دربارهی سبكِ مانیفست
Umberto Eco – برگردان امیر نظری
–
این مقاله، ٨ ژانویه ١٩٩٨، در هفتهنامهی ایتالیایی اسپرسو به مناسبت صدوچهلمین سالگرد انتشار مانیفست حزب كمونیست به چاپ رسیده است. این متن به مناسبت دویستمین سالگرد تولد کارل مارکس، در سال ۲۰۱۸ به فارسی ترجمه شده است.
نویسنده Umberto Eco برگردان امیر نظری
شاید نتوان ادعا کرد كه چند صفحه یک متنِ زیبا به خودی خود بتواند چهرهی جهان را تغییر دهد. تمامی اثر دانته برای پدید آوردن یك امپراطورِ مقدس رومی برای تمامی بخشهای ایتالیا كافی نبود. با این همه، وقتی از متن مانیفست حزب كمونیست سخن میگوییم، كه ماركس و انگلس در ١٨٤٨ انتشار دادند و بدون تردید بر دو قرنِ نوزدهم و بیستم فراوان تاثیرگذار بود، من فكر میكنم كه آن را میباید از دیدگاه كیفیتِ ادبی، یا دست کم، به خاطر ساختارِ سخنورانه و استدلالیاش، دوباره خواند.
در سال ١٩٧١ كتاب كوچكی تحت عنوان سبكِ ادبی ماركس از نویسندهای ونزوئلایی به نام لودوویكو سیلوا انتشار یافت و ترجمهی ایتالیاییاش را انتشارات بومپینی در سال ١٩٧٣ منتشر کرد. تا جایی كه میدانم از آن زمان نایاب است، و به جاست كه تجدید چاپ شود. کمتر کسانی میدانند كه ماركس شعر هم میگفت، هر چند بسیار بد، به گفتهی آنهایی كه شعرهایش را خواندهاند. در جستجویِ تاریخ تكوین ادبی ماركس، سیلوا به تحلیلِ جزءبهجزء تمامی نوشتههای ماركس میپردازد. شگفت آن که تنها در چند سطر به مانیفست پرداخته است، بی شك به این دلیل كه آن را اثری لزوما شخصی نپنداشته است. چه حیف، چرا که مانیفست یك متن عالی است كه با طنینی آخرتنگرانه و ریشخندآمیز، شعارهای اثربخش و بیانی روشن را به هم درمیآمیزد. حتا امروز، مانیفست باید در رشتههای بازاریابی و تبلیغات به دقتِ بسیار مطالعه شود، خاصه اگر جامعهی سرمایهداری قصد داشته باشد از بلاهایی كه صفحاتی از كتابِ مانیفست بر سرش آورد، انتقام بگیرد!
تمنا میكنم دوباره بخوانیدش. همچون سمفونی شمارهی پنج بتهوون با یك ضربِ محكم آغاز میشود: «شبحی در اروپا در گشت و گذار است». فراموش نكنیم كه هنوز نزدیکِ دورانِ پیشارمانتیك و رمانتیسمِ داستانهای گوتیک هستیم (۱) ، در دورهای كه با ارواح شوخی نمیكنیم. سپس از روم باستان تا زایش و گسترش بورژوازی، به مرورِ سریع تاریخ نبردهای اجتماعی میپردازند. صفحاتی که در وصفِ فتوحاتِ این طبقهی جدیدِ «انقلابی» نوشتهاند، حتا امروز میتواند به عنوانِ ستایش برای طرفدارانِ لیبرالیسم، تلقی شود. در اینجاست كه — به معنای فیزیكی و كمابیش سینماگونهاش— شاهدِ این نیرویِ جدیدِ مهارناپذیر هستیم، كه به واسطهی نیازهایِ جدیدی که کالاهایش پدید آوردهاند، جهان را درمینوردد (به اعتقاد من در این بخش ماركسِ یهودی و آخرالزمانی، به آغازِ سِفرِ پیدایش در تورات گوشهی چشمی دارد)، سرزمینهای دوردست را زیر و زِبَر و دگرگون میکند، چرا که قیمتِ ارزانِ كالاهایش، همچون توپخانهی سنگینی دیوار چین را میشكند و وحشیترین بربرهای بیگانهستیز را به تسلیم وادار میكند، شهرهایی جدید به عنوانِ نماد قدرتش ساخته میشوند و توسعه پیدا میكنند، بورژوازی چندملیتی و جهانی میشود تا آنجا كه ادبیاتی جهانی به جای ادبیاتِ ملی اختراع میكند.
