هگل، فاقد اتوپی، ولی آرمانگرا ؟
آرام بختیاری
hegel,kant,marx
تناقضات فلسفه هگل؛ دولت چون خداست.
هگل(1831- 1770) یا ارسطوی آلمانی، در آغاز، الهیات خوانده بود و تحت تاثیر کانت کتاب “زندگی مسیح) را در در 25 سللکی نوشت، بخشی از روحانیون پروتستان، دکترین مذهبی او را نیز تعقیب میکردند، و زمانیکه ناپلئون را سوار اسب در شهر اشغال شده اش دید، چون داستان نیچه و اسب درشکه چی، شادی کنان فریاد زد: او “روح جهان” است. منظور هگل از روح جهان، تداعی مفاهیمی چون: حقیقت، هستی، اندیشه، و خدا بود. او میگفت: دولت اراده خدا را به نمایش میگذارد و هدفش واقعیت دادن به عقلگرایی است. توضیح اینکه در زمان هگل مانند وضعیت ماکیاولی، آلمان دچار خان و خان بازی و حکومتهای امیران و شاهزادگان، و تقسیم کشور به ایالات و ولایات و ممالک محروسه بود. هگل شاید برای جلب توجه ماموران دولت پرویس میگفت: دولت جایگزینی است برای خدا که همه چیز را تنظیم میکند و ورای اراده فرد قرار دارد. جامعه شناسان اکنون فقدان شهامت شهروندی در مقابل اتوریته دولت پرویس را نتیجه این نظریه اقتدارگرایانه هگل در زمان خود میدانند.
هگل در مقایسه با روسو میگفت: مالکیت خصوصی، اساس آزادی است. فلسفه سیاسی هگل شامل 3 بخش: حقوق، دولت، و تاریخ جهان است. لیبرالها مدعی هستند که تئوری دولت هگل موجب دولت های فاشیستی و استالینیستی در قرن 20 میلادی گردید. هگل میگفت: هدف”روح جهان” شکوفایی حقیقت محض است. وی دولت پرویس را از این نوع میدانست. هگل را گروهی پدر فلسفه تاریخ مبدانند. دو حقیقت تفکر وی: تاریخی بودن فلسفه، و نقش متد دیالکتیکی، در فلسفه میباشد. فلسفه هگل “ایده آلیسم محض” نام گرفت چون او میکوشد تمام هستی را از طریق مقوله “روح” توضیح دهد و آنرا خالق همه چیز بداند. هگل مدعی بود که تاریخ جهان، تحول و پیشرفتی است در آگاهی و برای دسترسی به آن. او آزادی را محصول تعلیم و تربیت میدانست.
هگل مسیحیت را دین محض میدانست که سنتزی است از همه اشکال دینی پیشین تاریخ بشر. وی میگفت تاریخ جهان میدان سعادت نیست چون تاریخ برای تولید و زحمت و خلاقیت است و نه برای خوشی و سعادت. در نظر هگل اساس هستی، روی متد دیالکتیکی تفکر بنا شده؛ و تفکر یعنی هستی. او مدعی بود که انقلاب فرانسه یک شکست و بن بست” دیالکتیک” بود. نکته مهم فلسفه سیاسی هگل، تز فرد باید مطیع دولت باشد،بود. تصور او این بود که هدف نهایی تاریخ انسان، واقعیت دادن و عملی نمودن به آزادی انسان است. نقش مهم هگل در فلسفه، نظرات سیاسی و تئوری هایش پیرامون جامعه مدرن است. او میگفت: ایده یک آگاهی جامع و کل، نخستین قدم برای وحدت جهان است. وی بعد جدیدی به فلسفه داد؛ یعنی بعدی تاریخی.
