که از برآوردهای اندیشه پردازان حکومت اسلامی برمی آید، دستگاه های امنیتی حکومتی در کنار کشتار دختران و پسران و دیگر مبارزان سیاسی و روشنفکر، برآنند که برای جلوگیری از نفوذِ نیروهای چپ در جنبش نوین مردم که ساخت و بافت جامعهٔ مدنی ایران را تشکیل می دهند و نیز برای جلوگیری از حضور سازمان مجاهدین خلق ایران در جنبش، به بزرگ سازیِ یک نیروی دیگر که هیچ اعتبار و سازمان و تشکیلاتی ندارد، روی آورده و جنبش را به سود خود مهار کنند؛ دیگر دور از انتظار نیست که ناگهان همهٔ نیروهای اصلاح طلبِ رانده شده از بدنهٔ حکومت، پیرامون اقای رضا پهلوی گرد بیایند و با سازماندهی نیروهای اصلاح طلب حکومتی و بسیج رسانه هایشان به هواداری از ایشان، یک شبه، پرچم براندازی را تصاحب کرده و به دست «نایاک» بسپارند تا سر بزنگاه بتوانند جنبش «زن، زندگی، آزادی» را به مسلخ جمهوری اسلامی ببرند.
امروز، همهٔ نیروهایی که آقای رضا پهلوی به آنان تکیه دارد، از نزدیکان و سرکردگان «نایاک» و اصلاح طلبان حکومتی هستند. این، اصلاح طلبان گذشته و هواداران امروز آقای پهلوی هستند که با استفاده و سوء استفاده از پرچم ایران، جامهٔ انقلابی گری به تن کرده و در پی آنند که همهٔ نیروهای دیگر را از میان بردارند.
کندی جنبش خارج از کشور، پیامد دو اشتباهِ راهبردی ست:
۱. وکالتی که آقای پهلوی بدون هیچ سنجشی در جنبش، مطرح کرد؛
۲. همکاری بی چون و چرا با وابستگان به جمهوری اسلامی که روزی روزگاری باید در برابر دادگاه های مردمی پاسخگو باشند برای حمایت های خود از حکومت جهل و جنون.
آقای پهلوی با اینکه می کوشد با تکیه بر تجربه های دوران گذشته در دام شاه اللهی ها و سلطنت طلبانی که دلتنگ پست و مقام های گذشتهٔ خود هستند، نیفتد، اما تجربه چندانی برای گریز از حلقهٔ مارهای هفت خط و خطرناکِ اصلاح طلبان حکومتی ندارد و باید منتظر بود و دید که تاریخ چه می کند!
سلطنت طلبان در این چهل و چند سال، نقش چندانی در برافراشته نگهداشتن پرچم مقاومت علیه جمهوری اسلامی نداشته اند. اینک، چگونه است که شاه اللهی ها، پس از جنبش انقلاب نوین ایران، همکار و همراه اصلاح طلبانی شده اند که به جای پرچم سبز و دستبندهای سبزِ موسوی، تصویرهای رضا پهلوی را به دست می گیرند و با پرچم شیر و خورشید نشان در تظاهرات شرکت می کنند؟ براستی این اصلاح طلبان شاه اللهی که می کوشند هر تظاهراتی را مصادره کنند، به دنبال چه هستند؟
پرسش هایی از این دست، بیشتر از آنکه پاسخ های اصلاح طلبان شاه اللهی را به دنبال داشته باشد، باید آقای رضا پهلوی را به اندیشه وادارد.
رفتار و کردار سلطنت طلب ها و شاه اللهی، همه نشان از برنامه ای دارد که حکومت اسلامی اجرا و دنبال می کند. بی شرمانه ست که سر و کلهٔ جنایتکار جلادی با نام پرویز ثابتی نیز، در تظاهرات پیدا می شود؛ هدف شاه اللهی های اصلاح طلب چیست؟ که جمهوری اسلامی بگوید اگر جلادی مانند ثابتی که به خانهٔ آقای رضا پهلوی آمد و شد دارد، برای سلطنت طلبان عزیز و گرامی ست، جنایتکاران ما هم برای ما عزیز هستند؟ این یکسان سازی ها و نسبیت سازی های امورِ شرم آور و جنایتکارانه، از برای چیست؟
واقعیت این است که پس از سال ۵۷ نه تنها نیروهای ساواک از میان نرفتند، بلکه بیشتر آنان در مقام های خود ابقا و به خدمت «ساواما»ی حکومت اسلامی درآمدند که ارتشبد فردوست در بازسازی آن نقش تعیین کننده داشت. در خارج از کشور نیز به نظر می رسد که پرویز ثابتی و نیروهای امنیتی رژیم، نقشی تعیین کننده در ادارهٔ تظاهرات و سوء استفاده از پرچم ایران دارند. کمتر پیش می آید که شاه اللهی های اصلاح طلب در خارج از کشور با نام خود تظاهراتی را سازمان دهند، بلکه تمام تلاش آنان، حضور یافتن در تظاهرات ایرانیان خارج از کشور و مصادرهٔ آنها به سود خود است؛ در این دزدی ها و یغمای روشن، رسانه ها و برخی تلویزیون خارج از کشور نیز، شبانه روزی، در خدمت این امر قرار گرفته اند. بسیارانی از شرکت کنندگان در تظاهرات خارج از کشور، از شکنجه شدگان و آسیب دیدگان دوران اختناق پهلوی هستند که برای آزادی و دمکراسی مبارزه کرده و می کنند، همان مبارزه ای که زنان و دختران و پسران جوان در راه کسب آنها، امروز از جان خود نیز می گذرند.
