دو درک نادرست از دیکتاتوری پرولتاریا و خطرات ناشی از دولت ۱۴م – هادی میتروی
نویسنده قبل از پرداختن به این دو درک نادرست ناچار است خود مقوله «دیکتاتوری پرولتاریا» را در کوتاهترین شکل ممکن توضیح دهد!«دیکتاتوری پرولتاریا» بمعنای حاکمیت اکثریت عظیم تولید کنندگان بر حیات اقتصادی و سیاسی جامعه است!«دیکتاتوری پرولتاریا» بمعنی عالیترین شکل دموکراسی؛ از طریق مشارکت مستقیم اکثریت عظیم تولیدکنندگان؛ در تنظیم، هماهنگی تولید، نظارت بر توزیع و ارتقای خدمات اجتماعی است!«دیکتاتوری پرولتاریا» بمعنای آغاز دوران طولانی انتقال به سوسیالیسم، با مشارکت و مدیریت مستقیم خود این اکثریت عظیم تولیدکنندگان است!«دیکتاتوری پرولتاریا» بمعنای استقرار سوسیالیسم نیست بلکه، بمعنای ایجاد یک نادولت پرولتری با سمت گیری سوسیالیستی جهت کاهش آرام و روزمره فاصله طبقاتی از یک سو و از سوی دیگر ایجاد عدم تمرکز هرچه بیشتر حقوقی و جغرافیایی نادولت از طریق؛ تشکیل پنج قوه مقننه، قضاییه، مجریه، ارتباطات عمومی و ورزش و بهزیستی؛ مستقل از یکدیگر و رسمیت بخشیدن به فدراسیون های خودگردان در کشوری بزرگ و دارای فرهنگ های گوناگون همچون ایران است!با بررسی تاریخ جوامع گوناگون در قرن گذشته و آغاز قرن کنونی می بینیم که دو درک بغایت متفاوت در اندیشمندان بورژوایی و حتی اندیشمندان متعلق به طبقه کارگر، نسبت به مقوله «دیکتاتوری پرولتاریا» خودنمایی می کند. تکلیف نویسنده با درک بورژوایی از این مقوله روشن است و اگر چه لزومی بر توضیح بیشتر در این زمینه نمی بینم اما برای تشریح شرایطی که در آن بسر می بریم شاید اشاره به تشبثات بورژوازی جهانی در این مورد بی فایده نباشد.بورژوازی جهانی از شکست تجربیات انقلابی پرولتاریا جوان و کمونیست ها در قرن گذشته، حداکثر سوءاستفاده را کرد و «نت ورک» امپریالیستی از آغاز قرن گذشته تا همین امروز لحظه ای از تبلیغ بر علیه سوسیالیسم و کوشش در شکار کمونیست ها دست نکشیده است. بورژوازی با غریضه طبقاتی خود بخوبی می داند که سوسیالیسم بمعنای پایان کار امپریالیسم، از دست دادن تمامی حقوق ویژه اقتصادی و اجتماعی بورژوازی و آغاز جهانی دیگر است!جهانی دیگر که در آن منیت فردی و گروهی و حسادت و رقابت و لوکس و بریز و بپاش و آلودگی آب و خاک و هوا دیگر جایی ندارد و جای خود را به فرهنگی دیگر می دهد.فرهنگی دیگر که ابتکارات فردی و همبستگی اجتماعی را در خانواده ای بزرگ در این دهکده کوچک جهانی سازمان می دهد. جهانی که در آن هرکس به توان خود می کوشد و هرکس به نیاز خود مصرف می کند!جهانی دیگر که در آن حقوق ویژه بورژوازی یک به یک لغو می شود و فرزندان این خانواده کوچک جهانی در آزادی و برابری به رشد استعدادهای خود خواهند پرداخت و قادر خواهند شد در یک زندگی آزاد به کار دلخواه خود بپردازند.
به کار دلخواه خود بپردازند تا بیگانگی تاریخی انسان با کار و تولید خود برای همیشه در این خانواده بزرگ محو گردد و انسان ها به «خویشتن خویش» بازگردند!
