Comments

خیزش سراسری زن زندگی آزادی، سازماندهی راست و وظایف «چپ»! / هادی میتروی — 8 دیدگاه

  1. جناب میتروی پاسخ به کامنت شما،
    نوشته اید:
    “شما بعد از طرح مطالبی بدون رفرانس تاریخی نهایتا در انتها می نویسید: «مارکسیسم یک قرن است که به ارتجاع قدرت توجیه جنایت و چپاول و استثمار و خفه کردن گرایشات کمونیستی توده ها را داده است»”
    پاسخ:
    ««« در اینجا مارکسیستهای لنینیستی را مثال می زنم. مارکسیستهای ضد لنینی و سوسیال دموکرات حساب دیگری دارند و بیشتر در چهارچوب نوکران امپریالیستهای غربی دسته بندی میشود که این هم خیانت به کارگران است »»»
    هژمونی طلبی مارکسیسم روسی:
    بقتل رساندن آنارشیستها ،بستن در احزاب ، انحلال مجلس موسسان، درست کردن جکا، اعدامها و تصفیه های لنینی-ترتسکیستی-استالینی، نابود کردن حتی انترناسیونال الکی حزبی خودشان، تصفیه کمینترن، دیکتاتوری استالینیستی، استالین مارکسیست حتی ترتسکی مارکسیست را هم در خارج تحمل نکرد و مثل شاهپور بختیار ترورش کرد. کلا خود مارکسیستهای روسی افتادند به جان همدیگر، از سوسیال دموکرات تا باشویک. این وضعیت کمونیسم مارکسیستی روسی بود.
    این بود قسمت مارکسیسم لنینی.
    بعد داریم حزب کمونیست چین، دیکتاتوری اش، وقایع جندش آور انقلاب فرهنگی اش و وضعیت فعلی اش که هست کشور بردگی مزدی کار ارزان برای تمام دنیا و سرکوب دائم کارگران و لاس زدنهای همیشگی اش با تمام مرتجعین دنیا. کار حزب کمونیست جین شده تولید میلیاردر و فروش نیروی کار ارزان کارگر چینی. ببخشیدا، حزب مارکسبستی کمونیستی چین نقش یک جاکش بزرگ را برای بورژواهای دنیا بازی میکند. همین لباس تن شما را نیروی کار ارزان کارگر چینی تولید کرده. اینها بدون هژمونی ممکن است؟
    نوشته اید:
    “برای کمک به خواننده و نویسنده در فهم بهتر بحث شما، اداعاهای تاریخی خود؛ همچون «تشکلات مارکسیستی چاره ای ندارند جز اینکه هژمونی طلب باشند وگرنه فعالیتشان بی معنی می شود؛ را با ذکر رفرانس ارایه دهید چون برخی ادعاهای شما ساخته و پرداخته خود شماست و من در هیچ ادبیاتی این ادعاها را مشاهه نکرده ام!”
    پاسخ:
    حزب کمونیست شوروی لنینیستی-استالینیستی هزمونی طلب بود و تک حزب روسیه شد.
    حزب کمونیست چین. اگر کارهای مائو را مطالعه کرده بودید متوجه میشدید که معتقد بود انقلاب چین انقلاب بورژوا دموکراتیک است با هژمونی حزب کمونیست چین.
    حزب کمونیست کوبا تک حزب کوباست.
    کلا،
    هر حزب کمونیستی یک تشکل هیراشی و سلسله مراتبی است و کجا چیزی جز هژموتی میخواهد؟ کدام حزب کمونیست درست میشود تا هژمونی نداشته باشد و قدرت را با بورژواها شریک شود؟ به برنامه سازمانها و احزاب مارکسیست ایرانی مراجعه کنید. هیچ کدام نمی گوید که میخواهد قدرت سیاسی را با بورژوازی شریک شود و در عمل با احزاب دیگر مارمسیستی هم در رقابت است. رقابت هم برای هژمونی است.
