«حق دفاع از خویش» یا چگونه یک نسل کشی را مورد پذیرش قرار دهیم
هر چند مصونیت از مجازاتی که اسرائیل در حال حاضر از آن سود می برد به ویژه در سرپیچی و نادیده گرفتن تصمیمات نهادهای حقوق بین المللی، بصورتی وقیحانه آشکار است ، اما تخریب و نابودی غزه، در ابتدا تحت عنوان « حق دفاع از خود» تحقق یافت. چنین توجیهی اغلب توسط شماری از رهبران غربی نیز مطرح می شود تا به تل آویو در عملیاتی که علیه فلسطینی ها انجام می دهد، چراغ سبز نشان دهند. منطق استعمار گرایانه و نسل بر اندازانه ای که به گذشته های دور باز می گردد.
نویسنده Ali Rebas برگردان سعید جواد زاده امینی
« بدون برق، بدون آب، بدون گاز، بدون غذا، همه ی راهها مسدود است (۰۰۰) ما با حیوانات انسان نما می جنگیم، و مطابق با آن عمل می کنیم.» (۱)
تمامیت یک ملت مسئول است. این حرف که بر اساس آن غیر نظامیان بی اطلاع هستند و دخالت ندارند، کاملآ نادرست است. آنها می توانستند قیام کنند، می توانستند بر علیه این رژیم شیطانی که در پی یک کودتا کنترل غزه را به دست گرفت، مبارزه کنند. اما ما در حال جنگ هستیم، ما از خانه هایمان دفاع می کنیم. این یک حقیقت است. و هنگامی که یک ملت از وطنش دفاع می کند، می جنگد. و ما تا شکستن ستون فقرات [ آنها] به مبارزه ادامه خواهیم داد. (۲)
گفتمانی تمدن خواهانه، پاکسازی کننده، در پوششی از بی گناهی و صداقت دموکراتیک، که برای موجه جلوه دادن ویرانی غزه به کار گرفته شده است. این رفتار عمدتآ بر اساس « حق دفاع از خویش» است، که غرب در هر یک از اقدامات نسل کشی از سوی خود، به کار می گیرد. امروز دولت اسرائیل به عنوان یک الگو در این زمینه قابل ذکر است. درک کار کرد این گفتمان و شیوه های عملکرد آن از اهمیت برخوردار است. خشونت بی حد و حصر خود را به عنوان ضد خشونت عرضه می کند : چنین رویکردی منطق خاصی را ترویج می کند که می تواند حتی بخشی از کسانی را که به دروغ بودن این ادعا باور داشته و ادعای مقاومت در برابر آن را داشتند، مجذوب، خلع سلاح و حتی فلج کند.
ترغیب کردن یک تخیل
به یک معنا، هیچ چیز جدیدی زیر آفتاب کثیفی که غروب می کند، وجود ندارد : « در غرب خبری نیست » (۳). فراتر از کشتار و نابودی به خودی خود، کلیه ی کلیشه ها، تعبیر ها، فرایند های مشروعیت بخشی که به منظور پذیرفته سازی نسل کشی در غزه به کار گرفته شده است، به گذشته های دور باز می گردد. ریشه کن کردن بومیان آمریکا، از طریق توصیف کردن آنها به عنوان گروه های وحشی، تجاوز گر و قاتل که به طور مداوم به جوامع بی گناه پیشگامان آنگلو ساکسون تاخت و تاز می کردند، توجیه می شد. و بر چنین زمینه ای بزرگ ترین دموکراسی جهان ساخته شد، که نقش حامی اصلی و شرط اساسی وجود « تنها دموکراسی در خاور میانه » و نسل کشی در حال انجام گرفتن را به عهده گرفته است. بعد ها در ایالات متحده، سیاه پوستانی چون توماس شیپ، و یا آبرام اشمیت به اتهام تجاوز به زنان ( طبیعتآ سفید پوست) به اعدام محکوم شدند، چیزی که الهام بخش بیلی هالیدی BILLIE Holliday در ترانه ی معروف خود، میوه عجیب « Strange Fruit» شد. واقعیت ها و مستدل بودن آنها اهمیت چندانی نداشت. هیج چیز نیازی به اثبات یا حمایت نداشت. تنها چیزی که اهمیت داشت، سنگینی و انزجار بر آمده از اتهام بود، جایگاه و توانمندی کسانی که این اتهام را وارد می کردند، و موقعیت و ضعف کسانی که مشمول این اتهام بودند، و زمینه و شرایطی که علی رغم مبهم بودن و حتی به وضوح دروغ و افترا بودن و به سرعت تکذیب شدن، به ترویج آن کمک می کرد. مهم تر از همه این بود که به یک تصور ریشه دار دامن زده شود، و اعتقاداتی را که مردمان متمدن در مورد مردمان بومی به عنوان « انسان های فرومایه» داشتند، بیدار و مورد تآیید قرار دهد تا از طریق آن همه چیز به فراموشی سپرده شود، به گونه ای که احساس اقتدار کرده و با وجدانی آسوده هر گونه ظلم و خشونتی نسبت به آنها مجاز شمرده شود. (۴)
قیام هٍرٍروس Héréros ( قبیله ی کوچکی در نامیبی م) برعلیه اشغالگران آلمانی، شورش الجزایری ها در ۸ ماه می ۱۹۴۵، و شورش مالگِاش ها در سال ۱۹۴۷ بر علیه فرانسوی ها ، نمونه های رویدادهایی هستند ، که با آنچه درهفتم اکتبر ( ۲۰۲۳) به وقوع پیوست، از شباهت های بسیاری برخور دارند. در هر مورد از این شورش ها بیش از صد و گاهی صدها نفر از میان مستعمره نشینان کشته شدند، و در پی آن استعمار گران دهها هزار از بومیان مناطق مستعمره شده را با ابراز اطمینان از این که فقط در حال دفاع از خویش هستند از بین بردند.