بدنبال این توضیحات نویسنده بخود اجازه می دهد به دو گرایش نادرست از «دیکتاتوری پرولتاریا» بپردازد. گرایش نخست گرایشی اراده گرایانه است که برای عنصر آگاهی نقش ویژه ای قایل است، به روند تدریجی طولانی و دیالکتیک تاریخی تکامل جوامع بشری توجه ندارد و فکر می کند حرکت اجتماعی همچون حرکت «اژیک» در مغز انسان، روندی سریع، ناگهانی و بازگشت ناپذیر است!اوج چنین انحراف خطرناکی بطور مثال خود را در حوادث کامبوج در فردای پیروزی جنگ رهایی بخش ویتنام خود رانشان می دهد.
«اندیشمندی» دانشگاه رفته و مقام دکترا در دانشگاه سوربن فرانسه اتخاذ کرده، با عدم فهم «دیکتاتوری پرولتاریا» و طولانی بودن دوران گذار به سوسیالیسم از یک سو و عدم امکان ایجاد سوسیالیسم در یک کشور از سوی دیگر، با جذب بخش جوان و نوجوان آرمانخواه جامعه و برای «میان بر زدن تاریخی» و گذار مستقیم به سوسیالیسم، خیرخواهانه نیمی از جمعیت کامبوج را در عرض چند سال از زندگی ساقط و روانه گورهای دسته جمعی نمود!
در این فاجعه انسانی در جامعه دهقانی کامبوج آنچه حضور اجتماعی و اقتدار سیاسی ندارد بواقع «پرولتاریا»ست. جامعه ای عقب مانده که مشتی سوسیالیست آرمانخواه اراده گرا بکمک اقلیتی ناچیز از جوانان جان بر کف زندانبان خواهران و برادران و مادران و پدران خود در اردوگاه های کار اجباری می شوند و بنام سوسیالیسم هر معترض ناراضی به جدایی و بی خانمانی و ستم و فقر و قحطی را راهی گورستان جمعی می کنند!
باری این خطاهای خونبار در قرن گذشته، افسانه ایجاد سوسیالیسم در یک کشور و شکست های پی در پی تجربیات اراده گرایانه در قرن گذشته و سوءاستفاده «نت ورک» سیستم امپریالیستی باعث شد تا درک نادرست دیگری نیز از دیکتاتوری پرولتاریا در میان اندیشمندان وابسته به طبقه کارگر شکل گیرد.
گرایش فکری دیگری که به طرف دیگر بام افتاد و یک به یک ارزش های دکترین رهایی بخش کمونیسم را به زیر علامت سوال برد و با تعریفی نادرست از پرولتاریا (۱) در جوامع گوناگون بورژوایی بدنبال متحدین پرولتاریا دست می زند.
این درک نادرست معلم و مهندس و پزشک و پرستار و دیگر حقوق بگیران را به نادرست «طبقات میانی» می نامد و با این منطق نادرست «دیکتاتوری پرولتاریا» را بزیر علامت سوال برد و از نوعی مدارا با بورژوازی «ملی» خوب و دموکرات و تر و تمیز و لاییک تا ابد، به دفاع می پردازد!
گرایشی که حیات تیوریک خود را با خطرناک بودن و نفی انقلاب آغاز می کند و در قدم های بعد با تعریفی نادرست از پرولتاریا و رسالت قایل شدن برای جنبش های اجتماعی تحزب را به زیر علامت سوال می برد و حاکمیت تمام عیار این اکثریت عظیم تولیدکنندگان را همردیف و حتی بدتر از دیکتاتوری اقلیت ناچیز سرمایه داران و کارگزاران سرمایه می شمارد!
در نمونه مشخص ایران همین امروز، چنین درک نادرستی از پرولتاریا و دیکتاتوری پرولتاریا باعث شده است تا بخشی از اندیشمندان جامعه و متأسفانه خود طبقه کارگر ایران، به سیاهی لشگر بورژوازی نظامی و «محور مقاومت حاکمیت اسلامی» در سراسر منطقه خاورمیانه تبدیل شوند!
