ما آريايی نيستيم
نه برديا دروغين بود و نه انوشيروان دادگر
به جز چند کتيبه سنگی و چند صفحه از کتب مذهبی متاسفانه نوشته ديگری از نياکان ما برجا نمانده است تا تاريخ نگاری امروزمان متکی و مستند بر آنها گردد. به غرور ملی مان برنخورد، گويا بايد بپذيريم که نوشتن و تاريخ نگاری برخلاف يونان در ايران باستان متداول نبوده است. مورخی چون طبری و حماسه سرايی چون فردوسی حدود 1000 تا 1500 سال بعد از آشيل، هومر، گزنفون و هرودت و دهها شاعر و مورخ و داستانسرا و اديب و دانشمند يونانی که آثار مکتوب داشتند ظهور کردند. تاريخ ايران را عموما خارجی ها برايمان نوشتند، و تلاش تاريخ نويسان وطنی بيشتر در سطح ترجمه آنها و يا باز نويسی و نقل قولهای طولانی از آنها خلاصه می شود.
ما که عوض نشديم، عوض هم شده باشيم تاريخ ما که عوض نشده!؟ اما در سالهای اخير در تقريبا تمام مقالات، فيلمنامه ها و کتبی که درباره ايران و تاريخ ايران نوشته می شود تصويری که از ما ايرانيها و ملل همسايه مان ارائه می گردد تصويرآدمهايی وحشی، بدکنش، خبيث ، بربر و عقب افتاده ای که دشمن ذاتی هرنوع همزيستی با ديگران و دمکراسی است می باشد. هيولايی شديم که فقط با گلوله و بمب بايد سر جاي مان نشاند. برای اينکه به ما و ديگران هيولا و بربر بودنمان را بقبولانند دست به تاراج گذشته و تاريخ مان می زنند. بيهوده نيست که غارت و نابودی هرآنچه را که نشانی از تمدن و فرهنگ گذشته مان داشت و دارد بخش مهمی از تعرض شان به موجوديت ما را تشکيل می دهد. در جريان و بعد از اشغال عراق اولين نسخه های دست نويس «هزار و يکشب» و رساله های رياضی عمر خيام و مقالاتی از ابن سينا و ابن رشد و يک ميليون جلد کتاب ، 10 ميليون سند و 14000 قطعه باستانی از بين رفته است. ماه مه سال 2004 يعنی يک سال پس از خاتمه ی جنگ در اثر آتش سربازان آمريکايی و متحدان آنها 40000 اثر خطی مذهبی سوخته است و بنا به گزارش بريتيش ميوزيوم سربازان لهستانی بخشی از خرابه های بابل در جنوب بغداد را منهدم کرده اند. هزازان اثر مکتوب و قطعه باستانی که نشانی از فرهنگ و تمدن مشترک ملل منطقه بوده و منهدم نشده بودند به تاراج و سرقت رفتند. آدم به نوشته های پيشين اينان که ما را “پسر عموهای آريايی” معرفی ميکردند هم شک می کند و از خود می پرسد آيا آنچه را که آن موقع درباره ما می نوشتند هم دروغی بيش نبوده و تنها هندوانه زير بغل گداشتنی بود که آن هم در جهت منافع دولتها و منافع ملی خودشان بود؟ زيرا با اين کار (متمايز کردن مان از نظر نژادی از ديگر ملل منطقه) می توانستند با ايجاد حس برتری نژادی در بين ما، به سو ظن و نفاق بين ما و ديگر اقوام و ملل منطقه دامن زده و خود راحتتر به تاراج منابع مان بپردازند.
