فردای ما، برابر اسلام، ولایت و دولت دینی،
بهنام چنگائی
این اسلام زن ستیز واپسمانده، این ولایت همه سر حریف خودرأی با این ساختار سیستماتیک قهر ضدبشری اش توانسته با جنایت ها، فسادها و ویرانگری های بی مانندش کشور ایران و زندگی ایرانی را بخاک و خون و تباهی بنشاند و چه هولناک نشانده است. تک تک ما فراریان، بیدادزدگان و همگی فریبخوردگان مسلمان می دانیم که این دین دولتی برای بقای خود و سروران اشرافیش چه بی رحم، بی شرم و بی پرواست و هر نیرنگ، پستی و دروغ باورناکردنی ایکه خواسته آنرا، بنام خدا و در لابلای عباها و عمامه ها و ریاپردازی ها پوشانده، و در کنار آنها همیشه، تیغ تیز و کور قضای اسلامی اش را برعلیه مخالفانش که آنانرا کافر و دشمنان خدا می نامیده است، بُراتر ساخته و بی کم و کاست در سراسر کشور برای ترورها، کشتارها، اعدام ها و نسل کشی ها و جنگ هایش بکاربسته تامگر کشتی درب و داغان الهی ولائی اش را همچنان در دریای خون ایرانی به پیش برد و شگفتا برده است.
ما اسیران، داغداران و قربانیان بی شمار این دکانداران دینی و سرکوبشده و چپاولزده ی این بساط پلشت و پلید شیعی ولائی دیر یا زود ناگزیریم و می بایست، بجای خواری، عزاداری و خون گریستن برین زنجیره های کشتارها، اعدام ها، بردگی ها و امت پروری های 1400 ساله پایان دهیم. کلاشان انگلی ایکه پیوسته فریب توده ای خود را بنام اسلام و بسادگی آب خوردن در ژرفای ناخودآگاه ما رانده و ریشه خودکم بینی را در ضمیرمان کاشته اند؛ ما باید بدانیم که دیگر نباید در پی این اسلام باشیم، و شایسته نیز نیست که بیش ازین فریب اش را خورد که قرن ها خورده ایم!. بل می باید ما ترفندها و دسیسه های گردانندگانش را بهتر و ریشه ای تر بشناسیم و هرکدام آموخته های خویش را متعهدانه به دیگر همدردانمان بشناسانیم و از خود نیز بپرسیم! این اسلام 14 قرنی ستیزه جو، دشمنی افکن و فسادپرور که از درون بیماری زا، و از بیرون جز مرگبار و مهلک نبوده است، برای ما که هیچ، برای خود جهانیان مسلمان چه سودی داشته است؟ مگر نه بیشترین کشورهای مسلمان دچار فقر و تنگدستی ها، زیر بار زور و ستم ها و از همه دردآورتر گرفتار واماندگی های فراوان خودناباوری و گرفتار سرزنش ناتوانی خویشند؟!
برای هر انسان آگاه و نوعدوست ایرانی آشکار و سرراست می باشد، که اسلام از گذشته تاکنون برای نوع بشر و برای سنی ها هم که نه، بل تنها برای خود مسلمانان شیعی بیدادرس چه فایده ای داشته، جز جنگ و مرگ و گرسنگی و نادانی چه ارمغانی برایشان ببارآورده است؟! اسلام تاکنونی در هیچ راستائی بهینه پردازی بسود خرد فردی و اجتماعی نبوده، و در سمت و سوی بهبود روش های کهنه و به شیوه های نوی زندگی هرگز ابتکاری نداشته و هستی ما را در دور و تسلسل های بی هوده به هدرداده و بازتابی اندک و مفید نه که نداشته! بل در هیچکجا زمین و زمان به نفع دگرگونی های ناچیز ولی مفید و انسانمدار درنیآمده است. اگر این دین چنین بی هوده و اینگونه ویرانگراست که بوده است! پس چرا باید این دین یا سم مرگبار بدین سان آمیخته به جان، روان، فکر، وجود و روزمرگی زندگی ما باشد؟ آری باید از خود بپرسیم که اسلام به چکار ما مردم زمینگیر، نیروهای گرسنه ی کارمزد و خود توده های مذهبی فریبخورده درآمده است؟ پاسخ: هیچکجا! ما تنها، با دانش و دانستن نادانائی های مان و در پی پی بردن به چرائی بی هودگی این دین ویرانگراست که برای زندگی خود ناچار به چاره جوئی نو شده، و انگیزه مند دلگرم به جستجوهای سازنده ای خواهیم بود؛ جستاری که مدار گردش آن اراده و اداره خود اجتماعی و خرد انسانی باشد. پرسیدنی ست! پس چرا ما باید به جای دین به خویشتن خویش هموند باورداشته باشیم؟! چون این ما و باورمان هست که به دین موجودیت و به هستی بقا می بخشد، بدون باور ما، دین هم وجود عینی ندارد و دچار فنا و نیستی خواهدشد.