این بخش از «اندیشمندان» جامعه ایران با عدم فهم تضاد اصلی دوران امپریالیسم، مابین نیروی کار کثیر بالنده و در حال گسترش از یک سو و تمامیت خواهی میرنده اقلیت کوچک صاحبان سرمایه از سوی دیگر، به بهانه مبارزه ضدامپریالیستی و «مترقی» ارزیابی کردن ضدیت از موضع ماقبل سرمایه داری با امپریالیسم جهانی، مبارزه طبقاتی با بورژوازی خودی را به فراموشی می سپارند و بجای سازماندهی طبقه کارگر مستقل از اقتصاد و سیاست و فرهنگ بورژوایی، کارگزار بورژوازی نظامی ایران شده اند!
اما ایکاش کار به همین جا خاتمه می یافت. متاسفانه گرایش دیگری نیز در نفی «دیکتاتوری پرولتاریا» و دنباله روی از بورژوازی ایران وجود دارد که روی دیگر سکه عدم درک درست از مفهوم «دیکتاتوری پرولتاریا» و بعبارتی حاکمیت تمام عیار اکثریت عظیم تولید کنندگان است و آغاز دوران طولانی انتقال به سوسیالیسم است.
اگر انحراف اول کیانوریسم، بورژوازی مذهبی_نظامی ایران را متحد مبارزه ضدامپریالیستی خود می داند، این روی دیگر درک نادرست از «دیکتاتوری پرولتاریا»، با ادعای پایبندی به «مارکسیسم لنینیسم» بورژوازی «ملی» ایران را متحد خود می پندارد و فکر می کند با بخشی از بورژوازی رانتی_دلال ایران می تواند با یک رفرم سیاسی و پروژه «انقلاب دو مرحله ای»، آزادی و برابری و دموکراسی و لاییسیته و عدالت اجتماعی را به ایران ارمغان آورد (۲) !
از نظر نویسنده این دو گرایش همچون دو روی یک سکه مکمل یکدیگر و نافی نقش تاریخی اکثریت عظیم تولیدکنندگان ایران هستند و در نفی نقش حیاتی پرولتاریای ایران جهت سازماندهی مستقل خود جهت کسب تمامی قدرت و درانداختن جهانی آزاد و برابر و مرفه؛ برغم همه تفاوت ها در ارایه ادله و لزوم تداوم حاکمیت بورژوایی در ایران؛ با یکدیگر متحدند، خاک بچشم قشر پیشرو طبقه کارگر می پاشند و در راستای نفی حاکمیت مستقیم اکثریت عظیم تولیدکنندگان، آب به آسیاب یکدیگر می ریزند!
با آنچه گفته شد نویسنده می تواند به خطری بپردازد که در میدان و طول ۷۱ سال گذشته، کند کننده و حتی سد کننده راه سازماندهی مستقل طبقه کارگر ایران شده است. همچون که دیدیم
این خطر ریشه در درک نادرست از اصول کمونیسم و دیکتاتوری پرولتاریا دارد و در اشتباهات فاحش سیاسی، در دنباله روی و حتی سیاهی لشگر شدن برای تداوم حاکمیت بورژوازی خود را نشان می دهد، در فرم سازماندهی در میدان نیز عملکرد مخرب خود را دارد.نویسنده در خاطره زنده خود از قبل و بعد از انقلاب، کماکان با دو درک نادرست از سازماندهی مخفی کارگران پیشرو و کمونیست ها جهت مشارکت در مبارزات روزمره توده ها روبروست.درک اول که ریشه در درک اراده گرایانه از سوسیالیسم دارد با طرح وجود دیکتاتوری و وظایف عنصر پیشتاز طبقه کارگر رسالت تاریخی قایل شدن برای این قشر پیشرو و انواع و اقسام استدلالات ذهنی تا حد رد تیوری بقا، وادار به ترک طبقه و محیط کار می شود و به خانه های «امن» پناه می برد که هدف خود را بجای مشارکت مستقیم در مبارزات توده ها و ارتقا و گسترش مبارزات طبقاتی به «تبلیغ مسلحانه» محدود می کند!