شگفت انگیز آن است که سبک اتهامات و استدلال هایی که نظام استعماری برای وارونه جلوه دادن قربانیان، بر علیه کسانی که قتل عام می کند به کار می گیرد، در طول زمان تغییر چندانی نکرده است. در مورد هفتم اکتبر، مقامات اسرائیلی و متحدان قدرتمند سیاسی و رسانه ای آنها از پوگروم « قتل عام» یا حتی « کشتار گلوله ای» (۵) سخن می گویند، اصطلاحی که معمولآ برای قتل عام بیش از یک میلیون یهودی اروپای شرقی توسط اسکادران های متحرک نازی مورد استفاده قرار می گیرد. حتی رسانه ای چون مدیا پارت(Médiapart) از تبلیغات اسرائیل در این باره پیروی کرده و برخی از گفتمان آن مثل « بزرگ ترین قتل عام یهودیان از زمان هلوکاست » را به کار برده است (۶).
استعمار فرانسه از نسبت دادن شورش های ستیف، گلما و خٍراتا به نفرت نژادی یا « عوامل تحریک کننده» دریغ نکرد. در روزهای پس از قیام، در بیانیه ای که از سوی فرماندار الجزایر انتشار یافت، حتی به « عناصر و شیوه های الهام گرفته از هیتلر» اشاره شد (۷). این جمله در آن زمان بارها حتی از سوی روزنامه ی اومانیته ( ارگان حزب کمونیست فرانسه م) مورد استفاده قرار گرفت. از زمان تسلیم شدن آلمان نازی، غرب پیروزمند، از آن به مثابه ی شر مطلق، و برای توهین و تحقیر شورش کسانی که در هم می شکست، و به منظور توجیه نابودی آنها استفاده کرد. چیزی برای اضافه کردن وجود ندارد، جز تکرار جمله ی معروف میشل اودیارد ( سناریست و کارگردان فرانسوی م) : استعمار گران جرآت هر کاری را دارند، از این طریق است که آنها را تشخیص می دهیم .
روایت بزرگ غرب را پاس بدارید
نسل کشی در حال انجام در غزه، برای غرب هم به عنوان یک یاد آوری و هم به مثابه ی یک آزمایش بزرگ عمل می کند. این موضوع به تعریف شرایطی کمک می کند که در آن حتی مهار نشدنی ترین نوع نژاد پرستی بدون هیچ محدودیتی می تواند آزادانه و به طور گسترده حمایت شود و نه تنها با بی تفاوتی بلکه با همدستی در مراحل اجرای نسل کشی نیز همراهی شود. اما همزمان اجازه می دهد تا با سازمان دهی این روند، محدودیت ها و روش های اجرایی آن تنظیم شده و امکانات و فرصت هایی را که در سطوح فنی، نظامی و دولتی ارائه می دهد، مورد بررسی قرار گیرد. این امر به تعیین و تعریف محورها و شدت و حدت آن کمک می کند و بر اساس آن استعمار نا بهنگام هنوز می تواند مستقیمآ، صریحآ و بدون پنهان کاری، در مناطقی که تا سالهایی نه چندان دور « جوامع باز» نامیده می شدند، خود را تحمیل کند. این نشان می دهد که چگونه کشتارهایی که به طور مداوم فیلم برداری شده ، ویدئوهای آن پخش شده و در طول ماهها در شبکه های اجتماعی به اشتراک گذاشته شده، می توانند به شکل گسترده ای مورد پذیرش عمومی قرار گیرند و تا چه حد مخالفان این گونه اقدامات می توانند کنترل، سرکوب یا به حاشیه رانده شوند یا اعتراضات بی اثری داشته باشند.
اسرائیل تنها یک سنگر و سپر نمادین اروپا محسوب نمی شود، بلکه نماد بی گناهی خدشه ناپذیر آن است. این کشور همچنین پنجره ی بزرگ اورتون Overton (راهی برای تآثیر گذاری .م ) (۸) اروپاست. یا به عبارت دیگر اسرائیل وسیله ای است برای باز کردن و به حرکت در آوردن تمام پنجره های اورتون. از زمان اضمحلال نازیسم و پایان امپراتوری های استعماری، وظیفه ی این کشور نجات روایت بزرگ غرب بوده است. این امر به غرب این اجازه را می دهد تا همچنان از طریق ایده های دموکراسی، تمدن، پیشرفت و بی گناهی درکی از خود داشته باشد و در عین حال بخشی از میراث نژاد پرستانه ی جهان تقسیم شده ای را که نماد آنست، حفظ کند. غرب حکایت مبتنی بر بقائی را تداوم می بخشد که ننگ آن بر شانه تمام تاریخ مدرنش سنگینی می کند. اطمینان داشتن به این که آخرین پناهگاه تمدن [غرب] است و به همین دلیل حق نابود کردن کسانی را دارد که آنها را مورد قساوت و تحت استعمار قرار می دهد، حتی اگر به بهای غرق شدن در زیر امواج مادون انسانها باشد . احساس گناه به نوبه ی خود، با گذاشتن تقصیر بر دوش گذشته ( نازیسم) یا عوامل بیرونی ( مسلمان ها، روس ها، چینی ها، فیلم های بد هالیودی، ( همه ی اینها به مثابه ی نازی های بالقوه ی جدید) سبک می شود .
