چه رابطه ای بین «قربانیان» نظام سرمایهداری و «قهرمانان» راه آزادی و برابری وجود دارد؟ / جواد قاسم آبادی
با رشد و گسترش سرمایه و ظهور امپریالیسم در آغاز قرن گذشته، استعمار کهن دوران رقابت آزاد سرمایه داری، جای خود را به استعمار نوین دوران سرمایهداری انحصاری داد. این سیاست نوین، در همه عرصههای زندگی کشورهای مستعمره شروع به مداخله کرد و اما برای خنثی کردن فشار نهضت های ملی کشورهای گوناگون در مقابله و مواجهه با این استعمار نوین، سیاست کهن حضور مستقیم نیروهای امپریالیستی را بکنار گذاشتند و با بکار گماردن مزدوران خود سیاست جایگزینی حکومت های وابسته نیابتی را در این کشورها در پیش گرفتند. با بر سر کار آوردن مزدوران محلی خود، فشار نهضت های ملی را از دوش خود برداشتند تا بوسیله این مزدوران، ضمن غارت منابع طبیعی ملل تحت سلطه و همزمان صدور سرمایههای وابسته به امپریالیسم به این کشورها، خون کارگران این کشورها را به ارزانی در شیشه کنند!
این سیاست تا همین امروز ادامه دارد و عملا کشورهایی که به مرحله رشد امپریالیستی نرسیده اند بوسیله مزدوران کشورهای امپریالیستی، منابع طبیعی، مغزهای متفکر و ارزش اضافی تولید شده بوسیله کارگران کشورهای خود را دو دستی تقدیم مراکز مالی کشورهای امپریالیستی می کنند!
در چنین روندی از فرار مغزها و چپاول منابع طبیعی و صدور ارزش اضافی سرقت شده از تولید کنندگان به کشورهای امپریالیستی، کم نیستند وجدان های پاکی که ساکت نمی نشینند و برای تغییر این رابطه یکطرفه ظالمانه؛ بین اقلیت ناچیز سرمایهداران زالوصف کشورهای امپریالیستی و اکثریت عظیم تولیدکنندگان کشورهای محروم در سراسر جهان؛ دست به اقدام می زنند!
در آغاز خوب است اشاره کنم که مشکل نویسنده در عدم تمیز بین «قربانی و قهرمان» مربوط به هزاره سوم نیست و از نیمه دوم قرن گذشته آغاز شده است و متأسفانه همچنان در سراسر جهان ادامه دارد.
مشکل نویسنده همه جان های پاک با ارزش غیرقابل جایگزینی هستند که زندگی خود را فدای آیندگان می کنند!
جان های پاکی که رفاه خود و خانواده خود را فدای آزادی و برابری و رفاه آیندگان می کنند!
جان های پاکی که هر آنچه در چننه دارند؛ حتی جان خود را؛ در طبق اخلاص می گذارند و تقدیم آینده بشریت می کنند اما …. اما به روشنی می بینیم که این وجدان های پاک، با دو فرهنگ؛ به دو روش و در دو شکل گوناگون؛ به دیوزدایی از جامعه خود و دیگر جوامع دهکده کوچک جهانی دست می زنند!
دسته نخست این جان های پاک، در واکنش به سیاهی و تباهی حاکم با رمانتیسمی عجولانه دست به اقدام می زنند و جان خود و خانواده خود و حتی ملت خود را به قربانگاه میبرند!
برای رو در رویی با دیو سیاه حاکمیت سرمایه، با شور و هیجان و چرخ زنان، بدون توجه به توازن قوا و تجربیات تاریخی جوامع گوناگون و شکست ها و پیروزی ها، به واکنشی عجولانه دست می زنند!
این تعجیل باعث می شود تا با منطق نادرست «هدف وسیله را توجیه می کند» برای مبارزه با دیوسیاه به هر ابزاری که در دسترس دارند دست برند!
به باور نویسنده این تعجیل و بکار گرفتن روش های نادرست، نه تنها دیوسیاه مالک سرمایه را تضعیف نمی کند بلکه با به قربانگاه بردن این جان های پاک با ارزش جایگزین ناپذیر، به ادامه حیات دیوسیاه نظام سرمایهداری یاری می رساند!
اما همزمان کم نیستند دیگر وجدان های پاکی که با توجه به شکست ها و پیروزی های قرن های گذشته، بدون عجله، با تحقیق و تعمق و کسب آگاهی، با نور آگاهی و حق جویی و پاسداری از حقیقت زندگی به میدان می آیند. به میدان می آیند تا نه در واکنشی طبیعی به وضع موجود بلکه با کنشی آگاهانه و آینده نگر، برای زندگی آزاد و درانداختن جهانی دیگر؛ با صرف کمترین هزینه فردی و خانوادگی و ملی جانی و مالی؛ موفق به ایجاد زنجیری شوند تا دست و پای دیوسیاه حاکم صاحب سرمایه را در یک به یک کشورهای جهان ببندند، این دیو سیاه را در هر کشور از اریکه قدرت بزیر کشند و امکان بازگشت مجدد این دیو سیاه بر اریکه قدرت را برای همیشه از او گیرند!
