با ياد روزدرگذشت عارف قزوينی نيازی دوباره به روشنگری از:شوريده
” اسمم ابوالقاسم ، تولدم در قزوين ، پدرم ملاهادى وكيل … ” عارف قزوينى اگرچه نيازى به معرفى ندارد ، اما خود را اينگونه مى شناساند . او بى جهت ” شاعر ملى ” لقب نگرفته ؛ عارف در دوره اى به تصنيف سرايى و خوانندگى پرداخت كه سران شيفته اى به خاطر وطن بر زمين درغلطيدند . اشعار او با مشروطه و آزادى خواهى گره خورده و البته بسيارى از آنها هنوز تازگى دارند و براى خاطره فراموشكار مردمان ايران زمين ، يادآور روزگار كج رفتار و خيانت سران و حماقت زير دستان اند .
وى كه به سال 1258 در قزوين تولد يافت ، دوره نوجوانى را به خواست يا اجبار پدر به تحصيل موسيقى و خط مشغول شد . البته آن موسيقى كه او را بدان واداشتند، روضه خوانى و نوحه سرايى بود . عارف موسيقى را با صداى اساتيدى چون حاج صادق خرازى و ميرزا حسين واعظ آغاز كرد . وى در جوانى در حاليكه عشق دخترى را در سينه داشت و با سرى نترس دختر را عليرغم رضايت خانواده اش به عقد پنهان در آورده بود ، به دليل فشار هاى خانواده دختر مجبور به ترك ديار شد. اولين سفر او به تهران در همين ايام شكل گرفت .
او خود سفرش به پايتخت را چنين توصيف مى كند : ” تا آن وقت تهران را نديده بودم ، كه اى كاش هيچ وقت نمى ديدم . از آن به بعد در واقع تهرانى شدم … ” آنچه اين شاعر آزاده را وا مى دارد تا درباره سفرش ، اينچنين قضاوت كند ، آشنايى اش با موثق الدوله ، شاهزاده قجر است كه از صوت داودى او لذت برده و امر مى كند تا از آن پس ، اين خوانده و شاعر همراه وى باشد . عارف درباره اين دوره از زندگى اش مى گويد : ” در اين مدت يك سال چيزى كمتر ، حقيقتا لذت استبداد را برده و دانستم چه چيز خوبى است … در ظرف اين مدت يك شب آسايش نداشتم … و در اين مدت بدبختانه با اغلب دربارى ها آشنا شده بودم . “
وصف عارف تا دربار شاه هم رفت وشاه كه به تازگى از سفر فرنگ برگشته و گرمافونى ، سوغات آورده بود ، عارف را به حضور مى طلبد و پس از ضبط صداى او، امر مى كند تا عمامه از سرش برداشته و نامش را در رديف فراشخلوتها بنويسند . عارف اما اين را نه ” اقبال ” ، كه ” ننگى ” مى شمارد و به هزار حيلت از آن مى گريزد . از آن پس عارف كه همسر قانونى اش را نيز طلاق داده ، تهران و قزوين را براى زندگى برمى گزيند . در همين ايام است كه به درك محضر ” خداوندگار موسيقى ” ، ميرزا حسين قلى فراهانى ، نايل مى آيد .
گرچه اشعار عارف در اين دوره از زندگى اش تا پيش از انقلاب مشروطه ، چندان زياد و قابل توجه نيست ، اما مى توان ويژگى مشتركى را در كل اشعار اين شاعر جست كه در تمام عمر، كم يا زياد تكرار شده است . اين ويژگى ، استفاده اى هنرمندانه از ادبيات شفاهى ملى است . او مثل ها و حكمتهاى رايج در افواه مردم را به طرزى شيوا و قابل فهم در اشعارى كه از قالبهاى شعر كهن بهره گرفته و يا به تصانيف قديمى پهلو مى زند ، استفاده مى كند و به اين ترتيب جاى خود را در قلب توده استوار مى سازد .
آشنايى او با حيدر عمو اوغلى را مى توان سرآغاز آشنايى او با مفاهيم و انديشه هاى آزادى خواهانه برشمرد . عمو اوغلى ، سردارى كارآزموده و با تجربه بود و دوستى ارزشمند براى عارف محسوب مى شد . از اين دوره است كه اشعار شاعر قزوينى ، رنگى ديگر به خود مى گيرد و او غير از سخن وطن و آزادى اش ، حرف ديگرى نمى زند .
بى اغراق مى توان گفت كه عارف ، پرورده حوادث سخت سالهاى 1284 تا 1304 و فراز و نشيبهاى اين دوران پر آشوب است . او در اين دوران ، تنها به تهييج عواطف و احساسات خوانندگان وشنوندگان اشعارش اكتفا نمى كند ؛ او با اين آگاهى كه مخاطبين اصلى او را توده بى سواد و ناآگاه شكل مى دهد ، در قالب اشعارى ساده ، به بيان مفاهيم و روشنگرى حوادث مى پردازد . هر حادثه براى او سرمنشا سراييدن شعر يا ساخت تصنيفى است . همين نگاه به مخاطبين است كه او را وا مى دارد تا در شب 28 ذيحجه سال 1333 قمرى ، اولين كنسرت خود را كه اولين كنسرت موسيقى هم محسوب مى شود ، در تياتر باقراف تهران برگزار كند . در اين كنسرت ، او مجلس شورا را خطاب قرار مى دهد :
چه شد كه مجلس شورا نمى كند معلوم كه خانه غير است يا كه خانه ماست
و در ادامه مى خواند :
خراب مملكت از دست دزد خانگى است زدست غير چه ناليم كه هر چه هست از ماست
تصنيف زيبا و ماندگار ” دل هوس سبزه و صحرا ندارد …. ” يادگار همين شب است .