مدرنیته ی ویرانگر همواره « حق دفاع از خویش» را به عنوان توجیهی برای ویران سازی های صورت گرفته توسط آن، به کار برده است. کشتار و ویران گری، تاریخ نظام های استعماری پی در پی را شکل می دهد. چیزی که طی قرن ها بی آن که هیچ مشکلی از نظر فلسفی، حقوقی یا اخلاقی برای وجدان غرب ایجاد کند، وجود داشته است. سپس یک ناهنجاری در طول جنگ جهانی دوم رخ داد. اتفاقی که از نگاه وجدان غرب به عنوان یک اشتباه وحشتناک جلوه می کند. چیزی که یک خطای بزرگ پلیسی بود.
نازی ها این حماقت منحصر به فرد را اعمال کردند، که فرایند های استعمارگرانه و امپریالیستی را با چشم انداز نابودی که از دیدگاه آنها « دفاع از خود » محسوب می شد، به اروپا تعمیم دادند. امروزه چنین ادعایی تحریک آمیز به نظر می آید، با این حال این تحلیل در فردای پس از جنگ از سوی امه سٍزٍر مطرح شد، شاعری که امروز در پانتئون آرمیده است و به نشان احترام ساختمان ها، خیابان ها و بناهای تاریخی به نام وی ثبت شده اند، و حتی مانع از آن نشد که بیش از ۵۰ سال به عنوان شهردار و نماینده مارتینیک در پارلمان باقی بماند.
آری، ارزش این را دارد که به شکل دقیق و با جزئیات، رویکرد های هیتلر و هیتلریسم را مورد مطالعه و کنکاش قرار دهیم. و برای بورژوای بسیارفخیم، بسیارانساندوست و بسیار مسیحی قرن بیستم آشکار کنیم که او هیتلر نا شناخته ای را در خود حمل می کند، بگوییم که هیتلر در وجود اوست، و این که شیطانی در او خانه کرده است. و اگر او را مورد سرزنش قرار می دهد، دلیل بر بی منطق بودن اوست. در نهایت چیزی که وی به هیتلر نمی بخشد به خودی خود جرم نیست، جنایت علیه بشریت نیست، بلکه جنایت علیه انسان سفید پوست، تحقیرکردن وی و اعمال رویه های استعماری نسبت به اروپایی هاست. روش هایی که تا آن زمان فقط عرب های الجزایری، کولی های هند و سیاه پوستان آفریقایی مشمول آن می شدند (۰۰۰۰). (۹)
این سخنان هنوز هم در گوش بسیاری از کسانی که نام هیتلر را شنیده اند پژواک دارد، جز در کشورهایی که در کشتار یهودیان نقش داشته اند.
پس از این، استعمار و نژاد پرستی که مدعی دفاع از یهودیان است با همسان سازی و ادغام مغالطه آمیز صهیونیسم با آن ، در صدد به دست گرفتن انحصار میراث قربانیان جنایت مطلق است. به این شکل، بر اساس یک منطق و انضباط خاص مسیحی، ترکیبی بسیار ناسازگار از یک احساس گناه و کفاره از یک سو و باور بر برائت واحساس بی گناهی همچنان هم محفوظ مانده و هم از سوی دیگر، شکل می گیرد. صدایی که از ترکیب این دو بیرون می آید می گوید، ما می خواهیم تاوان جنایات مرتکب شده در طول جنگ جهانی دوم را بپردازیم، اما این دیگران هستند که می باید به طور مشخص هزینه اش را بپردازند. احساس گناه و کفاره دادنی مثل مورد صنایع آلاینده ی محیط زیست، که می توان فرصت طلبانه به خارج از کشور منتقل کرد. این انتقال به خارج در ارتباط با ننگ هولوکاست، دولت اسرائیل نام گرفت.
