چگونه جهت” تعریف خشونت” به تقسیم قوای منتسکیو هدایت شدم! / آرام بختیاری
Gewaltenteilung:
چگونه جهت” تعریف خشونت” به تقسیم قوای منتسکیو هدایت شدم!
آرام بختیاری
نیاز دمکراسی به: شوراهای لنینیستی یا تقسیم قوای منتسکیو؟
دلیل اینکه اغلب در دانشنامه های سوسیالیستی سابق به تعریف خشونت میان انسانها اشاره ای نمیشود این است که
گویا در آنزمان آسیب های اجتماعی مانند: خشونت، اعتیاد، دزدی، قتل، تن فروشی، و غیره در آن جوامع وجود نداشته، و به این دلیل جستوگر خیلی راحت و بدون سر و صد و توضیح لازم بسوی تعریف اصطلاحات: تقسیم قوای منتسکیو، و شوراهای لنینیستی هدایت میشود! خشونت یعنی استفاده از ابزار زور و قدرت برای رسیدن به هدفی خاص در مقابل انسانهای دیگر. آن پدیده ای است اجتماعی،و محصول جامعه طبقاتی، که بدلایل اقتصادی و یا غیراقتصادی، و گاهی مستقل از دولت و قدرت حاکمه بوجود می آید و یا اتفاق می افتد. در فلسفه سیاسی نقش قدرت و خشونت بیش از همه در تاریخ مبارزه طبقاتی جهت حفظ منافع مورد بحث قرار گرفته است.
استفاده از قدرت و خشونت سیاسی، استفاده از ابزار قدرت دولتی و از طرف نیروهای طبقاتی خاص میباشد تا اراده و منافع خود را به نیروهای طبقاتی دیگر جهت منافع طبقاتی شان اعمال کند و بگیرد. خشونت و اعمال زور سیاسی-دولتی محصول سلطه مالکیت خصوصی در دست دولت و یا وسایل تولید در دست طبقه حاکم است. خشونت دولتی یا خشونت سیاسی زمانی است که مردم از طریق: نیروی کار،اقدامات پولیس، ارتش، دولت، ارگانهای امنیتی و غیره مورد ظلم، آزار و اذیت قرار گیرند.
تئوری تقسیم 3 قوه: مقننه، مجریه، و قضائیه، به منتسکیو، متفکر فرانسوی در سال 1748 میلادی میرسد. آن خواسته بورژوازی در مقابل نظام فئودالی و شاه مطلقه و خودسر بود. سوسیالیستها مدعی هستند که اگر این 3 قوه در هرم قدرت بورژوایی ودر نظام سلطنت مشروطه هم باشند، فایده این تقسیم قوا به مردم عادی نمیرسد و شامل وضعیت آنان نمیشود، این نوع مدیریت فقط در خدمت دولت طبقاتی حاکم است. اگر شوراهای لنینیستی از سال 1917 میلادی برای تشکیل دولت سوسیالیستی و مبارزه با بورژوازی و کلان مالکان و سرمایه داران بود، تئوری تقسیم قوای منتسکیو از سال 1748 میلادی برای مقاومت در مقابل نظام فئودالی و مخالفت با تمرکز قدرت دولتی در دست شاه مطلقه و یا تزار و قیصر انجام گرفت.تئوری تقسیم قوای منتسکیو متکی به اصل قانون اساسی در انگلیس و تحت تاثیر افکار: جان لاک، و هنری بولینگ بروک، دو متفکر انگلیسی بود. آن اصلی است از قانون اساسی که مدعی است: آزادی شهروندان موحب تفکیک قوا و کنترل آن 3 قوه از طریق همدیگر و با نظارت مردم است.امروزه میتوان دید که مکانیسم تقسیم قوای منتسکیو حداقل به نفع و حمایت از یک سیستم فدارالی و بعکس نیز است.
