بابف اعدام شد، بلانک حبس ابد گرفت، مارکس جهانی شد/ آرام بختیاری
Babeuf (1760-1797) , Blanqui (1805- 1881), Marx (1818- 1883)
یک قرن میان مشی چریکی بابف- و حزب پرولتری مارکس.
بابف، انقلابی فرانسوی در سال 1760 میلادی بدنیا آمد و در سال 1779 اعدام شد. ایده های انقلابی اجتماعی او روی کمونیسم اروپایی و روی فلسفه مارکسیستی تاثیر مهمی گذاشت. وی را میتوان نماینده یک کمونیسم تخیلی از جنبش یاکوبی فرانسه و فعال پرولتری در آغاز جنبش کمونیستی دانست. بابف در سال 1796 میلادی رهبر یک شورش توده ای منتهی به شکست بود. از جمله اهداف او: لغو مالکیت خصوصی و اعلان پیروزی انقلاب بعنوان دیکتاتوری خلق بود. بابف رهبر انجمن ” توطئه عدالت خواهان” بود. او مالکیت خصوصی را دلیل به زنجیرکشیده شدن خلق، و بی نظمی آنارشی در اقتصاد عیرکمونیستی را، دلیل استثمار و تمام زشتی های نظام سرمایه داری میدانیت.
بابف میگفت تا زمانیکه کالاهای لوکس در اختیار همه مردم نباشند، آنان نباید تولید شوند. گرچه بابف و هوادارنش در سال 1796 در راه مبارزه، مخفی شدند، تئوری اجرای کمونیسم زودرس او در آغاز جامعه سرمایه داری با شکست روبرو شد. بابف مسلح کردن خلق و اقدامات دیکتاتوری برای سرکوب ضد انقلاب و ثروتمندان را توجیه میکرد. تجربیات جنبش دیکتاتوری انقلابی یاکوبی به بابف نشان داد که ایده ال دمکراسی انقلابی فقط در کمونیسم عملی است، با این وجود او جنبشی را هدایت نمود که در میان پرولتاریای مانوفاکتوری آنزمان منجر به کمونیسم علمی و حزب مارکسیستی پرولتری بعدی گردید.
بابف گرایی، شاخه انقلابی کمونیسم کارگری و مدافع جنبش طبقاتی آنتاگونیستی بود. آنها فقط تجربیات انقلاب بورژوازی را داشتند و نه استراتژی و تاکتیک سوسیالیسم علمی را. فقدان پرولتاریای صنعتی موجب شد بعدها پاره ای از بابف گرایان مانند رفیق بلانک بسوی آوانگارد کمونیستی تمایل پیدا کنند. سرانجام ولی نئو بابف گرایی پیش درآمد ایدئولوژی مارکسیستی و مقدمه کمونیسم علمی مارکس-انگلس گردید. آن آغاز ماتریالیسم پیشامارکسیستی بود. در تزهایی پیرامون فویرباخ، مارکس میگفت: پرولتاریا هنوز در زنجیر روابط استثماری کهن گرفتار است.
بابف گرایان مبارزه علیه: ایدئولوژی بورژوازی و خرده بورژوازی، علیه روحانیون مسیحی، و علیه مالکیت خصوصی بورژوایی، جویای یک سیستم جهانبینی ماتریالیستی-کمونیستی، خواهان تغییر مرام دینی به نوعی کمونیسم، و ادامه خط آته ایستی بابف بودند. نئوبابف ایسم مخالف: نظام پادشاهی پادگانی درباری، مخالف قرارداد ازدواج، و متکی به ماتریالیسم فلسفی قرن 18 میلادی بود. انجمن نئوبابف گرایان “توطئه برای عدالت”، مخلوطی از نظرات: بابف، سن سیمون، فوریه، و عرفان قناعت پیشه گی بود. بابف گرایان جریان و جنبشی انقلابی اتوپیستی کمونیستی در پایان انقلاب فرانسه بود که موجب رشد نطفه های کمونیسم کارگری در فرانسه و در انگلیس گردید.
