Comments

《دادن مشروعیت(وکالت)به رضاپهلوی؟》<br>شمی صلواتی — 10 دیدگاه

  1. دموکراسی هم مثل پادشاهی سیستم نمایندگی و وکالت است. فرق آن با پادشاهی در این است که نمایندگان پارلمانها اوضاع روحی برده ها را بهتر برای حاکمین سرمایه دار گزارش میدهند و سرمایه دارها از آن اطلاعات استفاده میکنندتا ابزار بهتری برای کارگر فریبی بسازند.
    دموکراسی نقطه مقابل سلطنت و استبداد نیست، ابزار کارگر فریبی به روش مدرن است.
    دموکراسی خواهی هم همان جاوید شاه است.

  2. این کامنت:
    “اینقدر کارگر کارگر نکن ! اولا مارکس طبقه کارگر را ناجی بشریت معرفی نمود و آنارشیست ها این نظریه را از او ربودند …”
    پاسخ
    مثلا حالا بین مارکسیستها و آنارشیستها درای اختلاف می اندازی؟!!! خنده دار است. بعضی وقتها بحث میکنم چون لازم است، اما میدانم از کجا اومدی.

  3. اینقدر کارگر کارگر نکن ! اولا مارکس طبقه کارگر را ناجی بشریت معرفی نمود و آنارشیست ها این نظریه را از او ربودند چون قبلا آنارشیست های روس یا نارودنیک ها ،طبقه دهقان و جوانان اشرافی؛ مانند باکونین و کروپتکین را انقلابی می شمردند.
    دوم اینکه در اکثر جوامع مانند ایران دیگر طبقه کارگر تنها طبقه انقلابی موثر نیست بلکه طبقه متوسط و بخش خدمات و کارمندان جزء ، طبقه انقلابی و نسبتا آگاه برای انقلاب هستند.
    آمار جمعیتی ایران نیز نسبت به 40 سال پیش تغییر کرده. زنان مبارز و آگاه ،یک سوم جمعیت هستند. طبقه متوسط و روشنفکران و تحصیل کرده ها و بخش خدمات و کارمندان نیز ،حدود یک سوم جمعیت هستند. کارگران فکری و یدی نیز حدود یک سوم هستند. باقیمانده هم در روستاها هستند. پس در عصر جدید ضرورتا طبقه کارگر تنها طبقه انقلابی نیست، بلکه طبقه متوسط و بخش خدمات و کارمندان دولتی و بخش خصوصی اهمیت و نیرویی به اندازه طبقه کارگر دارند.
    آنارشیست ها اصلا به روی مبارک خود نمی آورند که نقش مهم طبقه کارگر را از مارکسیست ها ربوده اند وگرنه در میانه قرن 19 و در حین انقلاب فرانسه آنارشیست ها نمیدانستند کارگر را با گاف مینویسند یا با قاف !
    اطلاعات و شعارهای آنارشیسم ایرانی قدیمی و پرت و مربوط به 150- سال پیش است . ممکن است برای عشایر اقلیم کردستان و گله داران آذربایجان مناسب باشد تا تشکیل شورا به سبک مائوی چین بدهند.

  4. درباره تضادهای جهانی فعلی،
    فکر کردن در چهارچوب ماتریالیسم تاریخی در مسئله جهانی و تضادهای جهانی هم به مواضع ارتجاعی و ضد بشری کشیده می شود. تحریم و یورش نظامی کشورهای دموکراتیک غربی به کشورهای کوچک و ضعیف اسبتدادی برای کنترل نفت و منابع دیگر مثل سیلیکوم و غیره آنها، انقلابی ارزیابی می شود چون بنفع دموکراسی آنها و گسترش سیستم پارلمانی در کشورهای شکست خورده است.
    حمله های تحریمی و نظامی دموکراسی های غربی به کشورهای دیکتاتوری از ضعف آنهاست نه قوت آنها. رشد نیروهای مولده در کشورهای دیکتاتوری و امپریالیست شرقی در حال رشد است و اقتصاد امپریالیستهای غربی را زیر فشار قرار داده است. این حملات به دیکتاتوری ها همگی ارتجاعی هستند نه انقلابی. این حملات و تحریمها الزاما و ضرورتا موفق نخواهد بود مگر اینکه جنگ جهانی را (کشتن چند صد میلیون کارگر را) انقلابی ارزیابی کنیم. حتی در جنگ جهانی احتمالی هم رشد نیروهای مولده نظامی آنها الزاما آنها را پیروز نخواهد کرد. مارکسیستهای هوادار ماتریالیسم تاریخی بهتر است از همین الان علیه این فرضیه دست بکار شوند وگرنه جنایات مخوف دیگری را مثل جنگ اول و دوم جهانی مجددا توجیه تئوریک خواهند کرد.
    برای جلوگیری از تحریم و جنگ و استعمار و استثمار باید انقلاب آنارشیستی-کمونیستی کرد یعنی انقلابی که هم علیه بردگی مزدی است و هم علیه رابطه انسانی بر اساس سلسله مراتب و آقا بالاسر.تمام سیستم سرمایه داری در ابعاد میلیونی کوچکش بر اساس استبداد سلبسله مراتبی وجود دارد. یک شاه را تبدیل کرده اند به میلیونها شاه و در کشورهای غربی اسمش را گذاشته اند دموکراسی.

