میان رزم و بتسازی:گفتوگوی”تودهایها” با رفیق سیامک کیانی دربارهی حزب توده ایران
به مناسبت چهارمین سالگرد مرگ رفیق فرهاد عاصمی
پرسش:
به ۱۱ سپتامبر و سالگرد مرگ رفیق فرهاد نزدیک میشویم. به نظر شما، دستاورد سیاسی او چه بود؟
پاسخ:
برخی از گروهها دوست دارند که با بتسازی از رفیقان ما، گوهر بنیانی زندگی آنها که همانا رزم آنهاست، را زیر سایه بگذارند. هدف ما بتسازی از رفیق فرهاد نیست.
دستآورد سیاسی او کم و بیش مانند همهی رزمندگانی بود که گام در نبرد طبقاتی گذاشتهاند؛ هم پیروزیها بود و هم شکست. شخصیت این رفیق هم همینگونه، هم فراز داشت و هم نشیب، ولی مانند همهی پیکارگران راه برابری و آزادی، به گفتهی طبری «در عصارهی خود با عشق به تبار انسانی میجوشید».
برخیها او را به دلیل همکاری با آقای خدایی سرزنش میکنند و آن را خراشی به یادگارِ چهره سیاسی او میدانند. و برخی دیگر به او خرده میگیرند که چرا برای برگشت به حزب، خود را تا آن اندازه کوچک کرده بود. رفیق فرهاد نقش برجستهای در سازماندهی رفیقهای دانشمند تودهای در آلمان داشت و زمانی بند پیوند میان گروههای پنهانی حزب در ایران و رهبری حزب در آلمان دموکراتیک هم بود. پس از ضربه، هم عضو اصلی کمیتهی برونمرزی حزب بود. داستانهای پس از آن را دیگر همه میدانند.
بزرگترین دستآورد ده سال پایانی زندگی او، پافشاری بر خط مستقل طبقاتی در جنبش تودهای و روشنسازی پیوند دیالکتیکی و گسستناپذیر میان وظیفههای سوسیالیستی و دموکراتیک بود.
پرسش:
شما از بتسازی صحبت کردهاید. لطفاً توضیح دهید که بتسازی چگونه میتواند در جنبش «چپ» اثر بگذارد و اندیشهها را محدود کند؟
پاسخ:
بتسازی، این خوی دیرینهی انسان، از پرستش خدایان سنگی و چوبی آغاز شد و آرامآرام به جان فرهنگها و جنبشها نیز راه یافت. چه در دین و چه در سیاست، هرجا که کسانی بت ساختهاند، اندیشه به زنجیر کشیده شده، و زبان نقد و پرسشگری بریده شده و خاموشی چیرگی یافته است.
شگفتآور نیست اگر ببینیم جنبش «چپ» ما نیز، با همهی سخنهای خود دربارهی روشنگری و خردمندی، گاه در دام همین فرهنگ گرفتار آمده است؛ فرهنگی که، به گفتهی دکتر سروش، بخشی از مردهریگ (میراث) شیعه است. میراثی که شیعیان، زیر فشار توانفرسای اکثریت سنیمذهب، به جای پشت دادن بر خرد و آزادی، به داستانپردازی، گزافهگویی و اسطورهسازی روی آوردهاند تا زخمهای تاریخی خویش را مرهمی پنداری نهند.
پرسش:
فکر کنم منظور شما غلوهای راه توده باشد که به مزاج خیلی از تودهایها خوش میآید. به نظر شما، چرا از رفقای مبارز و جاندادهی ما نباید تقدیر شود؟
پاسخ:
ببینید رفیق جان، تنها راهِ توده نیست که دست به این کار میزند؛ دیگران هم به شیوهای دیگری به بزرگسازی رهبر خود میپردازند. سخن از ستایش ویژگیهای والای برخی از رفیقان و دوستان ما نیست . سخن این است که ما نیز، ناخواسته و نادانسته، گاه در همین چالهی بتسازی افتادهایم. از رفیقان خود تندیس ساختهایم و آنان را بر فراز سپهر نشاندهایم؛ گویی از گوهر دیگری فرای سرشت انسانی ساخته شدهاند.
