انقلاب بهمن، مسامحه فرصت طلبانه و طلسم,گوش های صدام
سوسن آرام
.
قدرت آزادگی در این است که زنجیری برپا ندارد و قدرت تهی دستان، این اکثریت عظمیم مردم ایران، در این که جز زنجیری که برپا دارند چیزی برای ازدست دادن ندارند. اگر این دو به هم پیوندند…
در ماه هایی که به قیام بهمن ۵۷ منتهی شد، مردم ایران در موقعیت حساس و دشواری قرار داشتند. از یک طرف استبداد حاکم هنوز برقرار بود و هر صدای تیری که در خیابان بلند میشد، خاطر نشان میکرد استبداد زخم خورده و لرزان اگراحیاء شود همان بلا را بر سر مردم می آورد که بعد از۲۱ مرداد در تبریز یا بعد از ۲۸ مرداد در سراسر ایران بر سر مردم آورد. از طرف دیگر برآمد استبداد سیاه مذهبی چشم انداز آینده را به شدت تیره و هراس آور کرده بود.دیوی که ازهمان لحظه اول،در قعر دهان گشوده اش میشد سایه روشن پیکر به خون کشیده انقلاب را مشاهده کرد.
در آن روزهای پرغوغا تعداد کسانی که این وضعیت ویژه و حساسیت آن را درک میکردند، زیاد نبودند. با اینکه هرچه به بهمن نزدیک تر میشدیم، سایه وحشتی که حضور سنگین خمینی بر انقلاب میانداخت بلند تر میشد، اما آنها که خطر برآمد فاشیسم مذهبی را از موضع دفاع از دمکراسی فردا، نه از موضع حمایت از دیکتاتوری دیروز درک میکردند، به نسبت وسعت تحرک اجتماعی خیلی زیاد نبود. این در حالی بود که در راه پیمایی به سوی خانه آیت الله طالقانی دیگر معلوم بود که انقلاب از درون زخم خورده و نجات آن به همت بسیار بسیاربلند نیاز دارد.
راستی چرا انبوه روشنفکران ایران که سابقه صد سال مبارزه در راه آزادی را پشت سر داشتند و پشته هاکشته در راه آن داده بودند، آژیر خطر را نمی کشیدند؟ چرا حقیقت اینهمه تنها مانده بود؟ واگر در آن روزها نیروی بزرگی هم در برابر دیکتاتوری حاضر و هم در برابر خطر آینده، در برابر هردو ارتجاع، قدعلم میکرد، آیا بر انقلاب همین میرفت که رفت؟
تردیدی نیست که اکثریت مردم به خمینی متوهم بودند و او نیروی عظیمی را بسیج کرده بود، اما بدون جلب همدلی بخش بزرگی از روشنفکران و نیروهای فعال سیاسی ایران و نیز بدون نوعی همراهی,جامعه جهانی, و در راس آن آمریکا که نقش اصلی و منحصر به فرد را در هدایت دستگاه دولت پهلوی و سیاست هایش در رابطه با نیروهای سیاسی انقلاب و بویژه رهبری روحانی آن داشت، روحانیون نمیتوانستند به این آسانی حکومت را تنها با فریب دادن مردم ایران، از مردم ایران غصب کنند. حمایت مردم اغلب و دراین مورد به طور اخص به یک ,کاتالیزاتور, نیاز داشت تا امام را بر مسند سلطان بنشاند. اگر آمریکا به خیال,استحاله,ی رژیم و متوقف کردن انقلاب به فکر نمی افتاد ,موقتا, با خمینی کنار بیاید، اگر لیبرال های مذهبی و غیر مذهبی برای روحانیون دولت نمی ساختند، اگر تئوری های من در آوردی، با کشف مصلح اجتماعی و امام ضد امپریالیست، سکولاریسم و مدنیت و دموکراسی را از کائنات چپ های وهم زده محو نمی کرد، اگر انبوهی از روشنفکران بطور ناگهانی به کشف ,اصالت فرهنگی و سیاسی , نایل نمی شدند، همان توهمی که خمینی و دار و دسته اش را برکشیده بود به سرعت بر زمین شان می کوبید و روحانیت در برابر کوهی از درخواست های متراکم همان توده متوهم، به موش تبدیل میشد.
آنهاکه با خمینی ائتلاف کردند یا کنار آمدند نمی توانستند ادعا کنند او را نمی شناختند. هرچند حمایت عظیم مردم از خمینی فضای سیاسی را سنگین میکرد و در بخشی از مدافعان حقوق مردم گیج سری بوجود می آورد، اما ارتجاعی که در حال برآمد بود، بیش از آن رو نشان میداد که برای شناخت آن نیاز به تحلیل هوشمندانه باشد. فقط کافی بود به آنچه چشم و گوش میدید اعتماد کنیم. احتیاج نبود به رساله خمینی مراجعه کنیم. اجازه بدهید فقط به گزارش جوزف کرافت در نشریه نیویورکر مراجعه کنیم که قبل از انقلاب بهمن یعنی در۱۱ دسامبر ۱۹۷۸ در این نشریه منتشر شد.
// من از قبل برای قراردیدار با شریعتمداری تلفن زدم وبه یکی از دستیاران پاکستانی او به نام سعید ریوزی [یا رضوی؟ در ادامه از همین دومی استفاده می کنیم] وصل شدم که انگلیسی صحبت میکرد. او شریعتمداری را حضرت اقدس میخواند…حضرت اقدس در رختخواب آرمیده و زیر سر و شانه هایش با بالش های ارغوانی بلند شده بود. در طول صحبت ما که چند ساعت به طول انجامید آدم های مختلف برای دیدار با شریعتمداری آمده، دست او را می بوسیدند و عریضه هایی به او میدادند که اغلب لای صفحه های آن اسکناس گذاشته شده بود و بعد با شتاب می رفتند…
حضرت اقدس گفت: ,من نمیدانم در ایران چه اتفاقی دارد می افتد. من هرگز چنین روحیه شورشی را در ملت ندیده بودم. مثل یک آتش فشان برافروخته است. مثل آتش فشان که بعد از سال ها و سال ها فشار برآمده، متوقف کردن آن غیر ممکن است.,…
من از او پرسیدم منظور او کدام بی عدالتی هاست. او گفت:,ما هرگز انتخابات آزاد نداشته ایم. تمام انتخابات های گذشته توسط عوامل و مشاوران محلی نیروهای خارجی صورت گرفته است. نتیجه این بوده که قوانین کنونی در تناقض بااسلام و با منافع عمومی است. برای مثال نوشیدن مشروبات الکلی مجاز است. قمار بازی هست. روابط جنسی نامشروع هست – منظورم روابط جنسی بین افراد کمتر از ۲۰ سال است که ازدواج نکرده اند. اختیار ازدواج در دست مقامات غیر مذهبی است. ولی نباید این طور باشد. ازدواج قرارداد نیست. امری روحانی است و بنابراین باید توسط مقامات مذهبی به اجرا درآید.,
در این لحظه صدای تیراندازی از دور آمد. او گفت ,نترسید ما به این صداها عادت کرده ایم,…
من از او پرسیدم او چگونه میخواهد این بی عدالتی ها و کارهای اشتباه را تصحیح کند. او گفت که طرفدار بازگشت به قانون اساسی ۱۹۰۶ است…در قانون اساسی ۱۹۰۶ از جمله یک شورای عالی متشکل از ۵ رهبر مذهبی در نظر گرفته شده که حق وتو بر تمام قوانین دارند. شریعتمداری گفت: ,اگر آنها قوانین را در تناقض با اسلام یا اصول عدالت یا علیه منافع اکثریت ببینند، میتوانند آن را رد کنند,. من پرسیدم اگر پنج رهبر مذهبی بین خودشان توافق نداشتند، چه میشود. شریعتمداری گفت:,این ممکن نیست، زیرا آنها عالیترین مقام روحانی را نمایندگی میکنند,. من در موردعدم توافق احتمالی اصرار کردم. او گفت :,در آنصورت مساله به عالی ترین مقام روحانی در کشور رجوع داده میشود., به نظرم آمد منظور خودش است و هرنوع تردیدی در این مورد را رضوی رفع کرد. او گفت:,حضرت اقدس حرف نهایی را خواهند زد.,