هگل مجموعه دانش و روشنگری بشر در زمان خود را وارد کتاب تاریح اندیشه نمود، از جمله: سکولاریسم، مدرنیسم، علوم طبیعی، عرفان، شور و شوق، فرد و جمع. او میگفت همه بحث و نظرها حق دارند مورد توجه زمان حال و آینده شوند. موضوع پدیدارشناسی و فنومنولوگی وی “روح کیهانی” است که شامل انسان و طبیعت میباشد. در نظر هگل آگاهی و دانش، پویا و دیالکتیکی هستند و با کمک جدل و بحث و تضاد رشد میکنند و نه از طریق توجه و تفاهم و درک. هگل مدعی بود که فلسفه اش نقد و شناخت زمان حال اوست و قصدش این بود که فلسفه را در زمان خود به پایان برساند. او میگفت: دولت یعنی واقعیت دادن به عقل، و حقیقت مانند فلسفه مشخص است. فلسفه هم حقیقت محض است و هم دانش محض. مفهوم اساسی فلسفه هگل مقوله “بی نهایت” است.
هگل فلسفه کانت را دگماتیسم ذهنی و گندیدگی عقل نامید و مدعی بود که چیزی حقیقی در آن نیست و فقط به ظواهر میپردازد. فلسفه سیستماتیک هگل متکی است به فلسفه سیستماتیک کانت و فلسفه سیستماتیک مارکس متکی بود به فلسفه سیستماتیک هگل. هگل مدعی بود که فلسفه غرب را به نقطه اوج و پایان خود رسانده و آنرا پایان دانش بشر نیز میدانست.” فلسفه تاریخ” قوی ترین بخش فلسفه هگل است. او با آثار خود پایان تاریخ را نیز اعلان نمود. هگل ” فلسفه محض” شلینگ را مانند شبی میدانست که همه گاوها در آن سیاه هستند. در نظر هراکلیت یونانی همه چیز مانند رودخانه در جریان بود، و هگل میکفت همه چیز در حال “شدن” است، پروسه درونی شدن، دیالکتیک است. دیالکتیک در فرهنگ یعنی بحث و جدل برای روشنگری بیشتر. سقراط و افلاتون از نخستین فیلسوفانی بودند که از آن در آموزشهای خود استفاده میکردند.
راسل، فیلسوف و ریاضی دان انگلیسی، مدعی بود که فلسفه هگل در تاریخ 2700 ساله اندیشه بشر در غرب، مشکل ترین است و غالب تئوریهای وی غلط هستند. این قضاوت راسل ممکن است بدلیل رقابت و حسادت فرهنگی میان دو کشور آلمان و انگلیس باشد. سیستم فلسفی مارکس و انگلس نکات بیشمار هگلی دارد و مارکس جوان خود را شاگرد هگل میدانست. هگل خود در جوانی تحت تاثیر عرفان و مکتب رمانتیسم بود که بی تاثیر روی افکار سیاسی و مذهبی او نیست. وی منکر مقوله های زمان و مکان بود. هگل بی تاثیر از افکار شلینگ و کانت نبود . او خلاف کانت جنگ را برای تحولات جامعه و تاریخ، مفید میدانست و مقاله “رابطه دین عقلی با دین پوزیویتیستی” را زیر تاثیر اندیشه های کانت نوشت. امروزه ادعا میشود که بدون فلسفه تاریخ هگل، در قرن بیست، تئوری سیاسی او پیرامون دولت مقتدر مرکزی و اتوریته، علیه” ممالک محروسه” امپراتوری پرویس، مطرح نمیشد.