ما به دینی امیدبسته و به دینمدارانی کلاش باوربرده ایم که آنها دستکم درین 44 سال طعم و زهر همه ی زورها و ستم ها و حق خوری های غیرممکن درین جهان ستمکار، چنددست و ضعیف کش را یکجا به زیر داندان های ما کشانده، خورانده و با همه وجود ناگوارائی ها و ناملایمت های زنگی مرگبار را با زن و بچه های خویش روزانه چشیده ایم. تازه فراموش نشود که بقای همین اسلام و پشتوانه همین ولایت و پابرجائی نظام آن محصول تلاش و بردباری های ماست که می بینیم نیروی سرکوبگری آن یکدست بر علیه ما و کشورمان می باشد. درین بازار مکاره مفتخوران و انگلان ولائی نه خدائی هست که خامنه ای و مافیاهای هزارتویش را یاری دهد و نه بی داشتن و فروش نفت این رژیم می توانست اینگونه به خودکامگی ها و بلندپروزای هایش ادامه دهد. پس دلیل خامی و فریبخوردگی ما چیست و چگونگی سرکردگی های رژیم آدمخوار در کجاست؟ پاسخ روشن است: باور به دین، ملاها را سروران ما و کاخ نشینان امروز ساخت. تاریخ سیاه و خونین 14 قرنی کافی نبود! و نادانی ما زمینه ساز این 44 سال خودکامگی مطلق دینی ـ ولائی شد که اینک رژیم همچون زنجیر اژدها گونه استبداد خود را بر پیکرهای تکیده و زخمی ما پیچانده و دارد، و ما هر دم تاوان آن سرسپردگی ناآگانه را می پردازیم.
بی دلیل هم نیست که علی خامنهای در سالمرگ روحالله خمینی بنیانگذار دین دولتی مردم معترض در جریان خیزش انقلابی مهسا را اراذل و اوباش خواند و از تبهکاری و جنایتکاری های 34 ساله خود در همه ی زمینه ها دفاع کرد. او با گرامیداشت از دستگاه کشتار و سرکوب حکومتی، از نقش سپاه و بسیج و لباس شخصی ها در دانشگاه ها و خیابان ها در سرکوب معترضان قدردانی کرد. و دادستان کل کشور محمدجعفر منتظری، جمهوری اسلامی را “لطف الهی” دانست و گفت: در کشوری زندگی میکنیم که سایه نعمت و رحمت حکومت اسلامی بر سرمان است. و کیهان در واکنش به سخنان محمد خاتمی مبنی بر به زور تحمیل نکردن حجاب او را یک “روحانی بیسواد و مغرض” و سخنانش را “عوام فریبانه” خواند. کیهان نوشت: بر اساس مغالطه خاتمی، باید همه احکام الزام آور اسلام و قرآن در حوزههای مختلف اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و فرهنگی تعطیل شود. حسین شریعتمداری کیهان به کسی می گوید ” مغرض و بی سواد” که او 8 سال ما مردم ساده دل را با گفتمان تمدن ها مچل دولت دینی خود کرده بود.