نبود منابع مکتوب ايرانی باعث گرديده که بخش بزرگی از تاريخ ايران باستان بر اساس حدسيات و يا گفته های امثال هرودت استوارباشد. در باره هرودت لازم است اشاره شود حتی برای نوشتن تاريخ موطنش يونان به گفته های وی به عنوان سند تاريخی کمتر بها داده می شود. زيرا هرودت نقال و قصه گويی بود که از طريق نقالی در قهوخانه های يونان امرار معاش می کرد و معمولا به شنيده هايش برای اينکه بيشتر مهيج شوند شاخ و برگهايی مشتری پسند می افزود. بيچاره نمی دانست که بعداز 2000 سال افسانه هايش مبنای نوشتن تاريخ ملتی قرار خواهد گرفت. البته بديهی است که در قصه های هرودت و چند يونانی ديگر ردپای برخی حقايق و انعکاس برخی واقعيات از تاريخ ايران باستان را می توان يافت ، اما جا زدن آنها به عنوان حقايق مسلم تاريخی اشتباهی است که مدام در تاريخ نويسی ايران صورت گرفته است.
ما ايرانيها عادت کرديم وقتی از تاريخ و گذشته ايران صحبت می کنيم بيشتر سرگذشت شاهان و شاهزادگان مورد نظرمان هست تا سرگذشت مردم معمولی. و اگر هم از وقايع تاريخی که مردم در آنها نقش داشته اند صحبت شود همان برداشت و روايت از وقايع تاريخی به خورد ما داده شده که روايت رسمی بوده و به نفع نيروی غالب و مسلط جامعه در کتب و سنگ نوشته ها تنظيم و جار زده شده اند. در موقع تاريخ خوانی در ما کمتر احساس همدردی با رنجهايی که نياکان ما بردند برانگيخته ميشود و مجبوريم کمتر خود را شريک غم ها و شادی های مردم مان بدانيم تا آنانی که بر جان و مال شان تسلط داشتند.
همين روايت های رسمی از وقايع تاريخی است که شورش بزرگ مردم که در اعتراض به فشار وصول ماليات های سنگين برای تامين جنگ مصر در اواخر حکومت کمبوجيه ، دست به طغيان زده بودند يا کاملا از صفحاتش حذف می گردد و يا کمرنگ جلوه داد می شود. اما آنچه بزرگ و برجسته می شود قهرمان سازی از کودتاگران و سرکوبگران است که بصورت دروغ بزرگ “برديای دروغين” به ما غالب کردند. برديای دروغينی وجود نداشت. آنچه که از نوشته های آشيل، هرودت و حتی سنگ نوشته ها از جمله بيستون ستون يکم بر ميآيد ولی به فراموشی سپرده شده اين است که برديا پسر کوروش و برادر کمبوجيه به شورش مردم می پيوندد و بسيار بين مردم محبوب بود و بعداز به قدرت رسيدن به مدت سه ماه تمام ماليات ها را لغو می کند و دستور تقسيم گندم بين مردم گرسنه را می دهد و… اما طبقات ممتاز به رهبری داريوش با کودتايی خونين عصيان را سرکوب و هزاران نفر از جمله برديا را به قتل می رسانند. و برای توجيه عمل خود افسانه برديای دروغين و گئومات مغ را که بسيار ناشيانه و کودکانه ساخته شده به عنوان تاريخ به خورد ما دادند. گيرم که شباهت گئومات به برديا آنقدر بود که حتی پس از هفت ماه مراوده و نشست و برخاست با اعيان و اشراف که برديا را به خوبی می شناختند تشخيص دروغين بودنش مشکل بود، اما نديدن گوش بريده ی “برديای دروغين” توسط همسر وی که دختر يکی از کودتا گران بود بعداز هفت ماه خوابيدن زير يک لحاف ديگر خيلی مضحک است. غرور ملی ما پس از بيش از دوهزار سال هنوز هم اجازه اين را نمی دهد که از برديا اعاده حيثيت کنيم و کماکان او را دروغين و سلابه کشندگان مردم را بزرگ و کبير می خوانيم.