بابف کمونیسم را در چهارچوب روشنگری قرن 18 میلادی، یک برنامه مبارزاتی علیه جامعه کاپیتالیستی نمود. مارکس از طریق بابف گرایان نخستین، به تئوری حزب کمونیست روشنگر و بشکل سازمانی مبارز علیه استثمار و سلطه رسید. نظرات فرانس نوئل بابف در شورش 1795 میلادی متکی به آموزشهای ضد فئودالی؛ ولی بر اساس حقوق طبیعی انسان عصر روشنگری، با محتوای کمونیسم عامیانه، موجب زمینه کشف کمونیسم علمی مارکس-انگلس و ایدئولوژی پرولتری شد.
رفیق بلانک (1881-1805)، کمونیست انقلابی فرانسوی، شاگرد بابف، خواهان دیکتاتوری انقلابی و انقلاب کمونیستی بود. او بدلیل مبارزاتش 41 سال در زندان و حدود 10 سال در تبعید زیست. از جمله وظایف مبارزاتی وی: سازماندهی انجمن های هوادار رفیق بابف در محلات انقلابی پاریس علیه سلطنت و ارتجاع حاکم بود. او همچون بابف مرد عمل و نخستین انقلابی حرفه ای ضد نظام کاپیتالیستی زمان خود بود. رفیق بلانک بر این باور بود که عملی نمودن نظام و جامعه کمونیستی نیاز به مردمی بافرهنگ و آموزش دیده دارد.
به ادعای بعضی از مورخین چپ ،بلانک و بابف از جمله آموزگاران کبیر انقلاب کمونیستی تاریخ بشر هستند. بلانک همچون بابف میگفت: آوانگارد میتواند با سازماندهی تودهها سلطنت را براندازد و اعلان جمهوری سوسیالیستی کارگری بنماید؛ به نظر او، یعنی حتی یک سازمان چریکی در شرایط مناسب میتواند دولت را براندارد و شاه را فراری دهد. به زبان دیگر، در نظر بلانک هر انقلابی میتواند نتیجه کودتای یک سازمان چریکی متکی به تودهها باشد.
در کارزار سراسری چهارشنبه آتشین که از ۱۵اسفند ۱۴۰۱ آغاز میشود، با یاد شهیدان در هر کوی و برزن آتش بهپا کنیم و به استقبال نوروز و سال نو برای سرنگونی و پیروزی پیش بتازیم.
باید تمامی خشم فرو خورده را با شعلههای سرخ بر سر خامنهای و رئیسی و پاسداران جنایت فرو ریخت. مراکز و نمادهای رژیم باید منهدم شود. اینچنین با قیام آتشین، ایران اشغال شده را از اهریمنان عمامهدار پس میگیریم. زیباترین وطن را آزاد و آباد میکنیم.
مرگ بر اصل ولایت فقیه -زنده باد ارتش آزادی
مرگ بر خامنهای – درود بر رجوی
مرگ بر ستمگر چه شاه باشه چه رهبر
ستاد اجتماعی مجاهدین در داخل کشور
۵ اسفند ۱۴۰۱
استدلالها علیه مارکسیسم عمدتاً بر اساس استدلال معرفتشناسی است.[۵] بهطور مشخص، منتقدان گوناگون اظهار داشتهاند که مارکس و پیروان او رویکرد معیوبی به معرفتشناسی دارند.