من خاطر نشان کردم بسیاری از مردم درایران، و در سایر نقاط جهان در مورد مسایلی مثل آزادی مذهب، اصلاحات ارضی و نقش زنان نظراتی متفاوت با نظرات حضرت اقدس دارند. قبل از اینکه حرفم تکمیل شود، او حرف مرا قطع کرد و در حالی که انگشت استخوانی اش را به طرف من نشانه میرفت گفت:,شما محافل روزنامه نگاری در جهان دایم برچسب های افترا آمیز میزنید که ما رهبران مذهبی ضد پیشرفت و مرتجع و نامتناسب برای زمانه هستیم. موضوع اینطور نیست. ما علوم، تکنولوژی و مردان و زنان تحصیل کرده – پزشک، جراح، مهندس را میخواهیم. ولی ما همیچنین میخواهیم رهبران پاک و صادق داشته باشیم. آنهایی که این اتهامات را به ما میزنند خودشان مرتجع هستند، زیرا هدف آنها این است که مانع آن شوند که ما حکومت امید را برپا کنیم. حکومت خدا، حکومت مردم بر مردم است,. من گفتم ولی من باز میخواهم نظر او را در مورد مسایلی مثل حقوق برابر برای زنان، برای مثال مدرسه مختلط بدانم…
او گفت من با آموزش زنان مخالف نیستم، ولی با مدرسه مختلط مخالفم. من میخواهم مدرسه برای آموزش را از مدرسه برای لاس زدن جدا کنم. ما در اسلام به زنان به عنوان اسباب بازی نگاه نمی کنیم که تا وقتی جوان و زیبا هستند آنها را قبول کنیم و بعد آنها را دور بریزیم. در اسلام زن ها هرچه پیرترند، موقعیت شان بالاتر است. ما میدانیم در مدارس مختلط فساد اخلاقی هست و این در گزارشات پلیس منعکس میشود. دختران روابطی برقرار میکنند. بعضی از آنها بطور نامشروع بچه دار میشوند، دیگران دست به سقط جنین میزنند. دختران احترام به خویش و موقعیت شان را در جامعه از دست میدهند. یا به شدت دچار عذاب شخصی میشوند یا راه دیگر را انتخاب میکنند یعنی فحشاء.
من نظر او را نسبت به سقط جنین پرسیدم. او گفت در اسلام سقط جنین جنایت است.. من نظر او را در مورد پیروان مذاهب دیگر پرسیدم. او گفت:,در اسلام مسیحیان، یهودیان و زرتشتیان همه برابرند، مگر اینکه ستون پنجم خارجی ها در این کشور باشند.,//
تازه این ها نظرات جناحی از روحانیت بود که لقب میانه رو داشت تا جایی که وقتی انقلاب اوج گرفت مقامات درجه اول سیاسی و نظامی شاه بنا بر گفته خودشان به فکر آن افتاده بودند که به اعتدال او برای مهار جنبش متوسل شوند. ماهیت شدیدا ارتجاعی دارودسته ای که در رهبری انقلاب ایران قرار گرفته بودند، برای اکثریت مقامات ,جامعه جهانی,و نیروها، احزاب، و روشنفکرانی که با کمک به ایجاد وفاق عمومی راه خمینی را برای غصب حکومت و بعد حفظ آن هموار کردند کاملا شناخته شده بود. علیرغم این آنها از لای انگشت به خصوصیات ضدمدنی این ارتجاع مجسم نگاه کردند و مسامحه با آن و نادیده گرفتن آن را به مصلحت خود دیدند. هریک به دلیلی. آمریکا به خوبی میدانست ائتلاف توده ای با خمینی شکننده است و این توهم به سرعت غیرقابل تصوری فرو خواهد ریخت و خطر انقلاب ایران تعمیق خواهد یافت. انبوه مصاحبه ها و کتاب های مقامات آمریکایی که منتشر شده است این واقعیت را نشان میدهد. برای آمریکا و دولت مطیع شاه، جنبش و جوش و ارسال انواع میانجی ها و واسطه ها به پاریس، چیزی نبود به جز انتخاب مرتجع ترین نیرو در انقلاب ایران و تلاش برای ائتلاف با او علیه دموکراسی که از درون انقلاب خواه ناخواه سر بر می آورد. برای بازرگان، ائتلاف با خمینی عبارت بود از انتقال قدرت به هم حزبی ها سوار بر گرده روحانیت، البته در خیال خودش. برای توده ای ها مسامحه و نشنیدن صدای حقیقت، دلیل روشنی داشت: آنها اصول را که آموخته بودند با منافع شوروی تاخت میزدند. صف به صف و گوش تا گوش روشنفکران ,فهیم,و ,باسواد, و ,طرفدار جامعه مدنی,، گوش خود را بر احکام آخوندهایی که میگفتند حکومت مردم بر مردم یعنی حکومت خدا بر مردم و مدرسه مختلط را مدرسه ای برای لاس زدن میخواندند، بستند و مناصب وزارتی و دانشگاهی را اشغال کردند و برای خدا و مدعیان روی زمین اش دولت و اسباب قدرت ساختند.
روشن است نه جامعه جهانی و آمریکا حزب اللهی بودند و نه اکثریت بزرگی از روشنفکران ایران. این فرصت طلبی سیاسی بود که آنها را به ائتلاف با خمینی واداشت. خمینی فقط از توهم توده ای سوء استفاده نکرد، او گفت ,خدا را شکر که دشمنان ما را از احمقا آفرید, و بر پایه این فرصت طلبی سیاسی به راستی شگفت انگیز و فاجعه بار، فرصت طلبی بزرگ خود را سازمان داد و قدرت را از مردم سلب کرد.
طلسم گوش های صدام
باید تاکید کرد این به آن معنا نیست که همه این نیروها و افراد، هنگامی که سیاست فاجعه بار خود را پیش می بردند، در ذهن خود هم به فکر توطئه علیه مردم و سوء استفاده از شرایط به خاطر منافع خود بودند. بسیاری، این سیاست ها را به گمان خود با دست های پاک پیش بردند و برای منافع مردم لباسی به قالب منافع خود دوختند: مبارزه با استبداد قبلی، در خدمت میهن، مبارزه با امپریالیسم و ده ها قالب دیگر ساخته شد تا توضیح دهد چرا باید از لای انگشتان و دزدیده به رساله حکومت اسلامی خمینی و توضیح المسایل نگاه کرد و آنها را نادیده گرفت. مکانیسم توضیح اهداف در ارگانیسم اجتماعی هم مثل مکانیسم وجدان انسانی قدرت توجیه عجیبی دارد. حتی خمینی هم لابد برای کشتارهای هولناک خود دلایل روحانی و اسلامی و میهنی و ضد امپریالیستی داشت. تردیدی نیست بسیاری از نومحافظه کاران آمریکایی که امروز خاورمیانه را به قصابخانه و غسالخانه واقعی تبدیل کرده اند تصور میکنند، رسالت تاریخی و شبه مذهبی آمریکا را در انتشار دمکراسی و صلح در جهان به انجام میرسانند.
فرصت طلبی سیاسی اساسا میکوشد بر مکانیسم خود فریبی معصومانه تکیه میکند نه بر شرارت یا حرص و منفعت پرستی شخصی. حتی در میان کسانی که با سرکوبگرترین رژیم ها نیز تا به آخر و مستقمیا همکاری کرده اند کم نیستند افرادی که برای آزادی وجدان خود از این مکانیسم استفاده میکنند.