    کار حزب کمونیست مارکسیستی گرفتن قدرت سیاسی و درست کردن دولت خود و سلطه بر احزاب دیگر و سلطه بر کارگران غیر حزبی است. اسم این هست دیکتاتوری پرولتاریا وگرنه دیکتاتوری برای چه؟ علیه کی؟ شما خودتان توضیح بدهید.
    تعجب میکنم که خودتان وضعیت خودتان را نمیدانید! مثلا در دیکتاتوری پرولتاریا قرار است قدرت را داد دست احزاب بورژوا؟ نکنه فکر میکنید که احزاب بورژوا هژمونی طلب نیستند؟
    خب، امیدوارم شما و خوانندگان متوجه شده باشید که منظور من چیست و مارکسیستها چه گندی به ایده کمونیسم زده اند و چقدر لازم است که کمونیسم از مارکسیسم پاک سازی شود.
    و،
    بعلاوه، آقای میتروی،
    در کامنت خودتان، کمونیسم را با مارکسیسم یکی تصور کرده اید. کامنت خودتان را دوباره بخوانید.
    چرا؟
    مارکسیسم بر کمونیسم هژمونی دارد؟ می بینیم که در ذهن شما دارد.اما این هژمونی، با مثالهای بالا، کاملا ارتجاعی است. اصلا هژموتی داشتن ارتجاعی است و بیان ارتجاع.
    پس،
    شما هم باید از مارکسبسم فاصله بگیرید تا هژمونی طلب نباشید، تا بر ایده کمونیسم، هژمونی مارکسیستی نداشته باشید.
    هدف من از بین بردن هژمونی مارکسیستها بر ایده کمونیسم است چون امثال استالین ها تولید میکند. شما اگر ضد هژمونی باشید، با من وحدت میکنید و کمونیسم را از دست مارکسیسم رها میکنید.
    البته، مارکسیسم مارکس نیست، مارکسیسم ساختن دگم اصول دینی از مارکس است.
    بهرحال من تا اینجا فاکتهائی آوردم که احتیاج به مرجع نباشد، فاکتهائی که کلا همه میدانند و میتوانند راحت پیدا کنند. اگر واقعا در مورد این فاکتها شک دارید، مجبور خواهم شد که به اسناد و کتابها مراجعه کنم.

  2. خوشبختانه آقای میتروی شعار سرنگونی نمیدهد.
    شعار سرنگونی باید قطع شود.
    تمرکز تغییر جامعه باید روی تشکل یابی ضد ارتجاع باشد نه بوجود آوردن شورش برای سرنگونی.
    کمونیستهائی که در غرب زندگی میکنند میدانند که دولتهای غربی امپریالیست و سرمایه دار و جنایتکار هستند اما شعار سرنگونی نمیدهند. در ایران هم باید همینطور باشد.
    دست از شعار سرنگونی دادن بردارید.
    آنارشیست-کمونیست

  3. ناشناس محترم؛
    شما در نقد خود که از خود مقاله طولانی تر است! به نکاتی می پردازید که یا ناشی از تند خواندن اصل مقاله است و یا بدخواندن مقاله!
    شما بعد از طرح مطالبی بدون رفرانس تاریخی نهایتا در انتها می نویسید: «مارکسیسم یک قرن است که به ارتجاع قدرت توجیه جنایت و چپاول و استثمار و خفه کردن گرایشات کمونیستی توده ها را داده است» 🙂
    خب گرامی نویسنده در حد توان خود در بخش: «۲- یخ های دوران جنگ سر» بهتر از شما پاسخ این نقد شما در مورد عملکرد کمونیست ها در قرن گذشته توضیح داده است. من شخصا دو پیشنهاد به شما دارم:
    1- لطفا یکبار دیگر مقاله را بدون پیش داوری و ضدیت با کمونیسم بخوانید!