روايتی مشابه برديا از سرگذشت مصلح بزرگ اجتماعی ايران دوران ساسانيان يعنی مزدک برای ما بجا گذاشته اند. جنبش مزدک که يکی از بزرگترين جنبش های مساوات طلبانه جهان باستان می باشد به نوشته همه آنهايی که درباره آن نوشته اند و از قضا تمامی شان با موضعی خصمانه به بررسی آن پرداخته اند ريشه در فقر و فلاکت توده مردمی داشت که به شديدترين شکل ممکن تحت ستم و استثمار اتحاد سلطنت و دستگاه روحانيت قرار داشتند. جامعه آن روز ايران عموما به دو طبقه اصلی زميندار و طبقه برزگر تقسيم بندی شده بود . بين اين دو طبقه قشر متوسط دهقانان آزاد قرار داشتند که صاحب زمين خود بوده ولی زميندار بزرگ محسوب نميشدند و بمثابه کارگزار و مباشر زمينداران بزرگ در جمع آوری ماليات و خراج و سربازگيری عمل می کردند.. در کنار سيستم فئودالی به عنوان سيستم مسلط مناسبات برده داری هم رايج بود. طبقه زميندارخود شامل سه قشر خاندان سلطنی، ملاکان بزرگ محلی و موبدان بود. بين اقشار روابط کاستی حکمفرما بوده و ترقی از يک کاست به کاست ديگر غير ممکن و به دستور دستگاه روحانيت که خود به عنوان زميندار بزرگ با دستگاه حکومتی درهم تنيده شده و دين و دولت به هم متصل بودند عملی غير قانونی محسوب ميشد . در نامه تنسر آمده است: ” عامه ـ برزگران ـ مستغل (مستغلات) و املاک بزرگزادگان نخرند برای اين که درجه و مرتبت هر يک معين ماند “. به روايت تاريخ طبری دوازده هزار آتشکده وجود داشت که هرکدامشان مالک هزاران هکتار زمين بودند. زمين و آب تا وجب آخرش در تمام کشور در تملک سه قشر مرفه و دهقانان بود .اکثريت مردم به صورت رعيت و يا برده در خدمت و يا بهتر بگويم در تملک آنان بودند. استثمار شديد فئودالی و پرداخت انواع خراجها و مالياتهای دولتی و مذهبی( گفته می شود که 125 نوع ماليات وجود داشت و پرداخت خمس يعنی يک پنجم درآمد کشاورزی به آتشکده ها در آن زمان مرسوم بود)، تامين هزينه جنگهای پياپی داخلی و قشون کشی های خارجی، سربازگيريهای مداوم از بين مردان ، وضعيت فلاکتبار زندگی اکثريت مردم و در مجموع نارضايی عمومی از دين و دولت و آرزوی تغيير وضعيت موجود زمينه ساز پيدايش جنبش مزدکيسم شدند. مزدک با طرح اصلاحات بنيادين در دين توانست بخش وسيعی از مغان رده پايين که زندگی چندان خوبی نداشته و از فساد موبدان زميندار و چسبندگی دين و دولت به همديگر ناراضی بودند را جذب کرده و با طرح “حق همگان” در برخورداری از آب و زمين و زن توانست بخشهای وسيعی از ستمديدگان و محرومان جامعه را بسوی خود جلب نمايد. مساوات طلبی مزدک را می توان در لابلای اشعار فردوسی به وضوح ديد. که از قول مزدک و خطاب به شاه می نویسد:
اگر دادگر باشی ای شهريار / به انبار گندم نيايد بکار
شکم گرسنه چند مردم بمرد / که انبار را سود جانش نبرد
همی گفت هرکو توانگر بود / تهی دست با او برابر بود
نبايد که باشد کسی بر فزود / توانگر بود تار و درويش پود
جنبش مزدکيان با توطئه و به شيوه ای بربرمنشانه به دستور خسرو انوشيروان سرکوب شد، هزاران نفر را کشتند، و به روال شيوه ی کهنه چند هزارساله ی تهمت و شکنجه و اقرار گيری که هنوز هم رايج است و تبليغات وسيع سعی در لکه دار کردن آن نمودند. مزدکيان را که مخالف داشتن حرمسراها و چند زنی بودند متهم به اشتراکی بودن زنان کردند و… آنچه که ما تاکنون به عنوان تاريخ از جنبش مزدکيان شنيديم و خوانديم همان روايتی است که به سفارش سرکوبگران و فئودالها، صاحبان حرمسراها نوشته شده , روايتی که در آن قيام مردم رنج ديده سرزمين ما ن برای عدالتخواهی را بلوا و تاراجگری و کفر(زنديک) ناميده ميشود و سرکوبگر مستبدی را که دستش به خون هزاران هزار نفر از نياکان حق طلب ما آلوده بود، سرکوبگری که دستور داد پوست مخالفان را زنده زنده کنده و پر کاه کرده و به دروازه های تيسفون بياويزند را به لقب دادگر و عادل مفتخر می کند.