یکی از افسانه پردازی های بزرگی که این سری از وارونه نمایی ها و دروغ پردازی های تاریخی را همراهی می کند، در مفهوم « تمدن یهودی- مسیحی» خلاصه می شود. اگر این ایده به تازگی تا این حد مورد توجه قرار گرفته، به این دلیل است که چندین وظیفه ی مهم را ایفا می کند، علاوه بر این که به اروپایی ها این احساس را القا می کند که خود را از زیر بار گذشته ای بسیار سنگین رها کنند، به روشی تصنعی و با بی اعتنایی به قرن ها تاریخ مشترک، اسلام و مسلمان ها را در یک وضعیت خصمانه و دشمنی اجتناب نا پذیر قرار می دهد، تا جایی که در نهایت آنها به عنوان تهدیدی بزرگ در برابر اتحاد ی تازه و بسیار عجیب و نا همگون[ بین یهودی و مسیحی] به تصویر کشیده می شوند. این تعریف و هویت بخشی همچنین نشان دهنده ی ادغام یهودیان در جامعه ی غربی است، اما اغلب به این شرط که در دولتی که آنها را نمایندگی می کند حل شده باشند (۱۰). با کنار گذاشتن و ترک محرومیت و آزار و شکنجه ای که یهودیان در طول قرن ها متحمل می شدند، با پنهان کاری منطق و بینشی که به چنین عملکردی می انجامید، با فراموش کردن شیوه هایی که برای اعمال آن به کار می گرفتند، و بهانه هایی که مطرح می کردند، « تمدن یهودی-مسیحی» همچنین گفتمانی را فراهم می کند که اجازه می دهد این گونه از محرومیت ها را با وجدانی آسوده و به شیوه ای نا هنجار بر علیه اهدافی جدید اعمال کنند. همان گونه که شاعر و نویسنده اسرائیلی اسحاق لاور در فلسفه ی جدید یهودی اروپایی « Le nouveau philosémitisme européen» به اختصار می گوید :
این هویت بخشی مشترک با « ما» با در هم آمیختن فرهنگ هولوکاست عملکرد باز هم بهتری خواهد داشت، و به اروپایی جدید نسخه ی بهتری از هویت خود در قبال گذشته ی استعماری و « پس استعماری» خویش ارائه می دهد. این اروپایی که نگران هجوم انبوه مهاجران مسلمان قانونی و غیر قانونی بود، یهودی جدید را به عنوان یک « دیگر» مطمئن، مدرن، دوستدار پیشرفت، بدون ریش، بدون زوائد، با همسری که لباس سنتی نمی پوشد و موهایش را پنهان نمی کند، می پذیرد. خوشبختانه این یهوریان جدید هیچ قرانتی با پدر بزرگ ها و مادر بزرگ هایشان ندارند (۱۱).
می توان گفت که اصطلاحاتی چون « تمدن یهودی – اروپایی» یا « حق دفاع از خود» تنها جنبه ی تخیلی آن چیزی هستند که … کتابچه های راهنمای تبلیغاتی، یافته های اندیشکده های نو محافظه کاران، بنیاد های روانشناسی آمریکایی ترویج می کنند و، تنها به این دلیل تآثیر گذارند، که توسط سازمانهای مناسب، شبکه های دقیق قدرت و ارتباط نظامی با شبکه های اطلاعاتی مورد بهره برداری قرار می گیرند. می باید اضافه کرد، که حق، همچون مشروعیت، پس از وقوع حادثه مطرح می شود، و تنها بازتابی از روابط قدرت خواهد بود. و این که تاریخ به وضوح توسط و برای فاتحان، هنگامی که پیروز شدند، نوشته می شود. و به همین دلیل است که فرا می گیریم بر خلاف چنین تاریخی که همواره تاریخ روایت شده توسط آنهاست، فکر کنیم. و دیگر این که جنگ واقعی، و چالش های حقیقی در جاهای دیگری نهفته است. مسائل نظامی، ژئو پولیتیک، منافع اقتصادی… همه ی این عوامل تا حدودی مؤثرند، اما در عین حال همزمان تقلیل دهنده به نظر می رسند. امروزه هیچ چیز نظامی تر، ژئوپولیتیکی تر، مادی تر و ملموس تر از جنگ اطلاعاتی نیست. جنگی که ادراک و روایت ها را پنهان کرده و رمز گذاری دوباره می کند، چیزی که به نوبه ی خود بر توازن قدرت ها به شکل ملموس و گسترده ای تآثیر گذاشته و موازنه ی آنها را تغییر می دهد.