طبیعتاً انتخاب هریک از این دو نوع عملکرد در مقیاس کلان، در اختیار من نوعی نیست ولی مخالفت با «روشنفکران» جوامع مختلف که بخاطر دوری از صحنه مبارزه طبقاتی و رمانتیسم روشنفکرانه قادر به تمیز و توضیح این دو نوع برخورد فداکارانه؛ بلحاظ استراتژیک بغایت متفاوت؛ نیستند وظیفه من نوعی در حد توان ماست!
این رمانتیسم ضدامپریالیستی دور از صحنه نبرد طبقاتی در امن و رفاه نسبی کشورهای پیشرفته امپریالیستی، عملا باعث می شود که نسل جوانی که از احساسات پاک برخوردار است از راه حل آرام و برداشتن قدم های آگاهگرانه محکم سازمانگر آینده نگر قهرمانانه برای کسب آزادی و استقرار برابری، روز به روز بیشتر دور شود و به راه حل های احساساتی پرهزینه عجولانه روی آورد و نه تنها خود، بلکه بسیاری از ارزش های جوان غیرقابل جایگزینی را به قربانگاه دیوسیاه برد!
برای نویسنده قابل فهم است که در همه کشورها، بورژوازی تبعیدی در کمین قدرت به کمک «نت ورک» سیستم امپریالیستی، دست به تهییج نسل جوانان کشور خود و حتی دیگر کشورهای جهان زند تا با ایجاد بی نظمی بوسیله انواع «کانون های شورشی» خود را به قدرت نزدیک نماید!
اما برای نویسنده قابل پذیرش نیست کسانی که ادعای سوسیالیست بودن و آشنایی به فلسفه تاریخ تکامل جوامع بشر دارند و این تاریخ را سلسلهای قانونمند متصل و نه منفصل می دانند، در جای گرم بنشینند و از راه دور با تهییج نسل جوان بی آینده معترض آماده به انفجار در این و آن کشور بخواهند تا به هر شکل ممکن به میدان روند، دست به رد تیوری بقا زنند تا لحظه ای همچون شهاب در آسمان تاریک جهان ما بدرخشند و خاموش شوند!
خواننده خود بخوبی می داند که تجربه فداکاریها و از خودگذشتگی های بهترین جوان وجدان های پاک ایران در نیمه اول دهه ۵۰ پنجاه هجری شمسی فراموش نشده است و جزیی از خاطره زنده ماست!
جان های پاکی که به همه ارزش ها و امکانات موجود برای پیشرفت و برخورداری از زندگی مرفه، برای خود و خانواده خود پشت پا زدند، پا به میدان گذاشتند و جان خود را فدای راه آزادی ایران کردند!
جوانانی که با رد تیوری بقا و باور به مشی مسلحانه هم تاکتیک و هم استراتژی، پا به میدان مبارزه گذاشتند. وجدان های پاکی که هریک از آنها حماسه ای فراموش نشدنی از گذشت و فداکاری در تاریخ معاصر ایران هستند!
با آنچه گفته شد این قلم برخلاف همیشه، این نوشته کوتاه را با سوال بپایان می برد. سوالاتی که برای پاسخ به آن فرصتی بیشتر لازم است و در این مختصر امکان پاسخگویی به آن وجود ندارد.
اگر این وجدان های پاک از جان گذشته بجای رد تیوری بقا، مبارزه مسلحانه هم تاکتیک و هم استراتژی، تبلیغ مسلحانه و ترور مزدوران سرمایه، به مبارزه طبقاتی و تجربیات جنبش کارگری جهانی وفادار مانده بودند و این همه انرژی و توانایی و از خود گذشتگی را با درسگیری از روش سازماندهی مخفی برای مشارکت در مبارزات روزمره توده ها، مجاهدانه در راه سازماندهی طبقه کارگر ایران فدا کرده بودند آیا در آستانه آخرین انقلاب قرن گذشته و هفتاد و سه سال پس از انقلاب پیشرو مشروطیت، توده های مردم ایران عکس یک مشروعه خواه را در ماه می دیدند؟
آیا اگر نیمه دوم دهه ۵۰ هجری شمسی طبقه کارگر ایران در اثر اختلافات دوران جنگ سرد تجزیه و روشنفکران ایران در اثر اختلافات «ایدیولوژیک» غیرزمینی اتمیزه نشده بودند، آیا قادر به مقابله با مشروعه خواهان و ممانعت از شکست انقلاب نمی شدند؟
بیایید با بررسی دقیق و بیطرفانه تجربیات قرن گذشته، در ایران و منطقه و دیگر کشورهای دهکده کوچک جهانی، درسگیری از شکستهای خود و پیروزی های امپریالیسم جهانی، با آرمان قرار دادن زندگی آزاد و محور قرار دادن تیوری بقا، با سازماندهی آرام دور از چشم و گوش پلیس سیاسی بورژوازی سرکوبگر؛ جهت مشارکت دایمی در مبارزات روزمره توده ها؛ با آگاهی، آرام و بی شتاب، به جنگ فرهنگ حاکم بورژوایی مصرف و منیت فردی و گروهی رویم!