ولی حقیقت روشن است: رفیقان ما انسان بودند؛ انسانهایی با درخششی شایان ستایش، و در کنار آن لغزشهایی ناگزیر و کژرویهایی گاه پرهزینه. ما مارکسیستها، بیش از هر کس، باید بدانیم که هیچ انسانی سزاوار ستایش پیامبرگونه نیست.
حتا اندیشمندان دینی ـ همانسان که سروش میگوید ـ پذیرفتهاند که پیامبر نیز بدون کجروی، نادرستکاری و نادرستگویی نبود. پس ما چرا باید کسانی را تا مرز خدایی بالا ببریم؟
پرسش:
انتظار چه ویژگیهایی از رفقای ارزشمند صحیح است و چه انتظاری نباید از آنها داشت؟
پاسخ:
برای ما همین بس است که رفیقانمان دانش خویش، شور جوانی خویش و گاه جان، این گوهر یکتای بیهمانند خویش را، در راه آزادی و بهروزی انسانها، بهویژه رنجبران، پیشکش کردهاند. این بس است و کاری پرومتهگونه است که زیباتر از هر بتتراشی.
باید دانست که از یک انسان، سوای آنچه انسانی است، نباید چشم داشت. رفیقان ما فرشته نبودند و نیستند؛ نه فرزانهی جاوید، نه همواره بیگناه و نه همهچیزدان. آنها نیز، همچون هر انسان دیگر، درگیر ترس، خستگی و کمتوانی تن بودند و هستند. با این همه، ارزش آنها در این است که با همهی این کاستیهای انسانی، در راه مردم گام گذاشتهاند و بدون امید به پاداشی، همهی سرمایهی زندگی خود را با جوانمردی بخشیدند.
بگذارید یک نمونه بیاوریم. ایرج اسکندری یکی از بنیانگذاران حزب تودهی ایران بود. در فرانسه حقوق خواند و در فلسفه و علم اقتصاد مارکسیستی هم چیرهدست بود. پس از بازگشت از فرانسه، بدون تردید یکی از باسوادترین انسانهای آن دورهی ایران بود. وی نمایندهی دورهی چهاردهم مجلس شورای ملی و وزیر بازرگانی و پیشه و هنر در کابینهی قوامالسلطنه هم شد. میگویند که در فرانسه با هویدا آشنا شد و هویدا پس از نخستوزیری، خیلی تلاش کرد که او را به ایران برگرداند و هر جایگاه و پیشهای که دوست داشت را به او پیشکش کند. ولی این رفیق، تا پایان زندگی پربار خود، به مارکسیسم و آرمانهای حزب، طبقه کارگر و رنجبران وفادار ماند. همین برای ما بس.
پرسش:
آیا منظور شما قهرمانسازی از رفقای زندانی هم هست؟
پاسخ:
بسیاری از رفیقان ما، دیگر کمونیستها و رزمندگانی با ایدئولوژی دیگر در تاریخ، زیر سختترین شکنجهها کشته شدند، ولی نام و آرمان خود را نفروختند. برخیها زیر شکنجه تا دم مرگ ایستادگی کردند و سرفراز ماندند و برخیها، زیر فشارهای توانسوز، ناگزیر به خاموشی یا اعتراف ساختگی شدند. اما حتا آنان نیز شایستهی ارجمندیاند، چرا که هیچ انسانی را که زیر ابزارهای وحشیانهی شکنجه تاب نیاورده است، نمیتوان محکوم کرد. چشمداشت «قهرمانی مطلق» از انسان، بیجا و غیراخلاقی است. کسانی مانند وارطان و کتیرایی از اندکان و کمیابان در میان تبار انسانیاند.
آنچه میتوان و باید از یک رفیق همراه و همرزم امید داشت، درستی، همبستگی و پایداری به پیمان تا اندازهی توان انسانی اوست. فراتر از این، چشمداشت بیجاست. اگر کسی به هنگام شکنجه یا فشار خرد شد، نه کمتوانی او، بلکه باید ددمنشی دشمن را سرزنش کرد. یک رزمندهی طبقاتی از پیش نمیداند که در برابر شکنجههای ددمنشانهی گزمگان بیمار، تن و روان او چگونه برخورد میکند و چه توانی نشان میدهد. ارزش واقعی یک رفیق نه در کم آوردن او زیر شکنجه، بلکه در راهی است که برگزیده و در آن، تا اندازهی توانش، ایستادگی کرده است.
