دربارۀ پیوند دین و جادو
فرزین خوشچین
سردمداران دین همیشه مردم را به دعا خواندن، نذر کردن، دخیل بستن و زیارت رفتن فرامی خوانند و رستگاری را در انجام این کارها، و روا شدن حاجت ها را نیز وابسته به رعایت همین کارها می دانند. مردم نیز عادت کرده اند به امید برآورده شدن نیازهایشان این کارها را انجام دهند، و این روال عادی مردمی است، که بیشتر عوام هستند، هرچند از میان قشر دانش آموخته و به اصطلاح «روشنفکر» و یا «متجدد» و شهرنشین هم آدمهای دیندار بسیار یافت می شوند، که به همینگونه خرافات پایبند هستند. می گویند: گربه ای، که موش نمی گیرد، به درد نمی خورد. دین هم همینگونه است؛ امام و امامزاده ای، که معجزه نکند به درد نمی خورد. مردم برای این به زیارت می روند و نذر می کنند، برای این دست به دعا برمی دارند، که حاجتشان روا شود، یعنی معجزه ای رخ دهد و گرهی از کارهایشان باز شود، وگرنه دعا خواندن و زیارت رفتن معنی ندارد. از همین روی، هر از گاهی، در اینجا و آنجا، برای آنکه اعتقاد مردم سست نشود و همچنان در بلاهت دینی گیر کرده باشند، ادعا می شود، که کوری بینا شده، چلاقی شفا یافته است، امام و یا امامزاده معجزه کرده است، یعنی جادو شده است. افزون بر اینگونه نیایش های عادی، می بینیم در هر رویداد و هر مانور سیاسی مهم بازار دعاخوانی، نذر و جادوگری داغتر می شود. این موضوع بویژه هنگامی وارد فاز کمدی-تراژیک می شود، که محل سرنگون شدن هلیکوپتر ابراهیم رئیسی، جلاد هیات مرگ به زیارتگاه تبدیل شده است! بله، جلوی چشم خودمان، از یک راس حمار بیسواد و نادان جنایتکار، فرشته و قدیس می سازند، که حتماً در آینده معجزه هم خواهد کرد.
اسلام از روز نخست با اجازۀ قتل و غارت، با وعدۀ حوری های بهشتی و خانه هایی از زمرد و طلا، با وعدۀ همۀ آنچه در این جهان به دست نمی آید توانسته است مردم را بفریبد و ادامه داشته باشد. و باید بدانیم، که همۀ اینگونه وعده ها جلوه هایی از جادو هستند. و از آنجایی، که جادو، پایه و ریشۀ دین را استوار نگه می دارد، مسلمانان برای پیامبرشان تا دلت بخواهد، معجزه تراشیده اند و آنها را در آثار مولانا و دیگران نیز به ثبت رسانده اند، گرچه خود محمد در قرآن اعتراف و اعتراض کرده است، که هیچ معجزه ای ندارد و نباید از او درخواست معجزه بشود، بلکه تنها قرآن است، که معجزۀ اوست. اما بازهم در پاسخ به درخواست جوشاندن چشمه ای در صحرا، داستانی جعل شده است مبنی بر گم شدن کاروان محمد در صحرا و گرفتن مشک غلام سیاه و نوشاندن به همۀ کاروانیان، که مولانا این داستان را در «مثنوی معنوی» شرح داده است! با اینهمه، داستان «شق القمر» و «طی الارض» از مسجد الحرام تا مسجد الاقصی (بیت المقدس) برای دریافت آیه هایی از الله، مواردی هستند، که برای پاسخ به درخواست معجزه داستانسرایی شده است؛ گویی خدا نمی توانست در همان مکه به محمد آیه بفرستد و مجبور شد او را تا بیت المقدس بکشاند!