جواد قاسم آبادی آموزگار تبعیدی
مهرماه ۱۴۰۳ghassemabadi@yahoo.fr
جناب رضوانی نوشته اید:
.
“از این منظر هرجا وهر زمان ستمدیدگان علیه ستمگران قیام می کنند برحق است و از طرف کمونیستها مورد پشتیبانی ولی این وظیفه تمام نمی شود باید به آنها به پیوندند،دستاور های آنها را برجسته کنند و برای پیشروی چگونگی علم سازماندهی وسیاست ورزی را که همانا آگاهی طبقاتی و کمونیسم علمی را به میان قیام کنندگان برند تا با جمعبندی از تجربه خود با درایت تر به مبارزه ادامه دهند.”
.
مشکل این است که معلوم نیست کمونیسم علمی یعنی چه. منظور مارکسیسم است؟ منظور مارکسیسم لنینیتی است و یا سوسیال دموکراتیک؟ اینها مشکلات قضیه است. تاحالا که “کمونیسم” علمی مارکسیستی فقط اختلافات لاینحل خود را وارد تضاد توده ها با ارتجاع کرده اند و در عمل توده ها را به گمراهه کشانده اند. مارکسیسم در یک بحران عمیق بسر می برد و از هر زمانی دیگر ایزوله تر و تاثیرش بر وقایع دورتر است.
.
آنارشیست
کوشش مقاله بد نیست اما نتوانسته به اصل قضیه برسد.
.
علت پیدایش مشی چریکی و بعد نقد درست آن ولی افزایش اختلافات ایدئولوژیک در جنبش کمونیستی ایران، از محدودیت مارکس و مارکسیستها در تشخیص ارتجاع سرچشمه میگیرد. چریک، لنینیسم و استالینیسم را رهبر میدید و میگفت فقط مبارزه مسلحانه، تئوری ها همه در مسکو است، فقط سرنگونی مسلحانه. سوسیال دموکراسی فرهنک دموکراتیک امپریالیستی را انقلابی می بیند و میگوید روند تکاملی دموکراتیک دولت (انقلاب مخملی) خودش تکامل به کمونیسم است. مارکسیستها استثمار را خوب تشخیص میدهند ولی آنرا تابع مناسبات تولیدی میکنند (با نظریه ماتریالیسم تاریخی گنگشان) که کاری بغایت ارتجاعی است.
.
راه حل، تشخیص ارتجاع است. ارتجاع تعریقی ساده دارد: گرایش به سلطه و عینیت بخشیدن به آن. ارتجاع مناسبات تولیدی ساخته. سلطه بصورت مناسبات مردسالاری، بردگی مزدی، امپریالیسم، هیراشی و انواع تعصب عینیت یافته و تکامل پیدا کرده است. تمام تغییرات در مباسبات اجتماعی از زاویه سلطه صورت پذیرفته. مارکس این را ندید برای همین آنارشیست نشد و حتی اواخر عمر مرکزگرا و دولتگرا شد و انترناسیونال را هم نابود کرد. انقلاب فقط و فقط مبارزه برای از بین بردن ذهنیت ارتجاع (سلطه طلبی) و عینیت آن در محل کار و زندگی است.
.
آنارشیست
با درود. در جهان طبقاتی دو منطق طبقاتی در برابر هم تا به امروز در صحنه اجتماعی در برابر هم قرار داشته اند. منطق ستمگران واستثمارگران واشغالگران :ذهنیگری ،توطئه ویکارگیری قهر -سرکوب برای ادامه قدرت سلطه همهم جانبه و منطق ستمکشان واستثمار شوندگان : منطق مقاومت ومبارزه،سازماندهی وشکست ،بازهم مبارزه وادامه مبارزه با جمعیندی از شکست ها و ادامه مبارزه. جوهر منطق دوم از ماهیت طبقاتی ستمدیدگان وهیچبودگان مایه می گیرد و نهادینه است .وجودش دست مایه سازماندهی و سیاست ورزی انقلابی است. از این منظر هرجا وهر زمان ستمدیدگان علیه ستمگران قیام می کنند برحق است و از طرف کمونیستها مورد پشتیبانی ولی این وظیفه تمام نمی شود باید به آنها به پیوندند،دستاور های آنها را برجسته کنند و برای پیشروی چگونگی علم سازماندهی وسیاست ورزی را که همانا آگاهی طبقاتی و کمونیسم علمی را به میان قیام کنندگان برند تا با جمعبندی از تجربه خود با درایت تر به مبارزه ادامه دهند.