نقطه عطف
بیژن نیابتی
.
شکست فاحش دولت ایالات متحده آمریکا در شورای امنیت سازمان ملل در جریان رأی گیری برای ادامه تحریم تسلیحاتی علیه جمهوری اسلامی ایران نقطه عطفی است که معادله قدرت درجهان را وارد مرحله نوینی کرده است که مُهرخود را خواه ناخواه بربسیاری از تحولات آینده خواهد کوبید. “تنها ابرقدرت موجود” فقط توانست رأی دولتچه دومنیکن را از آن خود کند. بجز چین و روسیه ، یازده عضو دیگر شورا که اکثرأ بند نافشان به همان “تنها ابرقدرت موجود” وصل بوده است به قطعنامه پیشنهادی بسیار تعدیل شده آمریکا پشت می کنند و او را در صحنه سیاست بین الملل تنها و ایزوله بر جا می گذارند. از آغاز تشکیل سازمان ملل متحد در ۲۴ اکتبر ۱۹۴۵ تا کنون هیچکدام از قطعنامه های پیشنهادی آمریکا با چنین فضاحتی رد نشده بود. هرگزایالات متحده چنین منزوی و تنها نشده بود که اکنون شده است.
می گویم نقطه عطف ! من در حیات سیاسیم همواره تلاش کرده ام که معنی حرفهایم را بفهمم. کلمات بیان مفاهیم بی ارزشی نیستند که بی هیچ مسئولیتی آنها را در فضای سیاسی رها کرد و خود به نظاره نشست. آن فرد و جریانی که چنین می کند تنها به پای خود شلیک می کند و لاغیر. نقطه عطف به نقطه ای گفته می شود که پدیده های مادی پس از طی یک مجموعه بهم پیوسته از تغییرات کمی دچار یک تغییر کیفی می گردند. در آن نقطه این پدیده مادی دیگر آنی نخواهد ماند که بود.
رأی گیری اخیر در شورای امنیت نماد مادی بلوغ روندی بود که پیش از این با خروج ایالات متحده از برجام کلید خورده بود. درعرف بین المللی برای اولین بار بود که یک قدرت جهانی امضای خود زیر یک توافقنامه بین المللی که خود بانی آن بوده را به هیچ می شمارد و با اینکار به اعتبار قول و امضای خود ضربه ای جبران ناپذیر می زند. از آن نقطه به بعد دیگر کدام دولتی درجهان می توانست به قول و قرارهای مکتوب تنها ابر قدرت موجود اعتماد کند ؟ بیرون رفتن از پیمان کیوتو نیز یکی دیگر از این بدعهدی های آشکار بود. بخشیدن ! بلندیهای جولان و بخشهایی از کرانه باختری رود اردن به اسرائیل نیز هم !
اما اینها هیچکدام بیان رسیدن تحولات جهانی به آن نقطه عطفی که اشاره کردم نیست. آن تحول کیفی در جای دیگری صورت پذیرفته که رأی گیری اخیر تنها بروز خارجی آن است. سالها پیش از این بدنبال شعبده بازی یازده سپتامبر ۲۰۰۱ در چهارچوب نظریه جنگ چهارم به دو استراتژی کلان اشاره کرده بودم. “استراتژی جهان تک قطبی” و “استراتژی جهان چند قطبی” که بدنبال فروپاشی اتحاد شوروی در دهه نود میلادی شکل گرفته بودند.
فاتحان جنگ اول سه قدرت آمریکا، بریتانیا و فرانسه بودند. همینها فاتحان جنگ جهانی دوم نیز هستند با این تفاوت که قدرت چهارمی چون اتحاد جماهیر شوروی نیز بر اینها افزوده می شود. فاتح جنگ سوم موسوم به جنگ سرد اما یک قدرت بیشتر نیست و آن ایالات متحده آمریکاست. بدیهی است که تنها پیروز جنگ سرد رهبری کل جهان را حق خود می داند و چنین نیز برنامه می چیند.
پایان هزاره دوم می بایست آغاز یک دوران نوین در عرصه جهانی بشود. این دوران جدید پایان “عصرامپریالیسم” طراز قدیم و آغاز تثبیت جهانی نظمی بسیار پیچیده تر از آن یعنی “عصر گلوبالیزم” می باشد. تئوریسینهای نظم نوین یکی پس از دیگری به میدان می آیند. “فرانسیس فوکویاما” سخن از پایان تاریخ ! و پیروزی قطعی نظام سرمایه داری لیبرال می راند و آن دیگری “ساموئل هنتینگتون” جنگ را به عرصه “نبرد تمدنها” می کشاند. الیت سیاسی در آمریکا خود را برای یک جهان تک قطبی آماده می کند.