گرایش دوم که بویژه از فردای انقلاب بهمنماه اجتماعی می شود، در دافعه با این تجربه نادرست اراده گرایانه به آنطرف بام می افتد و بدون توجه به اینکه ماهیت بورژوازی عقب مانده و سرکوبگر ایران دشمن اصلی آزادی ست و با توهم اینکه «انشالله بورژوازی ایران براه راست هدایت شده است» با خیالی خوش به تشکیل تشکل های علنی طبقاتی دست می زند!اوج این روند نادرست خوش خیالانه را در فردای آخرین انقلاب تاریخ بشریت و دوران «اصلاحات» برهبری استمرار طلبانی همچون خاتمی و روحانی مشاهده کرده ایم. تشکیل خوش خیالانه تشکل های علنی مستقل از حاکمیت جمهوری اسلامی و چند صباحی فعالیت اجتماعی وبا تغییر مسیر وزش باد و تغییر سیاست بورژوازی حاکم، بار دیگر احضار و اخراج و دستگیری و زندان و شکنجه و اعدام!رفقای کارگر، کمونیست ها؛آنچه نویسنده را از این راه دور بار دیگر بشدت نگران می کند، تنها تفاوت در نظر و اختلاف در سیاست بین سوسیالیست ها نیست. آنچه بیش از هرچیز نویسنده را نگران می کند ظهور «پزشک» اخیر در جهت استمرار حیات بدعت جمهوری اسلامی در حال احتضار در ایران است!نگرانی نویسنده اینست که برای بار چهارم و بدون توجه به تجربه تلخ چهل و شش سال گذشته، نسل جوان طبقه کارگر ایران، بار دیگر قربانی خوش باوری در تغییر ماهیت سرکوبگر و ضد آزادی بورژوازی رانتی نظامی ایران شود!نگرانی نویسنده اینست که بار دیگر توهم امکان ایجاد تشکل های مستقل از اقتصاد و سیاست و فرهنگ بورژوازی جهت مبارزه «قانونی» و کم هزینه، گریبان نسل جوان ایران را بگیرد و بار دیگر این نسل جوان انقلابی با عدم استفاده از اصول سازماندهی مخفی برای مشارکت دایمی در مبارزات روزمره توده ها، خود را به پلیس سیاسی اژدهای هفت سر بورژوازی ایران بشناساند و آنگاه که بورژوازی ایران سیاستی دیگر در پیش گیرد، مجددا از پلیس سیاسی این اژدهای هفت سر سرکوبگر ضد آزادی گزیده شویم و بار دیگر با احضار و اخطار و اخراج و دستگیری و زندان و شکنجه و اعدام جوان پیشگامان مبارزه طبقاتی روبرو شویم!رفقای کارگر، کمونیست ها؛ تجربه سه بار خطا در سازماندهی علنی موقتا کم هزینه در دوران حاکمیت جمهوری اسلامی ایران را برای بار چهارم آزمودن، از نظر نویسنده خطا نیست بلکه اوج توهم خوش باورانه به دولت ۱۴م است!از این رو در سازماندهی هسته ها و گروه های سوسیالیستی برای مشارکت دایمی و ارتقا و گسترش مبارزات توده ها در محیط کار و محل زندگی، بیش از گذشته کوشا باشیم!
زنده باد انقلاب!
برقرار با حاکمیت مستقیم اکثریت عظیم تولیدکنندگان!
زنده باد کمونیسم!
فرانسه، در تبعید
در فردای تشکیل دولت ۱۴م
hadi.mitravi@yahoo.com
(۱) برای درک تعریف دقیق آموزگاران بزرگ کمونیسم می توانید به صفحه شصت و هفت تا هفتاد و سه رساله «خانواده مقدس» مراجعه کنید:
خانواده مقدس | Revolutionary Socialist Tendency (revolutionary-socialism.com)
(۲) https://www.tudehpartyiran.org/2024/06/17/%d9%81%d8%b1%d8%a7%d8%ae%d9%88%d8%a7%d9%86%db%8c-%d8%a8%d8%b1%d8%a7%db%8c-%db%8c%da%a9-%da%af%d9%81%d8%aa%d9%85%d8%a7%d9%86-%d9%85%d9%84%db%8c/ https://www.tudehpartyiran.org/2024/06/17/%D9%81%D8%B1%D8%A7%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%DB%8C%DA%A9-%DA%AF%D9%81%D8%AA%D9%85%D8%A7%D9%86-%D9%85%D9%84%DB%8C/
سئوال کننده جواب گرفت و رفت!