برای اینکه بتوانیم پیوند میان دین و جادو را بهتر دریابیم، می بایست به روند پیدایش اندیشۀ دینی نزد بشر توجه کنیم. می دانیم، که پیدایش دین هرگز بدینگونه نبوده است، که خداوندی در آن بالاها نشسته باشد و ببیند مردم روی کرۀ زمین به گناه آلوده شده اند و بنا بر این به وجود پیامبری از میان آن مردم نیاز پیدا کرده و او را برای بردن پیامهای خودش برگزیده باشد. پیدایش اندیشۀ دینی از دوران پارینه سنگی، بطور مشخص، از پیدایش باور به «آنیمیسم» (باور داشتن به وجود روح برای هر چیزی) آغاز شد و آدمیان نخستین توضیح هر پدیده ای را در روح مربوط بدان می جستند. گسترش این باور به «اسپیریچوالیسم» فرارویید و جادو را پدید آورد. امروزه نیز نزد آدمیان نخستین قبیله های دور افتادۀ سرخپوستان، جاوه، آفریقا و اسکیموها باور به جادو را می بینیم؛ سرخپوست رو به باد می نشیند و فریاد می زند: «ای باد ساکت شو! مگر من به تو چه کرده ام؟». و باد پس از مدتی فروکش می کند و آرام می شود. سرخپوست می پندارد فریاد او باعث شد، که روح باد به او گوش کند. آخوندی پیشنماز می شود و مردم را در بیابان به نماز جماعت وامی دارد، تا باران ببارد. اگر پس از چند ساعت ابرهای تیره پدیدار شوند و باران ببارد، همه این را نتیجۀ تاثیر نماز باران خواهند دانست؛ همانگونه، که رقص و طبل زدن جادوگر بارانساز تاثیر داشته است؛ همانگونه، که رقصیدن سرخپوستان به دور آتش و ورد خواندن جادوگر قبیله تاثیر دارد. اینها همه جلوه های گوناگون جادوگری هستند، که در مراحل گوناگون پدیداری دین وجود داشته و سنگ زیربنای باور به ماوراءالطبیعه را استوار نگه می دارند. همانگونه، که جادو برای تاثیر گذاردن بر نیرویی ماوراءالطبیعه و به خدمت برآورده شدن نیاز مادی آدمیان نخستین به کار می رفت و هنوز نیز نزد قبایل ابتدایی به کار می رود، همانگونه نیز نذر کردن، دعا خواندن، قرآن بر سر گرفتن، دخیل بستن، زیارت رفتن و … جلوه هایی از جادوگری هستند، که برای تاثیر گذاردن بر نیرویی ماوراءالطبیعه برای پاسخ به نیازی مبرم به کار می روند. دین بدون جادوگری، هیچگونه ارزشی ندارد؛ به سخنی دیگر، دین بدون معجزه به هیچ دردی نمی خورد، همانگونه، که گربه ای، که موش نمی گیرد، به درد نمی خورد، امام و امامزاده ای، که معجزه نکند، به درد نمی خورد. اگر هم امامزاده هرگز معجزه نکرده باشد، بازهم مردم حتی با جعل افسانه ها، امامزادۀ خودشان را دارای معجزه می دانند و در انتظار معجزه های تازه ای نسل پس از نسل در وادی بلاهت سرگردان می مانند. در این میان وظیفۀ روشنفکران جامعه است، که با این خرافات مبارزه کنند، هرچند شمار اندکی از مردم بیدار خواهند شد، اما این مبارزه بویژه در زمان ما و در دوران جمهوری اسلامی، بسیار مهمتر و ناگزیرتر است. و باید به یاد داشته باشیم، که برای سرنگون کردن هر رژیمی، می بایست ابتدا ایدئولوژی آن رژیم را در ذهنیت تودۀ مردم سرنگون کنیم؛ اگر مردم به ایدئولوژیِ رژیم باور و اعتماد نداشته باشند، هرگز ادامۀ فرمانروایی رژیم را نخواهند پذیرفت. بنا بر این، مبارزه با خرافات دینی از اهمیت درجۀ نخست برخوردار است، زیرا بوسیلۀ همین خرافات است، که رژیم جمهوری اسلامی فرمانروایی دارد، وگرنه چه نیازی هست، که آخوند حقوق میلیاردی دریافت کند و همۀ سرنوشت کشور را تعیین کند؟ چرا باید نمایندگان خرافات، صرفاً با تکیه بر مشتی احادیث و اراجیف، در همۀ امور اقتصاد، سیاست، بهداشت، دادگستری و … دخالت کنند و کشور ما را به تباهی بکشانند؟ مبارزه با خرافات، نکتۀ کلیدی روشنگری برای سرنگون کردن رژیم دینی است. سرهم کردن اینگونه خرافات و تبلیغ آشکار اراجیف، پیش از هرچیز، توهین آشکاری است به شعور مردم. کسی، که متوجه این توهین باشد، دارای شخصیتی والا و قابل احترام است، که شورش علیه این بساط را وظیفۀ انسانی و وجدانی خودش به شمار می آورد. بنا بر این، تکرار می کنم: « برای سرنگون کردن هر رژیمی، می بایست ابتدا ایدئولوژی آن رژیم را در ذهنیت تودۀ مردم سرنگون کنیم»! مناظره های ایدئولوژیک، بویژه امروزه باید آشکارا و گسترده انجام شوند. تعارف را کنار بگذاریم! ما با رژیم جمهوری اسلامی در نبرد هستیم. هیچ روزی را بدون مبارزه علیه ایدئولوژی رژیم به شب نرسانیم!