این قهرمانباوری نیز از فرهنگ شیعه به ما رسیده است و در فرهنگهای اروپایی دیده نمیشود؛ حتا در دیگر فرهنگهای بزرگ شرقی نیز به این اندازه دیده نمیشود.انسان، با همهی کاستیها و تواناییهایش، هنگامی که گام در راه برابری و آزادی مردم برمیدارد، والاترین باشنده است.
.پرسش:
چگونه میتوان شخصیت یک رفیق را با دید دیالکتیکی بررسی کرد؟
پاسخ:
نمونهی درخشان چنین داوری انسانی را در صبر تلخ رفیق عمویی میبینیم. او، از بلندا و والایی شخصیت رفیق کیانوری سخن میگوید و همزمان از لغزشها، کاستیها و ندانمکاریهای او پرده برمیدارد. این است روش دیالکتیکی: دیدن روشنایی و تاریکی در کنار هم و سنجش انسانها نه در بُرز و بالای اسطوره، بلکه در اندام انسانی.
گیرایی خواندن صبر تلخ در این است که رفیق عمویی همین شیوه را در بررسی ایستادگیها و کاستیهای خود هم بهکار میبرد. او نشان میدهد که چگونه قهرمان زندانهای محمدرضا، زیر شکنجه میشکند و برنامهی کودتا را میپذیرد و گردانندهی اعترافهای زیر شکنجه میشود، و باز هم نشان میدهد که پس از آن دوران سیاه، چگونه همین انسان از همهی دامهای بیشمار رژیم در زندان با سربلندی گذر میکند.
پرسش:
ما نمیتوانیم از شخصیت رفقای حزبی صحبت کنیم و حرفی از رفتار خارج از اصول حزبی رهبری وقت، بهخصوص رفیق خاوری با رفیق فرهاد، نزنیم. چرا خاوری راهِ برگشت رفیق فرهاد به حزب را باز نکرد؟ این عمل دربارهی شخصیتِ او چه میگوید؟
پاسخ:
من میدانم که رفیق فرهاد، پس از به کنار گذاشته شدن غیراساسنامهای خود، برای بازگشت به حزب، هر آنچه را که رفیق خاوری از او خواسته بود، انجام داد. ولی رفیق خاوری با ناجوانمردی، نهتنها هیچ تلاشی در اینباره نکرد، بلکه به گفتهی رفیق مسعود ملکی، چوب لای چرخ بازگشت او گذاشت.
پرسش:
حال که صحبت از اسطورهسازی شد، بگذارید گذاری به رفیق خاوری داشته باشیم. از غلوها که بگذریم، نظر واقعی رفیق خاوری نسبت به نقش و ساختار حزب چه بود؟
پاسخ:
رفیق ملکی بارها به رفیق فرهاد گفته بود که رفیق خاوری هیچ شوری برای ساختن یک حزب کمونیستی ندارد، بلکه بیشتر دوست دارد که حزب تودهی ایران یک حزب فراگیر و تودهای شود؛ چیزی مانند حزب «چپ».
پرسش:
بگذارید در این مورد برگردیم به نقشهی رفیق صفری برای سوسیالدموکراتسازی حزب. رفیق خاوری چرا و چگونه نظر رفیق صفری دربارهی سوسیالدموکرات کردن حزب را قبول کرد؟
پاسخ:
رفیق خاوری دیدگاه رفیق صفری دربارهی سوسیالدموکرات کردن حزب را پذیرفته بود. او به رفیق فرهاد گفته بود که خود هنوز مارکسیست-لنینیست است، ولی زمان دگرگون شده و سخن رفیق صفری در اینباره (سوسیالدموکراتسازی حزب) درست است. اما خوشبختانه، این برنامه به دلیل هوشیاری برخی از شرکتکنندگان کنگرهی سوم، مانند رفیق اردشیر، نتوانست پیاده شود.