آنارشیست
درباره ماتریالیسم تاریخی و یکی دو مسئله مربوطه،
هیچ سند و اجماع علمی وجود ندارد که جوامع کمونیستی (بدون مالکیت بر ابژار تولید) بی خشونت و شورایی وجود داشته. خود مارکس و انگلس، ایده کمونهای اولیه شان را در ایدئولپژی آلمانی بر اساس ایده های روسو گرفتند نه از تحقیق علمی انسان شناسی. آن موقع اصلا انسان شناسی بصورت یک علم فرموله شده وجود نداشت و بعدها نظراتی مثل مورگان آمد که شباهتهایی به نظرات روسو داشت. گفته های مارکس در ارتباط با اینکه تمام جوامع جوامع طبقاتی بوده همگون نیست و کلا با ایده کمونهای اولیه شان شان در تناقض است. بسیاری از نظرات مورگان و انگلس نیز در میان انسان شناسان، نه الزاما غیر مارکسیست، نقد شده است.
چون انسان شناسی جای دیدگاه خرافی-مذهبی به انسان را میگیرید، هم علمی کلیدی است و هم علمی است که ارتجاع در آن نفوذ زیادی دارد. یکی از مهمترین حوزههای جنگ با ارتجاع در همین علم وجود دارد. نمیتوان الکی مطالب ماتریالیسم تاریخی را پذیرفت و با آن کار کرد. مثلا، قاعدتا، بر اساس ماتریالیسم تاریخی، شهرهای باستانی باید دارای جوامع طبقاتی باشند، اما شواهدی نشان میدهد که قانون کلی نبوده است. مارکسیستهای سیاسی ایرانی حتی کارهای علمی انسان شناسی مارکسیستها را هم دنبال نمی کنند و استدلال آنها در تکامل انسان متکی به احکام بی سندو عتیق ایدئولوژی آلمانی است. حتی بعضی از احکام ایدئولوژی آلمانی با دیدگاه فعلی مارکسیستهای سیاست زده در تناقض است.
علم اصلی انقلاب ، انسان شناسی است نه فلسفه بافی. مارکسیستها، انسان شناسی را هم به فلسفه بافی تبدیل کرده اند و محتوای علمی اش را خالی کردهداند.
نباید فکر کرد که با دیدگاه بسته میتوان انقلاب کرد و دیدگاه باژ مانع تشکل ضد ارتجاع است. فقط در سیستم هیراشی هست که دیدگاه باز مانع سازماندهی میشود. معیارهای وحدت و تشکلات نباید بسته باشد. این قضایا را درک نمیکنند چون به انقلاب بصورت امری نظامی (سرنگونی قهرآمیز و تدارک ستاد و این جیزها برای آن) نگاه میکنند نه تغییر فرهنگی. این نوع آموزش کمونیستی فعالین خنگ بوجود می آورد و باعث میشود به فعالین خرافیون و دست راستی بورژوا مسلک در زمین مبارزه طبقاتی ببازند و بجای افتباس روش علمی به روشهای قهرمانپرورانه و تهییجی روی آورند. با این کار، تفاوت دانشجوی اسلامی و حزب اللهی و حتی سکولار با دانشجوی کمونیست میشود تعداد شهدایی که باید خط آنها را پیمود!!!!