بنا بر لشک کولاکوفسکی، قوانین دیالکتیک در بنیاد مارکسیسم اساساً معیوب است: «بعضیهایشان واقعیات بدیهی بدون محتوای مارکسیستی مشخص» اند، بقیه «دگمهای فلسفی ای اند که از طریق ابزار علمی قابل اثبات نیستند،» در حالی که بقیه صرفاً «مهمل» اند. برخی «قانون» های مارکسیستی گنگند و میشود آنها را به نحو متفاوتی تفسیر کرد، ولی این تفاسیر عموماً ذیل یکی از دسته عیوب فوق میگنجند.[۶] به هر روی، رالف میلیبند پاسخ داد که درک کولاکوفسکی از مارکسیسم و رابطه اش با لنینیسم و استالینیسم معیوب بوده.[۷]
تامس سول اقتصاددان در سال ۱۹۸۵ نوشت:
آنچه مارکس بدان دست یافت تولید جنان بینش جامع، دراماتیک و جالبی بود که قادر بود تناقضات تجربی، اثباتهای منطقی باطل بودنش، و اثراتش در انحرافات اخلاقی بی شمار را تاب بیاورد. بینش مارکسی پیچیدگی عظیم جهان واقعی را گرفت و بخشهایش را به نحوی کنار هم گذاشت که از نظر فکری نشاط آور بود و چنان حس برتری اخلاقی القا میکرد که به مخالفان میشد به سادگی برجسب زد و به عنوان مردودین اخلاقی یا مرتجعین کور رد کرد. مارکسیسم ابزار قدرتمندی برای دراختیارگیری و حفظ قدرت سیاسی بود-و هست.[۸]
انتقال به نیویورک:
—————-
“اهدافی در خاک این کشور گزارش داده بود، شبکه تلویزیونی «ایران اینترنشنال»،به صورت موقت فعالیتهای خود در دفتر لندن را متوقف و به واشینگتون منتقل میکند.
این شبکه اعلام کرد: «برای حفظ امنیت روزنامهنگاران خود، پخش برنامههای این شبکه را از شامگاه جمعه از لندن متوقف و همه بولتنهای خبری ۲۴ ساعته خود را به واشینگتن منتقل کرده است.»
قبلا ایران اینترنشنال اعلام کرده که «این تصمیم در پی دریافت هشدارهای پلیس متروپولیتن لندن، درباره وجود تهدیدهای جدی و فوری نسبت به امنیت روزنامهنگاران ایرانی شاغل در این رسانه» گرفته شده است.
—————-
“آنچه در نشست بامدادی روز ۶ سپتامبر ۱۸۷۲ در کنگره انترناسیونال گذشت، آخرین پردهای بود که به روی صحنه رفت. در میان حیرت حاضران، انگلس از جا برخاست و پیشنهاد کرد که شورای کل در سال های ۱۸۷۲ و ۱۸۷۳ در نیویورک مستقر شود و ترکیب آن نیز توسط اعضای فدراسیون همان جا انتخاب شود.[34] بدین ترتیب مارکس و سایر بنیادگذاران انترناسیونال دیگر نمیتوانستند عضو مرکزیت تشکیلات باشند و به جای آنها کسان دیگری این وظیفه را به عهده میگرفتند که هنوز شناخته نبودند.