منتسکیو، متفکر فرانسوی در کتاب روح القوانین برای محدود نمودن قدرت فئودالها و شاهان مطلقه و خودسر، قدرت دولتی را به سه قوه مستقل واگذار کرد تا همدیگر و دولت را کنترل کنند. تا دوره منتسکیو قدرت سیاسی حاکم را: اشراف، فئودالها، کلیسا،پولدارها، و شاه تعیین میکردند. چپ ها مدعی هستند که تقسیم قوا در جوامع بورژوایی و طبقاتی ودر قانون اساسی آنان نوعی سازماندهی دولتی برای تنظیم مسئولیت ارگانهای دولتی: بدلیل مخفی کردن خصوصیات طبقاتی، برای تمرکز قدرت، و تقسیم نکردن آن با مردم است.
ارسطو در کتاب سیاست خود در یونان باستان به فرق بین این سه قوه اشاره نمود. سه خصوصیت تقسیم قوا در پایان دوره فئوذالیسم: نخست، موجب جدایی نیروی سیاسی از نیروی اقتصادی شد، دوم اینکه منافع نیروهای فئودالی را به سازمانهای مسئول دولتی واگذار نمود، و سوم اینکه کوشش سازشکارانه و انعطاف پذیر لیبرالی؛ و نه دمکراتیک، درون: شاه خودسر، بورژوازی، و فئودالی، بشکل صلح آمیز و در یک سلطنت مشروطه شهروندی انجام گرفت. در اینجا باید پرسید چرا نظام سلطنت پهلوی بعد از ادعای فئودالیسم نیم بند لغو فئودالیسم، به اصل تقسیم قوای منتسکیویی پای بند نشد؟
قبلا اشاره شد که در دانشنامه های سوسیالیستی سابق اغلب بجای تعریف مفهوم و مقوله “خشونت” معمولی میان انسانها سراغ تقسیم قوا به سبک منتسکیو میروند. سوسیالیستها در مبارزات اجتماعی و سیاسی، اعمال زور و خشونت در انقلاب برای تسخیر قدرت دولتی در راه ایجاد جامعه نو را ضروری و قانونی و اخلاقی میدانند. بدون تقسیم قدرت و شرکت مردم، حکومت کاملا در دست دولت و حاکمان خواهد بود. تمرکز قدرت سیاسی-اقتصادی در دست سرمایه داران کلان و یا در دست دولت امپریالیستی-سرمایه داری موجب بی اعتباری جمعی و محلی نیز میشود. ورنر-وبر میگفت: تمرکز قدرت اجرایی و دولت گرایی موجب میشوند تا امکان قانون گذاری و اعمال قوه قضائیه از دست مردم و مجلس خارج شوند. اهمیت و تاثیر کل قدرت مردم در دمکراسی بورژوایی و در مجلس مرتبط است با کل سازماندهی، توانایی و نیروی آنان در مبارزات سراسری.
اختلاف میان دولتها و خلقها در سطح بین المللی نیز اغلب ناشی از منافع ملی و طبقاتی است که منجر به استفاده از خشونت و زور و قدرت میشود. مشکلات زندگی اجتماعی بین خلقها در طول تاریخ معمولا از طریق اعمال زور و قدرت حل میشد؛ این خود محصول منافع و مبارزه طبقاتی بود. خصوصیت و نقش تاریخی قدرت در هر موردی از طریق اهمیت اجتماعی-تاریخی آن طبقه تعیین میشود تا از آن برای منافع ناشی از قدرت و خشونت استفاده کند. مارکسیست ها میگفتند: اگر مقوله خشونت ابزاری برای اجرای منافع طبقاتی زحمتکشان باشد، نقش مترقی دارد. اصطلاح تقسیم قوا در تئوری سیاست دولت بورژوایی نوعی تقسیم کار است که اغلب موجب محدود شدن قدرت دولت بورژایی نمیشود.