جون لی آندرسن نویسنده و روزنامه نگار پژوهشگر آمریکایی در مورد علاء البشیر پزشک مخصوص صدام حسین مقاله ای بلند و واقعا خواندنی دارد. به گفته آندرسن علاء بشیر که عضوهیات پزشکان صدام حسین بود و بیش از ۲۰ سال رابطه دوستانه ای با او داشت و همنشین بارزان برادر ناتنی و دو پسر صدام و بسیاری از اعضای دستگاه سرکوب و امنیتی او بود، یک جراح پلاستیک فارغ التحصیل کالج سلطنتی جراحان انگلستان، نقاش، مجسمه ساز و مردی با افکار بسیار روشن و مدرن و دارای احساساتی رقیق بود که به هنر عشق میورزید. هم او بود که به سفارش صدام بنای بزرگ یادبود حمله آمریکا به عراق در سال ۱۹۹۱ در امیریه بغداد را که طی آن ۴۰۰ عراقی زیر بمباران جان دادند، و بناهای یادبود متعدد دیگر در بغداد را ساخت. در سفرهای متعدد آندرسن به بغداد برای تهیه گزارش، بشیر محرمانه برای او از نفرتش نسبت به شکنجه ها، ناپدیدشدن ها، اعدام های حکومت صدام میگفت و صدام را با هیتلر مقایسه میکرد. او حتی گفته بود در مجسمه ها و بناهای یادبودش به سفارش صدام که به سبک سوررالیستی تهیه میشد، تم های ذهنی خود و نه امیال صدام را میگنجاند.
بعد از حمله به بغداد وقبل از دستگیری صدام آندرسون باز برای تهیه گزارش به عراق سفر میکند و از جمله به دیدار البشیر میرود. در بخشی از گزارش البشیر از یکی ازدیدارهای خود با صدام سخن میگوید. در این دیدارصدام که از شورش شیعیان علیه خودش در ۱۹۹۱ بسیار ناراحت بود، ۲۰ دقیقه برای البشیر حرف میزند و میگوید این ها که در جنوب عراق هستند مسلمان واقعی نیستند، عرب نیستند. اخلاق ندارند، زن های شان جلف اند و کسانی که اخلاق ندارند دست به هرکاری میزنند. بعد نظر البشیر را در باره آنها می پرسد. البشیر میگوید: درست است.
آندرسن می پرسد چرا این را گفتی؟ البشیر: چون او انتظار داشت من چیزی بگویم. من که نمیتوانستم به او بگویم حرف تو نادرست است. بعلاوه وقتی او صحبت میکرد، من به گوش هایش نگاه میکردم. آفتاب مستقیما به درون آن می تابید و به نظر می آمد که واکس زده است. به خاطر این منظره من واقعا به حرف هایش گوش نمیدادم. او چیزهایی در مورد عرب بودن، در باره اسلام میگفت. من به او گفتم تمدن عراق ریشه های کهن دارد. تمدن این کشور به ۶- ۵ هزار سال پیش برمیگردد. وقتی عرب های عراق ۱۴۰۰ سال پیش اسلام را پذیرفتند، بعضی چیزهای آن را گرفتند ولی بیشتر فرهنگ خود را حفظ کردند. او از من پرسید چرا اسم پسرم را سومر گذاشتم. من به او گفتم چون عراقی ها باید به تمدن خود افتخار کنند. از روز بعد در دو شماره پی در پی روزنامه ثوره مقالاتی آمد که امضا نداشت. ولی نوشته خود صدام بود و او تمام چیزهایی را که من آنروز به او گفتم عینا بازگو کرده بود.,
این شیوه ای است که فرصت طلبی سیاسی برای توجیه خود پیدا میکند. منظره عجیب گوش های بزرگ صدام درزیر نور درخشان یک آفتاب بهاری آنهم بعد از باران گذرا و دریک باغ زیبا، در ذهن یک هنرمند حساس و فهیم توجیه کافی برای نشنیدن افکار خبیثی فراهم میکند که به زودی به جنایتی دسته جمعی انجامید که هرچند بزرگ ترین جنایات صدام نبود ،اما بالاخره صدام فقط به خاطر این یکی محاکمه و اعدام شد.
برای آن اندک مردمی که در روزهای عروج خمینی، با درد ورنج شاهد شکل گیری همدلی فاجعه بار عمومی با خمینی بودند دردناک و در عین حال هشدار دهنده است وقتی می بینند هنگام بازخوانی خاطرات انقلاب بهمن بسیاری از کسانی که آن همدلی فاجعه بار را سازمان دادند، جنایت و خطای همه را به یاد می آورند، به جز مسامحه و همکاری فرصت طلبانه خود با رژیم خمینی را. آمریکایی ها، لیبرال ها، ملی مذهبی ها، حتی عواملی مثل سازگارا که درزهدان رژیم پرورده شدند، خیانت حزب توده و اکثریت را خوب به یاد می آورند و با یک چشم بندی معجزه آسا خمینی و رژیمش را فرزند ,سوسیالیسم, میخوانند، اما یادشان میرود موتلفان اصلی خمینی آنها بودند و آنها بودند که برای خمینی دولت ساختند و تصدی وزارت خانه ها و دانشگاه ها را از جانب او برعهده گرفتند وبرایش پلیس و دستگاه امنیتی ساختند و انقلاب فرهنگی کردند. سال های پیش از آن را که به کلی فراموش کرده اند و اسلام پناهی سلطنت و قراردادهایش با آیت الله بروجردی را به خاطر نمی آورند و گویا اصلا نشنیده اند که وقتی انقلاب آغاز شد تنها شبکه ای که قادر به فعالیت اجتماعی بود، شبکه به هم پیوسته بازار و آخوندها بود و چپ، حتی شبکه های منزوی اش، مدت ها پیش از آن قتل عام و تارو مار شده بود. حتی به خاطر نمی آورند که شاه درآخرین لحظات هم در سخنرانی معروف , پیام انقلاب شما را شنیدم, به دامن ,آیات عظام, آویخت که ,تنها کشور شیعه جهان, را آرام کنند و به او ,درراه مبارزه با امپریالیسم و فساد, یاری برسانند. به یاد نمی آورند که پیش از اینکه کار به فاجعه غصب حکومت توسط خمینی بیانجامد، شاه و شریف امامی به دستور آمریکا آدم هابه خدمت خمینی در پاریس فرستادند که با او حکومت ائتلافی تشکیل دهند ونه فقط شریف امامی و دکتر امینی، بلکه حتی سران دولت نظامی شاه هم درفکر ایجاد یک ائتلاف مذهبی با سران روحانیون جناح خمینی یا شریعتمداری بودند و مذاکرات و چانه زنی مدت ها قبل از گواودولوپ تداوم داشت و سرانجام وقتی مردم علیرغم این که خمینی تاکید کرده بود, هنوز دستور جهاد نداده ام, قیام کردند، به هیچوجه خبر نداشتند که در مذاکرات و سازش آمریکا و روحانیون و یاران شان مداخله نموده و اختلال ایجاد کرده اند.
همین نوع مرحمت به خود و فراموش کردن فرصت طلبی سیاسی در مورد آن دسته چپ ها که تلاش کردند با خمینی ائتلاف کنند صادق است. یک نمونه خیره کننده باز ماندگان گروهی از فدائیان هستند که درست در اوج قصابی های رژیم خمینی از سازمان مادر دراعتراض به این سیاست انشعاب کردند که حمایت این سازمان از خمینی و جنایاتش تاکتیکی است نه استراتژیک. همان ها خیانت فرخ نگهدار وبقیه اکثریت را خوب به خاطر می آورند نه خیانت خودشان را. فرخ نگهدار و بقیه اکثریت نیز نگران دیکتاتوری در سازمان های چپ هستند نه همکاری خودشان با جلادان.