پرسش:
گویا این نظر زیر تأثیر فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم شکل گرفته بود. رفیق خاوری پس از فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم چه تغییرات دیگری در مورد نظرات حزبی خود داد؟
پاسخ:
رفیق خاوری دیگر به یک تشکیلات همدست، همگام و سازمانیافته باور نداشت و خواهان آن بود که حزب تودهی ایران، مانند هر حزب اروپایی، دارای بخشهای مستقل در هر کشوری باشد. پس از فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم، او مانند خیلی از حزبیها سردرگم بود که حتا پیشنهاد برگشت حزب به ایران را به رفیق فرهاد داده بود. این رفیق در نامهای به رفیق فرهاد از دو برنامه گوناگون برای آینده حزب نوشت: یکی برگشت به ایران و دیگری بخشهای مستقل حزبی در هر کشور اروپایی. خواهشمندم که رفیق بایگانی آن نامه را پیدا کند و آن بخش را در اینجا چاپ کند.
ولی فراموش نشود، از سکوی امروز نگاه کردن به این سخنان شگفتانگیز است، ولی باید به یاد داشت که پس از یورش ددمنشانهی جمهوری اسلامی به حزب، فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم بدون تردید ضربهی بزرگی به چارچوب ایدئولوژیک و ساختار حزب زده بود.
پرسش:
گویا تنها این مسائل نبود، بعضیها از نکات دیگری مثل انتصاب و بالا آوردن مسئولین نیز صحبت میکنند. رفتار رفیق خاوری در انتصاب رهبری حزب چه نکاتی را نشان میدهد؟
پاسخ:
ببینید رفیق جان، ما برمیگردیم به همان چالش سیاه-سپیدی نگاه کردن به شخصیت یک انسان رزمنده. هیچ تردیدی نیست که پس از ضربه، کس دیگری مانند رفیق خاوری نمیتوانست رهبری حزب را در دست بگیرد. رفیقان کارکشته و بزرگی چون اسکندری، رادمنش، اردشیر آوانسیان، داوود نوروزی و … هم بودند که یک سروگردن از دید سازمانی و تئوریک از رفیق خاوری بالاتر بودند. ولی رفیق خاوری، به دلیل دلیری خود در زندانها و خونسردی در برابر حکم مرگ خود، از دوستداشتنیترین رهبران حزب در آن زمان بود که هم پیش حزبیهای درون کشور و هم برونمرزیها از پشتیبانی گستردهای برخوردار بود.
ولی از بد روزگار، آموزگار او در رهبری، رفیق صفری بود که شیوهی ویژهی خود در رهبری را داشت؛ یعنی صفری باوری به خرد جمعی و کار گروهی نداشت و رهبری حزب را وظیفهی یک گروه کوچک و همدست میدانست که دیگران میبایست از آن کورکورانه پیروی کنند. برای این کار باید همدستان را بالا آورد و دیگران را در پایین نگه داشت. نمونههای بسیاری نشانگر این است که این شیوه در رفیق خاوری هم نهادینه شد.
ما میبینیم که رفیق خاوری از تجربهی تاریخی خود دربارهی گرفتن رهبری تشکیلات شرق آسیا از رفیق فرهاد و سپردن آن به آقای خدایی چیزی نیاموخت. ما در روند کنگرهی سوم میبینیم که رفیق خاوری به رفیقان آزمایش پسنداده در رهبری حزب میدان داد. این نشان از این دارد که این کار تنها یک کجروی یا نادرستی نبود، بلکه بخشی از خط اندیشه و دیدگاه خاوری دربارهی رهبری بود.
پرسش:
مثل اینکه اینکار در آوردن افراد به هیئت سیاسی هم تکرار میشد. چه نتیجهای از آوردن رفقای جدید به هیئت سیاسی حزب حاصل شد؟
پاسخ:
بسیاری از عضوهای حزب، به دلیل جایگاه والای خاوری، از او گوششنوایی داشتند. هنگامی که او رفیقی را نامزد هیئت سیاسی میکرد، دیگران میپذیرفتند، مگر اندک کسانی مانند رفیق مسعود که جاافتاده بودند و سرد و گرم روزگار را چشیده بودند.
رفیق ملکی به رفیق فرهاد دربارهی کنگرهی پنجم گفته بود که رفیق خاوری با آوردن یک رفیق نو به هیئت سیاسی، شمار فرصتخواهان و جاهخواهان را در درون حزب بالا برده است. شگفتی در این است که تاریخ نشان داد که حق با رفیق مسعود ملکی بود و آن رفیق که نه جهاندیده بود و نه در کار حزبی زبده و تنها برای جاخواهی به آنجا آمده بود، پس از زمان کوتاهی خود از حزب بیرون رفت.