همینگونه، که خوانندگان خوانده و دریافته اند، موضوع مقالۀ من دربارۀ پیوند دین و جادوست، که ریشه در کاوشهای ماتریالیسم تاریخی دارد. اما «آنارشیست» به اصل آنارشیستی خودش وفادار مانده است و به جای پرداختن به موضوع این مقاله، ملانند همۀ موارد دیگر، تلاش کرده است از نکته ای انحرافی سخن بگوید، که در جای خودش می تواند درست هم باشد، اما پرداختن بدان در این مورد، صرفاً مغلطه ای است برای آنکه کسی نگوید «آنارشیست» حرفی برای گفتن ندارد! شگفتی در این است، که «آنارشیست»، که خودش را در همۀ موارد «کارشنتاس» و باسواد می داند، چرا خودش مقاله ای مستقل نمی نویسد؟ چرا نام خودش را پنهان می کند؟ نوشته است: «نقد استثمارگر بودن رژیم، نقد بخشی از ایدئولوژی رژیم می باشد»! توجه ندارد، که استثمار انجام شونده در جامعۀ جمهوری اسلامی، ربط ساختاری با ایدئولوژی این رژیم ندارد، بلکه ساختار بیمار و برجا ماندۀ سرمایه داری از رژیم شاه، پایۀ سازمان اجتماعی کار را می سازد و این هیچ ربطی به اسلام و خرافاتش ندارد. باید یاد بگیریم، که دربارۀ هر موضوعی، دقیقاً در همان باره سخن بگوییم، و باید یاد بگیریم، که روبنای جامعه می تواند حرکتی مستقل از زیبنای جامعه داشته باشد و حتی آنرا دگرگون نموده و به گروگان هم بگیرد (همانند انچه در جمهوری اسلامی رخ داده است)، اما این دلیل نمی شود، که ایدئولوژی رژیم برخاسته از استثمارگر بودنش دارد؛ می دانیم، که آخوندها و … اصولاً هیچ فهم و درکی از سرمایه داری ندارند و اتفاقاً هر کاری می کنند، علیه سرمایه داری است و آنارشیسمی را نمایندگی می کنند، که هم ساختارشکن است، هم تکیه بر همان ساختار نیمبند و متزلزل اقتصادی دارد و از سوی همان ساختار هم مجبور می شود تن به سیاستهایی بدهد، که اصولاً اسلام با آنها موافق نیست؛ برای نمونه، بهرۀ بانکی در برابر صندوق قرض الحسنه عملاً پیروز شده است، اما این صندوق اسلامی با زور وجود دارد. بنا بر این، بحث به جادۀ دیگری می رود و پرت از واکاوی ریشۀ دیدگاه دینی (نذر، دخیل، دعا و …) با جادو است، که پایۀ همۀ دینها را در روند ماتریالیسم تاریخی شکل داده است. چپ می بایست بتواند اینگونه چیزها را درک کند و با ایدئولوژی جمهوری اسلامی از همین راه مبارزه کند. اساس مناظره های ایذدئولوژیکی، که احسان طبری آنها را به بیراهه برد، می بایست روی همی نکته های ستیز دین و دانش پیاده می شد و اثبات می شد، که دین، و همچنین دین اسلام، ریشه در جادوگری داردئ و بدون معجزه نمی تواند ادامه داشته باشد. این را باید برای توده ها توضیح بدهیم. وگرنه، پرداختن به استثمار، وظیفۀ دوم نیروهای چپ است. فعالیت سندیکایی را خود کارگران بهتر انجام می دهند و سازمانهای چپ می بایست آنها را پشتیبانی کنند، نه تاینکه نبرد تئوریک را فراموش کنند و همیشه در نقش فعالان سندیکایی ظاهر شوند. انارشیستها همواره این دو نکته را با یکدیگر اشتباه گرفته اند و درک درستی از ماتریالیسم تاریخی ندارند.
نقد استثمارگر بودن رژیم هم بخشی از نقد ایدئولوژیک آن است،که هست نقد استثمارگری، برای همین باید بگوئیم که سرمایه دار بودنشان هم بد است ،نه اینکه هی بگیم اسلام بده تا سرمایه داری غیر اسلامی حاکم شود. بعلاوه نقد به رژیم نباید محدود شود، ایدئولوژی ناقد هم به همان اندازه باید نقد شود و خطر بلقوه است..
آنارشیست