حتی بسیاری از پیروان “اکثریت” در مخالفت با انتقال انترناسیونال به نیویورک رأی دادند، زیرا میدانستند که این امر به معنای پایان کار این نهاد کارگری است. اما پیشنهاد سرانجام با اکثریتی ضعیف (۲۶ رأی در برابر ۲۳ رأی مخالف) به تصویب رسید و علت آن هم این بود که ۹ نماینده رأی ممتنع دادند و برخی از نمایندگان “اقلیت” مایل بودند که انترناسیونال به جایی دور از منطقه فعالیت آنها منتقل شود. یکی از دلایل اصلی تصمیم بیگمان این بود که مارکس ترجیح میداد انترناسیونال تعطیل شود تا این که به دست مخالفان او بیفتد و به عامل تفرقه تبدیل شود. افول انترناسیونال که بیتردید با انتقال مرکزیت آن به نیویورک پیش میآمد، پیش از هر چیز نتیجه کشمکشهای شدید داخلی بود”
“شکی نیست که مارکس اندیشمندی برجسته بود که توانست در سراسر جهان بسیارانی را به حمایت از خویش برانگیزاند. اما پیشبینیهایش از آزمون زمان سربلند بیرون نیامدند. اگر چه بازارهای سرمایهداری در طول صد و پنجاه سال گذشته تغییر کردهاند، اما هرگز رقابت به ایجاد انحصار منجر نشده است. دستمزدهای حقیقی بالا رفتهاند و از نرخ سود کاسته نشده است. ارتش ذخیرهی بیکاران هم شکل نگرفته. راست است که با رکود و رونقهای دورهای در کشمکش هستیم، اما هر چه بیشتر و بیشتر اقتصاددانان بدین باور میرسند که کسادها و رکودهای چشمگیر احتمالاً بیشتر نتیجهی سهوی مداخلهی دولتاند (مداخله از خلال سیاستهای پولیای که بانکهای مرکزی اتخاذ میکنند و سیاستهای مالیاتی و مالی که دولتها پیش میگیرند) تا اینکه خصیصهی ذاتی بازارها باشند.” دیوید پریچیتکو
روشنگری: بازدیدکنندگان گرامی، لطفا در بخش نظرات از درج کامل مقالات دیگران خودداری کرده و فقط عنوان و لینک مقاله مربوطه را بنویسید. با تشکر
ساخت بزرگترین مسجد اروپا در روسیه
در سال 2016 بزرگترین مسجد اروپا به نام مسجد جامع مسکو در کشور روسیه ساخته شد و رئیس جمهور روسیه (ولادیمیر پوتین) در مراسم افتتاح این مسجد اذعان نمود که، انگیزه ساخت این مسجد بدلیل نقش مهم مسلمانان در جامعه چند مذهبی روسیه است. و فرمود که در قران آمده است” باید در کارهای خیر از یکدیگر پیشی بگیریم.
«افرادی مانند تروتسکی با عبارات توخالی درباره حزب کارگر سوسیال دمکرات روسیه [می نویسند]، و با خزیدن بنده وار خود در برابر انحلالطلبان[راستگرایان افراطی منشویک] که هیچ چیز مشترکی با حزب کارگر سوسیال دمکرات روسیه ندارند، اکنون ًمصیبت دوران ما ً هستند. آنها میخواهند با موعظه ارزان ًمصالحه ً برای خود مقامی بسازند – با هر کس و نا کسی، با همه… در واقع، آنها موعظه گران تسلیم در برابر انحلالطلبان هستند که در حال ساخت یک حزب کارگر استولپینی هستند [استولپین نخست وزیر تزار بود]»( مجموعه آثار وی . آی. لنین، نسخه روسی، جلد ۱۵، ص. ۱۹۷).
آنارکوسندیکالیسم چیست؟
نادر تیف
فوریه 25, 2014
آنارکوسندیکالیسم به مثابه گرایش آنارشیسم – کمونیسم مبارزه ی طبقات را در مرکز مسئله ی تغییر اجتماعی می گذارد. یک فعال آنارکوسندیکالیست عموماً یک اتحادیه یا سندیکا را شکل طبیعی برای تشکل یابی کارگران می داند و با حزب حتا اگر نام حزب طبقه ی کارگر را داشته باشد مخالفت می ورزد، چرا که دخالت احزاب و دفترهای سیاسی آن ها نتوانسته و نخواهد نتوانست به خودرهایی طبقه ی کارگر بیانجامد. تجربه ی هفتاد سال «سوسیالیسم دولتی» در شوروی، چین و تمام کشورهای به اصطلاح سوسیالیستی بر این واقعیت صحه می گذارد. در ایران نیز در دو دوره ی مشخص تاریخی طبقه ی کارگر از دخالت احزاب و سازمان های سیاسی در امور تشکلات مختص کارگران بیش از آن که سودی ببرد، دچار خسران و ضرر شد. این دو دوره به تشکیل شورای متحده مرکزی کارگران و زحمتکشان ایران به رهبری حزب توده ی ایران در سال ١۳٢۳ و تشکلاتی به نام کارگران پیشرو به دست سازمان چریک های فدائی خلق ایران در مقطع ١۳۵۷ برمی گردد. اکنون نیز شوراهای اسلامی کار و خانه ی کارگر نه فقط مدافع منافع طبقه ی کارگر نیستند، بلکه به تشکلات دولتی تبدیل شده اند و دارای اعتباری در میان کارگران نیستند. رژیم نیز از دیگر سو به اتحادیه هایی مانند سندیکای کارگران شرکت واحد اتوبسرانی تهران و حومه یا سندیکای کارگران کشت و صنعت نیشکر هفت تپه بی اعتنایی می کند و فعالان آنان را سرکوب می نماید.