مضحک است اگر فقط به مواخذه آمریکا یا ,جامعه جهانی, رسوای آن بسنده کنیم که چرا گوادولوپ با مرتجعین و دشمنان دمکراسی؟ یکی از اصول سیاست خارجی آمریکا تکیه بر نیروهای ارتجاعی، هرقدر هم که ناباب و خطرناک باشند، به منظور جلوگیری از انقلاب ها و دمکراسی است. آمریکا دخالت در حیات مردم دیگر را دفاع از ,منافع ملی, خود میداند و مگر با حضور دمکراسی در کشورها جایی برای یکه تازی ولایت جهانی آمریکایی باقی میماند؟
همینطور مضحک است اگر فقط به مواخذه سران رژیم بسنده کنیم که چرا دروغ گفتند و به اهداف انقلاب خیانت و اینهمه جنایت کردند. مگر بدون این خیانت و جنایت انبوه، تحقق حکومت ناهمزمان و قرون وسطایی ولایت فقیه امکان پذیر بود؟ اما باید به خود نگاه کنیم نه به بیگانه، نه به آنها که بر ما هستند.
واقعیت این است که روی کار آمدن رژیم اسلامی اجتناب ناپذیر نبود، حتی اگر به خاطر آنهمه فرصت ها و امکاناتی که سیاست های خارجی و دولت های پهلوی برای آنها فراهم آورده بودند، جلوگیری از برآمد خمینی ممکن نبود، سنگربندی و ایجاد یک صف مستقل در برابر استبداد قبلی و استبدادی که می آمد بر تمام حوادث بعدی تاثیر قاطع برجای میگذاشت و قدم به قدم صف مردم را در برابر همه انواع ارتجاع قوی تر و قوی تر میکرد و امروز حایلی بود بین مردم ایران و دولبه قیچی که از داخل و خارج به گردن مردم ایران نزدیک تر و نزدیک تر میشود. در کنار سرکوب بی امان رژیم و مداخلات مخرب و منفی آمریکا، این فرصت طلبی سیاسی و مسامحه باارتجاع بود که از ایجاد این سنگر بندی مستقل جلوگیری کرد.
انقلاب بهمن میتواند از زندان رها شود
تمام آنچه گفته شد تاریخ بود اگر امروز ایران و ایرانی یک بار دیگر در موقعیت حساس و دشواری که از یک زاویه مهم کاملا مشابه شرایط آغاز انقلاب ۵۷ است قرار نداشت. اکنون با یادآوری آن شرایط حساس، نمی خواهیم در تاریخ خود را گم کنیم، میخواهیم امروز و فردای ایران را در یابیم. نمی خواهیم به سرزنش آنها که مردم ایران را و حقیقت را در آن روزهای حساس تنها گذاشتند دلخوش کنیم. میخواهیم و باید مسوولیت آنها را که در برابر مردم ایران و در برابر حقیقت احساس مسوولیت میکنند یادآوری کرده مورد تاکید قرار بدهیم.
مساله نسلی نیست که سوخت و تباه شد. فقط آمریکا و رژیم اسلامی بودند که از سازش ها دستاوردهای بزرگ داشتند. اما بسیاری از نیروهای داخلی در مسیر این اشتباهات سرخود را از دست دادند. بسیاری دیگر نشسته اند و زخم خود را می لیسند، بسیاری هرکاری از دست شان می آید برای جبران میکنند، آری برخی هم به تکرار اشتباه خود از طریق ائتلاف با ارتجاع حاکم یا ارتجاع خارج پرداخته اند. اما انقلاب چهار دهه و نیم پیش روی داد و نسلی که دیگر حداقل سال های ۵۰ را پشت سر گذاشته چقدر نقش میتواند و باید در آینده ایران داشته باشد.
مساله نسلی است که گذشته را ندیده است و با انقلاب به روایت قاتلان انقلاب یعنی حاکمان ایران آشنا شده است. در میان آنها چه بسا کسانی هستند که باور میکنند انقلاب را روحانیون بوجود آوردند و امپریالیسم و دشمنی با امپریالیسم همان است که دستگاه اسلامی حاکم میگوید. نسلی که همکاری تنگاتنک استبداد، امپریالیسم و نیروهای مذهبی را در سرکوب هر کورسویی از دمکراسی در ایران و ایجاد گسترده ترین خفقان ندیده است. نسلی که دست به دست شدن ابزار سرکوب و تحمیق بین ارتجاع ها را ندیده است. اگر نسل گذشته یک امتیاز،تنها یک امتیاز به نسل کنونی داشته باشد این است که ظرفیت غریب انواع ارتجاع در همدستی با هم برای سرکوب دمکراسی دیده است وبا پوست و گوشت وخون مشاهده و حس کرده که رهبری اسلامی محصول انقلاب دمکراتیک و عادلانه مردم نبود، محصول مرافعه و سازش، مرافعه و سازش مجدد امپریالیسم، استبداد داخلی و بورژوازی و بازاربود، همین بازاری که یک روز با این جناح یک روز با آن جناح یک روز با نیروی داخلی یک روز با نیروی خارجی متحد شده و به غارت مردم می پردازد. نسلی که میداند خمینی انقلاب ایران را بوجود نیاورد، با وسایل و نعماتی که استبداد، امپریالیسم و بورژازی برایش فراهم کرده بود، بر انقلاب سوار شد و آن را نابود کرد.
نسل گذشته اگر یک درس ماندنی از انقلاب بهمن داشته باشد این است که نیرویی که به مردم و به دمکراسی در ایران می اندیشد نمیتواند مسامحه با هیچ نوع ارتجاعی را تاکتیکی برای رسیدن به آزادی بداند. که این نوع تاکتیک فرصت طلبانه در خدمت هرمنافعی باشد، در خدمت مردم نیست و چوب آن را در نهایت مردم میخورند وسود آن را ارتجاع- داخلی یا خارجی – میبرند. این بسیار هشدار دهنده است که ببینیم یک بار دیگر گروهی از نسل دیگر یک بار شانه به اصلاح طلبان رژیم میدهند، یک بار از حمله آمریکا به عراق و افغانستان استقبال میکنند، یک بار برای دفاع از بازار فراخوان میدهند ودایم بین نیروهای رژیم و نیروهای متجاوز بیگانه پرسه میزنند. آنهم به نام جنبش دانشجویان، این خوش سابقه ترین جنبش ایران. کافی است به پهلوی دست خودشان نگاه کنند. آنها میتوانند نخستین قربانیان این پرسه زدن های جنون آمیز باشند.
ما فشار ناشی از حکومت تمامت گرا وبیزاری از سرکوب فراگیر آنرا خوب درک میکنیم. این همان فشاری است که بخشی را در دوره انقلاب بهمن به دامن خمینی انداخت. اما شرایط با آن دوران بسیار فرق کرده است.امروز دیگر بسیاری از بهانه های زمان انقلاب ایران برای گریز از مسوولیت وجود ندارند. امروز مردم ایران به استبداد مذهبی حاکم متوهم نیستند و رژیم مذهبی نزد اکثریت مردم مشروعیت ندارد. امروز اکثریت مردم ایران به آمریکا به چشم ناجی نگاه نمی کنند و همه قراین نشان میدهد در این زمینه حتی از بسیاری از روشنفکران خود خردمندانه تر برخورد کرده و با سوء ظن و هراس ادعاهای آزادیخواهانه آمریکا را زیر نظر دارند و به آن به چشم یک خطر نگاه میکنند. امروز دیگر بخش بزرگی از آنها که با ارتجاع داخلی یا خارجی هم آوازند نمیتوانند خود را پشت پرده توهم مردم پنهان کنند و آشکارا یا ذوب در ولایت فقیه هستند و یا ذوب در ولایت جهانی آمریکا. گویا فساد رژیم نیروهای ارتجاع فعال در صحنه سیاست ایران را فاسدتر از 44 سال پیش کرده است. آنها که در انقلاب ۵۷ شانه به ارتجاع دادند، دچار این توهم بودند که میتوانند یا ادعا میکردند که میخواهند خمینی را هضم کرده و حکومت او را به حکومت لیبرال ها استحاله دهند. حالا آنها که شانه ی خود را برای تکیه به یکی از دوطرف می سپرند، دیگر نمی توانند حتی ادعا هم بکنند قرار است رژیم اسلامی یا دولت آمریکا در شکم برنامه های آنها هضم شوند.