اما داستان آريايی بودنمان اوج بی مهری ما نسبت به اجدادمان را نشان می دهد. به راحتی اين را پذيرفتيم که اقوام آريايی که براساس تمام روايتها اقوامی کوچ نشين بوده و بيشتر از طريق دامداری و شبانی امرار معاش ميکردند و به دلايلی چون سرد شدن هوا، تراکم جمعيت و چراگاههای بهتر حدود هزار سال قبل از ميلاد مسيح بسوی سرزمين مان سرازير شده بودند، بوميان (يعنی همان اجداد واقعی ما) سرزمين مان ايران را يا در جنگ از بين بردند و یا آنها را در خود حل کردند. البته هيچ نشان، مدرک، نوشته يا سنگ نبشته ای که حاکی از جنگ هايی که در آن ايرانيان بومی شکست خورده و نابود شدند تاکنون بدست نيامده و ارائه نشده و تمام اين فرضيات بر حدسيات استوار است . شايد بتوان در مورد کوچ آريايی ها به اروپا اين نظريه را به راحتی پذيرفت. زيرا اروپا بويژه بخش غربی و شمالی آن به دليل سرما و ديگر عوامل طبيعی تقريبا خالی از سکنه و يا بسيار کم جمعيت بود. اما ايران برخلاف اروپا از حدود سه هزار سال قبل از ورود اقوام آريايی سابقه تمدن و شهرنشينی داشت.
آثار مسى و مفرغى از جمله تبر، چكش، كلنگ يك سر، كلنگ دو سر، تيغ خنجر، سوزن، سنجاق، اسكنه و قلم کشف شده در تپه های سيلک کاشان حکايت گر وجود تمدنی که قدمت آن به هفت هزار سال می رسد و يکی از نخستين تمدنها محسوب می گردد می باشند.
در يکی از بزرگترين کشفيات باستان شناسی جهان در حفاری های حوزه رود هليل رود در جيرفت در سال 1381 خورشيدی صحبت از تمدنی می شود که در حدود 3000 تا 4500 سال قبل از ميلاد مسيح يعنی 5000 تا 6500 سال پيش(به عبارتی قبل از تمدن سومر در بین النهرین) زندگی شهری داشته و صاحب خطی بودند که قدمتش چندين قرن از خط ميخی بيشتر است. محقق فرانسوی ژان پرو می گويد: منطقهای که پيشتر تصور ما بر اين بود که کسی جز چادرنشينان و گلههای دام آنها در آن سکونت نداشت، به واقع قلب تمدنی بوده ا ست که به شکل شگفت انگيزی پيشرفته بود. از اين پس جيرفت را بايد مبدا تاريخ دانست و ساير تمدنها را بايد با استناد به آن و به صورت قبل و يا بعد از تمدن جيرفت سنجيد. به عقيده خانم هالی پيتمن از دانشگاه پنسيلوانيا اين تمدن يک مرکز تجاری بزرگ هم بود که از اقصا نقاط دنيا برای تجارت به آنجا می آمدند. وی می گويد: مُهرهای يافت شده با نقوش مختلف در منطقه متعلق به تجاری بوده که از نقاط ديگر برای خريد کالا به “جيرفت” ميامدند و از اين مُهر ها برای مُهر و موم کالا ها استفاده ميکردند. تعداد زياد مهرها و تنوع طرحها نشان ميدهد که خريداران زيادی ازنقاط مختلف خارج از منطقه به اين شهر ميامده اند.