در پایانِ این ستایشنامه — كه با جنبهی ستایشانگیزش دلربایی می كند— یك زیر و زِبَر شدنِ شگفتانگیز رخ میدهد: جادوگر خود را در برابر قدرتهایِ جهنمیِ زادهی خود، ناتوان مییابد. فاتح، به دستِ آفریدهی خویش خفه میشود. بورژوازی، ناگزیر از اندرونهی خود، گوركناش را میآفریند: «پرولتاریا».
اینجاست كه این نیروی جدید [پرولتاریا] پا به صحنه میگذارد. نخست تکهتکه و گیج، در چنگالِ ماشینها پراكنده است. بورژوازی چندی به عنوانِ تودهای بیشكل آن را آلتِ دست میكند و در نبرد با دشمنانِ دشمناش، یعنی سلطنتِ مطلقه، ملاكانِ بزرگ و خردهبورژوازی، ناگزیر پرولتاریا را به کار میگیرد. پرولتاریا اندك اندك بخشی از دشمنانِ تهیدستشدهی بورژوازی بزرگ را در خود جذب میكند: كسانی همچون پیشهوران، كاسبان و دهقانان. شورش به نبردِ سازمانیافته تبدیل میشود. كارگران از راه «ابزارِ ارتباط جمعی»، یعنی همان نیرویی كه بورژواها به نفع خود توسعه دادند، به یكدیگر میپیوندند. مانیفست بهویژه از راهآهن یاد می كند، اما به ارتباطات جمعیِ جدیدتر نیز نظر دارد. از یاد نبریم كه ماركس و انگلس در اولین كار مشتركشان، یعنی «خانوادهی مقدس» توانسته بودند از تلویزیونِ زمانهی خود، یعنی رمانِ پاورقی، به عنوان ابزار خیالپردازیِ عمومی بهره گیرند. با کاربرد زبانِ عامیانه، که به لطفِ پاورقیها فراگیر شده بود، به نقدِ ایدئولوژی پرداختند.
اینجا [در مانیفست] كمونیستها پا به صحنه میگذارند. در اعلانِ نمایش، پیش از آن که كمونیستها به شرحِ آن بپردازند كه كی هستند و چه میخواهند، مانیفست – با یك مانور سخنورانه – خود را در نگاه بورژوایِ هراسیده قرار میدهد و به بیانِ چندین پرسش میپردازد: آیا شما بهراستی میخواهید مالكیت را براندازید؟ آیا به دنبالِ اشتراكی كردن زنان هستید ؟ آیا حقیقتا میخواهید دین، میهن، و خانواده را نابود کنید؟
از این جا نمایش ظرافت بیشتری پیدا میکند، چرا كه مانیفست با خاطرجمعیِ تمام، آغاز به پاسخگویی به همهی پرسشها میكند، گویی كه قصد به دست آوردنِ دلِ دشمن را دارد. ناگهان ضربهای كاری میزند که تماشاگرانِ پرولتر آن را با هیجان تشویق میكنند… آیا ما میخواهیم مالكیت را براندازیم؟ خیر، روابطِ مالكیت همیشه در حالِ تغییر بودهاند. مگر انقلاب فرانسه مالكیت فئودالی را به نفعِ مالكیتِ بورژوایی برنینداخت؟ آیا ما میخواهیم مالكیتِ خصوصی را براندازیم؟ چه حرف چرندی! در واقع چنین چیزی حقیقت ندارد، چرا که مالكیتِ كنونی در دستِ یكدهمِ جمعیت است كه نهدهمِ دیگر را از آن محروم ساخته است. شما از دستِ ما از این شكایت میكنید كه ما میخواهیم مالكیتِ «شما» را براندازیم؟ صد البته، این درست همان كاری ست كه میخواهیم بكنیم.