هگل بعد از مرگ پدر تصمیم گرفت افکارش را در قالب سیستمی فلسفی با ادعای علمی، به علاقمندان عرضه کند. سیستم فلسفی او شامل 3 بخش: منطق، طبیعت، و فلسفه روح، است. تئوری روح او شامل مفاهیم: آگاهی، خودآگاهی، عقل، روح، دین، و دانش محض یا فلسفه است. فلسفه روح هگل شامل: روانشناسی، اخلاق، حقوق، فلسفه سیاسی، فلسفه تاریخ، فلسفه دین، و استتیک یا زیباشناسی میباشد. روح ذهنی هگل شامل: انسانشناسی، فنومنولوگی یا پدیدار شناسی، و روانشناسی است، و روح عینی وی شامل: حقوق، اخلاق گرایی، سنت گرایی(شامل: خانواده، تاریخ، دولت، جامعه شهروندی)، و روح مطلق هگل شامل: هنر، دین، و فلسفه است. وی مدعی بود که خدا یا عقل کل، جهان را طبق اصول فکری و عقلی او هدایت میکند!. فلسفه هگل سنتز ایدههای فیشته و شلینگ؛ یعنی یک سیستم” ایده آلیسم ذهنی” بود. آندو ریشه در فلسفه کانت داشتند.
سیستم فلسفی هگل عملا راهنما و مشوق روح ارتجاع شبه علمی دولت پرویس شد که آخرین نتیجه آن، انتقاد از رفرم و اصلاحات آزادیخواهانه در انگلیس بود. ادعاهای هگل پیرامون: دادگاه تاریخ و پیام آوری فلسفه اش، نشان میدهد که این متفکر ظاهرا عقلگرا، دچار دگم های مذهبی و پیشداوری های الاهیاتی بوده. گروهی از مورخان و بیوگرافی نویسان، هگل را مدافع دولت پرویس در قرن 19 میلادی؛ با اهداف و استراتژی های امپریالیستی، میدانند. رقابت های آلمان با روسیه، انگلیس، و فرانسه، سرانجام در قرن 20 منتهی به 2 جنگ جهانی و شکست امپراتوری آلمان شد. از طرف دیگر فلسفه هگل در قرون 19و 20 میلادی در کشورهایی مانند: ایتالیا، لهستان، و روسیه موجت استفاده برای جستجوی “هویت تاریخی” گردید.
بحث اضداد هگل نتیجه مطالعات وی پیرامون ایدههای: هراکلیت، افلاتون، ارسطو، آگوستین، اسپنسر، فیشته، شلینگ، و مکتب اسکولاستیک مسیحی بود. هدف فلسفه هگل تشکیل “علم محض یا علم مطلق” بود. در ساختمان عظیم تفکر وی هدف این است که اندیشه و هستی به یک هویت نهایی برسند؛ یعنی نوستالژی انسان برای” درک بینهایت و یکی شدن ذهن و عین”. بحث “شدن” در نظر هگل یعنی گذر از مراحل: تز، آنتی تز، و سنتز، چون هستی و وجود بدون مراحل شدن و تحرک، هیچ و پوچ است. برای وی این پروسه، دیالکتیک وجود و هستی است. دیالکتیک چه در مفاهیم و چه در جریان تفکر مفهومی، مانند اندیشه ورزی پویا و متحرک است. کتاب “علم منطق” بخش اول سیستم فلسفی هگل است. او مکتب فنومنولوگی یا پدیدارشناسی را: علم تجربه آگاهی ها میدانست. راسل، ریاضی دان و فیلسوف مدرن انگلیسی، فهم مشکل فلسفه هگل را بدلیل ساختارهای مفهومی وی میدانست. متد دیالکتیک هگل اغلب در مورد فلسفه تاریخ است؛ که تکیه گاه فلسفه وی نیز میباشد. هگل مصمم بود که سیاست ، جامعه و انسان زمان خود را تغییر دهد. مارکس و انگلس به این نوزایی اندیشه هگل، در فلسفه خود توجه نمودند.
منابع:
–philosophie von der antike bis gegenwart,mathias vogt,jokers edition,netherlands,s. 204-209
–die philosophen und ihre kerngedanken, horst poller, olzog verlag, 2005, berlin, s. 280-286
— philosophie, eine einführüng. jörg aufenanger, orbis verlag, 1990, münchen, s.146-153
–eine kurze geschichte der philosophie, robert c. solomon, piper verlag, münchen,1997, s. 172-180