پرسش:
چرا رفیق خاوری به صلاحیت این افراد فکر نمیکرد؟ یا پس از اشتباه آنها را تصحیح نمیکرد؟
پاسخ:
رفیق مسعود، پس از بازنشستگی از کارهای حزبی، ماهانه چندین دیدار با رفیق فرهاد داشت. بگذارید در اینجا از شخصیت والای این رفیق برای شما بگویم. رفیق مسعود بهراستی شایسته نام کمونیست است. در یکی از این دیدارهای بیشمار من هم با رفیق فرهاد بودم. با اینکه او از دیدار ما بسیار خشنود شد، ولی نمیخواست که ما با سخنگفتن به زبان فارسی درباره سیاست مایه رنجش همخانه آلمانی او شویم. برای همین ما را به لابی سالمندان (Pflegeheim) برد.
در آن دیدار، رفیق مسعود به ما گفت که رفیق خاوری گاهی به نادرستیِ تصمیم خود پی میبُرد. برای نمونه، کار به جایی رسیده بود که حتا رفیق خاوری دربارهی یک رفیق تازهکار، که خود او را بالا آورده بود، گفته بود که این رفیق را آوردیم تا در «نامهٔ مردم» بنویسد، ولی او همهی خوانندگان را بیسواد کرد. رفیق خاوری همزمان به این رفیق میفهماند که باید گوششنوایی داشته باشد و دیدگاه او را در نوشتهها بازتاب دهد.
پرسش:
چرا به نظر شما انتصاب رفقای همنظر در پستهای مختلف حزبی کار درستی نیست؟ مگر همیشه در حزب دستهای مخالف دستهی دیگر نبودهاند؟
پاسخ:
نخست اینکه، در کارهای حزبی و حتا در هر کاری، باید اسلوب و شیوهی درست را بهکار برد. سنجش همدیدگاهی نهتنها یک شیوهی درست برای گزینش نیست، بلکه زیانبخش است و راه را برای چاپلوسان و کاسهلیسان باز خواهد کرد. شیوهی درست این است که نخست به واکاوی همهی سویهها و زمینههای گوناگونِ کاری که باید انجام شود پرداخت و پس از آن به دنبال رفیقی گشت که شایستگی و توانِ انجام این کار را دارد.
دوم اینکه، کاربرد واژهی «دسته» دربارهی حزب پیش از انقلاب درست نیست. دو دیدگاه گوناگون دربارهی چگونگی انقلاب در میهن ما بود که در سالهای ۵۰ شکاف میان آنها بزرگتر شد. از یکسو دیدگاه رفیق اسکندری، رادمنش و … که رفیق خاوری هم تا پیش از زندان با این دیدگاه همراه بود. از سوی دیگر دیدگاه رفیق کیانوری و هواداران سرنگونی محمدرضا و خط مشی انقلابی. ولی نهتنها هیچ دیدگاهی تلاش نکرد که هواداران دیدگاه دیگر را از حزب بیرون کند، بلکه درک میکرد که برای پایداری یگانگی حزب، همسنگی دیدگاههای گوناگون در نهادهای رهبری برجسته است. در کمیتهی مرکزی پس از انقلاب، هر دو دیدگاه در کنار هم کار میکردند و جمهوری اسلامی هواداران هر دو دیدگاه را به دار آویخت.
ولی خوب، نتیجه مثبتِ یکدستسازی حزب از سوی رفیق خاوری، نبودِ انشعاب در دو–سه دهه گذشته در حزب است، ولی بهای سنگین آن، کنارهگیری بسیاری از تودهایها بود.
پرسش:
در دوران پس از ضربه تخریب شخصیتی رفیق عمویی هم به کار افتاد. دلیل مخالفت حزب با رفیق عمویی چه بود؟ آیا رفیق خاوری در آن نقشی داشت؟
پاسخ:
رفیق ملکی بارها به رفیق فرهاد گفته بود که هیچ دلیل منطقی برای دشمنی با رفیق عمویی نمیتوان یافت؛ تنها دلیلش این است که رفیق خاوری خواستار بودن کسانی که هموزن او در حزب باشند، نیست؛ خیلی ساده.