اين دوران از زندگى عارف با درافتادن با عناصر قدرت توام بود وهر كجا ، در شعر يا هنگام اجراى كنسرت ، با بى پروايى زورمداران را با نيش قلم و زبان خود مى خراشيد و انديشه عاقبت كار خود نداشت ؛ چه يكبار به جهت خشم محمد وليخان سپهدار ( كه بعدها لقب سپهسالار گرفت ) ، كه در شعرى به عمد يا غير عمد عارف نام او را به صورتى نه چندان خوش آيند آورده بود ، مورد ضرب و شتم قرار گرفت و چندى را در بيمارستان بسترى شد .
اما جنگ جهانى دوم ، او را هم كه مانند بسيارى از آزادى خواهان آن دوران ، به طرفدارى از دولت عثمانى ( همسايه غربى و همكيش پيشين و فعلى ) برخاسته بود، به مهاجرت به آن ديار كشاند . اما دولت همسايه ، در استقبال از ياران سفر كرده ، در پى منافع شخصى بود . چنانكه مدتى بعد ، سربازان ترك ، براى الحاق آذربايجان به خاك عثمانى به آن منطقه حمله كردند. براى عارف اين دوره تنها شناخت همسايه اى سياسى كار و فرصت طلب نبود ؛ او به قول خودش ،” كتابى از فساد اخلاقى بعضى خائنين ايرانى را ورق زد ” . درست در همين سالهاست كه انگليس با خالى ديدن عرصه از رقيبى ديرين ( روسيه ) ، قصد تصرف كل ايران را در سر مى پروراند . عارف نيز همزمان با قيام خيابانى در تبريز و انتحار كلنل فضل الله خان ، به منظور اعلام انزجار نسبت به اقدام وثوق الدوله در امضاى قراردادى با انگليس ، به تصنيف سرايى و روشن گرى مشغول مى شود :
…..
خانه اى كو شود از دست اجانب آباد زاشك ويران كنش آن خانه كه بيت الحزن است
….
صد روز پس از كودتاى 1299 توسط رضاخان مير پنج ، قوام السلطنه ، والى پيشين فارس كه روزهاى نخست كودتا ، به دست تواناى رياست ژاندارمرى خراسان ، كلنل پسيان بازداشت شده بود ، به رييس الوزرايى منصوب شد . پسيان ، سر به نافرمانى پيچيد و در حاليكه محبوبيتى در ميان مردم داشت ، دست به تشكيل نيرو و حكومت در آن خطه زد . عارف نيز در همين ايام به مشهد سفر كرد و مورد استقبال آن نظامى روشنفكر قرار گرفت . تيره بينى ، بى شكيبى و بد گمانى در دوره همراهى اش با كلنل ، جاى خود را به روحيه اى قوى داد و در اين مدت دم از ياس نزد . وى در همان دوران و به درخواست پسيان ، كنسرتى هم در مشهد برگزار كرد . اما دولت پسيان مستعجل بود و ديرى نپاييد كه با خيانت يارانش ، زندگى وى و در نتيجه حيات سياسى نهضتش خاتمه يافت . عارف در رثاى اين آزاده خون گريه كرد و تا سالى نتوانست كمر راست كند .
چندى پس از استقرار قدرت پس از كودتا رضا خان قصد كرسى رياست جمهورى نمود . نداى جمهورى سردار سپه ، بسيارى از انقلابيون را فريب داد . عارف نيز در دوران ابتدايى كياست سردار، به طرفدارى از او و جمهورى اش پرداخت و حتى كنسرتى به نام ” جمهورى ” برگزار كرد و گرچه در آن رثاى اين شيوه از حكومت را مى كند ، به مذاق رييس جمهور هم خوش مى آيد .
اما تبديل جمهورى به سلطنت ، چشمان بسيارى را نگران كرد . عارف دم فرو نبرد و بدون انديشه به آينده به ذم آنچه رخ داده بود پرداخت . ابيات روشنگرانه عارف در اين ايام ، راه را بر تحمل او از سوى دولت استبداد بست و از اين پس را تا پايان عمر در تبعيد گذراند و محكوم به خاموشى شد .
اما نام نيك اوبر تارك آزادى خواهى و ميهن دوستى ايرانيان مى درخشد و اشعار او زبانزد سالكان راه شرافت است. او را بى جهت ” شاعر ملى ” لقب نداده اند كه هنوز كه هنوزه ، تصانيف حماسى و ميهن دوستانه اش بر زبان مردمان و بر حنجره خوانندگان جارى است . آنچه نياز جامعه ايرانى است ، گرچه بى پروايى عارف گونه نيست ، اما روشنگرى اين شاعر نياز هميشگى ايرانيان است تا در كوره راههاى بى روشنى ، راه از چاله و چاله از چاه باز شناسند كه تنها اسباب استبداد و زورمدارى ، نادانى مردمان است .
توضيح : در اين يادداشت از اطلاعات ارزشمند و مقاله مفصل هنرمند ارجمند ، فريد خردمند كه در سه قسمت در مجله هنر ايران ، ضميمه رايگان روزنامه ايران در شماره هاى اول تا سوم به چاپ رسيده بود ، استفاده بسيارى شده است .
میهن پرستی درد این مقاله است. جنگ و رقابت برای سلطه بر توده های زن و کارگر و دهقان داشتن بخاطر میهن “عزیز”.
آنارشیست