پس از سال ۵۷، نه تنها وابستگانِ قربانیان دوران شاه به دادخواهی نرسیدند (هنوز که هنوز است، پروندهٔ این مسئله باز است) بلکه رژیم اسلامی همهٔ تلاش خود را کرد که در همکاری با ساواکی های قدیمی که به خدمت درآمده بودند، آنان را از میان بردارد و چنین نیز شد. اصلاح طلبان شاه اللهی، اکنون همان روش و منش را در پیش گرفته اند و با برافراشتن تصاویر جلادان رژیم گذشته و ضرب و جرح مبارزان راه آزادی در تظاهرات، نشان داده اند و ضمنی نیز اعلام کرده اند که در پی از میان برداشتن مبارزانی هستند که از چنگال خونبار رژیم اسلامی، جان سالم به دربرده اند. با این وجود، اینان هراس دارند که خود برای تظاهرات فراخوان بدهند؛ چرا که از میزانِ اندکِ محبوبیت خود در میان ایرانیان به شدت می هراسند.
اصلاح طلبان شاه اللهی، با بهانهٔ هواداری از پرچم «ملی» می کوشند جنبش خارج از کشور را ربوده و با نیرنگ و فریب رسانه ای، به مهار خود درآورده و سر بزنگاه، انقلاب نوین مردم ایران را از درون، به سود حکومت اسلامی خنثی کنند.
اگر چه حضور پرچم در نزد ایرانیان از دیرباز مرسوم بوده و نشانِ سلسله های حکومتی به شمار می آمده اند، اما پیدایش پرچم سه رنگ شیر و خورشید نشان، فراز و فرودی دارد که از دوران نادرشاه آغاز و تا به امروز نیز ادامه دارد. در نهایت، روشنگران و نمایندگان مردم می بایستی بیشتر از این، به مسئلهٔ پرچمِ سه رنگِ شیر و خورشید نشان بپردازند تا مردم بتوانند در آینده با تکیه بر آگاهی، بهتر تصمیم بگیرند و بهتر رأی دهند.
یکی از نمونه های ناروشن و نامفهموم این پرچم، شمشیری ست که به دست شیری داده اند که خود پنجه ای تیزتر از شمشیر دارد. بی تردید، بسیارانی از نقش این شمشیر آگاهی چندانی ندارند؛ به این مسئله پایین تر می پردازم. دانش آنان در بارهٔ رنگ های پرچم نیز، از همین قرار است و می انگارند که پرچم از همیشه برخوردار از سه رنگ موجود بوده است.
در تاریخ استوره ای ایران، تنها پرچمی که به یادگار مانده و کمتر کسی در بارهٔ آن اختلاف نظر دارد، پرچم کاویانی ست که شرح آن در شاهنامهٔ فردوسی آمده است.
پس از استقرار اسلام، هر ایل و قبیله ای که قدرت را اشغال می کرد و حکم می راند، طرحی تازه از پرچم به میان می آورد که پس از افول حاکمیتش، سلسله ای دیگر می آمد با پرچمی دیگر که نشانِ جدید قدرت به شمار می آمد. از دوران اشکانیان تا پایان دورهٔ پهلوی ما شاهد ده ها پرچم گوناگون هستیم که نشان سلسله های مختلف حکومتی بوده اند.