پرسش:
گفتوگوی پایانی «نامهٔ مردم» با رفیق خاوری چه مشکلی داشت؟
پاسخ:
گفتوگوی پایانی «نامهٔ مردم» با رفیق خاوری روشن است که سخنان خود او نبود و بازسازی سخنان پیشین او با چاشنی نوین و تازه بود. ما همان هنگام هم در این باره نوشتیم و به آن پرداختیم. رفیق خاوری پیش از آن، دچار بیماری فراموشی شده بود و دیگر توان این گونه گفتوگوها را نداشت.
پرسش:
بگذارید موضوع گفتوگو را به مسائل امروز حزب بکشانیم. به نظر شما، خط غالب در حزب چه ویژگیهایی دارد؟
پاسخ:
هیچ تردیدی نیست که خط چیره در حزب، خط سوسیالدموکراسی است و اگر بخواهیم تیزبین باشیم، بیشتر به خط دموکرات سوسیالیستی، مانند دیلینک (Die Linke) آلمان و دیگر حزبهای «چپ» اروپایی میماند. نوشتههای «نامهٔ مردم» و به ویژه به سوی آینده به روشنی این گرایش را به نمایش میگذارد.
پرسش:
چگونه میتوان بازتاب این خطِ غیرِمارکسیست-لنینیستی را در تحلیلِ جنگها و سیاستِ جهانی در «نامهٔ مردم» دید؟
پاسخ:
در تحلیلهای جنگ در اوکراین و کشتار بورژوازی صهیونیسم در غزه، ما این خط غیرمارکسیست-لنینیستی را میبینیم. برای نمونه، «نامهٔ مردم» هنوز درک روشنی دربارهی جهان چندقطبی به پیش نگذاشته است و گاهی سخنان برخی از رهبران حزب دربارهی پوتین و روسیه شگفتآور است. دربارهی اسرائیل هم در «نامهٔ مردم» بیشتر دربارهی دولت دستراستی نتانیاهو سخن گفته میشود تا نهاد بورژوازی صهیونیستی و ارتش فاشیستی. کسانی که به سخنرانی رفیق امیدوار در روز یکشنبه، ۱۸ اوت، گوش کردند، میدانند که ما از چه سخن میگوییم. این رفیق با شگفتی، بدون داشتن نگاهی تاریخی به چالش فلسطین، بهگونهای ریشهی کشتار همگانی کنونی ارتش فاشیستی اسرائیل در غزه را رویداد هفتم اکتبر میداند. با این همه، فراموش نشود که حزب توده ایران، درباره یورش فاشیستیِ اسرائیل به ایران، دیدگاهِ درست و میهندوستانه داشته است.
در برابر چالشهای درون کشور نیز این گنگگویی و دوگانگی دیده میشود. با اینکه از اقتصاد نئولیبرالیستی انتقاد میشود، نوشتههای «نامهٔ مردم» آن را زیر ذرهبین ضدسرمایهداری نمیگذارد و گاهی گرایشهایی به اصلاحخواهان از میان خطهای نوشتهها چشمک میزنند. ما این چشمکزنی را در دوپهلوگویی سرمقالهی «نامهٔ مردم» شمارهی ۱۲۴۱، «بنبست سیاستهای حکومت ولایی و ضرورت سازماندهی جنبش مردمی برای نجات ایران»، به روشنی میبینیم.
پرسش:
چرا «نامهٔ مردم» با کسی یا حزبی بحث سیاسی و ایدئولوژیک نمیکند؟ ضعف رهبری حزب در مقابله ایدئولوژیک چه نشانههایی دارد؟
پاسخ:
پاسخ ساده این است که در توان نویسندگان «نامهٔ مردم» نیست. به چه دلیل؟ به این دلیل که بیشترِ رفیقان برجسته در رهبری کنونی حزب، نقشی در سیاستگذاریِ پس از انقلابِ حزب نداشتهاند و یا پیش از یورشِ ددمنشانه و پس از آن در ایران نبودهاند. حتا درکِ برخی از آنها از آن روزگار، نادرست و یا دستکم پر از کاستیهای فراوان است.