    2- برای کمک به خواننده و نویسنده در فهم بهتر بحث شما، اداعاهای تاریخی خود؛ همچون «تشکلات مارکسیستی چاره ای ندارند جز اینکه هژمونی طلب باشند وگرنه فعالیتشان بی معنی می شود؛ را با ذکر رفرانس ارایه دهید چون برخی ادعاهای شما ساخته و پرداخته خود شماست و من در هیچ ادبیاتی این ادعاها را مشاهه نکرده ام!
    بار گذشته هم ضمن سپاسگزاری از نقد، از شما برای درک بهتر رفرانس خواستم و خودم هم نتیجه گیری رفقا در مانیفست را بمثابه رفرانس فرستادم که بی پاسخ ماند!
    «در انتها» نقد شما بنظر من با ارایه رفرانس برای خوانندگان بسیار مفیدتر خواهد شد.
    تندرست و موفق باشی!

  4. در انتها:
    ضرری که مارکسیسم به کمونیسم زده بسیار وسیع تر از وضعیت بحرانی گرایشات کمونیستی کارگران و زحمتکشان ایران است. مارکسیسم یک قرن است که به ارتجاع قدرت توجیه جنایت و چپاول و استثمار و خفه کردن گرایشات کمونیستی توده ها را داده است.
    کار سوسیال دموکراتها که همیشه ایجاد خوشبینی به بورژواها بود. شاید امید بهع بلشویکها باشد، اما در طول چندین دهه حاکمیت بلشویسم، جنایتکاری و دیکتاتوری حزبی انقلابی فرض میشد و این عمل و اخلاق انقلابی را بدنام کرد و امروز میتوانیم آنرا در اخلاق موذیانه و بغایت انحصارطلبانه، آتوریته گرایانه و سیاست زده شده مارکسیستها مشاهده کرد.
    بلشویسم و استالینیسم برای حفظ حاکمیت خود انقلاب مخملی اختراع کرد. امپریالیستهای دموکرات غربی هم علیه انقلاب مخملی آنها، انقلاب مخملی دموکراتیک اختراع کردند. در مواقعی که انقلاب مخملی ممکن نبود، غربی ها انقلاب مخملی اسلامی درست کردند.
    مارکسیسم ارتجاعی شده در تمام تضاد ها و جنگهای 100 سال گذشته، شامل پیدایش اسرائیل و جنگ فلسطین و اعراب، سهم داشته است و همراه با امپریالیستهای غربی، به فاسد کردن ذهنیت توده ها پرداخته. این مسئله خودش تاریخ وسیعی دارد که نمیتوان در اینجا ادامه داد.
    بنظر من باید از مارکسیسم عبور کرد و انقلاب ها را در سطح یک کشور و بصورت سیاستگذاری دولتی ندید. این عبور از ذهنیت اقتدارگرائی بصورت بورژوائی و تاریخا طبقاتی است. الان انقلاب کمونیستی توسط مارکسیسم مرده است. بلشویسم دیگر رشد نخواهد کرد، مارکسیسم سوسیال دموکراتیک در نقابهای گوناگون از جمله نقاب احزاب “چپ” همیشه بازنده (قدرت در دولت) خواهند بود مگر اینکه اصل سرمایه داری یعنی نئولیبرالیسم را بپذیرند. از بازی دموکرات و دیکتاتور باید بیرون آمد. این بازی یک تله است. نه دولت میخواهیم و نه دموکراسی و یا دیکتاتوری اش را. درست است که توده های زن و مرد کارگر تشکلات ضد اقتدارگرائی (ضد مردسالاری، بردگی مزدی …) خود را بوجود آورند و این تشکلات را بصورت جایگزین ببینند نه اینکه سعی کنند یک دولت انقلابی را بصورت جایگزین ببینند. در شکل دوم، ذهنیت برده وار خود را رها نخواهند کرد.

  5. باز هم ادامه،
    درباره این:
    “جایگزینی که قوانین مدنی و جزایی را تدوین و با رای آزادانه و مخفی و دوره ای ساکنان مساوی الحقوق سراسر ایران تصویب می کند و با
    تفکیک قوای پنجگانه، این قوانین را بوسیله انجمن ها و کمیته ها و شوراها و مجالس مناطق گوناگون، در سراسر ایران ضمانت و اجرا خواهد کرد!”