پس از انقلاب مشروطیت، بر خلاف تمام دوران گذشته که حاکمان نوع پرچم را با سلیقه و ذوق خود انتخاب می کردند، مجلس برگزیدهٔ مردم بود که وظیفه یافت پرچم کشور را تعیین کند. آخوندهای عضو مجلس اول مشروطه با پیروی از اسلام، نگاشتن نگاره ها را روا نمی دانستند و با طرح پرچم مخالفت می کردند. چنین نقل می کنند که ارباب کیخسرو، نمایندهٔ زرتشتیان در جلسهٔ مجلس با تدبیری که با یاران خود، اندیشیده بود به سخن پرداخت تا آخوندها را بتواند در بارهٔ پرچم قانع و همراه مجلس کند: «همه می دانیم که نود در صد ایرانیان مسلمانند و رنگ سبز، رنگ دلخواه پیامبر اسلام و رنگ دین است؛ پس بر بالای پرچم جای گیرد. زرتشتیان هزاران سال پشت اندر پشت در این سرزمین زاده و زندگی کرده اند و در قران نیز اشاره ای به این دین شده است. رنگ سپید که رنگ ویژهٔ زرتشتی است و همچنین رنگ آشتی و پاکدلی است. به پاس بزرگداشت این مردم آزاده در زیر رنگ سبز، جایگزین کنیم. به پاس خون شهیدان راه اندیشه و باور، به ویژه فرزند علی و انقلاب مشروطه، رنگ سرخ را در آن جای دهیم.» نقش شیر در پرچم نیز چنین توجیه شد: «انقلاب مشروطه در امرداد به پیروزی رسید و ماه امرداد در برج اسد جای دارد. از سوی دیگر چون بیشتر مسلمانان ایرانی شیعه و پیرو علی هستند و شیر، همچنین پیشنامی از نام های علی است و او را اسدالله می خوانند، پس بر این پایه شیر را هم نشانهٔ امرداد و هم نشانهٔ پیشوای یکم است، به یادگار به پرچم نقش کنیم.» توجیهی همانند نیز برای خورشیدی که بر پشت شیر قرار گرفته است، تراشیده شد: «چون مشروطیت در میانهٔ امرداد به پیروزی رسید و خورشید در این روز در اوج نیرومندی و گرمای خود است، پیشنهاد می کنیم خورشید را نیز بر پشت شیر، سوار کنیم که هم نشانهٔ علی باشد و هم نشانهٔ امرداد و هم یادآور روز چهاردهم امرداد و هم نشانهٔ کهن ایرانیان.» و نیز چنین بود که در دوران محمد علی شاه، شمشیری را به عنوان ذوالفقار علی، به دست شیر دادند.
در تاریخ ۲۹ شعبان ۱۳۲۵ قمری متمم «قانون اساسی مشروطه» به تصویب رسید: در بارهٔ پرچم در اصل پنجم، آمده است: «الوان رسمی بیرق ایران، سبز و سفید و سرخ و علامت شیر و خورشید است»
از همان روزگاران تا هم اکنون رنگ های پرچم ایران با تفسیرهای اسلامی توجیه و برگزیده شده اند. از انقلاب مشروطیت بیش از ۱۱۰ سال می گذرد و از انقلاب سال ۵۷، بیش از چهار دهه می گذرد. می بینیم که حتا میر حسین موسوی در سال ۱۳۸۸، در بیانیهٔ شمارهٔ ۱۱ خود با همان تفسیر اسلامی، به رنگ سبز می پردازد و می نویسد: «ما در راهی که خداوند پیش رویمان قرار داده است از نماد سبز استفاده کرده ایم تا پرچم دلبستگی به اسلامی باشد که اهل بیت پیامبر، آموزگاران آن بوده اند.»
پس از جنبش نوین «زن، زندگی، آزادی» به ویژه در تظاهراتِ خارج از کشور، پرچم شیر و خورشید نشانِ سه رنگ، بیشتر از تظاهرات سال های گذشته به چشم می خورد. بیشترینهٔ آنانی که از این پرچم استفاده می کنند، عرق میهنی دارند و می انگارند که پاسدار نشانی ملی اند، اما واقعیت این است که شیر و خورشید و سه رنگ موجود در پرچمی که می اندیشیم، از دیربار، نشان ملی ایران بوده است، تنها با تفسیرهای اسلامی ست که پذیرفته شده و برای ما مانند صلیبی ست که عیسی ناصری، خود بر دوشِ خود می برد. هواداران پرچم سه رنگِ شیر و خورشید نشان را می توان به سه گروهِ اساسی بخش کرد:
۱. بزرگترین گروه که غرور آمیز از این پرچم هواداری کرده و در تظاهرات آنرا بر دست می گیرند، آنانی هستند که کمترین اطلاعی از محتوا و پیشینهٔ این پرچمِ شیعهٔ اثنی عشری ندارند؛
۲. گروه دیگر شاه اللهی هایی هستند که این پرچم را درست به دلیل محتوای اسلامی آن که با امر سلطنت درآمیخته است، پذیرفته اند؛
۳. سازمان مجاهدین سومین گروه است که پس از تشکیل شورای ملی مقاومت، پرچم سه رنگِ شیر و خورشید نشان را به رسمیت شناخته و حامل آن نیز شد. اکنون، که این سازمان اعلام کرده که برای آیندهٔ ایران، هیچ دین رسمی ای را به رسمیت نمی شناسند، بهتر آن است که در نوع این پرچم به تمامی مذهبی، تجدید نظر کند.