حتی آمریکا هم فاسدتر از پیش عمل میکند. کشوری که روزی حداقل در حرف مدافع قانون و دمکراسی و حق رای و قوانین بین الملل بود، بعد از اینکه از انقلاب های خمینی واری که آنها را انقلاب مخملی میخواند زیاد خیری ندید، در همه خاورمیانه علنا حق رای عمومی و نامشروط را رد کرده و مجازات میکند و به تقلید از رژیم اسلامی بطور رسمی و علنی به ترور و آدم ربایی و مامور ربایی در داخل و خارج ایران و تجزیه و تشویق جنگ مذهبی و قومی و تهدید با بمب هسته ای روی آورده است و به این اعمال و سیاست ها افتخار کرده و بعد از هر یک از این کارها با غرور ماهیچه بازوی خود را به نمایش میگذارد.
حالا که همه با دست باز بازی میکنند راحت تر میتوانیم از کسانیکه به یک از دوطرف روی میاورند بپرسیم دیگر بهانه شما چیست؟ یک طرف، داستان ولایت است و سرکوب و فساد و غنی سازی و طرف دیگر داستان زجر کش کردن مردم از گرسنگی و تحریم است و استفاده از بمب هسته ای و ترور وآدم ربایی و بمب گذاری و به جان هم انداختن شیعه و سنی ، ,پارس ها و عرب ها, فارس و کرد وترک وعرب و تجزیه کشور طبق نقشه های برنارد لوئیس یا ژنرال رالف پیترز و ,مرزهای خونی, او. از هرکدام ازاین دوطرف برویم سر از بغداد به خون تپیده و کشوری که موجودیت تاریخی اش زیر سوال رفت سر در می آوریم. کدام منظره ای میتواند برای شما آنقدر جاذبه داشته باشد که چشم تان را بر وحشت عراق هم ببندد؟ طلسم ,گوش صدام, شما کدام است؟
و یک نکته بسیار مهم: حالا تعداد روشنفکران و نیروهایی که حساسیت و ضعیت کنونی را درک میکنند و در کنار مردم ایران و در کنار حقیقت ایستاده اند مثل روزهای دردناک عروج خمینی کم نیست. اینها نیرویی انبوهند که فقط به مردم ایران، به دمکراسی و به حفظ موجودیت کشور فکر میکنند. هرچند سرکوب آنها را پراکنده کرده و شکست های سنگین و پرهزینه، فضای اجتماعی و روانی نامساعدی برای آنها ایجاد کرده است، اما خطر چنان عظیم است که نه تنها این نیروها را هشیار و جمع میکند، بلکه حتی بخشی از بورژوازی ایران که آنقدر فهیم هست که بداند موجودیت ایران مقدم است بر موجودیت و عزت خودش، نگران شده و از هردو ارتجاع داخلی و خارجی فاصله میگیرد.
فراموش نکنیم هیچیک از خواست های مردم ایران در انقلاب برآورده نشده است. نه دموکراسی، نه آزادی، نه عدالت و نه حتی استقلال در معنای واقعی کلمه که معادل حق حاکمیت بر سرنوشت و حایل قراردادن قدرت مردم در برابر مطامع خارجی است.
امروز که یک بار دیگر مردم ایران در شرایط حساس و دشواری قرار گرفته اند که کوتاهی ها و مسامحه ها درانقلاب ۵۷ نقش مهمی در بوجود آمدن آن ایفا کرده است، مردم ما، اکثریت عظیم توده ای که پای شان در زنجیر استبداد است و سرشان زیر ضربات شلاق تحریم و تجاوز، بیش از همه به روشنفکران آزاده ای نیاز دارند که از مردم در مقابل هردو ارتجاع داخلی و خارجی دفاع کنند. قدرت آزادگی در این است که زنجیری برپا ندارد و قدرت تهی دستان، این اکثریت عظمیم مردم ایران، در این که جز زنجیری که برپا دارند چیزی برای ازدست دادن ندارند. اگر این دو به هم پیوندند هیچ قدرتی نمی تواند مردم ایران را از رسیدن به خواست های برآورده نشده ی انقلاب شکست خورده شان باز بدارد.
مصاحبه کامل تر:
https://theanarchistlibrary.org/library/rob-tannenbaum-q-a-woody-harrelson
خانم گلشیفته فراهانی میتواند از این هنرپیشه معروف هالیوود یاد بگیرد و آنارشیست کمونیست شود:
ووی هارلسون، بخوانید
https://www.yahoo.com/entertainment/woody-harrelson-differs-triangle-sadness-102405507.html
,
“https://www.akhbar-rooz.com/192554/1401/11/22
آنارشیست-کمونیست
نکته ای پیرامون این گفته خانم گلشیفته فراهانی:
منبع:
“https://www.akhbar-rooz.com/192554/1401/11/22/
گفته:
“هر فرد و گروهی اگر ایده و طرحی برای گذار کم هزینه از نعش جمهوری اسلامی داره می تونه مطرح کنه، در غیر این صورت مطرح کردن شکل و نوع حکومت برای فردای ایران یک نوع خیانت به جانباختگان و زندانیان در بند در درون ایران حساب میشه!
همه ی ما امروز وظیفه داریم حول محور سقوط جمهوری اسلامی عمل بکنیم و این موضوع اتحاد و انسجام همه ی ما را تضمین می کند. مطرح کردن ایده ها و افکار شخصی در این زمان حساس پیرامون شکل حکومت فردای ایران ما را قطعا به سمت پراکندگی و واگرایی سوق می دهد . اگر همه ی ما به مردم سالاری و دموکراسی پایبندیم، انتخاب فردا را به زمانش به عهده ی مردم خواهیم گذاشت… بنابر این هر کس و هر گروهی به شکلی عمل کنه یا صحبتی بکنه که سبب اختلاف در اپوزیسیون بشود دارد به طور عمدی و یا سهوا خیانت می کند. ”
#
1 – “کم هزینه” بودن تضمین ندارد، همه باید بدانند. برای کم هزینه بودن میتوان آنقدر میلیون میلیون توده زن و مرد کارگر را آگاه به مردسالاری، بردگی مزدی و امپریالیسم و استیداد سلسله مراتبی کرد تا حاکمیت رژیم کیش و مات شود و امپریالیستها هم از ترس وحدت بردگان زن و مرد مزدی خوشان با بردگان مزدی ایرانی نتوانند کاری کنند. البته تا انقلاب جهانی نشود، امکان پیروزی کم است.
2- خانم فراهانی کاملا به فکر کردن شخص و فرد در مورد تعیین سرنوشتش حمله میکند. این کاملا ارتجاعی و ضد بشری است. فرد و شخص باید در مورد آینده اجتماعی خودش فکر کند و تصمیم گیری کند و هیچ چیز بهتر از بحث منطقی و علمی کردن در مورد زندگی گذشته و حال و آینده خود و جامعه نیست.
3 – مردم سالاری و دموکراسی مورد نظر خانم فراهانی همان دولت دموکراتیک امپریالیستی آمریکا و اروپا ست. نه خیلی ممنون، میدانیم که استثمارگری و استعمارگری است و چیزی کمتر از رژیم نیست. درست است که توده های زن و مرد کارگر ایران هیچ دولت و شرکت و نهاد صاحب قدرت و غریبه ای را برسمیت نشناسند. درست است که فقط حاکمیت هر فرد بر سرنوشت خویش از طریق کلکتیوهای خود و اتحاد با کلکتیوهای دیگر وجود داشته باشد، چه در ایران و چه در جهان.
4 – دلیل اینکه خانم فراهانی میگوید و یا در گوشش خوانده اند که بر سر نوع نظم اجتماعی فردا بحث نشود این است که میداند و یا میدانند این بحثها آخرش به این می انجامد که مردسالاری و بردگی مزدی و امپریالیسم و استبداد سلسله مراتبی زیر سئوال رفته و گروه سیاسی شون در حقیقت حرفی برای گفتن ندارند جز فرار از واقعیات و تودهای زن و مرد آنارشیست-کمونیست شده.