در مقایسه بدبینانه سیستم 3 قوه ای منتسکیو، یا حاکمیت شورایی لنینیستی گفته میشود که: باور کردنی نیست اگر بورژوازی یا کاست حکومتی از طریق تقسیم قوای منتسکیویی قدرت سیاسی-دولتی خود را با مردم و یا با زحمتکشان تقسیم کند. لنین میگفت: تمام این تئوری در خدمت دیکتاتوری قانون گرایی بورژوازی است؛ گرچه استفاده از زور و خشونت، ایده آل آرمان کمونیسم نیست. با حذف طبقات، خشونت های عمومی انسانها در رابطه با هم نیز از بین خواهد رفت، چون آنان خلاف ایده آل های کمونیستی هستند. سوسیالیسم اساسا مخالف استفاده از خشونت و اعمال زور علیه انسانها است. مارکسیسم نیز با موضوع غیرتاریخی استفاده از خشونت کاملا بیگانه است. کمونیست ها مخالف استفاده ابزاری از زور و خشونت بشکل ماکیاولی و آنارشیستی آن هستند، چون خرده بورژوازی استفاده از قدرت و خشونت را بشکل اخلاقی ایده الیزه نموده. کمونیستها ولی استفاده از اعمال زور و خشونت انقلابی در مقابل حاکمیت دولت خودسر و طبقات ارتجاعی، برای آزادی و رهایی را درست میدانند.
انگلس آنزمان میگفت: قانون انگلیس نمی تواند تقسیم قوای منتسکیو را به اجرا درآورد و یا عملی سازد. مارکس میگفت در قرن 18 میلادی تعدادی مغزهای متوسط مشغول این بودند که یک فرمول درستی بیابند تا: اصناف اجتماعی، اشراف، شاه، امپراتور، و مجلس را به یک تعادلی برسانند ولی یکشبه همه چیز تبدیل شد به خواسته های: شاه، مجلس، و اشراف، و بقیه آرزوها ناپدید شدند، در حالیکه در این آنتاگونیسم فئودالی، بدون توجه به خواسته های مردم، تعادل غیرممکن بود. شبیه این شکست ها را لنین 1905 میلادی، هدف لیبرال-بورژوازی در یک سلطنت مشروطه نامید که خواهان یک سوم قدرت به کارمندان و در راس آن، تزار- یک سوم قدرت به زمینداران و بورژوازی کلان- و یک سوم قدرت هم سهم سایر مردم؛ یعنی تقاضای یک جمهوری دمکراتیک که در آن قدرت دولتی-سیاسی میان کل خلق تقسیم شود، با شکست روبرو شد. لنین میگفت طبق اصل قانون اساسی سوسیالیستی، باید تمام قدرت دولتی به شوراهای: کارگران، سربازان، دهقانان، وغیره واگذار شود. انگلس میگفت دولتهای بورژوایی کل این تئوری تقسیم قوای منتسکیو را تا زمانی رعایت میکنند که نظام و دولتشان در قدرت باشد و به محض خطر دست به سرکوب و خشونت مردم میزنند.
تقسیم قوا نوعی تقسیم کار مهندسی شده برای کنترل و اداره جامعه با هدف حفظ شرایط موجود است. در نظر مارکسیست ها همانطوریکه بورژوازی میکوشد از طریق: ترور، تهدید، اشغال، رشوه و غیره مانع پیروزی شرکت مردم در اداره مملکت شود، سوسیالیستها نیز میتوانند علیه آنها و علیه ضد انقلاب و علیه دخالت خارجی برای دفاع از دست آوردهای انقلابی در مقابل امپریالیسم از خشونت استفاده کنند. مارکس میگفت در طول تاریخ، خشونت و اعمال زور مانند قابله و مامای زایمان برای جامعه و نظام جدید مفید بوده است. تئوری وقتی به آگاهی تبدیل شود خالق یک نیروی مادی میشود. سازماندهی زحمتکشان برای تحول و انقلاب مهمتر از تشویق آنان به استفاده از خشم و زور و اعمال قدرت در مقابل دولت بورژوایی و طبقات استثمارگر است. متاسفانه در کمون پاریس و در انقلاب اکتبر و در جنبش اعتراضی مردم مجارستان در سال 1956 میلادی شرایطی شبیه جنگ داخلی پیش آمد، ولی به هر حال جنبش مردمی باید برای درگیری خشونت امیز آماده باشد تا چنانچه دولت رویزوال یا امپریالیسم خارجی بخواهند مانع پیروزی انقلاب و مردم شوند، با مقاومت زحمتکشان روبرو گردند.