زیستنها و گریستنها
رسول بداقی
عشق من شاعریست که رنجهای مردم، از گوشهی چشمانش، بر سفیدی کاغذ میچکد
عشق من، نویسندهایست که آوارگی مردمش را زندگی میکند
ریاضیدانیست که روزهای گرسنگی بینوایان را با تپشهای قلبش میشمارد
معماریست که برای بیسرپناهان، اگر شده در خیالش، خانهای میسازد، گرم
عشق من باد سوزانیست که تنهای برهنه را شلاق نمیزند
جگریست که بر کورهی دل دردمندان کباب است
آهیست در غروب اندوهبار کودک بینوایی، که در راه مدرسه، مدادش را گم کرده است
عشق من، لالایی مادریست که کودکان گرسنهاش را به امید فردا فریفته است
عرقهای پیشانی شرم مردیست، بر سفرهی بینان کودکان شهرش
تقسیم عادلانهی آب ثباتیست، میان خواهران آغشته به لبخندی دروغین و امیدی مهآلود
عشق من شکیبایی زندانیانیست که جرمشان فریاد است
و شکیبایی شانهایست که سر دردمندی را تا برآمدن آفتاب بهبودی، بر دوش میکشد
عشق من متهمی ست، که بر عشق رفقا، گردنگیرش ملس است
عشق من، زیستنها و گریستنهای بیصداست، برای مردمان بیادعا
بگذارید بمیرم، آنگاه که ناتوان باشم، از گشودن گرهای از کار ستمدیدهای…
لینک کمپین آزادی رسول بداقی: https://t.me/+47ZZQg2QdH8wNmY0
Comments
زیستنها و گریستنها <br> رسول بداقی — بدون دیدگاه
HTML tags allowed in your comment: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>