آنارکوسندیکالیسم در پایان سده ی نوزدهم میلادی پدید آمد و توانست برخی از صفحات پربار تاریخ جنبش کارگری را به نام خود ثبت کند. یکی از گرایش های بنیان گذار «کنفدراسیون عمومی کار» فرانسه (CGT) در پایان سده ی نوزدهم و آغاز سده ی بیستم میلادی با نظرات افرادی مانند امیل پوژه (Emile Pouget) و فرنان پلوتیه (Fernand Pelloutier) آشکارا آنارکوسندیکالیست بود. اما در اینجا نیز تشکیل حزب کمونیست فرانسه در دهه ی سی میلادی و تصمیم دفتر سیاسی آن برای نفوذ و به دست گرفتن ث. ژ. ت. سدی در برابر فعالیت های آنارکوسندیکالیستی ایجاد نمود. هر چند این موضوع به انشعابی در ث. ژ. ت. و تشکیل ث. ژ. ت. با پسوند سندیکالیست انقلابی انجامید، اما این تشکل نتوانست در برابر هژمونی مارکسیست – لنینیستی حزب کمونیست فرانسه بر جنبش طبقه ی کارگر این کشور مقاومت کند تا این که در سال ١۹٣۹ ممنوع و مضمحل شد. پس از جنگ دوّم جهانی نیز هژمونی طلبی حزب کمونیست فرانسه بر جنبش طبقه ی کارگر و به ویژه بر ث. ژ. ت. دوچندان گردید. در سال ١٩۴۵ کارگران آنارکوسندیکالیست یا در بنیان گذاری اتحادیه ی «نیروی کارگری» (FO) شرکت کردند یا به «کنفدراسیون ملّی کار» (CNT) پیوستند که هر دو کماکان وجود دارند. در سال ١۹۸١ نیز اتحادیه ی دیگر نام «همبسته، متحد و دمکراتیک» (SUD) پدید آمد که در صفوف آن فعالان آنارکوسندیکالیست بسیاری حضور دارند.
به جز فرانسه باید گفت که درخشان ترین دوره ی آنارکوسندیکالیسم به تاریخ مبارزات مردم در اسپانیا در سال ١۹٣۶ بازمی گردد. «کنفدراسیون ملّی کار» اسپانیا یک آنارکوسندیکا با دو میلیون عضو بود. این اتحادیه توانست در مناطقی که حضور داشت رأساً به جمعی کردن زمین های کشاورزی و صنایع موجود اقدام نماید. فعالان این اتحادیه بزرگ کارگری همچنین توانستند نقش مهمی در مبارزه ی مسلحانه ی علیه نیروهای فرانکیست بازی کنند. آنان به دور از هر گونه روحیه ی سکتاریستی با سربازان وفادار به جمهوری اسپانیا و فعالان مارکسیست به مبارزه ی عملی با دیکتاتوری پرداختند.
امّا پس از پایان جنگ داخلی، «کنفدراسیون ملّی کار» اسپانیا نیز با هژمونی طلبی حزب کمونیست اسپانیا روبه رو شد و به تدریج تضعیف گردید. فعالان آنارکوسندیکالیست اسپانیا سپس به شدت سرکوب و بسیاری از آنان به فرانسه پناهنده شدند. آنان در جنوب فرانسه هسته های مقاومت مسلحانه ی آنارشیستی را علیه تهاجم آلمان نازی به وجود آوردند و در سال ١٩۴۵ از اصلی ترین فعالان پیدایش «کنفدراسیون ملّی کار» شدند.
