مکتب ساختارگرایی،- آژیر انحطاط و زوال بورژوازی
آرام بختیاری
ساختارگرایی،- فلسفه است یا علم یا متدی شبه علمی؟
چپ ها مکتب و متد ساختارگرایی را جریانی از فلسفه اواخر فرهنگ بورژوازی میدانند که تمایل عمومی اش مخالفت با: نظریه تاریخ گرایی، نگاه دیالکتیکی به تاریخ، و ضدیت با قانونمندی تاریخی است. آنها مدعی هستند که ساختارگرایی نوعی تفسیر فلسفی ناقص از تجزیه و تحلیل ساختاری علوم منفرد است. فلسفه ساختارگرایی زیر تاثیر جریاناتی مانند: فلسفه زندگی، فنومنولوگی، پوزیویتیسم، نئوکانتیسم، فرویدیسم، و اگزیستنسیالیسم هایدگری بوجود آمد. این مکتب با وجود ادعای متد و روش علمی در تحقیق، با خردگریزی افکار نیچه و هایدگر گره خورده است، و التقاطی است از: نئو پوزیویتیسم، تئوری رمان، نظرات ادبی بکت و یونسکو. نمایندگان مهم این جریان فکری عبارتند از: فوکو، دریدا، لاکان، آلتوسر، و لوی اشتراوس. اشتراوس فکر میکرد مکتب ساختارگرایی فلسفه جهان مدرن است ولی آن فقط یک مد فکری و بازی روشنفکری میان سالهای 1968-1960 میلادی بود.
از جمله خصوصیات مکتب ساختارگرایی: مطلق کردن روشهای سیستمی-ساختاری در چند شاخه از علوم مخصوصا در رشته های: زبانشناسی، روانشناسی، جامعه شناسی، و فرهنگ مردم بود. ساختارگرایان مدعی بودند که نگاه و متد ساختاری تنها امکان و روش علمی درست است. مارکسیست ها گرچه حنبش فکری ساختارگرایی را بورژوایی و غیرانقلابی میدانستند، ولی اشاره ای به ادعاهای علمی و روشنگرانه آن ننمودند. لیبرالها اشاره میکنند که متد و روش ساختارگرایی موجب طرح پرسشهای علمی غیردگماتیک در تاریخ علوم گردید.
ساختارگرایی واژه ایست لاتین، مکتبی غالبا فرانسوی، و روشی عمومی برای تحقیق در علوم دیگر. نظریه پردازان متد و روش ساختارگرایی عبارتند از: بارت، گلدمن، و روان پژوهانی مانند لاکان. بارت را امروزه پساساختارگرا بشمار می آورند. لیبرالها ساختارگرایی را مکتب و علمی میدانند که از سال 1950 میلادی در علوم اجتماعی دیگر راه یافت و متد و روشی است که بین ریاضیات و زبان شناسی قرار دارد. متفکر پیشگام آن کارناپ اطریشی از محفل پوزیویتیستی وین بود. ریشه ساختار گرایی مورد نظر لیبرالها را میتوان از آغاز قرن 20 میلادی در رشته های: جامعه شناسی، فلسفه، تئوری علم، روانشناسی، علوم ادبی، و تاریخ مشاهده نمود.
محققین لیبرال متد و فلسفه ساختارگرایی را یکی از جریانات زبانشناسی میدانند که پیرامون زبان و انسان شناسی تحقیق میکند. در تئوری ساختارگرایی مورد نظر لیبرال ها غیر از فرمالیسم روسی، متفکرانی مانند کارناپ، یاکوبسن، و راسل نیز دیده میشوند. ساختارشناسی زبانی فرانسوی متکی به نظرات ساوسور بود. او میگفت: زبان علمی است عظیم از علائم و نشانه ها. گروه دیگری ساختارگرایی را ابزاری تحقیقی میدانند که متکی به رشته های: زبانشناسی، و انسان شناسی بود. ساختارگرایی فرانسوی نخست بشکل تئوری و روش، از طریق ساوسوس و یاکوبسن در رشته زبانشناسی بوجود آمد، گرچه ساوسوس ساختارگرا بودن خود را انکار میکرد. در آثار جامعه شناسی پیشگامان عملکرد ساختاری را: اسپنسر، دورکهایم، و مالینوسکی معرفی میکنند.
جامعه شناسان، ساختارگرایی را از بیشتر جنبه ها مربوط به دوره “مدرنیسم کلاسیک” بشمار می آورند. در تاریخ ساختارگرایی زوایای زیادی هست که هنوز کشف نشده اند؛ مثلا در انسانشناسی سیاسی. به این دلیل پیش بینی میشود که در آینده دیداری مجدد میان جامعه شناسی و ساختارگرایی پیش خواهد آمد. انسانشناسی ساختارگرایانه متکی به نظرات: دورکهایم و ماوس است. پیاژه پایه گذار ساختارگرایی ژنتیک بود. رونالد بارت با کتاب “اسطورههای روزمره” نقش مهمی در جامعه شناسی ساختارگرایانه و انسانشناسی داشت. نزدیکی ساختارگرایی به جامعه شناسی به دلیل یک اثر لوی اشتراوس بود. لاکان در دهه های 60 و 70 قرن 20 تاثیری مهم روی روان پژوهی ساختاری از خود بجا گذاشت.