5 – ما خیانت کار نیستیم که میخواهیم مردسالارها و امپریالیستها و اربابان سرمایه دار حکومت درست نکنند، شما ناآگاه هستید و گمراهتان کرده اند. ما نمیگوئیم چون پول دار هستید و یا سرمایه دار هستید این حرفها را می زنید چون پول دارهای کمونیست و آنارشیست کم نبوده اند.
#
نگوئید خانم فراهانی هنرپیشه است و وقت مطالعه و فکر کردن به جامعه ندارد و حرفش بدرد نمی خورد. خیر، حرفش را باید بزند و زده است و باید نقد شود.
خانم فراهانی وضع مالی خوبی دارد و میتواند دو سه سال کار نکند و مطالعه کند و ببینید که مردسالاری و بردگی مزدی و امپریالیسم و استبداد سلسله مراتبی یعنی چه. اگر اینکار را نکند، ما مجبوریم حرفهای ایشون را ارتجاعی ارزیابی کرده و با ارتجاع رژیم یکی بدانی.
خانم فراهانی،
در خارج هستید، به اینترنت دسترسی دارید، لطفا این کامنت را بخوانید و نظرتان را بنویسید.
#
آنارشیست-کمونیست
هر ایده دولتگرایانه (که اقتدارگرایانه هم هست) به وطن پرستی منجر می شود.
همه کسانیکه که با نظرات رضا پهلویون مخالفت میکنند، چون میگویند وطن پرستی (تمامیت ارضی) معیار است، با خودشان عمیقا در تناقض هستند.
هر دولتگرائی نمیتواند وطن پرست نباشد. اگر میخواهید رژیم جمهوری اسلامی را سرنگون کنید و برای این وحدت داشته باشید باید وطن پرستی را برسمیت بشناسید. از جمهوری خواه تا فدرالیست. اگر نمیخواهید، باید عمق حقایق را بپذیرید که رهائی در ایران و جهان مسئله ای جهانی و غیر مملکتی و مربوط به قربانیان اقتدار (زنها، بردگان مزدی، مستعمرات و توده های زیر منگنه استبدا سلسله مراتبی و نژاد پرستی مو غیره) در جهان و ایران است که این هم هست دیدگاه آنارشیستی-کمونیستی.
معمولا لنینیستها و مارکسیستهای دیگر به من میگویند چه بخواهی و چه نخواهی (ضرورت تاریخی ماتریالیسم تاریخی) مردم خواستهای “دموکراتیک” دارند و دنبال انقلاب دموکراتیک هستند و بعد از انقلاب دموکراتیک انقلاب مارکسیستی-کمونیستی خواهد شد و دیکتاتوری پرولتتاریا خواهد آمد و از این روایتها. حال من می گویم. چه بخواهید و چه نخواهید، مسئله انقلاب ملی و درست کردن میهن سوسیالیستی بلشویکی و یا دولت رفاهی نیست و مسئله بدبختی های بشر از شر خودش فقط از طریق انترناسیونالیسم ضد اقتدارگرائی حل می شود.
آنارشیست-کمونیست
در ارتباط با وطن و مسئله تمامیت ارضی لازم است که کمی روشن تر بحث کنیم.
اگر یک سرزمینی باشد که پر از طلا و نفت و اورانیوم و سیلکوم باشد، خاکش بی نهایت مناسب برای کشاورزی و غیره اما در آن انسانی نباشد، نیروی کاری نباشد، آن سرزمین برای انسان ها فایده ای ندارد، مخصوصا برای سرمایه دارها. آنچه که ایران و کردستان و بلوجستان را مهم کرده است نه خاک و ارض بلکه نیروی کار است. سرمایه دارها در حقیقت به خاک علاقه ندارند بلکه به برده های زن و مرد مزدی علاقه دارند. آنها فقط اط طریق خرید نیروی کار است که میتوانند از منابع استفاده کنند و سود ببرند چون منبع سود نیروی کار زن و مرد کارگر است.
پس،
وقتی میگویند تمامیت ارضی، منظورشان حاکمیت بر مناطقی است که زن و مرد برده مزدی زندگی میکند.
حال با این ایده مسئله تمامیت ارضی را ارزیابی کنیم.
1 – کارگر کرد و بلوچ و فارس و ترک و عرب و غیره همگی با هم علیه سرمایه داران ایرانی از هر قوم و نژادی منافع مشترک دارند و برای همین قوم گرائی علیه منافع آنهاست. پس اگر کرد ها و یا بلوچها بخواهند جدا شوند، کارشان علیه وحدت انترناسیونالیستی لازمه آزادی طبقه کارگر است.
2 – اگر امپریالیستهای غرب و شرق بخواهند به بهانه نارضایتی کارگران ایرانی(کرد و فارس و ترک و بلوچ) جنگ و جنگ داخلی راه بیاندازند، این کار ارتجاعی است و ما نه از زاویه وطن پرستی و تمامیت ارضی، بلکه از زاویه جنگ راه انداختن و اختلاف راه انداختن میان خواهران و برادران طبقه خود، یعنی طبقه ما طبقه برده مزدی، با آن مخالفت میکنیم.
3 – از آنجا که دیدگاه مارکسیستی دولتگراست، نمیتواند در انتها به “وطن سوسیالیستی” ختم نشود. بلشویکهایش را دیدیم که برای هر وجب حاکمیتشان آدم کشتند و سوسیال دموکراتها را دیدیم و می بینیم که باید در پارلمانها برای حفظ وطن قسم بخورند. بلشویکها چون حاکمیتشان را در خطر دیدند بخشی از روسیه را دادند نه چون دیدگاه غیر وطن دوستانه داشتند. بعد از شکلگیری حاکمیتشان و برقراری سرمایه داری دولتی تک خزبی، حزب کمونیست مارکسیستی روسیه از هز وطن پرستی وطن پرست تر شد تا آنجا که حتی در انترناسیونال هم دنبال حفظ وطن بود و بعد که دید به نفع وطن سوسیالیستی نیست منحل ش کرد.
4 – اگر زن و مزد کارگر منطقه ای بتوانند با ایجاد ککلکتیوهای ضد سرمایه داری و ضد مردسالاری و ضد امپریالیستی و ضد سلسله مراتب تشکیلاتی منطقه ای را کمونیستی کند و مجبور شوند علیه مناطق دیگر از آن دفاع کنند، به کسی خیانت نکرده اند. البته روژاوا نمونه این نیست چون روژاوا مجبور شد از امپریالیسم آمریکا کمک بگیرد. کلا ایده کمونیسم منطقه ای در انتها شکست میخورد و درست نیست که آنارشیستهای کمونیست، جامعه آنارشیستی-کمونیستی منطقه ای درست کنند چون بدون انقلاب در سایر نقاط جهان مخصوصا در کشورهای بزرگ امپریالیستی، حتما شکست خواهند خورد. خیانت و غیره مطرح نیست، موفق شدن و هزینه کم دادن مهم است. روشنفکران نباید توده را گوشت دم توپ ایده های خود کنند. ریسک انقلاب باید توسط توده ها خوب درک و بحث شود.
پس،
همانطور که می بینید، مواضع کمونیستی-آنارشیستی در ارتباط با مسئله وطن و تمامیت ارضی بسیار روشن، انسانی، منطقی و علمی است.
اگر کسی مخالفتی دارد میتواید در همیجا بحث کند.
آنارشیست-کمونیست
ایم مقاله هم در افشای ضد انقلابیون وطن پرست شده اما به امپریالیستها پیوسته، جالب است:
https://www.azadi-b.com/?p=31113
شیر “نر” مقاله جالب بود.
نقد مقاله مثل همان نقدم از مقاله آقای صالحی نیاست.