دانشجوی کمونیست که کارگر فرداست، باید تمام زیر و بم جامعه اقتدارگرایانه امروزی را بفهمد و بی رحمانه نقد کند و این نقد را به خانواده و محل کار ببرد. فعالین کارگر میتوانند از اوقات فوتبال و سینما و در غرب رفتن می خانه بزنند و در ارتباط با آزادی شان کار نظری و عملی انجام دهند نه اینکه منتظر احزاب و رهبران و انتخابات بشینند. این نوع روش زندگی آزادی نمی آورد. حاکمیت ارتجاع بسیار جدی ست. جدیت ان با بیکاری، مریضی، جنگ و آوارگی درک میشود اما انسان قابلیت تصور فاجعه را قبل از وقوع آن دارد.حاکمین در بقای خود بسیار دقیق تر هستند تا قربانیانشان چون قربانیان را از این لحظ خنگ و خوش باور بار می آورند. حتی مارکس به بورژوازی خوش بین بود -میگفت جنگ دموکراسی را باید برد!!!
آنارشیست
این نکته خیلی مهم است.
در همین سایت روشنگری و در دهها مقاله و کتاب فارسی و غیر فارسی، سعی شده است که لنین را غیر مارکسیست و یا رویزیونیست نشان دهند. آنها اشتباه نکرده اند، اما این از استعداد لنین بود نه نقطه صعف و یا پلید بودن او . در حقیقت، مارکسیستها همیشه به رویزیونیست احتیاج داشته اند تا حدی که از مارکسیسم رها شوند و اندیشه آزاد خود را مستقل از دگم ها و اصولهای شبهه دینی، پرورش دهند. اما پنجره باز فعالیت سیاسی و حزبی ی که بورژوازی بعنوان دام باز کرد، مارکس و بقیه مارکسیستها را به تله انداخت و به گمراهه کشید. روند نابودی مارکسیسم و بازگشت مارکس به انسانی عادی و دارای استعداد و مفید، اما با کاستی ها، زمان می برد و نیازمند تجربه در حد نسلهاست.
آنارشیست
کار کمونیستی و آنارشیستی تشکیلاتی اینطور نیست که صرفا اعتصاب و اعتراض کنی و غیره. اینکار در عین حال آموزشی است. کار آموزشی انقلابی دو جنبه دارد.
.
یکی تمیز کاری است و دیگری تشویق خلاقیت.
.
در قسمت تمیز کاری، باید بجای هر حکم موجود در ذهن توده ها، که غیر علمی، خرافی و احساسی ست، یک حکم علمی و منطقی گذاشت. برای همین فعالین باید خودشان با اصول منطق و علوم مدرن ، نه فلسفه و این چیزها، آشنا شوند. البته آشنائی با فلسفه لازم است اما باید همیشه آنرا فرعی و مشوق علوم دید نه برعکس. فلسفه تمرین تجرید است و هرگز علم نیست ، متاسفانه در مارکسیستها بصورت علم دیده می شود که آنها را به مذهبیون نزدیک میکند.
.
در قسمت دوم کار، در طول آشنائی با علم ومنطق مربوط به انسان و طبیعت، باید به هر فردی امکان فرضیه سازی و عمل داده شود. سنجش موفقیت در کار، پیدایش محیط سالم همزیستی تشکیلاتی و مشاهده تغییر رفتاری از شکل نخبه گرایانه، رقابتی، تهیجی و ضجه وار و داد و بیداد، به گفت و شنود و همکاری در حل مسائل است. متاسفانه، در فرهنگ مارکسیستی، بعلت وجود صدارت و رقابت و هیراشی، چنین محیط هائی وجود ندارد و توده ها بجای خلاقیت، تبعیت می آموزند. پس واضح است که سنت مارکسیستی باید نابود شود تا محیط پرورش انقلابی سالم و آرام گردد.
.
یک روزی ماتریالیسم تاریخی مارکس مشوق درک انسان از خودش و یاد گیری علوم مربوطه بود. با مارکسیستی و حزبی و سیاسی شدن ایده انقلاب، ماتریالیسم تاریخی از اغازگر علم اصلی انقلاب که درک اقتصادی بخش مهمی از آن بود، به یک سری اصول شبهه دینی و ارتجاعی و ابزاری برای فرصت طلبی تبدیل شد. انقلاب سیاسی نیست، فرهنگی است، هوشیاری امپریالیستها، مردسالاران و بورژواها در سیاسی کردن ایده انقلاب کمونیستی و باز کردن راه برای مارکسیستها، تمام جنبش کمونیستی را به فساد کشاند. بورژواها موفق و مارکسیستها نه تنها شکست خوردند، بلکه از طریق سیاست (حزب بازی) به ابزار بقای بورژواها تبدیل شدند. این رویه باید از بین برود.