از ریز تا درشت این انگل ها می سرایند که: خداوند به وسیله امام این حکومت اسلامی را در ایران بنا نهاده و اکنون سکان هدایت آن در اختیار نایب برحق ولیعصر است. در حالیکه این رژیم کار دین و خدا نیست، بل دین تنها یک صنعت و دستآورد مردم باورمند آن است که دکانداران آن که ملاها و مکلاها باشند سودش را میلیاردی می برند. این دین مال ما مردم نیست. در تملک خامنه ای ها و باندهای اوست که آنها حاکمیت مطلق بر سیاست و اقتصاد دارند و هرکس تن به این سرکردگی ندهد باید خفه و یا کشته شود.
ولایت و مذهب اش دکانی ست که علاوه بر تصرف چاه ها و فروش نفت و … میلیاردها دلار پول با کلاهبردارى از جیب مردم بیرون میکشد و همه را هزینه جار و جنجال های برتریجویانه ی مذهب خود در منطقه و جهان می کند. این رژیم با دستگاه های سیتماتیک گمراه کننده به پخش اخبار و رویدادهای دروغین برای فریب مردم دامن می زند تا ترس از خدا را بیشتر در اعتراض ها جابیندازد. از همینرو دروغ تحویل مردم میدهد.
بقول ژان پل سارتر: نهاد مذهبى، چه مسیحیت باشد، چه اسلام چه یهودیت، قبل از اینکه مجموعه اى از باورهاى اجتماعى باشد، یک ساختمان و عمارت بزرگ اجتماعى است که روى پاى خودش ایستاده، مالیات می گیرد، پول می گیرد و خرج بقا و حاکمیت خودش می کند . دین شراب ناب نیست، آتانول است که مستی میدهد، اما به قیمت کوری!
و جالب است بدانیم: دختر “قاسم سلیمانی” در شهرستان پلدشت آذربایجان غربی اراضیای به مساحت 5000 هکتار خریداری کرده است. پنج هزار هکتار مساوی است با 50 کیلومتر مربع، این اراضی واقع در دشت زنگنه، شیبلو و … هستند. طبق گفته منابع موثق خبری در اداره اطلاعات استان، زینب در این اراضی خریداری شده، به کشت گسترده درختان خارجی گردو و بادام مشغول است؛ و حتی در بسیاری از مناطق خریداری شده استارت کار از ماه ها قبل شروع شده است! هزینه خرید 5 هزار هکتار زمین با قیمت متری 200 هزار تومان میشود 10 هزار میلیارد تومان. پرسش اساسی این است که زینب سلیمانی 10 هزار میلیارد تومان را از کجا آورده است؟ از طریق کدام منبع مالی 10هزار میلیارد تومان پول خرید زمین تهیه شده است؟ کدام وامها؟ کدام رانتها؟ چرا برای صاحبان بومی این زمینها چنین تهسیلاتی داده نشده است؟ حال بماند که حداقل همین مقدار سرمایه هم برای کشت و آبیاری و کارگر و… این زمینها نیاز است! بی گمان این دختر پول جنایتهای پدرش را می گیرد.
و این در شرایطی ست که سعیدی، نماینده مجلس در اعتراض خود چنین می گوید: 4 شهرستان قصرقند، کنارک، دشتیاری و زرآباد حتی یک تخت بیمارستانی هم ندارند، آن وقت رئیسی در اندونزی قول ساخت 12 بیمارستان را میدهد. و چندش برانگیزتر از همه اینکه ارزش یک ریال عمان به ریال ایران است که: هر ریال عمان، 8 خرداد 1402، یک میلیون و سیصد و چهل و نه هزار و هشتصد ریال معامله شد؛ روشن تر بگویم: 1 ریال عمان مساوی است با 134 هزار تومان.
برای ما نیروهای کارمرد یک راه بیشتر نمانده اعتراض، اعتصاب و مبارزه ی پیگیر تا سرنگونی کلیت این رزیم ضدبشری.
بهنام چنگائی 30 خرداد 1402
نکته دیگر اینکه صد بار نوشتم که سرنگونی طلبی شماها در حقیقت جنایت علیه بشریت است، صد بار هم گفتید که این همکاری با رژیم است. تجربه تاریخی چه نشان داد؟
نشان داد که سرنگونی طلبان توده های ناراضی از رژیم ارتجاعی را الکی خوش بین و تشویق میکنند که بیشتر و بیشتر با دست خالی و بدون دید روشن از اینکه چه نظم اجتماعی ی میخواهند، با رژیمی فاسد و بغایت جنایتکار با دست خالی بجنگند. انگار نه انگار که سرکوب و اعدامهایی در سالهای شصد وجود داشته!