طرفداران حکمت باید از فضای ذهنی حکمت که دولت گراست بیرون بیایند.
با دولت گرائی نمیتونید وطن پرستی را نقد کنید. این پاشنه آشیل مارکس هم بود. او از آلمانها علیه اسلاوها دفاع کرد و پایه دیکتاتوری های حزبی و بازی های سوسیال دموکراتیک را نزد.
آنارشیست-کمونیست
درباره این مقاله:
““نشست شازده اینا و پیوستن موسوی به “زن زندگی آزادی”یازی راستها”
از آقای سعید صالحی نیا
https://www.azadi-b.com/?p=31104
#
مقاله خوبی است اما متاسفانه در آخر مقاله می نویسد:
“زنده باد آزادی ، برابری ، زنده باد مبارزه برای تشکیل حکومت کارگری!”
اول اینکه شعار کلی مثل آزادی بدرد نمی خوردو قابل تفسیر است و خود مقاله در واقع بخاطر تفسیرها از آزادی نوشته شده.
“برابری” هم که اصلا درست نیست چون انسانها برابر بدنیا نمی آیند و شعار کمونیسم همیشه بوده است از هر کس به اندازه توانش به هر کس به اندازه نیازش.
اما بدتر از هم هست: “زنده باد مبارزه برای تشکیل حکومت کارگری”
این شعار بد است چون حکومت کارگری آدم را یاد حکومت بلوشیکها و استالین می اندازد.
شعار بهتر است باشد: زنده باد مبارزه برای تشکیل حاکمیت کارگری.
در ضمن، مبارزه آقای صالحی نیا با تقوائی ها برای حفظ میراث حکمت اشتباه است چون حکمت لنینیست بود و لنیسم آخرش به دیکتاوری تک حزبی حزب مارکسیستی کمونیست منجر می شود. باید از گذشته خود خلاص شوید.
آنارشیست-کمونیست
اقتدارگرائی با خشونت همراه است و بدون آن ممکن نیست و تثبیت نمی شود.
در همان کتابخانه ای که گفتم، اگر خوب و بزرگ باشد، بروید قسمت زیست شناسی و انسان شناسی و روانشناسی تکاملی. نگاهی هم به آنها بیاندازید و لااقل به فهرستها و بخشا پاراگرافها تا متوجه شوید که انسان ذاتا (ظاهرا اکثر پرایمیتها) هم گرایش خشونت برای سلطه داشتن دارند و هم گرایش به صله برای تعاون و همکاری. بعد برگردید دوباره به همان تاریخ وقایع و بعد نگاهی کنید به وضعیت جوامع امروزی و مثلا تاریخ 40 سال گذشته. نمیتوانید نتیجه بگیرید که اقتدارگرائی بر فرهنگ انسان غلبه پیدا نکرده و گرایش به همکاری و تعاون مغلوب نشده. از آنجا که فرهنگ ساخته بشر است، نه مثل وجه زیستی (بیولوژیک) محصول تکامل خارج از اراده خلاق انسان، فرهنگ سلاطه اختراع است و قابل از بین بردن. انقلاب در حقیقت هست ساختن تعاون و همکاریو یا غالب کردن آن. برای همین است که ما آنارشیستها میگوئیم که تشکل انقلابی باید کلکتیو باشد و دولت باید از بین برود و وارد فازهای سیاسی دولتها نباید شد. البته منظورم از آنارشیستها، آنارشیستهای نیم بندی نیست که هوادار امپریالیستهای غربی می شوند و حتی دولت اوکراین و در طرف دیگر دولت ونزوئلا را انقلابی ارزیابی میکنند و به هر چه آنارشیسم است لجن می پاشند! آنارشیسم خیلی ساده و قابل فهم است و نمیتوان دولتها را انقلابی دید.
آنارشیست-کمونیست
این چطور:
نه آنارشیسم، نه کمونیست، بلکه یک حکومت لیبرال دموکراتیک که در آن مردسالاری مدیریت می شود، بردگی مزدی مدیریت میشود، تضادهای امپریالیستی در کشور مدیریت میشود و استبداد سلسله مراتبی مثل همیشه بعلت رفاه نسبی وجود دارد و همه میگویند خب دیگه دنیا همین است، یکی رئیس است و دیگری زیر دست.
این دیدگاه و آرزوی اربابان اصلاح طلب و یا لیبرال و یا جمهوریخواه است، حتی کوشش دیکتاتورها برای ثبات جامعه. همه صاحبان اقتدار، چه مرد ها، چه سرمایه داران کوچک و بزرگ و چه انحصارات و امپریالیستهای گوناگون و همه زیر دستان بنوعی راضی شوند، یک چیزی بده یک چیزی بگیر. سلطه و تضمین سلطه را بده، رفاه نسبی را بگیر ویا زا زاویه صاحب قدرت: سلطه را بگیر، رفاه نسبی را بده. ناهنجاری های مربوط به جامعه اقتدارگرا مثل دزدی، جنایت و غیره را هم که برایش پلیس درست میکینم. پلیسهای قهرمان! برای امکان جنگ دو کار میکنیم، هم ارتش درست میکنم و به ارتشیان مفتخر می شویم که جانشان را برای نظم موجود و استقلال وطن میدهند، و هم در پیمانهای امپریالیستی وارد شده، امکان مورد تعرض قرار گرفته شدن کشور خود را کم میکنیم. به عبارت دیگر، میانه روی، تعادل!! همه راضی!!
اما این طرح کار نمیکند و دلیلش دقیقا همان وجود اقتدارگرایی در انسان است.
هیچ کس به آن چیزی که دارد راضی نیست، مخصوصا صاحبان اقتدار. مرد ها دنبال زنها، زنها دنبال شوهر، کارگران دنبال افرایش حقوق و سرمایه دار کوچک دنبال سرمایه دار بزرگ شدن و سرمایه دار بزرگ دنبال انحصار درست کردن و صدور سرمایه بکمک امپریالیسم، توده های سلسله مراتب دنبال بالا رفتن از نردبان قدرت و خودشیرینی. گرچه جامعه ممکن است در دوره ای آرامش داشته باشد، اما عمیقا در بحران بسر می برد.
برای درک بحران جامعه انسان بروید به یک کتابخانه. کتابهای وقایع تاریخی کم نیستند، بعضی از آنها قطور هم هستند. ببینید که کی و کجا جوامع آرامش داشته اند؟ هیچ وقت. می بینید که بشر موجودی است در بحران دائم، سلطه طلبی و شرارت غلبه دارد و ریاکاری ها دیر و یا زود افشا شده است و نوع عوض کرده است. فکر نمی کنم همه جانوران در بحران هستند جز آنها که در حال منسوخ شدنند ویا انسانها دارند منسوخ شان میکنند.
با صداقت و کمی فکر کردن میتوان دید که جامعه بشر بیمار است. تشخیص من این است که بیماری بشر مرض سلطه داشتن است، اقتدارگرائی. این مرض بر فرهنگ انسان غلبه دارد و بیان وضع فرهنگی فعلی بشر است. یا این مرض را باید بر طرف کرد و یا هر فردی باید منتظر اینها باشد:
اگر زن باشد، از شوهر کتک خوردن.
اگر زن باشد، مورد سوء استفاده و تجاوز مرد قرار گفتن.
اگر زن باشد اجبارا ازدواج کردن.
اگر زن باشد ممکن است مجبور به فروش سکس شود.
کم شدن حقوق.
از دست دادن مزایا.
بازنشستی همراه با فقیر شدن.
مورد تعرض جنایتکاران قرار گرفته شدن.
ناامنی ناشی از قدرت پلیس و جاسوس رژیمها.
ناامنی ناشی از نیروهای طبیعی مثل زلزله، سیل و غیره.
به جنگ فرستادن شدن خود و نزدیکان.
ورشکسته شدن.
بدهکار شدن.
مریضی ناشی از محیط زیست.
مریضی ناشی از فقر.
این لیست بسیار بیشتر از این است.