دریک سند طبقه بندی شده که تحت عنوان defense policy planning به معنی “طراحی سیاست دفاعی” دردسامبر ۱۹۹۱ یعنی پس ازفروپاشی اتحاد شوروی به نخبگان هیئت حاکمه آمریکا ارائه می شود بصراحت استراتژی “جهان تک قطبی” و نقش و جایگاه ایالات متحده به مثابه تنها ابرقدرت و شیوه های تحقق این استراتژی و ابزار آن یعنی اتکاء بی حد و مرز به “قدرت منکوب کننده” overwhelming power ، به تصویر کشیده شده است. در مقدمه این سند که چند ماه بعد بخشی از آن در ۸ مارس ۱۹۹۲ در روزنامه “نیویورک تایمز” منتشر می شود آمده است :
“هدف اول عبارت است از پیشگیری از ظهور یک رقیب جدید که قادر به ایجاد تهدیدی از نوع تهدید قبلی شوروی درهر نقطه از جهان باشد.”
نویسندگان این سند دو تن از پلیدترین جنایتکاران “جناح بازها” یعنی “پاول ولفوویتز” و “ریچارد پرل” و امضا کننگان آن مهره های پیشانی سفیدی همچون “لوییس لبی” ، “اِریک اِدلمان” و”زالمای خلیلزاد” می باشند. بدنبال انتشار بخش هایی از این سند در نیویورک تایمز البته مخالفت هایی علیه طرح مذکور از جمله در میان “جناح کبوترها” و نمایندگان دمکرات کنگره شکل می گیرد. این طرح با ورود بیل کلینتون به کاخ سفید در انتخابات همان سال ظاهرا به فراموشی سپرده می شود. “دیک چینی” اندکی پیش از ترک پنتاگون یعنی در ژانویه ۱۹۹۳، تلاش می کند که روایت ملایمتری از طرح مزبور تحت عنوان “استراتژی دفاعی برای دهه ۱۹۹۰” را ارائه کند، با اینحال این روایت نیز با مخالفت دولت کلینتون که متد دیگری را درهمین زمینه دنبال می کرد روبرو می شود.
در سال ۱۹۹۸ ، سند دیگری در میان “الیت سیاسی” هیئت حاکمه ایالات متحده منتشر می شود که علاوه بر امضاهای “ریچارد پرل” و “داگلاس هیت” ، مزین به امضای نخست وزیرفعلی رژیم نژاد پرست اسرائیل یعنی “بنیامین نتانیاهو” نیز می باشد ! دراین سند صراحتا به ضرورت “فتح بغداد” که گشاینده راه برای “فتح تهران و دمشق” است اشاره شده است. مخالفت دولت کلینتون، فشار”جناح بازها ” و لابی اسرائیل روی شخص وی را وارد مرحله تازه ای می کند تا آنجا که تلاش برای حذف دولت متمرد، ابعاد سیاسی را درنوردیده و با بکارگیری کثیفترین شیوه ها به صحنه قضایی هم کشانده میشود ! در نهایت کلان استراتژی “جهان تک قطبی” با تصمیم قضایی مبنی بر پیروزی جرج دبلیو بوش در آخرین روزهای پایانی هزاره دوم وارد مرحله عملی می گردد.
درمقابل این استراتژی درهمین دهه نود استراتژی دیگری شکل می گیرد بنام “کلان استراتژی جهان چند قطبی”. این استراتژی که عمدتأ از سوی قدرتهایی همچون چین ، ژاپن ، اتحادیه اروپا و بعدها هند و روسیه حمایت می شوند خواهان یک جهان چند قطبی و تقسیم قدرت در رهبری جهان می باشد. بدنبال فروپاشی اتحاد شوروی قدرتهای اقتصادی اروپا که برخلاف دوران جنگ سرد دیگر به قدرت نظامی ایالات متحده نیازی ندارند خواهان سهمی از کیک قدرت می شوند. بعدها روسیه درهم شکسته و مضمحل دستپخت مشترک گورباچف ـ یلسین دوباره با ولادیمیر پوتین وارد عرصه رقابتهای جهانی میگردد و چین عروج پیروزمند خود به سوی قله رهبری جهانی را آغاز می کند. هفده سال پیش در چهارچوب نظریه جنگ چهارم به چین به مثابه هدف اصلی این جنگ و ابرقدرت بی تردید آینده اشاره کرده بودم.
در دو دهه گذشته جای جای جهان شاهد تقابل این دو استراتژی کلان بوده است. از یوگوسلاوی تا عراق و افغانستان و فلسطین و از سوریه غرقه در خون تا لیبی و لبنان و یمن و سراسر خاورمیانه بزرگ تا کوبا و ونزوئلا تا همین ایران تحت حاکمیت رژیم تازیانه و دار ، در همه جا حامیان و کارگزاران “جهان تک قطبی” بدنبال ایجاد جنگ و خونریزی بوده اند. رأی گیری اخیر شورای امنیت علیه ادامه تحریم تسلیحاتی رژیم جمهوری اسلامی آخرین میخ بر تابوت “استراتژی جهان تک قطبی” بود. نقطه پایان روندی بود که با تکروی ایالات متحده در تهاجم جنایتکارانه نظامی به عراق کلید خورده بود و با تسلیم زبونانه در مقابل مشتی مرتجع ضد بشر در افغانستان و نشستن سر یک میز با طالبانی که “جنگ علیه ترور” اساسأ با تهاجم نظامی به آنها آغاز شده بود به بلوغ رسیده بود. “تنها ابرقدرت موجود” حتی دولت دست ساز خود در افغانستان را هم لایق شراکت در توافق با طالبان ندانست و خود به تنهایی پای میز مذاکره با “تروریستها” رفت.