چرا؟
نشستن در خارج و تشویق داخل برای سرنگونی و رفتن به ایران و گرفتن رهبری و درست کردن دولت خود. این الگوی رفتاری هم مارکسیستها بود و هم سلطنت طلبان و بقیه مابین آنها. البته آنارشیستهایی هم بودند، یکی دو تا، که برایشان مهم نیست که بعد از سرنگونی چه میشود، برای آنها مهم این است که رژیم سرنگون شود. باید دید در ذهن این دسته از آنارشیستها چه چیزی هست؟ “ماتریالیسم تاریخی” “فرموله” شده بصورت اروپا مرکزی، بخوان اروپای غربی مرکزی!
این فکر که وقتی رژیم سرنگون شد، بهرحال چون ضد دیکتاتوریه، حتی اگر جامعه تحت سلطه امپریالیستهای غربی در بیاید، از این بهتر است. البته، چندان هم غلط نیست، بشرطی که از خارج انقلاب صادر نکنید و خودتان بروید در صف اول “خیزش انقلابی” و ژنرال پشت میز نشین خارج کشور نباشید.
ضداقتدار
بلاخره مارکسیستها باید بما “رومانتیکهای” آنارشیست بگویند مقاومت جمهوری اسلامی و کشورهای دیکر مثل چین و ونزوئلا و کره شمالی و کوبا، که همه در واقع تک حزبی هستند ، انقلابی و مترقی است، و یا انقلاب بی طبقه و بی هدف کاملا فرموله شده برای درست کردن دولت دموکراتیک حقوق بشری و پرو ناتو؟ یا اصلا هیچکدام، انقلاب برای درست کردن دولت حزب کمونیست پرولتاریای هوادار شورا که بعد از سرنگونی نمیداند حزب را نگه دارد و یا شورا را چون شوراها پر میشود از خرد بورژوای “ضد انقلابی”، “نوکر” آکادمیکها، “نوکرهای” چین کمونیست صدور بنجول، منشویکهای ایرانی و هواداران مجاهد و فدایی و جمهوری خواه لائیک و حتی سلطنت طلب. بلاخره کدام؟ بلاخره کدام پرولتاریا تاریخی ات؟
پس، بهتر است قبل از اینکه به ما درس علم و رومانتیک فکر نکردن بدهید، فکری بحال ایدئولوژی عمیقا در بحران و حتی عمیقا ضد انقلابی شده خود کنید.
ما درسهای شما را در کتاب معروف مارکس در باره ماتریالیسم دیالکتیک “خوانده ایم”!!! مارکس در آن کتاب خوب، در صد صفحه توضیح داده منظورش از ماتریالیسم چیست، صد صفحه هم در مورد دیالکتیک توضیح داده. اما ما آنارشیستها اصلا آن را نفهمیده ایم. ما فقط ماتریالیسم تاریخی، ضرورت تاریخی مارکس و انگلس را خوانده ایم که بر طبق آن استعمارگری به نفع قربانیان است چون سرمایه داری درست میکند و سرمایه داری توسط پرولتاریایش از بین می رود و جامعه کمونیستی بوجود خواهد آمد. ما “رومانتیکهای” آنارشیست، اصلا اینها را نمی فهمیم چون خرده بورژوا هستیم. ما نمی فهمیم پرولتاریا مسیحیت مدرن برای رستگاری بشریت. هر چه فکر میکنیم و تحقیق میکنیم می بینیم پرپلتاریا روشنفکران مارکسیست حزبی هستند چون عقل درست نداریم، خرده بورژوای “رومانتیک” هستیم.
درک ما از اسلام هم غلط است. دین افیون توده هاست و اقیون توده ها را منفعل و بی عمل میکند، اراده و عمل حزب اللهی ها ، طالبانی ها و داعشیها همه در افکار تخیلی و “رومانتیک” ما آنارشیستهاست.
اصلا، آقا، این آنارشیستهای “رومانتیک” بودند که باعث شدند پرولتاریا حکومت تک حزبی انقلابی اش را از دست بدهد.