#
خلاصه:
چاره این مرض انقلاب است. انقلاب یعنی از بین بردن اقتدارگرائی در زندگی انسان که اشکال مهم آن در ایران اینهاست:
مردسالاری
بردگی مزدی (در قدیما فئودالیسم و برده داری و اشکال دیگر استثمار)
امپریالسم
استبداد سلسله مراتبی
#
آنارشیست-کمونیست
خانم آرام،
من با بیشتر نظرات شما در این مقاله موافق نیستم.
توضیح بدهم.
۱ – جامعه بشر تاریخا زیر بار اقتدارگرایان خود رفته است. این ارتجاع در همه جا حاکم است، چه در کشورهایی که دولت دموکراتیک دارند و چه در کشورهایی که دولت دیکتاتوری دارند و چه در کشورهائی که دولت مارکسیستی داشتد و یا دارند.
۲ – اقتدارگرائی در هر منطقه کره زمین اشکال خاص خود را دارد و در عین حال دارای یک سری وجوه مشترک است. روابط سرمایه داری، شکل استثمارگری اقتدارگرایی را در جهان تقریبا یکسان کرده است. مارکس در این درست میگفتند.
۳ – اقتدارگرائی و پیروزی تاریخی آن مردسالاری، بردگی مزدی، امپریالیسم و استبداد سلسله مراتبی و در بسیاری مناطق، نژادپرستی، بوجود آورده است. این ذهنیت و عینیت منتج از آن برای اقتدارگرایان رضایت بخش و برای قربانیان آنها فلاکت است. این وضع امروز بشر است از جمله وضع ایرانی ها.
۴ – اقتدارگرائی از آنجا که سلطه طلبانه است، ارتجاعی است. این گرایش آزادی قربانیان را در تعیین سرنوشت زندگی خود نفی میکند و سرنوشت قربانی را در دست خود میگیرد. این اسارت در تمام دنیا وجود دارد و خاص ایران نیست.
۵ -در ایران، سلطه طلبی فعلا بصورت حاکمیت مردان اسلامی و سرمایه داران اسلامی قرار دارد. قبلا از جمهوری اسلامی، ارتجاع، تعریف شد، شکل دولتی دیگری داشت، اما کنه فرهنگی متفاوتی نداشت چون جامعه مردسالار بود، بردگی مزدی بود، امپریالیسم زده بود و استبداد سلسله مراتبی حاکم بود. حتی در اشکال ماقبل سرمایه داری، کنه ارتجاع بصورت استثمار و استعمار و استبداد سلسله مراتبی قابل شناسائی است.
۶ – اقتدارگرائی کار ساده ای نیست، با مقاومت مواجه میشود و مقاومت گهگاهی به شورش تبدیل می شود. نهادهای ثابت (ثابت در کنه نه شکل) دولتی در مقابل این مقاومتها ساخته شده است. نهادهای ایدئولوژیک ظاهرا غیر دولتی هم همینطور، مثل نهادهای مذهبی.
۷ – شورشهای سال ۵۷، علیه اقتدارگرائی نبود، علیه نوع دولتی سلطنتی و وابسته به آمریکایش بود. این شورشها موفق بود چون شکل سلطنتی و وابستگی سیاسی به آمریکا را از بین برد. اما اتقلاب نبود چون ذهنیت ضد اقتدارگرائی نداشت. اگر داشت، ضد مردسالاری بود، ضد بردگی مزدی بود، عمیقا ضد امپریالیستها در اتحاد با قربانیان آنها علیه اقتدراگرایانشان نبود، ضد استبداد سلسله مراتبی بود.
۸ – تمام تضادهای سیاسی سال ۵۷ و تمام بند و بستها و سیاسی کاری ها (شما میگوئید فرصت طلبی) در چهارچوب اقتدارگرایی و حفظ عینیات تاریخی آن بود. هیچ مبارزه انقلابی با رژیم جمهوری اسلامی در جریان نبود چون هیچ ذهنیت ضد ارتجاع وجود نداشت. مارکسیستهای بلشویک اقتدارگرا بودند، مارکسیستهای سوسیال دموکرات اقتدارگرا بودند، تمام بورژوا لیبرالها اقتدارگرا بودند و هستند و الی آخر.
۹ – تغییرات اوضاع سیاسی در ایران از سال ۵۷ تا بحال تماما در چهارچوب اقتدارگرائی صورت گرفته است نه در نفی آن. مسئله کماکان نوع اداره قربانیان اقتدار بوده است نه رهائی از اقتدارگرایی.
۱۰ – شعارها و اعمال توده ها در شورشهای سالهای ۸۸، ۹۶، ۹۸ و امسال نشان میدهد که هیچ جنبش انقلابی ای در ایران وجود ندارد. هر چه هست مقاومت علیه نوع حاکم اقتدار است بدون ذهنیت مبارزه با گرایش اقتدارگرایی و اشکال عینی آن در جامعه. البته تک و توک، اینجا و آنجا میتواند دید اما عمومیت ندارد.
۱۱ – اپوزیسیون جمهوری اسلامی، از مارکسیست رادیکال تا بورژوا لیبرال متمایل به دولتهای امپریالیستی غرب، خودشان اقتدارگرا هستند. به اندازه کافی فاکت برای اثبات این ادعا وجود دارد. بهمین علت، در گذشته و حال ، در هیچ جای دنیا، هیچ تغییر بنیادی در وضع قربانیان اقتدار صورت نگرفته است.
۱۲ – کسانیکه میخواهند آزاد بشوند، از زن و مرد برده مزدی گرفته تا روشنفکر خیر خواه، نمیتوانند فکری داشته باشند و یا کاری کنند ضدیت جز ضدیت ذهنی و عملی با گرایش اقتدارگرایی در بشر و مبارزه با عینیات آن که حداقل مجموعه ای است از مردسالاری، بردگی مزدی، امپریالیسم و استبداد سلسله مراتبی.
۱۳ – وجود خرافات از جمله خرافات مذهبی، توهمات و سایر ایده های غیر علمی و غیر منطقی در توده ها و حتی روشنفکران و حتی تحصیل کرده ها ، نتیجه کار مهندسی فکری اقتدارگرایان حاکم شده بر بشر است. آنها بخشی تز ثروت خود را به این کار اختصاص میدهند. مبارزه با این تحمیلات و ایده های ارتجاعی در واقع دفاع از علم و دانش است. درست اندیشیدن، یعنی علمی و منطقی اندیشیدن، لازمه انقلاب یعنی لازمه از بین بردن اقتدارگرائی (ارتجاع) است.
۱۴ – گرایش به اقتدار داشتن در همه موجود است، حتی در کودکان. تاکید بر کلکتیو بودن سازماندهی مبارزه با ارتجاع (با اقتدارگرایی و عینیاتش) ضروری و کلیدی است.
۱۵ – از آنجا که ماهیت نهاد دولت برای حفظ اقتدار بوجود آمده، تصور آزادی بصورت وجود یک دولت انقلابی تناقض در گفتار و توهم در ذهن است . دولت کرائی محصول مهندسی فکری تاریخی افتدارگرایان و بیان پیروزی تاریخی آنها بر نوع بشر است.
۱۶ – انقلاب ملی نیست، جهانی است. صرفا مربوط به حال نیست، از بین بردن میراث تبه کارانه اقتدارگرایان، مربوط به حال و مربوط به آینده بشر است. انقلاب تحول در فرهنگ بشر است، نه صرفا فرهنگ ایرانی، هم ایرانی و هم برای تمام بشریت.
۱۷ – امیدوارم این متن خلاصه در ذهن شما تاثیر بگذارد تا از پارادایم ظاهرا انقلابی اما عملا ارتجاعی خارج شود. البته فقط شما نیستید. تمام اپوزیسیون غیر آنارشیست و حتی بسیاری آنارشیست، در توهم انقلابی بودن زیست میکند، اما در عمل و در روابط با هم، ارتجاعی (سلطه طلب) هستند.
آنارشیست-کمونیست