همه نسل کشی ها، هفتم اکتبر خود را دارند
فیلسرف آلمانی ویکتور کلامپٍرٍر Victor Klemperer در اثر خود ( زبان رایش سوم) Du troisième Reich LTI la langue چنین می گوید :
هراقدامی که در این جنگ تحمیلی، در این جنگ یهودی، صورت گیرد، از همان دقیقه ی اول یک اقدام واکنشی به شمار می رود. از اول سپتامبر ۱۹۳۹، « تحمیلی» عنوان ِ ثابت جنگ بوده است، و در نهایت اول سپتامبر هیچ چیز جدیدی به جز ادامه ی حملات یهودی علیه آلمان هیتلری به همراه ندارد. ما و نازی های صلح طلب، کاری جز آنچه پیش از آن انجام می دادیم، انجام ندادیم، از خودمان دفاع کردیم. اولین بولتن جنگ می گوید : از صبح این روز، ما از خود دفاع می کنیم، ما به آتش دشمن پاسخ می دهیم. اما در حقیقت، این حس و تمایل به کشتار یهودیان، نه ناشی از افکار و علایق، نه حتی از اشتیاق به قدرت، بلکه از « نفرت غیر قابل توجیه» نژاد یهودی نسبت به نژاد آلمانی – اسکاندیناوی، سرچشمه گرفته است. « نفرت غیر قابل درک» یهودیان کلیشه ای است که در طی دوازده سال اخیر، ادامه داشت. در برابر این نفرت تمام عیار، هیچ تضمینی جز سرکوب نفرت پراکنان وجود ندارد : بنابر این به شکلی منطقی از تثبیت یهودی ستیزی نژاد پرستانه به سمت ضرورت و نیاز به نابودی یهودیان حرکت می کنیم. (۱۲)
کسانی که امروزه بدون انقطاع به یاد آوری کشتار یهودیان اروپا ادامه می دهند تا از خاطره آن به نفع صهیونیسم استفاده کنند، و بدون هیچ واهمه ای آن را برعلیه اهداف دیگری به کار گیرند، با تظاهر به نادیده گرفتن این واقعیت، فراموش می کنند، که این کشتار طی یک فرایند طولانی ایدئولوژیک، حقوقی، اجتماعی، گفتمانی و پلیسی ممکن شده بود، چیزی که امروز ما را نسبت به آن هشدار می دهد. آنها همچنین فراموش می کنند که یهود ستیزان و نازی ها نیز به طور مداوم به ماهیت دفاعی بودن جنگ خود اشاره می کردند، یا بهتر است بگوئیم جنگی که به آنها « تحمیل» شده بود.
نابودگر همیشه با اعلام این که قصد نابودی دارد، شروع نمی کند، بلکه ادعا می کند که طرف مقابل ( ویران شونده) قصد دارد او را از بین ببرد و بنابراین وی چاره ای جز این ندارد ، چون مسئله ی « هستی و نیستی» نابود کننده در میان است، همان چیزی که بنیامین نتانیاهو از اکتبر ۲۰۲۳، تکرار می کند. به این ترتیب، نسل کشی برنامه ریزی شده، ترس بر انگیز و تخیل شده، امروزه به عنوان یک نسل کشی واقعی پوشش داده شده و توجیه می شود.. و تنها یک یاد آوری غم انگیز باقی می ماند، که به نظر می رسد مدام نادیده گرفته می شود : امروز فلسطینی ها هستند که نابود می شوند.
حتی نازی ها هم مدام تکرار می کردند که آلمان حق دفاع از خود را دارد و همچون اسرائیلی های امروز، بین این گفتمان تدافعی و عملکرد دیگری که نیاز به پایان دادن به این وضعیت را توجیه می کرد در نوسان بودند، و در پی آن بودند که جهان را ازشر « حیوانات انسان نما» یی که آنها را تهدید می کند خلاص کنند. هیچ گونه تضادی بین این دو گویش و کنش، که همواره در کنار یکدیگر عمل کرده اند، وجود ندارد. در سال ۱۹۴۳، دفتر مطبوعاتی رایش « طرح یهودی برای نابودی» ملت های اروپا را محکوم کرد. گوبٍلز می نویسد : « اگر قدرت های محور در نبرد شکست بخورند، هیچ مانعی نمی تواند اروپا را از هجوم اتحاد بلشویکی – یهودی در امان بدارد.» (۱۳)
تداوم یاد آوری هفتم اکتبرو حمله ی حماس توسط اسرائیلی ها و متحدان آین کشور، به جای کاهش یا کمرنگ کردن نسل کشی و نابودی غزه، تا حد زیادی آن را تآیید و تکمیل می کند. هیچ نسل کشی وجود ندارد، که به این شکل توجیه نشده و به عنوان یک ضرورت ارائه نشده باشد. همه ی نسل کشی ها « هفتم اکتبر» خود را دارند، که با مقدس نمایی آن سعی می کنند از آن به عنوان یک چک سفید، مجوز و حتی وظیفه ی نابود کردن، را کسب کنند تا به نوبه ی خود مانع از نابودی خویش شوند. در ایالات متحده، شکست کوبنده ای که قبایل غرب آمریکا به سفید پوستان تحمیل کردند، هنوز به عنوان یک آسیب معرفی می شود. این رویداد بر وجدان آمریکایی ها بسیار بیشتر از نابودی تقریبآ کامل بومیان تآثیر گذاشته است ، و در توجیه و پذیرفتن آن به عنوان جنگ دفاعی کمک کرده است. کلنل کاستٍر شخصیت معروف « جنگ های سرخ پوستان آمریکا» که در این نبرد کشته شد، یکی از شخصیت هایی است که پس از آبراهام لینکلن، بیشترین کتاب ها در باره ی وی در ایالات متحده منتشر شده است. جٍرشون لٍگمًن به نقل از فانون در « سیاه پوست، نقاب های سفید» می نویسد :
آمریکایی ها – به جز بوئِر ها- تنها مردم مدرن هستند، که حافظه ی جمعی و حیات مردمان بومی سرزمینی را که در آن ساکن شدند، نابود کردند. بنابر این تنها آمریکا بود که می توانست با ابداع افسانه ای از «سرخ پوست های بد » (۱۴) وجدان نا آسوده ملی خود را تسکین دهد و قادر باشد پس از آن چهره ی تاریخی سرخ پوستان شریفی را که موفق به دفاع از سرزمین خود در برابر مهاجمان مسلح به انجیل و تفنگ نشدند، باز نمایی کند. مجازاتی که سزاوار آن هستیم، تنها با انکار مسئولیت این شرارت ، با مقصر دانستن قربانیان و با اثبات این که – حد اقل از دیدگاه خودمان – با زدن اولین و تنها ضربه تنها در حال دفاع از خویش بودیم، به انحراف کشیده می شود….