برای همین، رهبری کنونی حزب هیچ انگیزهای برای نبرد ایدئولوژیک با بورژوازی ندارد و مانند کبکی هر بار سر به زیر برف میگذارد. کمتوانی رهبری کنونی را میتوان از یورش نهادهای امنیتی جمهوری اسلامی به رفیقان جاندادهی ما دید. آگاهی نو که یک ماهنامهی امنیتی است و زیر سردبیری آقای اصلاحخواه محمد قوچانی نوشته، چاپ و پخش میشود. در شمارهی ۷ خود از حزب جاسوسان نوشته است. باید از آقای قوچانی پرسید که چگونه توانست با دسترسی به پنهانترین تاریکخانههای جمهوری اسلامی، عکسی از پیکر بیجان رفیق جانداده در راه برابری و آزادی، حیدر مهرگان، در آگاهی نو چاپ کند.
پس از هفتهها، «نامهٔ مردم» پاسخی به این دشنامنامه داده است که البته نکتههای درست در آن بسیار است، ولی به پرسش بنیانی یورش به حزب نپرداخته و دوباره در دام امنیتیاندیشی گرفتار شده است. هیچ تحلیل طبقاتی و ایدئولوژیک دربارهی ناگزیری یورش به حزب به دلیل ویژگی طبقاتی حاکمیت جمهوری اسلامی به پیش گذاشته نمیشود.
پرسش:
پس در این موارد، ما با گروههایی مثل «ده مهر» و «عدالت» همعقیده هستیم؟
پاسخ:
نه رفیق جان، وارونهی آن. به دید ما، این گروهها ضربهی سنگینی به تلاش برای کشاندن حزب تودهی ایران به سوی مارکسیسم-لنینیسم زدهاند.
پرسش:
چرا به نظر شما گروههای تودهای مانع گسترش ایدئولوژی کمونیستی در حزب شدند؟
پاسخ:
گروههای «تودهای» مانند «ده مهر» و «عدالت» بزرگترین ضربه را به تلاش تودهایهای درستکار و باریکاندیش برای مارکسیست-لنینیست کردن حزب زدهاند. رهبری کنونی حزب در جاهانداختن ایدئولوژی کنونی حزب پیروز شد، زیرا جایگزینی که این گروهها در برابر خط دموکرات-سوسیالیستی حزب به پیش گذاشتهاند، یک جایگزینی واپسگرا و ضدکمونیستی، یعنی هواداری از یک لایهی بورژوازی انگلی در حاکمیت جمهوری اسلامی بوده است.
اگر این گروهها به خط مستقل طبقاتی حزب طبقهی کارگر باور داشتند و خط مشی سیاسی خود را بر آن پایه برنامهریزی میکردند، بدون تردید فشار بر رهبری حزب به آن اندازه سنگین میشد که میتوانست همسنگی نیروها در درون و برون حزب را به سود مارکسیست-لنینیستها دگرگون کند و بدینگونه ایدئولوژی کمونیستی را به حزب برگرداند.
اما شوربختانه، اینگونه نشد. تودهایها خود را در میان این دو دیدگاه گرفتار میبینند: یک گروه که به مارکسیست-لنینیست سوگند میخورد، زیر چتر یک لایهی بورژوازی انگلی در حاکمیت جمهوری اسلامی جای خوش کرده است و گروه دیگر که ضدولایت فقیه است، چندان باوری به مارکسیسم-لنینیسم ندارد.
پرسش:
پس با این سخنان شما، دیگر امیدی به حزب تودهی ایران نیست؟
پاسخ:
چرا امید است. کنگرهی ششم و هفتم نشان داد که امید برگشت حزب به خط درست، یعنی یک خط ضدسرمایهداری و ضدامپریالیستی، یک پندار نیست. در حزب تودهی ایران، مانند همهی سازمانهای سیاسی جهان، نبرد دیدگاهها که ریشه در جایگاه طبقاتی عضوهای رهبری آن دارد، آشکارا دیده میشود. همینکه پس از سالها تلاش برای دگرگون کردن جهانبینی، هنوز در اساسنامهی حزب، جهانبینیِ حزبِ تودهی ایران «مارکسیسم-لنینیسم» نوشته میشود، نشانگرِ بودنِ یک جناحِ مارکسیست-لنینیست در نهادهای تصمیمگیریِ حزب، مانندِ کنگرهی هفتم است.