    تفکیک “قوای” پنجگانه را چه قوایی تضمین میکند؟ اگر توسط تشکلات توده ای تضمین میشود و آنها به این اندازه قدرت دارند، دیگر چه احتیاجی به “قوا” هست چه برسد به اینکه پنجگانه باشد و “نیروئی” آنها را از هم تفکیک هم بکند؟ جز اینکه باز هم در محاسبات سیاسی شما، تشکلات توده ها “پائین” هستند و نهادهائی آتوریته دارند؟! این آتوریته آتوریته سیاسیون است، سیاست بمثابه یک شغل، مثل نماینده مجلسريال رئیس جمهور، وزیر، قاضی، وکیل و همه آنچه شما آدمهای جامعه مدنی میدانید. فکر کنم خبر ندارید، منظور هگل و مارکس جوان از جامعه مدنی همان جامعه سرمایه داری (بورژوا) بود.
    حال چرا دموکرات ترین مارکسیستها کماکان تشکلات توده ای را پائین می بینند؟ پاسخ این در مقاله هست:
    “تولید برنامه ریزی شده”
    مارکسیستها باید یک برنامه اقتصادی سراسری را برنامه ریزی کنند. نمایندگان کارگران بالای مارکسیستی درست میکنند، مارکسیستهای نخبه از بالا برنامه ریزی اقتصادی میکنند. همین بالا بودن “باهوش ها” و تحصیل کرده ها، تضمین میکند که انقلاب کمونیستی نشود.
    در طرح آقای پرتوی، استقلال اقتصادی – ملی هم وجود دارد. میخوانیم:
    “جایگزینی از اکثریت عظیم تولیدکنندگان که با لغو تمامی امتیازات ویژه بنیادهای رنگارنگ بورژوایی، سرمایه‌های مالی و تجارت خارجی و سیاست تولید در داخل ایران را در کنترل نمایندگان مستقیم مردم قرار خواهد داد!
    “جایگزینی از اکثریت عظیم تولیدکنندگان که ملل جهان را دوست و متحد خود می شمارد و استقلال خود از کلان سرمایه‌های جهانی را به همت همین اکثریت عظیم تولیدکنندگان، تامین و حفظ خواهد کرد!”
    ملل جهان که دوست نیست، هستند؟ مثل ملت آمریکا و یا ملت فرانسه و یا ملت چین و روسیه؟
    توجه کنید،
    استقلال رژیم خرافی-بورژوائی ایران را سرمایه داران جهانی نمیتوانند تحمل کنند، حال میخواهید رژیم مافوق سکولار دموکراتیک کمونیستی را تحمل کنند؟ البته که نه. پس، بعد از سرنگونی و جایگزینی شما، ما با یک تحریم همه جانبه و بیشتر و بدتر از تحریم رژیم و اقتصادش روبرو خواهیم شد. تاره، تحریمها فقط برای اقتصاد نیست، همیشه برای آمادگی برای جنگ است تا جنگ با حداقل هزینه ها بنفع امپریالیستها تمام شود. مثل فاصله بین جنگ اول و دوم آمریکا با عراق. در این جنگ هم دیگر روسیه و چین کمک نیستند و با امپریالیستهای غربی متحد میشوند تا سرمایه داری شان از بین نرود. مهمتر اینکه، این استقلال اقتصادی، اقتصاد و سیاست جامعه و دولت جدید را هر روز متمرکز تر و در نتیجه دیکتاتوری تر میکند چون با تحریم فقر فرا گیر و شورش ها فراوان تر می شود طوریکه توده های کارگر دوباره به همان رژیم شاهی و اسلامی راضی خواهند بود و بخش آگاه هم تبدیل به سرکوبگر بخش ناآگاه خواهد شد تا انقلاب خودش را حفظ کند. همین الان هم میتوان دید که تحریمها چه کرده است و چگون جامعه ایران را دارد از هم متلاشی میکند تا امپریالیستهای جهانی غربی حاکم شوند.