به ویژه، باید از شاه اللهی پرسید که آیا به تفسیرها و توجیه های اسلامی در بارهٔ پرچم، واقف هستند؟ تفسیر خود آنان از این سه رنگ چیست؟ چرا بزرگانی که چندین دهه، به اسلام پرداخته و با خطر کردن جان، روشنگری کرده اند، به وضعیت اسلامی این سه رنگ پرچمی که در اهتزاز است، نپرداخته و نمی پردازند؟
تأکید باید کرد که بزرگمردی چون احمد کسروی نیز، آنگاه که به پرچم می پردازد، تنها به نقش شیر و خورشید اشاره ها دارد که مورد اختلاف چندانی نیست.
در پایان امید آن می رود که با توجه به رویکردهای اساسی مردم ایران و روح زمانه ای که جنبش بزرگِ «زن، زندگی، آزادی» را امکان پذیر کرده است، از هم اکنون، روشنگران، روشنفکران، مبارزان و سازمان های سیاسی به مسئلهٔ مهم «پرچم ملی» بیشتر بپردازند تا مجلس مؤسسان، پس از سرنگونی جمهوری اسلامی، بتواند با تکیه بر آرای آگاهانهٔ مردم، از پرچم نقشی نو دراندازد که روشن، شفاف و تفسیر ناپذیر باشد. پرچمی که در حال حاضر نیز، نماد جمهوری اسلامی ست، تفاوت ماهوی با پرچم سه رنگ دوران گذشته ندارد؛ هر دو پرچم توضیح و تفسیر و تبلیغِ مذهب شیعهٔ اثنی عشری هستند که در مجلس های زمان شاهی به تصویب مجتهدان اسلامی و تآیید شاه و در مجلس جمهوری اسلامی به تصویبِ مجلس که واضع قانون و ناظر اسلامی بودنِ قوانین هستند، رسیده و تأیید ولایت فقیه را نیز به همراه دارد.
در میان پرچم های سه رنگ دوران سلطنت، شمشیری به دست شیر داده شده است که نمادِ همان ذوالفقارِی ست که در دستِ علی، امام اول شیعیان خون هزاران انسانِ بی گناه را ریخته است، تا اسلام پای برجا بماند و آبرویش حفظ شود. این قدرت مطلق که نمادِ آن در میان پرچم دوران سلطنتی نقش بسته، نشانی دینی ست که سلطنت مطلقهٔ شاهی را نیز به سود شاه که «ظل الله» است، به خوبی توجیه می کند. در پرچم دوران استبداد و کشتار جمهوری اسلامی نیز، شمشیر و ذوالفقار به صورتِ «لااله الا الله»، یعنی به شکل و شمایلِ همان خرچنگ اسلامی درآمده است که بر هست و نیست انسان ایرانی چنگ انداخته و در طول این چهل و چند سال با کشتارهای بی رحمانه و بی بدیل در تاریخ ایران، حاکمیت ولایت مطلقهٔ آخوند را تأمین و تضمین کرده است.
سخن آخر اینکه؛ در این جستار تلاش شد که با رویکردی نقادانه، محتوای پرچم ایران، بازبینی شده و چنانچه کمبودی به نظر آمد، خوشحال می شوم که یادآوری کنید تا در آینده، تصحیح شود.
۹ می ۲۰۲۳
مجاهدین اقلا به دموکراسی اعتقاد دارند، تو که لومپن پرولتاریای وطن پرست طرفدار امپریالیسم سلطنتی ماقبل اسلامی که مردم ایران با آن دشمنی هزارساله دارند. پرچم چیه، باید پرچم رو بسوزانیم و سرود انترناسیونال بخوانیم.
اسلامی بودن بجای ایرانی بودن الان ابزار سلطه سرمایه داری در ایران است. اما جریاناتی در حاکمیت هستند مثل احمدی نژاد که افکار ناسیونایستی ضد خامنه ای و ضد منافق (ضد مجاهدین) و ضد آمریکایی را دارند پرورش میدهند ولی تا بحال ناموفق نبوده اند و جانم فدای ایرانی ها فعلا سرکوب شده اند و در خارج هم پایه ای نگرفته اند.