پرسش:
مصوبات کنگرهی ششم و هفتم چه چیزی را دربارهی مبارزهی طبقاتی در حزب نشان میدهند؟
پاسخ:
وارونهی آنچه «ده مهر» و «عدالت» میپندارند، ما نبرد طبقاتی در درون حزب را پایانیافته نمیدانیم. مصوبههای کنگرهی ششم و هفتم گواه این تحلیل ما است. به ویژه در کنگرهی ششم، وزن سنگین یک جناح کمونیستی دیده میشود. چرا این سنگینی در «نامهٔ مردم» و ایدئولوژی حزب دیده نمیشود و بازتاب نمییابد، خود جای پرسش دارد. این شاید برگردد به همان شیوهی رفیق خاوری که به این رفیقان میدان نمو و بالا آمدن در حزب را نداده است.
پرسش:
با وجود این انتقاداتی که ما از مقالههای «نامهٔ مردم» داریم، چرا مثل دوران رفیق فرهاد، ما به تحلیل و افشاگری در مورد این مقالات نمیپردازیم؟
پاسخ:
پرسش خوبی است. هدف ما همچنان کمک به بازگرداندن ایدئولوژی کمونیستی به حزب است. همانگونه که شما میدانید، پس از مرگ رفیق فرهاد، بررسی و تحلیل ما این بود که این نوشتهها نه تنها تأثیری را که ما خواهان آن بودیم نداشتهاند، بلکه جناح مارکسیست-لنینیست در درون و برون ارگانهای حزبی را از ما دور ساخت. برای همین، ما به همان جستارها میپردازیم، بدون آنکه از نوشتههای «نامهٔ مردم» نام ببریم.
برای این کار، ما باید به جناح مارکسیست-لنینیستی حزب کمک تئوریک بکنیم، تا آنها در نبرد طبقاتی و ایدئولوژیک برای مارکسیست-لنینیستی شدن حزب پیروز شوند. برای نمونه، نوشتهی بریکس میان دیالکتیک واقعیت و پندار و نقدی بر دیدگاه «هرم امپریالیستی» و تحلیل گذار به جهان چندقطبی برای همین رفیقان هم نوشته شد. برای همین، ما آمادگی خود را برای همکاری نشان دادهایم و برخی از نوشتهها و انتقادها را هم برای دبیرخانه میفرستیم. ما همچنین با هماهنگی با دبیرخانه حزب، چهل نسخه از کتاب «چرایی ویرانسازی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی؟» را برای پخش میان شعبههای حزبی فرستادیم.
برخیها برای ما مینویسند که هم نوشتههای «نامهٔ مردم» را میخوانند و هم نوشتههای ما را. ما بهویژه میدانیم که دیدگاه این دسته از رفیقان دربارهی فلسطین، درگیری در اوکراین و ریخت گیری جهان چندقطبی، بیشتر به ما نزدیک است تا به دیدگاه رسمی و غیررسمی حزب.
پرسش:
سرنوشت «چپ» ایران را چگونه میبینید؟
پاسخ:
چشمانداز آن چندان امیدوارانه نیست. پراکندگی و اندیشهی فرقهای نیرومندتر از همکاری و همگامی است.
پرسش:
به نظر شما، پلتفرم چنین همکاری چه باید باشد؟
پاسخ:
رفیق جان، «چپ» در ایران کمتوانتر و کمشمارتر از آن است که برخیها میپندارند. ما «چپ»ها به دلیل شعارهای درست دربارهی عدالت اجتماعی، اقتصاد مستقل ملی، نبرد علیه دستیازی بیگانگان و برای آزادی، گنجینهی معنوی بزرگ و ژرفی در میان تودهها داریم که شوربختانه، به دلیل پراکندگی «چپ»، این گنجینه به گسترش پایگاه طبقاتی ما در جامعه نمیانجامد.
در این شرایط، باید از همهی «چپ»ها که خواهان سرنگونی نظام سرمایهداری-دینی و همزمان ضد دستیازی نیروهای بیگانه به کشور ما هستند و برای نجات مردم و ایران، وابستگی و کمک به نیروهای بیگانه را نمیپذیرند، در یک جبههی ضد دیکتاتوری گردهم آیند. گذاشتن هر شرط دیگر، ضربهی بزرگی به یگانگی «چپ» در برابر دو دشمن نیرومند (جمهوری اسلامی و امپریالیسم و نیروهای راست هوادارش) خواهد زد.
Comments
میان رزم و بتسازی:گفتوگوی”تودهایها” با رفیق سیامک کیانی دربارهی حزب توده ایران — بدون دیدگاه
HTML tags allowed in your comment: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>