جنبش آنارکوسندیکالیستی یا آنارشیستی کارگری در آمریکای لاتین نیز بسیار فعال بوده و هست. برای مثال «فورا» (FORA) یا «فدراسیون کارگری منطقه ای آرژانتین» که در سال ١۹٠١ پدید آمد دارای چنان نیروی بزرگی بود که می توانست دولت و کارفرمایان را به شدت نگران کند. این دو نیز این تشکل کارگری آنارشیستی را به شدت سرکوب کردند. این تشکل همچنان در آرژانتین فعال است و در «انجمن بین المللی زحمتکشان» عضویت دارد.
باید اعتراف کرد که به جز سرکوب های دولتی، بیش از هفتاد سال نفوذ احزاب مختلف مارکسیست – لنینیستی و سوسیال – دمکرات در جنبش کارگری موجب شد که آنارکوسندیکالیسم به عقب رانده شود، اما اکنون به ویژه در کشورهای اروپایی و آمریکای لاتین جنبش آنارکوسندیکالیستی دوباره با طرح نظراتی در باره ی خودگردانی ضداستبدادی و ضدسرمایه داری پیش روی خود را آغاز کرده است. البته واضح است که شکست و فروپاشی در کشورهای بلوک شرق و تبدیل شدن احزاب سوسیال – دمکرات به مدافعان تقریباً بی قید و شرط نظم نابرابرنه ی سرمایه داری در این امر بی تأثیر نبوده است.
فعالان آنارکوسندیکالیست نظرات گوناگونی در زمینه ی فعالیت های اتحادیه ای دارند. آنان اعتصاب عمومی را وسیله ای برای این که طبقه ی کارگر بتواند وسائل تولید را به دست بگیرد، پیشنهاد می کنند. عمل مستقیم که می تواند اشغال کارخانه ها و تجمعات اعتصابی باشد از دیگر روش های آنارکوسندیکالیستی ست.
فعالان کارگری آنارشیست یا آنارکوسندیکالیست که مخالفان جان سخت اتوریته ی دولتی و حزبی هستند خواهان انتخاب آزاد زحمتکشان برای پیشبرد مبارزه و مدیریت مستقیم کشمکش های اجتماعی هستند. نباید فراموش کرد که فعالیت آنارکوسندیکالیستی نه فقط با مقاومت سرمایه داران بلکه با ضدّیت دولت ها، حتا آن هایی که خود را زمانی «دولت پرولتری» می نامیدند، مواجه می شود و به همین خاطر کارگران آنارشیست همواره وادار شده اند تا در چند جبهه برای استقلال طبقه ی کارگر از هر گونه فرمان و دستوری از بالا مبارزه نمایند. برای مثال هم اکنون کوبا که دولتش همچنان خود را سوسیالیستی می نامد، قصد دارد با تغییر قانون کار راه را برای ایجاد یک سرمایه داری غیردولتی و خصوصی بازتر کند. از آن جایی که یگانه تشکل سندیکایی مجاز که «کانون زحمتکشان کوبا» نام دارد تشکلی دولتی ست و مخالفتی با این امر نمی ورزد، نیروهای موسوم به «چپ جدید» که عمدتاً فعالان آنارشیست هستند در برابر این تغییر دست به مقاومت زده اند و علی رغم دیکتاتوری حاکم موفق شده اند جلسات بحث و گفت و گو در چند پارک و مکان عمومی برگزار کنند.