.
باید بدبینی به ارتجاع بسیار رایج و عمیق شود. وقتی چنین چیزی عملی شد، توده ها خواهند دید که وضعیت آنها در حقیقت از لحاظ تاریخی فاجعه بوده است. ارتجاع سعی میکند این فواجع را با داستانهای مذهبی و ناسیونالیستی بپوشاند. مثلا کشته شدن صد ها میلیون انسان در قرن بیستم در جنگها، فاجعه دیده نمی شود بلکه به بخشی از خریدن اعتبار برای حاکمین (آغاز گران این فواجع) تبدیل شده است. نمونه روشن و روز امروزی آن، اعمال اسرائیل در غزه است که الان توسط سیاست بازی (انتخابات و فوتبال و غیره) کاملا به فراموشی سپرده شده است. میلونها توده ضد جنگ در انگلیس، آخرش به یک رهبر حزب کار شارلاتان و ارتجاعی رای دادند.
.
کلا ارتجاع روح کثیف و جنایتکاری دارد و هرگز مترقی نبوده است و مارکس و مارکسیتسها دیدگاه تاریخی غلطی داشتند که ذهنیت حاکمین غربی را پیشنهاده کمونیسم فهمیدند. چنین دیدگاهی هرگز قابل دفاع و توجیه نبود، مخصوصا اگر وارد تفصیلات آن شویم. بسیاری از مارکسیستها به این قضیه پی برده بودند اما وجود اقتدارگرائی در مارکسیسم مانع خروج آنها از نفوذ ارتجاع شد. مثلا لنین فهمیده بود که ماهیت سوسیال دموکراسی کثیف است و عملا و بدرستی به تجدید نظر در افکار مارکس پرداخت، اما بعلت وجود روابط حزبی و اقتدارگرایانه ذاتی در مارکس و مارکسیستها، مجبور بود آنها را بصورت مارکسیستی و شیادانه بیان کند. راهی که در آن چشم انداز موفقیت صفر بود و تمام امید او شد اتکا به یک ایده کاذب که رشد نیروهای تولیدی، معجزه میکند.
.
آنارشیست
پاسخ به سئوالات:
“آیا شما توضیح بهتری برای آینده بشریت دارید؟”
.
در مورد جمعیت ما ، قسمت بشر تحت سلطه و استثمار شونده، یعنی زنان و کارگران و قربانی های دیگر، درد اصلی اقتدارگرایی(سلطه طلبی) است که بصورت مردسالاری، بردگی مزدی، امپریالیسم و هیراشی قابل تشخیص است. پس روشن است که از بین بردن اقتدارگرایی و اشکال عینی اش، برای بشر برده، بمعنای آزادی است.
.
در مورد جمعیت اقتدارگرای بشر، فعلا آینده برای آنهاست.
اما این هم روشن است که بهتر است مجبور شوند که در تشکلات کلکتیو یا شورایی ما زنان و کارگران به امورات معیشتی شان بپردازند، که این نیازمند انقلاب است. این آن “دیکتاتوری” است که مارکس و مارکسیستها درگیر نظری آن بوده اند ، اما راه حل درست و روشنی ارائه ندادند و برای همین مجبورید هی سعی کنید روشن ش کنید که نخواهید توانست چون مارکسیستهای دیگر نظری دیگر ارائه خواهند داد.. دیدگاه مارکس در این مورد خرده شیشه اقتدارکرایانه (در عصر ما بورژوایی امپریالیستی مردسالارنه ) دارد. توضیح بدهم.