    پس،
    طرح شما نه تنها آقابالاسر را ضروری میکند که مطابق با درک مارکس و انگلس و لنین هم هست، بلکه جامعه ایران را در شرایط فعلی جمهوری اسلامی قرار میدهد، آنهم بدون حمایت چین و روسیه. بنظر من، انقلاب کمونیستی مارکسیستی در کشوزهای کم توسعه یافته امکان پذیر نیست. انقلاب کمونیستی مارکسیستی در جوامع توسعه یافته هم امکان پذیر نیست. برای این انقلاب جهانی، باید مارکسیستی بودن (بلشویک سوسیال دموکرات، دوالیسم دیکتاتور دموکرات) انقلاب کمونیستی از بین برود تا کمونیسم نفس راحت بکشد و خودش را از تنگ نظری و خرافات ضرورت تاریخی تکامل اقتصادی رها کند.

  6. ادامه،
    پیشنهاد من به فعالین کمونیست داخل و خارج اینهاست:
    – درست کردن ابزار ساده:
    ایجاد یک تشکل شامل هسته های (مناسبات اجتماعی) مستقل در محل کار و زندگی، در خارج و در داخل.
    – هدف تشکل هم ساده است:
    از بین بردن مناسبات مرد سالاری، بردگی مزدی، امپریالیسم و استبداد سلسله مراتبی موجود و جایگزین کردن آن با تشکلات (مناسبات) فوق.
    #
    هدف درست کردن دولت و یا تکامل آن نیست، هدف از بین بردن نهاهای استثماری و جایگزین کردن آن با نهادهائی است که تشکلات ماست. پس بحث بر سر شرکت در روند سیاسی تولید حاکمیت نیست، کاری که بورژوا ها میکنند و مارکسیستها دنبالشان راه می افتند، بلکه کاملا برعکس است.
    #
    فایده این رویکرد:
    – کسی فرضیه تاریخی خودش را تحمیل نمیکند، اما میتواند بعنوان ایده شخصی و یا گروهی حفظ کند.
    – مارکسیسم و هر نظری دیگر معیار وحدت نمی شود. امروزه بصورت پنهان، مارکسیسم معیار در جنبش کمونیستی است اما مارمسیسم تعاریف متناقضی دارد و همه شان تو سر و گله همدیگر می زنند.
    – کسی فریب پارلمانتاریسم بورژواها را نمی خورد. روند سیاسی بورژوازی هم از رای دهنده تهی میشود و دوالیسم دموکراسی و دیکتاتوری دیگر ابزار فریب نخواهد بود.
    – دیکتاتوری بلشویسم سرمایه داری دولتی بر کسی حاکم نمی شود.
    – ارتجاع مسئله ملی و قومی از معادله بیرون می آید، یک هسته در کردستان با یک هسته در بلوجستان دارای یک هدف است.
    – تضاد بین فمنیسم و کمونیسم از بین می رود. نه فمنیست بورژوا وارد هسته ها می شود و نه کمونیست ضد زن.
    – نیروی انترناسیونالیستی ضد امپریالیسم شکل میگیرد. این وجه مبارزه با ارتجاع، مزاحم وجوه دیگر نمی شود، چون یک هسته در مثلا اطریش همان کاری را میکند که یک هسته در عراق میکند.
    این را باید خوب فهمید:
    شکل مارکسیستی کمونیسم و مبارزه با ارتجاع امروزه عامدانه سیاسی و پیچیده شده تا رهبری (هژمونی) نظریه پردازها (باسواد و بی سواد، مارکس تا استالین) بر توده های زن و کارگر حاکم شود. آنها مشتی ارباب منش و عبارت پرداز هستند که خودشان ایده های خودشان را در زندگی شان بکار نمی برند اما ادعای فضل میکنند و برای توده ها تعیین تکلیف کرده آنها را به سرنگونی و حاکم کردن حزب خودشان تشویق میکنند. آنها سرمایه داران بی سرمایه هستند. ایده شورائی آنها یا ابزار حزبی (مغازه سیاست) است و یا فاقد تشکل و تدارک.