حتی نازی ها هم قتل عام های جنگل کاتین ( کستار لهستانی ها در جنگ دوم جهانی .م.) خود را داشتند، گوبٍلز مدت کوتاهی پس از کشف آنها، در بحبوحه ی « راه حل نهایی» در مورد آن نوشت :
در نزدیکی اسمولٍنسک ، گورهای دسته جمعی لهستانی ها کشف شده است. بلشویک ها به سادگی حدود ۱۰ هزار زندانی لهستانی را در آنجا کشته و انباشته کردند …. من از روزنامه نگاران بی طرف در برلین دعوت می کنم که از گورهای دسته جمعی دیدن کنند … در آنجا باید با چشمان خود ببینند تا متقاعد شوند که چه چیزی در انتظار آنهاست، در صورتی که آنچه واقعآ می خواهند تحقق یابد، یعنی این که آلمانی ها توسط بلشویک ها کشته شوند.
این دعوت از روزنامه نگاران با همان اهدافی همراه بود که دولت اسرائیل در روزهای پس از هفتم اکتبر در پی آن بود، چیزی که با دروغ های بسیاری که در تمام دنیا گسترش یافت همراه شد.(۱۵)
به گفته ی پیتٍر لانگریچ ، مورخ، کاتین تبدیل به « بدترین کارزار ضد یهودی شناخته شده رژیم » می شود. برای نازی ها ، این قتل عام توسط « یهودی» ها انجام گرفته بود. در آن زمان تمایز بین « یهودی» و « بلشویک» تقریبآ همچون تمایز امروز بین « حماس» ، «فلسطینی»، « عرب»، « داعش»، و « تروریسم» نا ممکن بود … لانگریچ بر نکته ی مهمی تآکید می کند : ایده ی نابود کردن یهودیان، برای جلوگیری از نابود شدن توسط آنها ….هسته ی اصلی تبلیغات در ارتباط با کاتین را تشکیل می دهد» (۱۶).
وارونه نمایی قربانی
عاملان نسل کشی ها همواره کسانی را که به قتل رسانده اند، متهم کرده اند که قصد انجام همین کار را نسبت به آنها داشته اند، هر چند چنین پیش داوری ها یی نفرت انگیز و مفتضحانه به نظر می رسند، این نوع فرافکنی های زائیده ی توهم و وارونه جلوه دادن قربانی می باید نه تنها مردود و مورد نکوهش قرار گیرند، بلکه به منزله ی حماقت، تبلیغات چندش آور و دروغ های بی اساس تلقی شوند. چنین برداشت هایی هنگامی که در یک بازه ی زمانی با دیگر ابزار ها و نیروهای تاریخی، مادی و ایدئولوژیک همخوانی پیدا می کند، به ویژگی های اساسی منطق نسل کشی تبدیل شده و به طور فعال وتآثیر گذار در آن نقش ایفا می کند.
با این حال، اسرائیلی ها ( دولت اسرائیل .م) و حامیان غربی در وارونه نمایی قربانیان تخصص دارند. آنها دشمنان خود را متهم می کنند که می خواهند « وجود اسرائیل را از روی زمین پاک کنند»، و از چیزی صحبت می کنند که به مفهوم واقعی و مجازی نسبت به فلسطین انجام داده اند (۱۷). آنها مدام این موضوع را مطرح می کنند، که عرب ها می خواهند آنها را به دریا بیندازند، در حالی که دقیقآ خلاف این ادعا در سال ۱۹۴۸ در جافا اتفاق افتاد (۱۸). از سوی دیگر اسحاق رابین می گفت، بزرگ ترین آرزویش این است که غزه در دریا غرق شود…
امروزه تبلیغات سازمان یافته ی صهیونیستی از به اسارت گرفته شدن شدن ۲۰۰ اسرائیلی توسط حماس، به عنوان توجیهی برای سازمان دادن جنایات وحشتناکی که به شکل سیستماتیک و هدفمند در غزه انجام می گیرد، استفاده می کند (۱۹).
تعداد اسرای فلسطینی در اسرائیل بیش از ۹۰۰۰ نفر است ، که بیش از ۳۴۰۰ نفر از آنها مشمول « بازداشت اداری» هستند، چیزی که به محاکم قضایی اسرائیل این اجازه را می دهد که آنها را بدون وارد کردن هیچ اتهام یا محاکمه ای برای مدت شش ماه، که به شکل نا محدود قابل تجدید است، در بازداشت نگاه دارد. این داده ها می تواند افق دیگری را نسبت به معضل گروگان ها باز کند…. در سال ۲۰۱۱، بیش از هزار زندانی فلسطینی، که هیچ کس در فرانسه نامی از آنها نشنیده بود، در برابر آزادی تنها یک سرباز اسرائیلی که همه می دانستند جیلاد شالیت نامیده می شود، آزاد شدند. اما صلاح حموری، وکیل فرانسوی- فلسطینی، که بارها در اسرائیل تحت «بازداشت اداری» بوده است ( آخرین بار در سال ۲۰۲۲)، هرگز از چنین شهرت و شناختی در فرانسه برخوردار نبوده است. از سال ۱۹۶۷ تا کنون از هر پنج فلسطینی، یک نفر زندان های اشغالگران را تجربه کرده است . تعداد آنها را خود محاسبه کنید.