کلید قضیه درک این مطلب است که استبداد بر استثمار کننده نباید سیاسی (دیکتاتوری-دموکراسی) فهمیده شود، بلکه باید فرهنگی و اساسا در ارتباط با امرار معاش، یعنی در محل کار فهمیده شود. ما مردان و سرمایه داران را نمیخواهیم کنترل کتیم، میخواهیم از شر اقتدارشان رها شویم و برای همین باید در شرایطی قرار بگیرند که برای بقای زندگی مجبور باشند بدون مالکیت و دولت و هیراشی، زنده بمانند که جایش در تشکلات ماست. سیاسی بودن مارکس، یعنی توجه اش به نقش اقتدار در ادامه انقلاب و دولت سازی، باعث شد که جنبش کمونیستی ترمز کند و جنبش ش موفق نشود و کلی مرتجع از آن بوجود بیاید. سلطه طلبان سیاست بوجود آوردند تا حل مسائل اساسی جامعه را از محل کار بیرون بکشند تا درگیری های آن مانع انباشت ثروت انها نشود و بتوانند از ان ثروت برای حاکمیت و سرکوب استفاده کنند.
پس،
۱ . آینده خوب برای بشر تحت سلطه، از بین بردن فرهنگ سلطه گری ست که در عمل یعنی مبارزه با اشکال عینی اش که ذکر کردم.
۲ ۰ رمز موفقیت، بوجود آوردن تشکلات ضد اقتدارگرایی (در محل کار و زندگی) ، بصورت فوری و بی واسطه، برای در هم شکستن سیستم هیراشی و استثمارگری موجود است.
.
“اگر آری لطفا بحث اثباتی خود را تحریر کنید! قانونموندی نفی بدون ارایه سنتز هرگز به اصل جهانشول دیالکتیکی «نفی در نفی» منتهی نمی شود! آیا سوال من برای شما روشن است؟”
.
قبل از اینکه آنارشیست بشوم، “استاد” ان جیزی شدم که شما میگوئید دیالکتیک و این فلسفه بافی ها. من میتوانم یککتاب قطور در مورد تاریخ دیالکتیک بطور کلی از یونان باستان تا هگل و از هگل به مارکس و از مارکس به مارکسیستها بنویسم. اما بنظر من بیخود و فلسفه بافی است و باید به همان سیستم و متدولوژی رایج علمی برگشت تا جهان و انسان را فهمید. اینهمه اکتشافات در مورد تکامل و انسان و طبیعت شده است و از ماتریالیسم دیالکتیک استفاده نشده، ، ما به دیالکتیک و ماتریالیسم و فلسفه بافی احتیاج نداریم. یک مقال، برخلاف نظر لنین ، برای درک کتاب سرمایه احتیاج به دیالکتیک نداریم، تمام کتاب را میتوانیم از طریق ریاضیات اقتصاد توضیح داد و فهمید.
تمام کامنتهای من صرفا نفی نیستند و اثباتی هستند و قابل بحث و گفت و شنود اند و میتوانید زیر مقالات مختلف در این سایت مطالعه کنید.
آنارشیست
آنارشیست گرامی سپاس او توجه شما به متن. آیا شما توضیح بهتری برای آینده بشریت دارید؟ اگر آری لطفا بحث اثباتی خود را تحریر کنید! قانونموندی نفی بدون ارایه سنتز هرگز به اصل جهانشول دیالکتیکی «نفی در نفی» منتهی نمی شود! آیا سوال من برای شما روشن است؟
رابطه حزب با دولت و دیکتاتوری پرولتاریای نویسنده اصلا روشن نیست. چه نه-دولتی که در آن حزب وجود دارد، این حزبی که قرار است دولت درست نکند، چطور حزب است؟ رابطه این ایده که پرستار و معلم هم کارکر است که درست است با ایده ضرورت حزب اصلا روشن نیست. نویسنده سعی کرده است فرضیه دیکتاتوری پرولتاریای مارکس را توجیه کند، اما سیستم مفهومی متناقضی در ذهنش ساخته است. مثال کامبوج خیلی سهل انگارانه و بدون مراجعه به تمام جوانب جامعه بمیان کشیده شده. ار فرضیه مارکس روشن بود، دیگر ضرورت این مقاله وجود نداشت، این را بپذیرید.
آنارشیست