ضداقتدار
کلی در اینجا جمع بندی از وجه مشترک همه آنهاست: دولتگرا، ابزار کردن توده ها. مثل سرکوب آنارشیستها توسط لنین و ترتسکی، قتل زن و بچه تزار، درست کردن چکا، بستن در مجلس موسسان، داغون کردن شوراها، کشتارهای استالینن، کارهای ضد کارگری و ضدانقالبی حزب کمونیست چین، اینکارها شبیه همان کارهای بقیه اقتدارگراهاست. مثلا لیبرالها همان موقع که از آزادی حرف میزدند خودشان استعمارگر بودند و هیچ غلطی علیه آن نکردند. بعضی هایشان در کمپانی های تجارت بردن سهام داشتند.
هیچ رمانتیسمی در آنارشیسم وجود ندارد، برای اینکه قتل ما را توجیه کنند، برچسب می زنند. خرافه ضرورت تاریخی بهانه آدم کشی ابداع میکند و میگوید ضرورت پیروزی تاریخی پرولتاریا است.
ضد-اقتدار
برایم همچون همیشه ی پیشین بسیار شگفت انگیز و دردآوراست که نگارشی اینچنین، پیوسته توانسته و همچنان با اعتماد به خویش باورمدار می تواند همه چیز را به دلخواه خود از هم جدا و یا درهم بریزد، و یا مخلوط کند و سپس آنها چنددست را از صافی زهن ایدئولوژیک خویش رومانتیک بگذراند. البته این کار هنرمندانه است، ولی با نگاهی پیش می رود که تنها با یک چشم می بیند و امید به فراروئی نقش، نگرش و راهبردهایش را خود او در راه پیشارویش ندارد. وزهمینرو راهبر و پرورش دهنده اش راهکارهای فرازمانه ای می باشد.
وگرنه چطور می شود با کلی گوئی چنین نوشت:
نظریه ولایت فقیه، لیبرالیسم، فاشیسم، ملیگرائی، مارکسیسم دولتگرا و هر ایدهای در مورد انسان و جامعه که مشوق استقلال فکری متکی به استدلال و روش علمی و شورا و کلکتیو نیست.
رابطه توده های دیندار با رهبر دینی مثل رابطه کارگر مارکسیست با رهبران مارکسیست است. حتی اگر یک خط دینی مواضع کمونیستی داشته باشد، رابطه از نوع بردگی ذهنی است که عاقبت آن بردگی عملی خواهد بود.
در حزب سیاسی، رهبران ارباب هستند و توده های حزب برده ذهنی. توده ها، توسط انتخابات، اربابان حزب را در دولت نصب میکنند تا اربابان بر خود آنها سلطه داشته باشند، اما فکر میکنند که آزادی بدست آورده اند. در غرب دموکراتیک، دموکرات نصب میکنند و دموکرات مثل محافظه کار از مزایای استثمارگری و آقا بودن سود می برد.
ما با سیستمهای گوناگون فریب و سلطه بر تودهها روبرو هستیم که در هر کشوری بر اساس تاریخ خاص آن اشکال خاصی پیدا کرده و بصورت ایدئولوژی های گوناگون قابل تشخیص هستند. ایدئولوژی های گوناگون، ابزار سلطه بر ذهن توده های کار و زحمت هستند تا اربابان کمتر کار کرده، کار کم زحمتی داشته باشند، زندگی راحت تری داشته باشند و هم برای سلطه گری وقت بیشتری بگذارند تا تارهای عنکبودی خود را بیشتر گسترده کنند.
فقط دیدگاه ضد اقتدار و متکی به استدلال و روش علمی میتواند انسانهای آزاد از برده تربیت کند، بقیه همه برده پرورش میدهند، مثل همه اینها و بیشتر: نظریه ولایت فقیه، لیبرالیسم، فاشیسم، ملیگرائی، مارکسیسم دولتگرا و هر ایدهای در مورد انسان و جامعه که مشوق استقلال فکری متکی به استدلال و روش علمی و شورا و کلکتیو نیست.
هنوز انقلابی وجود نداشته.
ضداقتدار