به همین ترتیب است ، وارونه سازی ای که در مورد « سپرهای انسانی» انجام می گیرد. اتهامی که به طور منظم علیه مقاومت مسلحانه فلسطینی مطرح می شود. چیزی که تنها برای توجیه قتل عام غیر نظامیان مورد استفاده قرار نمی گیرد. بلکه از آن برای لاپوشانی این حقیقت که دولت اسرائیل هزگز چیزی جز یک سپر بزرگ انسانی نبوده است ، استفاده می کند. بنیان گذار صهیونیسم به صراحت به این موضوع اشاره می کند : برای اروپا ما در آنجا به مثابه ی حصاری در برابر آسیا خواهیم بود ما نقش خط مقدم تمدن درمقابل بربریت را ایفا می کنیم »(۲۰) علاوه بر این همان طور که آمنون راز کراکوتشکین، مورخ توضیح می دهد ، صهیونیسم تقریبآ از همان آغاز پیدایش با « این اصل راهبردی که بر اساس آن استقرار[یهودیان] در فلسطین نسبت به نجات یهودیان ازاهمیت بیشتری برخوردار می باشد » روبرو بوده است (۲۱).از این منظر، « نجات یهودیان تنها در صورتی اهمیت پیدا می کرد، که در خدمت افزایش جمعیت [یهودی] مستقردر فلسطین باشد . به همین ترتیب تظاهرات صورت گرفته در کلونی های یهودی در فلسطین در آن زمان، به منظور نجات یهودیان نبود، بلکه با خواست آزادی مهاجرت به فلسطین و تشکیل یک دولت یهودی صورت می گرفت» (۲۲).
در اواخر دهه ی ۱۹۳۰، زمانی که قوانین نژادی، سلب مالکیت ها و تبعیض های اعمال شده نسبت به یهودیان آلمان ، با آزار و شکنجه های وحشیانه تری تشدید شد، داوید بن گوریون علنآ اظهار داشت :
اگر می دانستم که می توانیم با فرستادن کودکان یهودی آلمان به انگلستان ، همه ی آنها را نجات دهیم ، اما تنها نیمی از آنها را با فرستادن به فلسطین قادر خواهیم بود نجات دهیم، من گزینه ی دوم را انتخاب می کردم. زیرا در نظر گرفتن تعداد کودکان به تنهایی مطرح نیست، بلکه باید تاریخ مردم یهود را نیز در نظر داشته باشیم (۲۳).
صهیونیست ها از پیش از تشکیل دولت اسرائیل، به صراحت جمعیت یهودی در فلسطین و در هر جای دیگر، را تنها به عنوان موانع انسانی و سپر دفاعی در نظر می گرفتند.
آخرین وارونگی که نسبت به دیگران صورت گرفته و آنها را در بر می گیرد : صهیونیست ها با ایده ی فلسطین آزاد، از طریق مطرح کردن خطر کشتار و یا اخراج احتمالی یهودیان، مخالفت می کنند، تا نسل کشی در حال انجام، قتل عام ها و اخراج های واقعی را که اسرائیل طی دهه های گذشته انجام داده و حیات آن بر پایه ی چنین عملکردی استوار است، به دست فراموشی بسپارند.
اسرائیل به عنوان یک الگو
دولت اسرائیل الگو و الهام بخش مؤثرترین روش های نظامی، پلیسی، گفتمانی، ایدئولوژیک، و معماری برای خلع سلاح کردن مقاومت ها ست، به گونه ای که هر گونه مخالفتی به حاشیه رانده شده یا در وضعیت تدافعی قرار می گیرد، اتحاد ها یش دچار اختلال شده، زبانش کوتاه شده، راهبردهای از پیش مقرر شده و ا قداماتش با ممانعت مواجه شده، موضع گیری هایش مورد مخالفت قرار گرفته، یا با گفنمان های ضد تروریستی،- حتی از سوی سازمانهای سندیکایی، یا نمایندگان فرانسه سرکش در پارلمان فرانسه- محکوم شده است.
همه ی اینها منجر به این نمی شود، که اسرائیل به عنوان قهرمان نژاد پرستی و استعمار غربی دیده شود. مدتهاست که دیگر کسی به اردوگاه خیر و شر، جز به عنوان ابزاری برای تبلیغات و افسانه پردازی های حکومتی ، باور ندارد. دولت اسرائیل، وجود خود را بر اساس افسانه ی مرگبار شر مطلق پایه نهاده است ، و شر مطلق دقیقآ همان چیزی است که باید از بین ببرد. اما غرب به طور قطع برای به بردگی واداشتن، بیرون راندن، استعمار کردن و نابودی ـ این شر مطلق – منتظر ظهور صهیونیسم نبوده است. تاریخ الجزایر فرانسه برای فهم این موضوع کافیست. در واقع این بخش از تاریخ یکی از دلایل اصلی حمایت فرانسه از اسرائیل است ( که تنها با سرکوب صدای مخالفان اسرائیل در آلمان می توان مقایسه کرد) ، حمایتی بسیار بیشتر از اشک های ریاکارانه ای که برای بازداشت و تبعید یهودیان، اغلب توسط یهود ستیزانی که به صحنه سیاست باز گشته اند، ریخته می شود .