در پایان قرن 20 سخن از نئوساختارگرایی و پساساختارگرایی پیش آمد. جامعه شناسی از طریق نئو- و پست ساختارگرایی جذابیت یافت. بعدها ادعا شد که ساختارگرایی را میتوان فقط از طریق پسا ساختارگرایی کامل فهمید. سالها ادعا میشد که برای جامعه شناسی بحث نوساختارگرایی و پساساختار گرایی مهم است. این دو را مدرنیسم جامعه شناسی مینامند که شامل 3 زمینه: پلورالیسم، رنسانس تئوری قدرت، و انتقال اختلافات بنیادین است. ادعا میشود که ساختارگرایی و پساساختارگرایی ظرفیت فلسفی انتقاد متافیزیکی دارند؛ از جمله آثار جامعه شناسانه فوکو در باره مقوله قدرت. رابطه پسا ساختار گرایی و پسا مدرنیسم موجب خلاقیت بعضی از آثار لیوتاژ و بودیلارد شد، گرچه تفکر: سیاسی، فلسفی، و جامعه شناسانه آندو را نیز تشویق و تحریک نمود.
مارکسیست ها انحراف جریان ساختارگرایی را بدلبل وجود افکار: نیچه، فروید، کنت، اسپنسر، دورکهایم، ماوس، وینگنشتاین، پارسن، و عرفانی در آن می بینند. راسل نیز در پایان عمر بدلیل درک رئالیسم، بحران فلسفی نئوپوزیویتیستی مکتب ساختارگرایی را متوجه شد. نظرات فلسفی متحد ساختارگرایی ریشه در مکاتب: فلسفه زنذگی، نئوپوزیویتیسم، و فنومنولوگی هوسرل داشت. افکار هوسرل تاثیر مهمی روی فلسفه ساختارگرایی گذاشت. کاسپر ساختارگرایی زبانشناسی را با تکیه بر فلسفه نئوکانتی تعریف میکرد. متفکرانی مانند: کیرکگارد، دیلتای، هایدگر، فروید، نیچه، و هوسرل به شکل مستقیم و غیرمستقیم در طرح نظریه ساختارگرایی نقش داشتند. اشتراوس، فوکو، دریدا، و آلتوسر خصوصیات ساختارگرایی فلسفه خودرا قبول نداشتند، چون ساختارگرایی فلسفی دارای مرزهای مشخص نیست.
فو کو را میتوان بیش از دیگران نزدیک به فلسفه ساختارگرایی دانست. اشتراوس بحث جوامع، و لاکان بحث ضمیرناخودآگاه را وارد مکتب ساختارگرایی نمودند. هایدگر میگفت: زبان تنها موضوع فلسفه هستی است. لاکان میگفت: واژه و سخنوری نیرویی جادویی دارند. رونالد بارت میگفت: شناخت زبان یعنی شناخت جامعه. هاید گر از اسطوره زبان میگفت. سالها ساختارگرایی با کوشش زیاد به تحقیق علمی پیرامون زبانشناسی و و فرهنگ شناسی می پرداخت. گوته میگفت: در اغاز عمل بود. ساختارگرایان میگفتند: در آغاز واژه بود.
اشاره میشود که در مکتب ساختارگرایی، نظریه و تئوری اهمیت زیادی داشت، و موجب مشکل: عمل-تئوری، و تئوری-عمل گردید. غیر از فلسفه زندگی نیچه، نظرات فروید و هایدگر، افکار نئوپوزیویستی وارد فلسفه ساختارگرایی شدند. اجزاء مکتب ساختارگرایی در رشته جامعه شناسی عبارتند از: سیستم، ساختار، دانش، معنی، و تفسیر. ساختارگرایان را هم نمادعقلگرایی و هم سنبل خردگریزی میدانند. هر ساختاری دارای یک سیستم است و بالعکس. به نقل از مارکسیست ها ساختارگرایان ادعای علم بودن دارند و نه فلسفه بودن، چون خود را ورای همه فلسفه ها بشمار می آورند. انها مدعی دقت ریاضی در تحقیق و قضاوت هستند، و خود را ورای خوب و بد، و ارزش گذاری قرار میدهند، چون خود را علم میدانند. از طرف دیگر آنها را ادامه دهنده سنت رمانتیک روسویی بشمار می آورند، گرچه ژست تجدد خواهی میگیرند، پیام آور زوال و انحطاط پایان فرهنگ بورژوازی بودند، و گرچه خود را پوزیویتیست نمیدانستند ولی اندیشه های محفل وین و نظرات راسل و فروید را نمایندگی میکردند.
فوکو با نوشتن کتاب “واژه ها، اشیاء، و موضوعات”، انحلال و انحطاط جریان ساختارگرایی را اعلان نمود؛ همانطور که اشپنگلر آلمانی، پیش از بقدرت رسیدن فاشیسم، با نوشتن کتاب “غروب و زوال غرب،سقوط انسانیت”، پایان دمکراسی جمهوری وایمار را پیش بینی نمود. فلسفه ساختارگرایی را هنوز چپها در دائرت المعارف های سوسیالیستی، مخلوط و التقاطی از نظرات متفکران لیبرال و بورژوایی مانند: کنت، اسپنسر، فرایر، دیلتای، هوسرل، هایدگر، و جامعه شناسان امریکایی میدانند. یاکوبسن، زبانشناس معروف، نقش ساختارگرایی را در پیشرفت علوم مهم میدانست. در بعضی از دانشنامه های غربی، معروف ترین تئوریسین های ساختارگرایی را 3 متفکر فرانسوی بنام های: فوکو، دریدا، و لاکان میدانند.