زنانِ اشتراكی؟ جز این نمیخواهیم که زن را از ابزارِ تولید بودنِ صرف، نجات دهیم. شما خیال میكنید كه ما قصدِ اشتراكی كردن زنان را داریم؟ شما زنان را اشتراكی کردهاید، شمایی كه از بهرهگیری از زنانِ خود بسنده نكرده، و از زنانِ كارگران نیز بهره میجویید، و بیش از هر چیز از اغوایِ زنان هم تراز های خود لذت می برید. نابود كردنِ میهن؟ چطور میتوانیم از كارگران چیزی را بِرُباییم که ندارند؟! برعكس، ما میخواهیم كه كارگران با پیروزیشان آزادانه ملتِ خود را بسازند…
و همینطور تا آخر، تا شاهكارِ خویشتنداری از پاسخ دادن به پرسشِ مربوطِ به دین. شاید حدس بزنیم كه جواب این خواهد بود که «البته كه قصد نابودیِ دین را داریم»، اما این آن چیزی نیست كه متن میگوید. به یك استدلالِ ملایم (افیون توده ها…) بسنده میكند و میفهماند كه هر تغییری بهایی دارد. هر چه باشد چه ضرورتی دارد كه پیش از هر چیز، به سراغِ مباحثی چنین داغ رفت؟
سپس به نظری ترین قسمت کتاب میرسیم، یعنی به برنامهی نهضت كمونیسم و انتقاد از جریانهای مختلفِ سوسیالیسم. هنوز خواننده محو صفحههای قبلی است. حتا اگر فصلِ مربوط به برنامه، سخت و دیرگُوار باشد، دو شعار در کار است كه نفس را در سینه حبس میکند: دو شعارِ آسان، به خاطر سپردنی، و به نظرم دارای سرنوشتی ماندگار: «پرولترها جز زنجیرهاشان چیزی برای از دست دادن ندارند» و «پرولتاریای سراسرِ جهان متحد شوید» (۲). گذشته از توانِ بیگمان شاعرانه برای خلقِ استعارههایِ به یادماندنی، مانیفست یك شاهكارِ سخنوریِ سیاسی باقی میماند كه باید، در كنارِ خطابههای سیسرون(۳) و نطقهای شكسپیریِ مارك آنتوان بر جنازهی ژول سزار، در مدارس درس داده شود. از این گذشته، با توجه به این كه ماركس آشنایی خوبی با فرهنگ كلاسیك داشت، نمیتوان این ایده را نادیده انگاشت که ماركس هنگام نگارشِ مانیفست، چه بسا آن متون را به خوبی به خاطر داشته است.
ترجمه از ایتالیایی به فرانسه: رژین كاوالارو
۱- سبک ادبی و معماری که در اروپای قرون دوازدهم تا شانزدهم رواج داشت، و بین سبک رومی و سبک رنسانس قرار میگیرد (منبع: فرهنگ روبرت)
۲- در متن آلمانی Proletarier aller Länder vereinigt Euch! که ترجمهی کلمه به کلمه آن میشود پرولتاریای تمامِ کشورها متحد شوید!
۳- سیاستمدار و خطیب روم باستان (۱۰۶ تا ۴۳ قبل از میلاد)، او هنرِ سخنوری را به اوج خود رساند. رسالهی خطیب و رسالهی بروتوس از آثار مشهورش هستند (منبع: فرهنگ روبرت
Umberto Eco
نشانهشناس، فیلسوف، متخصص قرون وسطی، منتقد ادبی و رماننویس ایتالیایی
شاید آلمانی بلد باشم اما ادبیات آلمانی چیز دیگری است و برای همین نمیتوانم در ارتباط با ادبیات مانیفست حزب کمونیسم قضاوت کنم.