اگر می گوئیم که دولت اسرائیل می باید به عنوان یک الگو مورد توجه قرار گیرد، به این دلیل است ، که یکی از مطمئن ترین راهها برای مشروعیت بخشیدن، عادی سازی ، بزرگداشت و تجلیل از این گونه اقدامات دولتی است. این کشور از یک سو شیوه های منحصر به فرد و کاملآ پذیرفته شده ای را ابداع کرده است ، که از طریق آن در غرب استعمار و نژاد پرستی هنوز می تواند به طور کامل توجیه و مورد پذیرش واقع شود.و از سوی دیگر، همچون یک آزمایشگاه بزرگ و مرکز تجربی در نظر گرفته می شود. نقش پیشگام آن در اقدامات ضد شورشی، کنترل جمعیت ها، فن آوری های مراقبت و سرکوب و نظارت فوق العاده ی افراد، همه ی اینها با افتخار توسط اسرائیلی ها و متحدان آنها پذیرفه می شود. و این تنها صدای مبارزان ضد استعماری، فراریان از خدمت نظام(refuzniks) (۲۴)، یا مخالفان ( اسرائیل ) نیست، که به آن اشاره می کند. بسیاری از نظامیان و سیاستمداران اسرائیلی، و همچنین مدیران شرکت ها، نه تنها در اروپا یا ایالات متحده، و همین طور در هندوستان، مصر، عربستان سعودی و حتی در حومه های فقیر نشین برزیل، این مهارت ها را تمجید و ستایش می کنند. در فرانسه، این جنبه از کارنامه ی دولت اسرائیل توسط بسیاری از دست اندر کاران اقتصادی، سیاسی، صنعتی و دانشگاهی مورد کنکاش قرار گرفته و هیچ فرصتی را برای ابراز شگفتی و تحسین خود نسبت به این کشور و تمایل به الگو قرار دادن آن از دست نمی دهند(۲۵). فقط صهیونیست های چپ هستند که با تظاهر به ندانستن دلیل آن می پرسند، چرا حامیان فلسطین تا این اندازه روی دولت اسرائیل متمرکز شده اند. طرفداران اسرائیل با اعتماد به نفس کامل، مدت هاست که مطرح کردن این سؤال را بی مورد دانسته، و تعمق و تآیید دلایل این تمرکز را ضروری تر از پرسش درباره آن می دانند.
مقاومت مسلحانه سازمانهای فلسطینی ها علیه اسرائیلیها در چهارچوب روابط درونی مرتجعین قابل توجیه است. اشغال کرده و میکند با مقاومت مواجه می شود و بورژوازی غرب با دفاع از اسرائیل شلوار خودش را کثیف میکند. جز امپریالیستهای غربی، کسی توجیهات اسرائیلی ها را نمی خرد و درجه موفقیت بحث علیه اسرائیل به درجه موفقیت بحث علیه استعمارگری و استثمارگری حاکمین غربی بستگی دارد. وقتی در غرب موفقیتی علیه حاکمیت ارتجاع وجود ندارد،، اسراییل هم در امان است.
وقتی نفوذ امپریالیستهای غربی در جهان کاهش یافت که فعلا داریم می بینیم که در حال وقوع است، اسرائیل هم مثل سگ با صاحبش کمتر واغ خواهد کرد. این نوع خفه کردن اسرائیل در حال تحقق است و علت مافوق خشن بودن انها در واقع وضعیت رو به نزول اربابشان است.
نوع دیگر پایان دادن به جنایتهای دولت اسراییل، انقلاب کمونیستی و آنارشیستی است که به اسرائیل بعنوان دولتی ویژه نگاه نمیکند. این دومی راه درست ،اولی بازیچه مرتجعین رقیب شدن است.
تا اتقلاب، بهرحال،نمیتوان جلوی رشد امپریالیستهلی ضد غربی را بدون پیروزی در جنگ بر انها گرفت و تکلیف اسرائیل هم به آن بستگی دارد.امکان پیرپزی غرب بر امپریالیستهای شرقی کم است و دست راستی کردن جامعه هم توسط حاکمین بازنده تف سربالاست.
دنیای ارتجاع دو و یا چند قطبی میشود، تا انقلاب، این روندی عادی است.
آنارشیست
این تاریخ درست است اما تنها تاریخ این نوع استعمار و اشعال نیست و اعمالش هم متفاوت نیست. نمونه دیگر اشغال سرزمینهای سرخپوستان در امریکا است. در جامعه اقتدارگرای بشر، این اعمال آخرین نیست. تنها انقلاب علیه ارتجاع جلوی این کارها را میگیرد.
انقلاب علیه ارتجاع:
نابودی مردسالاری، بردگی مزدی،امپریالیسم و هیراشی و بقیه.
آنارشیست