يکی از با اهميت ترين کشف های انسان که به تحول آتی جوامع بشری و پايه ريزی تمدن های بزرگ کمک کرد يعنی کشف فلز و ذوب آن در نيمه اول هزاره پنجم قبل از ميلاد مسيح(يعنی بيش از 6500 سال پيش) حدود 3000 تا سه هزار وپانصد سال قبل از کوچ اقوام آريايی به ايران بطور همزمان در آناتولی و تپه قبرستان قزوين و حدود سه قرن بعد در کرمان صورت گرفت. در حفاری های انجام شده تپه ” قبرستان ” در هشت كيلومترى شمال روستاى سگزآباد در دشت قزوين کارگاه های ذوب مس با دو کوره ذوب ، چند كارگاه سفالگرى و فلزكارى, و ساختمان بزرگی با 9 اتاق و… نشان از وجود تمدنی بزرگ و شهرنشين در 6500 سال پيش را می دهد.
در حفاری های انجام شده در غرب ايران ابزار و آلات تهيه آبجو که عمرشان به شش هزار سال می رسد کشف شده و به عقيده کار شناسان مردمان بومی آن خطه اولين قومی بودند که با طرز ساختن آبجو آشنايی داشتند.
همچنين می توان از تمدن ايلام در غرب و جنوب ايران در 3500 سال پيش و آثار بدست آمده در تپه حصار دامغان، چشمه على در شهر رى ، مرتضى گرد در جاده رى به عباس آباد در 9 كيلومترى تهران، قره تپه در شهريار که همگی نشانه هايی از زندگی غيرشبانی دارند نام برد.
آثار فرهنگی فراوانی از شمال ايران بدست آمده که حکايت از وجود شهرنشينی و تمدن در 3000 سال قبل از ميلاد مسيح در منطقه را دارند. از جمله می توان از آثار بدست آمده در ” شاه تپه ” ” تورنگ تپه ” ” ياريم تپه ” ” دره گز” در منطقه گرگان و جام سيمين، مربوط به هزارهی دوم پيش از ميلاد در کلاردشت نام برد.
در سال 1351 خورشيدی در کاوشهای رودبار گيلان گردنبند زرينی يافته شده که مربوط به هفت هزار سال پيش (حدود چهار هزار سال قبل از کوچ اقوام آريايی به ايران) است. در اين گردنبند سه نقش برجسته گردونه خورشيد از طلا با فاصله منظم و دقيق بکار رفته است.
سال های 1340 و 1341 در حفاری های انجام شده توسط دانشگاه تهران و اداره باستان شناسی در تپه مارليک نزديک رودبار در گيلان آ ثار گرانبهايی بدست آمد که نشانگر پيشرفت آماردها (ساکنان بومی گيلان و مازندران) در رشته های گوناگون صنعتی و برخورداری از جامعه شهر نشين در هزاره ی دوم پيش از ميلاد مسيح می باشد. در معابد کشف شده در مارليک اشيايی مانند ظروف نقره ای با لوله بلند طلا و نقش های افسانه اي، يک تبر مفرغی دوسر و انبوهی سرپيکان مفرغی پيدا شد. پارچه های به دست آمده از تپه مارليک، نشانه ظهور و پيشرفت صنعت بافندگی در هزاران سال پيش در ايران و به ويژه در گيلان هستند. در آرامگاه های تپه مارليک اشيايی مانند ظروف مفرغی ظرف های سفالين، دکمه های تزئينی ، انواع سرگرز، پيکان، شمشير، خنجر، مجسمه های برنزی و سفالي، کلاه خود، سرنيزه، مچ بند و اسباب و افزاری ديگر پيدا شد. همچنين در ميان اين آثار انبوهی گوش پاک کن طلا و برنز، ناخن پاک کن طلا و مفرغ، سوزن های طلا و مفرغ، دوک پشم ريسی و وسايلی از اين گونه به دست آمد که معرف فرهنگ و طرز زندگی آماردها هستند. از ديگر آثار يافته شده می توان از دو مجسمه کوچک گاو مفرغي، دو مهر استوانه اي، چهارده دکمه طلا و تعداد زيادی جام می توان نام برد. در ميان جام هايی که در اين کاوش ها به دست آمد؛ نمونه های بی مانندی وجود دارد از جمله جام مارليک که در هيچ يک از کاوش های علمی جهان مانند آنها پيدا نشده است. مارليک به نظر بسياری خلاصه شده مارد ليک يعنی سرزمين ماردها (آماردها) می باشد.