بخشی از تشکلات آنارکوسندیکالیستی موجود در «انجمن بین المللی زحمتکشان» (AIT) که در سال ١۹٢٢ در برلین پایه گذاری شد، عضویت دارند. آن ها نام همان تشکلی را برای خود برگزیدند که در سال ١۸۶۴ وجود داشت، تشکلی که در آن شخص مارکس با اخراج باکونین موجب شد که نخستین انشعاب در جنبش کارگری جهانی پدید آید. از همان تاریخ بود که کمونیست ها نیز به دو دسته ی کمونیست های مستبد و طرفدار دولت و کمونیست های آزادیخواه و خواهان نابودی دولت به عنوان ابزار زور و ستم تبدیل شدند. در سال ١۹٢٢ نیز این تشکل بین المللی آنارکوسندیکالیستی در مخالفت با نفوذ احزاب مارکسیست – لنینیست و سوسیال دمکرات در جنبش کارگری به وجود آمد. چرا که اوّلی ISR یا «انترناسیونال سندیکائی سرخ» و دوّمی «انترناسیونال سندیکائی آمستردام» را داشت. در حال حاضر تشکلاتی از پرتغال، صربستان، برزیل، اسپانیا، آرژانتین، روسیه، نروژ، اسلواکی، انگلستان و فرانسه در انجمن بین المللی زحمتشکان عضو هستند.
کتاب ارزشمند رودولف راکر به نام «آنارکوسندیکالیسم» با مقدمه ای از نوام چامسکی و با ترجمه ی محمودرضا عبدالهی در «نشر افکار» در ایران منتشر شده است. این اثر یکی از بهترین کتاب هایی ست که تاکنون در باره ی آنارکوسندیکالیسم چاپ شده است.( http://www.nashreafkar.com/mardomshenasi/anarkosend.html)
کارگران ایران که مانند تمام هم زنجیرانشان در سراسر جهان در معرض ظلم، بی عدالتی و ستم اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی کارفرمایان و نظم حاکم سرمایه داری هستند، زمانی می توانند برای خودرهایی اقدام کنند که بدون دولت و حزبی در بالای سر خود به فعالیت های اتحادیه ای و اشکال متنوع مبارزاتی دامن بزنند. آنارکوسندیکالیست ها در این صورت همواره در کنار آنان خواهند بود، چرا که کارگران برای بهبود زندگی خود نه به سرمایه داران و دولت نیاز دارند و نه به امر و فرمان احزاب و سازمان های سیاسی رنگارنگ با ایدئولوژی های مختلف.
نادرتیف
١۴ آبان ١٣٩٢
امیر علی مالکی:
دهکده آریایی و پیش فرض نظریه پیشرفت:
مارکس با احاله جاوه و چگونگی اداره کلنی اثر مانی(البته تنها به علت ارزش ان درباره بازرگانی) و دهکده آریایی در هندوستان و سیلان اثر فیر,تاثیرات منفی حضور اروپایی ها در آسیا بررسی می کند.او همچینین در نخستین و واپسین سفر خود به افریقا(الجزایر) به تحقیر آزار های خشونت آمیز و تحریکات اروپایی می پردازد.[۱] وی با اطلاعاتی که از دوستش قاضی فرمه از شکنجه عرب ها توسط اروپایی ها برای گرفتن اعتراف ها دست یافت که همانند انگلیسی ها در هندوستان توسط پلیس صورت می گرفت وی را مجاب به بررسی و نقد تند این گونه سیاست ها کرد.مارکس همچنین از سیاست اخذ زمین های روستاییان در الجزایر برای مدیریت مردم فقیر آن منطقه و برای کاهش شورش ها بیزار بود و ان را راهی برای به زنجیر کشیدن مردم استعمارزده این مناطق می دانست.در دفترهای قوم شناسی مارکس و خلاصه برداری ها وی از کتبی که در این باره مطالعه کرده بود نکته ای مشهود است که نشان می داد احکام ایدلوژیک این نویسندگان هیچ تاثیری بر مارکس نگذاشته است.