آفرین به آنارشبست-کمونیست.
ضد-اقتدار
منافقین خشمی که از مردمان برای سر درآوردن از اردوگاهی پرت و زندگی بمانند جزامی ها دارند را سر این وآن خراب میکنند.
اما این خشم از ایرانیان خشمی ناحق است که اتفاقا این کارنامه سراسر خیانت ومزدوری وجاسوسی اینهاست که مردمان را به نقطه ای رساند که نه اشکی برای مردگان آنها باشد ونه لبخندی برای پیروزی های مقاومت!که در حمایت مهره های استعماری امریکائی واروپائی از آنها وآن هم بدلیل سرپا نگه داشتن رژیم از راه تائیدیه دادن به رژیم اشغالگر در زدن مهراجنبی به جنبش بعنوان مکمل سرکوب اسلامی.
اگر منافقین دارای حد اقل پایگاه مردمی وحتی در خارج ازایران بودند و میتوانستند پرچم وشعارهای خود را بمیدان بیاورند ونشان دهند بخشی از این جنبش هستند احتیاجی به توسل به آه وناله فریبکارانه از دست این وآن درراه ندادنشان! به جنبش نمی شدند.
در هیچ جای تاریخ جنبش ها وانقلابات کسی نتوانسته ونمی تواند ونخواهد توانست جلوی وارد شدن نیروئی بمیدان را بگیرد که داری پایگاه اجتماعی میباشد.
بیرون نرفتن بی بی از خانه از بی چادری است.
در ضمن رفتن سراغ علی بعنوان جنایت کار روی دیگر تلاشی مذبوحانه برای گوشه چشمی از سوی ایرانیان بدانها برای بیرون آمدن از چاه فاضلاب تاریخ ایران است که امریست غیر ممکن.
حزب توده واکثریت ومصدقی ها وبویژه اکثریتی ها که قربانی تحلیل های طبقاتی حزب توده شدند و مانند منافقین و پس مانده های مصدقی جبهه ملی ونهضت آزادی امریکائی نبودند ممکن است از سوی ایرانیان بخشوده اما چنین امری در مورد منافقین غیرممکن است.
دیر یا زود منافقین در کنار بسیج وسپاه و آخوندها و…روی نیمکت محاکمه خواهند نشست.
یکی از ده ها جرم بزرگ منافقین فریب یک نسل با اسلام انگیس ساخته ضد سرمایه داری وضد ارتجاع و…مانند علی شریعتی بنفع امپریالیستها برای فرسادن این نسل به قتلگاه امام گوربگوری وتهی کردن جامعه از نسلی فداکار وپاک و پس از انجام ماموریت کنارزدن پرده و پادوئی ومزدوری علنی امریکا میباشد.
آقای نویسنده
حتی یک طیف از مردمان نیست که دل خونی از منافقین نداشته باشد.
انداختن فرش قرمز زیر پای امریکائی ها و صف احترام با سلام نظامی بدانها و…جاسوسی برای امریکا به استناد دو تن از فرماندهان نظامی آنها در عراق وارتباط مستقیم با شرکتی بنام گلدن سیتی بمانند بلک واتر که کارش آدم کشی میباشد بنا به اظهارات رئیس اسبق این شرکت وجاسوسی برای عراق که منجر به کشتار غیرنظامیان در اهواز و…گردید و طبق فیلم های بیرون آمده از کاخ صدام جاسوی منافقین به دو سال پیش از خرداد شصت وهمان زمان که مجیز امام گور بگوری را می گفتند میرسد.
البته همکاری تنگاتنگ با نهادهای امنیتی رژیم و…جرم هائیست که اگرپرونده مجموعه این جرمها در زیر پای منافقین قرار گیرد احتیاجی به صندلی برای بالا رفتن بهنگام مجازات اینها نخواهد بود.
آری جناب نویسنده.
شما بهتر از هر کس دیگری میدانیداینها مشتی از خروار کارنامه سراسر دروغ وجاسوسی ومزدوری منافقین است که از این کارنامه ننگین جذامیان اردوگاه آلبانی خشمی بحق در دل ایرانیان شعله ور ولعنت تاریخ را برای آنان خریداری نموده است.
وقتی مارکس گفت کارگران جهان متحد شوید منظورش این بود که پرجمهای ملی و مرزها را بیاندازید به جعبه آشغال و قدرت سرمایه داران وطنی و جهانی را از بین ببرید.
آنارشیست-کمونیست