اضافه کنم که حفاری ها در ايران به استثنای چند مورد که واقعا خصلت علمی و باستان شناسی داشته و توسط کارشناسان ايرانی و خارجی صورت گرفته، عموما خصلت راهزنانه و سرقت ماندگارهای نياکان مان را داشته و ميليونها قطعه بدست آمده که می توانستند به روشن شدن تاريخ ايران باستان کمک کنند به موزه ها و کلکسيونهای خارج از مرزهای ايران منتقل گرديدند.
در شمال ايران قبل از ورود اقوام آريايی قوم بزرگ آمارد يا مارد تسلط داشتند که خود شامل چند شاخه بود، بزرگترين آنها اقوام خويشاوند آماردهای گل يا گيل در گيلان, آماردهای کادوس يا کاسپيان در گيلان و غرب مازندران و آماردهای تپور در شرق مازندران بودند. آماردهايی که در مناطق کوهستانی گيلان اقامت داشتند ديلميان ناميده می شدند. بوميان ايرانی ساکن در شمال ايران بنا به دلايل متعددی بيشتر از ديگر نقاط توانستند در مقابل هجوم های بيگانگان از استقلال و هويت فرهنگی خود دفاع و پاسداری نمايند. نام های باستانی مثل گيل، تپور(تبرستان) و ديلم ، مارليک، کاس, کاس ماشل و کاس چوم و نام زيبای دريای کاسپيان همگی ماندگارانی از اجداد باستانی ما می باشند.
آيين ها و سنت های کهنی چون چهارشنبه سوری، یلدا( شب چله) ، نوروز، مهرگان و جشن سده که عمری چند هزار ساله دارند و همچنين اعتقاد به آناهيتا ايزد بانوى آب ايران باستان همگی ريشه در آيين های ايرانی قبل از کوچ اقوام آريايی داشته و هرکدام نشانی از ايرانيان بومی را با خود به همراه دارند. خصلت مشترک تمامی اين آيين های زيبا و کهن ارج گذاری زندگی و جوانی و شادابی و صلح و مهرورزی است که که معمولا کمتر در اقوام باستانی که به زندگی سخت و خشن صحرانشينی و کوچ نشينی(مثل اقوام آریایی) عادت داشتند ديده شده است. راز ماندگاری آنها نيز ناشی از همين خصلت انسانی مردمی شان هست که باعث گرديد جايی در خانه دل هر ايرانی در تمام اعصار داشته باشند و عليرغم تمامی عداوت ها و کينه ورزيها ی دشمنان و متجاوزان به سرزمين کهنسال مان، از اسکندر گرفته تا اعراب و مغولان پابرچا بمانند. بديهی است که ساکنان بومی اين سرزمين کهن در گذر زمان بی تاثير از ملل همسايه مان و يا اقوامی که چه با زور و خشونت و چه بصورت کوچ های تدريجی و مسالمت آميز پا بدان نهادند، از جمله اقوام آريايی، نمانده و آنچه امروز به نام فرهنگ ايرانی ناميده می شود ثمره و دستاورد مشترک ملل و اقوامی است که در ايران می زيسته و می زيند.
در تاريخی که برای ما نوشته شد اين همه آثار فرهنگی، علمی و تاريخی بدست آمده که نشانه های بارز وجود جوامع شهرنشين و دولتها و تمدنها در ايران هستند تقريبا ناديده گرفته شد و سرنوشت انسان های خالق اين دستاوردهای بزرگ که در سير تحول آتی جوامع بشری تاثير بسزايی داشتند معمولا با چند جمله کوتاه چون “شکست از اقوام آريايی” و ” اضمحلال” و ” حل شدن در تازه واردان” به فراموشی سپرده شد. و مبدا شهرنشينی و ايجاد سازمانهای دولتی در سرزمين کهن و باستانی مان ايران را به راحتی به سال 700 قبل از ميلاد يعنی به زمان تشکيل اولين دولت ماد تغيير دادند.