پیش فرض نظریه پیشرفت که بر تمامی محافل روشنفکرانه سده نوزدهم حکمرانی می کرده و قوم شناسان و مردم شناسان فراوانی را جذب خود ساخته بود بر این اصل دلالت داشت که رخدادها,به علت عواملی بیرون از کنش انسانی,مسیری مشخص را دنبال می کند که انتهای آن جهان سرمایه داری است.این باور ساده لوحانه به پیشرفت خود به خودی تاریخ از نسخه ای سوسیالیستی نیز برخوردار بود که به سرنوشت شوم سرمایه داری و فروپاشی ان دلالت داشت که ثمره ای به جز سوسیالیست اجتناب ناپذیر نخواهد داشت.این برداشت غیر منطقی تاثیرات انسان ها که توسط درکشان از محیط پیرامون حاصل می گردد را رد می کند و با جبر تاریخی که بیان می سازد پیشرفت جوامع بشری را بلامانع تصور می کند.همچین درک سوسیالیستی از این مبحث عاری از حقیقت می باشد و پیش بینی پیش و پا افتاده ای است.پیشرفت روز افزون سرمایه داری تنها از طریق تحلیل تاریخ در طول زمان نشات گرفته است.سوسیالیست و نظام اقتصاد دولتی نشان داده که ثمره ای به جز استبداد نخواهد داشت.بشر خود به دور از هرگونه جبر تاریخی تنها عامل تحرک اجتماعی و اقتصادی و علمی می باشد.دوران معاصر با گذراندن سه دوره زمانی به مستحکم گشتن پایه های سرمایه داری انجامید:۱ـ عصر مبارزات سیاسی(انقلابی) همچون انقلاب اکتبر و ظهور ناسیونال سوسیالیست ها در المان و ایتالیا که تا۱۹۴۹(با ظهور کمونیست در چین) و کمی پس از آن به طول انجامید.۲ـ عصر مبارزات ایدلوژیک همچون جنگ سرد و تقسیم جهان به دو بلوک شرق و غرب و فروپاشی دیوار برلین و انقلاب مخملی چکسلواکی و فروپاشی بلوک شرق از سال ۱۹۶۰ تا ۱۹۸۹. ۳ـ عصر دموکراسی که با فروپاشی شوروی و بلوک شرق آغاز گشت و طی انقلاب ها و استقلال کشور های نوین و بهار عربی تا امروزه ادامه دارد.۱۹۸۹ تا امروز. در نتیجه چنین برداشتی می توان اذعان کرد سرمایه داری توانست خود را ترمیم سازد و اقتصاد دولتی و بسته کمونیست محکوم به شکست شد(رویارویی جوانان کمونیست با غرب و برملا گشتن دروغ های برتری شوروی نسبت به دیگر کشور ها باعث گردید تا موجی مخرب با ظهور اصلاح طلبان کمونیستی و انقلاب ها پیش بیاید که نتیجه ای جز سقوط نداشت.) مارکس نیز این رویکرد تک خطی را رد و توضیح پیچیده و انعظاف پذیر خود را حفظ کرد.
نتیجه:
با مقایسه پیش گویی های داروینیستی اثار مارکس بسیار ارای وی را مردود متزلزل می پندارند(همچون رزا لوکزامبورگ) اما نکته اساسی درباره وی اجتناب از غرق گشتن در جبر باوری اقتصادی بود.تله جبر باوری اقتصادی در آینده ای نه چندان دور پس از مارکس گریبان گیر بسیار از پیروان وی شد,موضعی دور افتاده از نظریات مارکس که به بدترین خصیصه های مارکسیستی دامن زد. در نتیجه مارکس نه تنها در اواخر عمر خود دچار سکون ذهنی نگشت بلکه با عطش به علم به بررسی انسان شناسی, زیست شناسی, ستاره شناسی, جغرافی, زبان روسی و ریاضی پرداخت. وی تحولات روسیه در پی امحای سرف داری و دولت مدرن را بررسی کرد و در طول عمرش دست از بررسی رویداد های مهم سیاسی بین المللی و همیاری جنبش های رهایی بخش نکشید.