  7. جناب میتروی،
    سعی خودتان را مثل بعضی از مارکسیستها کرده اید تا نیروی متمرکز و مسلح و دارای آتوریته را در حد امکان هوادار کارگران و یا کارگری نشان بدهید، ولی بنظر من موفق نیستید چون هرگز نمیتوانید دولتی بسازید که بر توده های استثمار شونده آتوریته اعمال نکند. برای همین، بنظر من، دیدگاه شما کماکان در چهارچوب ایدئواوژی سلطه طلبان (هزمونی طلبان) که امروزه بورژوا هستند قرار میگیرد.
    برای حل قضیه، باید سازماندهی روابط اجتماعی را بر اساس یک مرکزیت دارای آتوریته قرار ندهید. گرچه به مارکسیستهای گذشته نقد دارید اما کماگان دگم آنها را حمل میکنید و فکر میکنید با استفاده از کلمات متقاوت دارید چیزی میگوئید که آنها نگفته اند. مسئله شکل دولت نیست، خود دولت است.
    راه حل کارگران ایران و جهان در حقیقت سیاسی (دولتی) فکر نکردن است. با سیاسی (دولتی) فکر نکردن باید غیر کشوری فکر کنند و وقتی غیر کشوری فکر کنند باید انترناسیونالیستی فکر کنند که دیگر دولتی را در ذهنشان نمیتوانند تصور کنند. این تصور ما کمونیستهای آنارشیست است.
    هر انقلابی برای رهائی زنان و مردان کارگر از مردسالاری، بردگی مزدی، امپریالیسم و استبداد سلسله مراتبی، فقط میتواند غیر دولتی و انترناسیونالیستی باشد. غیر از این، دولت محلی، حتی اگر فوق لیبرال و دموکرات باشد، بهرحال ارباب محلی است.
    پس، طرح شما موفق نخواهد بود.
    بنظر من، شما باید خود را از محدوده سیاست (دولت) خلاص کنید تا بتوانید بهتر در خدمت آزادی زنان و مردان کارگر فکر کنید. سیاست اختراع اقتدارگرایان قدیم بود.
    در باره آن “هزمونی طلبی” در مقاله اتان،
    هزمونی طلبی مارکسیستها اخلاقی نیست چون مارکسیستها اخلاق ندارند. هژمونی طلبی مارکسیستها از ماتریالیسم تاریخی آنها و اعتقادشان به دولت سازی کارگری است که از خود مارکس شروع شد. هژمونی طلبی در مارکس هم وجود داشت و قاعدتا نمیتوان انتظار داشت که هوادارانش که سعی میکنند در چهارچوب نظری او فکر میکنند، هژمونی طلب نباشند. چه دیکتاتوری پرولتاریا و چه دموکراسی پرولتاریا، ایده ای هژمونی طلبانه است. چون درست کردن یک حزب کارگری و کمونیستی (ایده ال مارکس در مانیفست) غیر ممکن است، تشکلات مختلف مارکسیستی داریم و تشکلات مارکسیستی چاره ای ندارند جز اینکه هژمونی طلب باشند وگرنه فعالیتشان بی معنی می شود. اتفاقا، بر خلاف نظر شما، مارکسیستها باید هژمونی طلب باشند تا مارکسیست (چپ) باشند. مارکس و انگلس با حزب سوسیال دموکرات آلمان مشکل پیدا کردند. اما اواخر عمرشان بود وگرنه اگر صادق بودند و بیشتر عمر میکردند متوجه میشدند که دولت سازی اشتباه است و برای اصلاح نظرشان مجبور میشدند در دیدگاه ماتریالیسم تاریخی خود تجدید نظر کنند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

HTML tags allowed in your comment: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>