با وجود دولت ها و جوامع شهرنشينی که از سطح رشد فرهنگی و علمی بالايی با معيارهای آن زمان برخوردار بودند، و مسلما ابزارهای لازم برای دفاع از خود را هم داشتند، بعيد به نظر ميرسد که افسانه حل شدن ايرانيان در اقوام آريايی که عموما از طريق گله داری و شبانی زندگی می کردند را انعکاسی واقعی از آنچه که بر مردم ما گذشت دانست. شايد می شد آنرا باور کرد اگر گفته می شد اقوام آريايی با برنامه ريزی و صف آرايی نظامی و لشکر کشی به خاک ايران توانستند بر بوميان چيره شوند. البته در آنصورت بايد مدارک و نشانه هايی که دال بر وقوع چنين جنگهای سرنوشت سازی باشد ارائه گردد.
دولت ها و امپراطوريهای زيادی در طول تاريخ از بين رفتند، اما مردمانی که پايه های اصلی و نيروی انسانی آن امپراطوری ها را تشکيل می دادند از بين نرفته و امروز هم زندگی می کنند، گرچه از فرهنگ و شيوه زندگی ديگر مردمانی که چه به صورت نيروی تجاوزگر و چه کوچ های تدريجی و مسالمت آميز وارد سرزمين های شان شدند متاثر گشته و گاها زبان شان عوض شد. اکثريت ساکنان کنونی کشورهايی چون عراق و ترکيه از نظر نژادی و قومی ربطی به اعراب و مغولها ندارند، اما زبان هايشان با مردم عربستان و مغولستان يکی و يا از يک ريشه هستند.
آنچه که تاکنون به عنوان تنها دليل و مهم ترين دليل آريايی بودن و هم نژاد بودن ما با اروپايی ها ارائه شده و کماکان می شود ريشه مشترک زبان فارسی و زبان های اروپايی می باشد که مبحث جداگانه ای است و اميدوارم اگر زمانه ياری کند در آينده بدان بپردازم. اما بد نيست همينجا اشاره کنم که زبان های ملل و اقوام زيادی در طول تاريخ در تماس و اصطکاک با هم از همديگر تاثير پذيرفته و زبان هايی برای هميشه از بين رفته و زبانهايی کاملا تغيير کرده تا بدان حد که مثلا يک انگليسی و يا سوئدی زبان هزار سال پيش اجدادشان را که آن هم انگليسی و يا سوئدی ناميده می شدند نمی فهمند. در خاورميانه به دليل جابجايی های بزرگ و گسترده و پياپی قومی و ملی در طی چندهزار سال تغيير و تحول در زبانها نيز بسيار گسترده تر و عميق تر از هر کجای کره خاکی بود. اگر تنها هم ريشه بودن زبان ما با اروپايی ها که آنها هم آريايی هستند دليل کافی برای هم نژاد بودن باشد در آنصورت بايد ادعاهای بسياری از پان ترکيست ها را که تنها به دليل هم ريشه بودن زبانشان با تمام کشورهای آسيای ميانه ( و به روايت آقای جواد هيئت حتی چين) آنها را ترک می نامند بپذيريم. لازم نيست کار شاقی بکنيم تا اين ادعای را بی اساس بيابيم. هم وطن عزيز از هرکجای ايران که هستی يک عکس از خودت و عکسهايی هم از مردم ترکيه و سوريه و همچنين شهروندان آلمان و سوئد را پهلوی هم بگذار و خوب به عکس ها دقت کن، مطمئن هستم که با شهروند ترکيه و سوريه بيشتر احساس خويشاوندی خواهی کرد تا آلمانی يا سوئدی که آريايی هم هستند (در رابطه اروپايی ها ، پسرعموهای فرضی مان اضافه کنم که آنها به تازگی بور و بلوند نشدند. ناصر خسرو حدود هزار سال پيش در سفرنامه اش می نويسد:” و اندلس ولايتى بزرگ است و كوهستان است، برف بارد و يخ بندد، و مردمانش سفيد پوست و سرخ موى باشند، و بيشتر گربه چشم باشند همچون صقلابيان” ). همين کار را می توانند پان ترکيست های ما انجام بدهند و فقط بجای عکس شهروند ترکيه عکس يک اصفهانی يا تهرانی و بجای عکس شهروندان آلمان و سوئد عکس يک مغول و چينی را بگذارند.