مارکس و انگلس بدرستی هوادار آزادی طبقه کارگر و رهایی از استثمار سرمایه داری بودند. اما آنها درک نکردند که برای جامعه کمونیستی باید اخلاق معینی را در پیش گرفت که آن اخلاق آنارشیستی است. برعکس، آنها این ضرورت را برسمیت نشناختند و اخلاقیات را تابع نظریه غلط تکامل اجتماعی خود کردند که در آن اخلاقیات بورژایی را هم بر اساس مصلحت زمان قابل قبول و توجیه میکند. برای همین است که این ایده بعایت ارتجاعی را بوجود می آورد که گوئی طبقه کارکر مدیون بورژوازی است و حتی بهتر است برای مدتی به بردگی خود راضی باشد. نوکر صفتی سوسیال دموکراتها و استبداد و خشک مغزی بلشویکها نتیجه این ضعف در کمونیسم مارکس و انگلس است.
مارکس و انگلس به ماشین مهندسی فکری طبقات ارتجاعی تاریخ و طبقه بورژوازی کم بها میدادند چون فکر میکردند درک استثمار نیروی کار در سرمایه داری و مبارزه برای الغای مالکیت خصوصی بر وسایل تولید کافی است چون ایده ها محصول شرایط اقتصادی هستند و با از بین بردن شرایط اقتصادی، هر ایده ای که در تضاد با رابطه اقتصادی کمونیستی باشد، از بین خواهد رفت. این اشتباهی بزرگ بود. روابط اقتصادی کمونیستی بدون اخلاق آنارشیستی ممکن نیست. بعلاوه، چون انسانها موجوداتی هستند که همیشه خودشان شرایط زندکی خودشان را فراهم میکنند و ترویج خرافات و ایده های غلط و فریبکاری ها و حیلهگری ها مناسبات ساز و مناسبات نگه دار هستند، مبارزه در سطح غیر اقتصادی، در زمینه های اخلاقی، ادبی، و سایر ابعاد فرهنگ اسارت از جمله مردسالاری و امپریالیسم ضرورت کلیدی دارد. مناسبات ما ساخته ذهن و عمل و اراده علمی ما انسانهاست. مناسبات اسارت وار نیز مستثنی نیست. سلطه بر انسانی دیگر بر اساس شناخت درست از روحیه انسان است و نقش فعال ایفا میکند نه اینکه روحیه سلطه از روابط اقتصادی ی آمده که مستقل از آگاهی و اراده انسانهاست. اسارت خودش یک محصول و ابداع است بر اساس شناخت (علم). مهندسی فکری عامدانه و بر اساس شناخت صورت میکیرد.
بر خلاف پیش بینی مارکس و انگلس، تمام اروپا پرولتریزه شد اما انقلابی صورت نگرفت. مارکسیستهای سوسیال دموکرات گفتند دموکراسی شرایط انقلاب کمونیستی را فراهم میکند، فقط باید از طریق پرداختن به مسائل اقتصادی به پارلمان رفت تا پرولتاریا اکثریت پیدا کند. اما ما می دانیم که به پارلمان رفتند ولی از انقلاب کمونیستی خبری نشد.حزب کمونیستی (مارکسیستی) پرولتاریا هم شکل نگرفت، بلکه فقط احزاب کمونیست و احزاب سوسیال دموکرات دشمن هم بوجود آمد. بسیاری از احزاب کمونیست جنگ دموکراسی مانیفست را بردند اما هیچ کاری از دستشان بر نیامد. بعضی از احزاب کمونیست قدرت دولتی گرفتند و به تنها قدرت سیاسی کشورشان تبدیل شدند اما از سرمایه داری دولتی فراتر نرفتند و بلاخره خودشان با احزابشان سقوط کردند.
کلا، پروژه مانیفست حزب کمونیست، پروژه ای است که گرچه حقایق بسیاری را آشکار میکند، اما بعلت محدویت مارکس و انگلس از شناخت انسان، نه موفق بود و نه موفق خواهد بود. افکار مارکس و انگلس مفید هستند اما کافی نیستند و اشتباهاتی دارند. دشمنی مارکس انگلس با اخلاقی بنام آنارشیسم بسیار نابخردانه و مهلک برای هوادارانشان بود.