از این نقطه به بعد دیگر امکان رهبری یگانه ایالات متحده آمریکا بر جهان چه در ذهن و چه در عین منتفی است. از این نقطه به بعد”تنها ابرقدرت موجود” مجبوراست که برای حل و فصل معضلات جهانی قدرتهای مدعی دیگر را نیز به رسمیت بشناسد. بدیهی است که دراین مقطع نه “جناح بازها” و نه حتی “جناح کبوترها” یعنی همان باندهای مافیایی گرداننده جهان کنونی تن به چنین تعادلی نخواهند داد. بنابراین تا برقرار شدن یک تعادل نوین درعرصه جهانی ، ما با یک دورجدید از هرج و مرج و بی نظمی درجای جای جهان کنونی مواجه خواهیم بود. قدرتهای منطقه ای تلاش خواهند کرد که از خلاء حضور نظامی ـ امنیتی “تنها ابرقدرت موجود” استفاده کرده و در معادلات منطقه ای مداخله کنند. حضورفعال دولت اقتدارگرای ترکیه در درگیریهای لیبی و دریای مدیترانه نمونه بارز چنین تلاشی می باشد.
اما تا آنجا که به رژیم جمهوری اسلامی برمیگردد از این نشست شورای امنیت هیچ آبی برای او گرم نخواهد شد. تنها فایده ای که نصیبش خواهد شد البته استفاده تبلیغاتی است. نشست شورای امنیت اگرچه شکست بارز ایالات متحده بود اما به هیچ وجه پیروزی رژیم جمهوری اسلامی نخواهد بود چرا که ایران اسلامی اصلأ هماورد آمریکا نبوده و نیست. استراتژی تهاجمی او درمنطقه خصلت دفاعی دارد. سیاست پرهزینه “عمق استراتژیک” درکشورهای منطقه با هدف دفاع از کیان نظام درچارچوب مرزهای خودی و در واکنش به “طرح خاورمیانه بزرگ” طراحی شده است و نه الزامأ در ضدیت با آمریکا و اسرائیل !
سالها پیش از این در بحث “تضمین امنیتی” تأکید کرده بودم که رژیم جمهوری اسلامی اکیدأ بدنبال گرفتن یک تضمین امنیتی از آمریکاست. اگر ایالات متحده حاضر به دادن آن تضمین امنیتی می بود که نبود وهنوزهم نیست ، سازش جمهوری اسلامی با آمریکا درهمه زمینه ها همواره امکانپذیر بوده و هست. بدنبال حمله آمریکا به عراق یک تقاضای جامع شامل حل قطعی تمامی موارد مورد اختلاف از سوی رژیم تسلیم دولت وقت آمریکا شده بود. این عالیجناب خاکستری “دیک چینی” معاون بوش و تصمیم گیرنده اصلی درکاخ سفید بود که پیشنهاد رژیم را پاره کرده و گفته بود ما با “تروریستها” مذاکره نخواهیم کرد.
هر کجا که ایالات متحده حاضر به گفتگو بوده باشد رژیم مرتجع اسلامی حاضر به هر گونه نرمش قهرمانانه ای ! بوده است ، درجریان مذاکرات برجام هم همینگونه بود و در آینده نیز جز این نخواهد بود. اما همانگونه که بارها گفته ام دولت ایالات متحده نه می خواهد و نه می تواند به رژیم حاکم بر ایران تضمین امنیتی بدهد. پذیرش این رژیم نامتعارف در ایران و تثبیت آن هیچ معنایی جز شکست قطعی “طرح خاورمیانه بزرگ” ندارد چرا که تغییر رژیم در ایران به شرط حاکمیت لیبرال دمکراسی شرط محوری موفقیت طرح مذکور می باشد. هر دولتی که در ایالات متحده بر سر کار بیاید هیچ راهی به غیر از اینرا دنبال نخواهد کرد. درغیاب یک “آلترناتیو مطلوب” هدایت “رژیم نامطلوب” به سمت فروپاشی راهکار کنونی در رابطه با معضل ایران است. برای این دوران باید خود را آماده کرد.
بیژن نیابتی ، ۲۶ مرداد ۱۳۹۹
Comments
نقطه عطف<br>بیژن نیابتی — بدون دیدگاه
HTML tags allowed in your comment: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>