با توجه به آنچه گفته شد صحبت کردن از نژاد خالص بومی ايرانی و يا آريايی در رابطه با ما ساکنان اين مرز و بوم که ايرانش می ناميم نه درست می باشد و نه برای همزيستی مان در کنار همديگر مفيد. به هر زبان يا لهجه ای که صحبت کنيم نتيجه اختلاط ها و آميزشهای حداقل سه هزار سال بين اقوام بومی و اقوام ديگری که به ايران کوچ کردند، از جمله اقوام آريايی بعنوان اولين و بزرگترين گروه کوچ کننده به ايران و سپس اعراب و ترک ها بوده و حامل رگه های نژادی همه آنها هستيم. هرجا که مقاومت ها در برابر اقوام مهاجر شديدتر و استقلال نسبی در برابر اشغالگران بيگانه و حکام مرکزی بيشتر بود بديهی است که بار فرهنگی و رگه های قومی و نژادی متعلق به اقوام بومی بيشتر می باشد.
با توجه به انبوهی از مشکلات و معضلات ريز و درشت که گريبان گير کشورمان چه در سطح داخلی و چه در روابط بين المللی می باشد آيا طرح اينگونه مباحث انحرافی نبوده و به هدر دادن بيهوده انرژی نخواهد بود؟ به گمان من اين بحث نه تنها انحرافی نيست بلکه طرح آن بويژه در شرايط کنونی ضروری و واجب می باشد. همانطور که قبلا در مطلبی تحت عنوان “مانديم و خواهيم ماند” اشاره کردم در زير فشار منگنه های غريبه و “خودی” به عنوان ايرانی (اعم از ترک , فارس , بلوچ , لر, کرد و گيل و …) خيلی تنهاييم. در مقابل انواع ناسيوناليسم و شوونيسم، نابخردی های سياستمداران خودی و تهديد راهزنان بين المللی که موجوديت کشور عزيز مان ايران را زبر ضرب قرار داده اند ما فقط همديگر را داريم. نگذاريم با جداسازيها و تئوريهای مصنوعی نژادی ما را از هم جدا کنند. مطلب را با جمله ای از دوست و همکارم در سايت شمالی ها ماکان تمام می کنم :
اگر احترام متقابل بين انسانها وجود نداشته باشد از ياری و مساعدت متقابل در روزهای سخت و بدبختی هم خبری نخواهد بود. و اين همان چيزی است که دشمنان مردم و مرز و بوم ما بيشترين بهره را از آن خواهند برد
————————–
پس از انتشار مطلب “ما آريايی نيستيم ” در سايت شمالی ها آقای محمد احيايی مطلبی، درباره مهاجرت اقوام آريايی نوشته آقای رضا مرادی غياث آبادی را که در آن ضمن رد مهاجرت اقوام آريايی به ايران فرضيه بومی و ايرانی بودن آنان را مطرح کرده اند جهت درج در شمالی ها برايم ارسال کردند . چون اين فرضيه حداقل برای من فرضيه تازه ای می باشد عليرغم مخالفتم با آن لازم ديدم برای اطلاع ديگران لينک آنرا در اختيار همه بگذارم
/ ر. اشکوری
برای مطالعه “ايران، سرزمين هميشگی آرياييان” به اينجا مراجعه کنيد
ایرانی که در آن استثمار نیروی کار وجود دارد بدرد آشغال دونی میخورد.
نه خدا، نه سرمایه دار، نه مارمسیست