  5. ماتریالیسم تاریخ و توجیه اخلاقی جنایت:
    آدم کشهای برده دار انقلابی و در خدمت کمونیسم بودند چون نیروهای مولده را نسبت به جوامع قومی و قبیله ای “کمونیستی” ماقبل کشاورزی باستان رشد دادند.
    آدم کشهای فئودال انقلابی و در حدمت کمونیسم بودند چون نیروهای مولده را نسبت به جوامع برده داری رشد دادند.
    آدم کشهای سرمایه دار انقلابی و در خدمت کمونیسم بودند چون نیرویهای مولده را نسبت به جوامع فئودالی رشد دادند.
    کمونیسم انقلابی است چون نیروهای مولده را نسبت به روابط سرمایه داری رشد خواهد داد!!! اینکه نشد، فعلا رشد نیروهای مولده دارد تمام شرایط زندگی آدمها بروی کره زمین را در خطر نابودی قرار میدهد، کارها همه نیمه وقت و قراردادی شده، جمعیت مولد بعلت رشد علم و تکنولوژیک کم شده، جامعه پر شده است از طفیلی های خرده بورژوا.
    یک مارکسیست مجبور است از برده دار، فئودال، سرمایه دار دفاع کند چون بطور نسبی هر کدام بر اساس تفسیر آنها انقلابی بوده اند.
    حال،
    با تفسیر ماتریالیسم تاریخی،
    همه کمونیستهای دوران برده داری ارتجاعی بودهد.
    همه کمونیستهای دوران فئودالی ارتجاعی بودند.
    همه کمونیستهای دوران سرمایه داری کم توسعه که اعتقاد به انقلاب کارگری دارند، ارتجاعی هستند. برای همین است که آقای فولادی و امثال او (همه “چه بخواهی چه نخواهی ها”) فکر میکنند که با مبارزه با مخالفین سرمایه داری و دموکراسی اش، دارند مبارزه انقلابی میکنند!!
    پس، می بینیم که ماتریالیسم تاریخی نه تنها نظریه ای فاقد اخلاق است بلکه با واقعیات هم جور در نمی آید. در حقیقت هر نظری که خلاف اخلاق است، سعی میکند اصولی غیر واقعی تحمیل کند.
    واقعیت این است که جامعه بشر جامعه است که در آن اقتدارگرائی حاکم است. تکامل جامعه تحت حاکمیت اقتدارگرایان، تکامل این حاکمیت بوده است و اگر این اقتدارگرائی به چالش گرفته نشود، دائم تکامل پیدا میکند و جامعه کمونیستی ی در کار نخواهد بود. در ایران، اقتدارگرائی را در چهار زمینه باید به چالش گرفت: در مردالاری اش، در بردگی مزدی اش، در امپریالیسم ش و در استبداد سلسله رماتبی اش. متاسفانه، انگلس در مورد این آخری هم افکار غلطی داشت و فکر میکرد آتوریته ضروری است.
    اری، کمونیسم و دموکراسی اصلا بر اساس هیچ ضرورتی تاریخی نیست. در عصر برده داری هم دموکراسی بود. جامعه استثماری و استعماری فقط از طریق اراده و. آگاهی انسانها تغییر میکند و چیزی بنام چه بخواهی و چه نخواهی وجود ندارد. دفاع از استعمارگری دموکراسی ها در خدمت انقلاب کمونیستی نیست، در خدمت افزایش ثروت و قدرت اقتدارگرایان حاکم شده است.
    تکامل؟
    تکامل فرهنگی بر تکامل فیزیکی انسان غلبه دارد و مضمون تکامل اجتماعی او را تشکیل میدهد. تکامل فرهنگی مستقل از اراده انسانها نیست بلکه کاملا منطبق بر اراده انسانهاست. در جوامع اقتدارگرای تاکنونی، آن دسته از بدبختی های بشر که اجتماعی است فقط محصول اراده و عمل اقتدارگرایان بوده است نه چیزی بر خلاف نظر مارکس مستقل از ایده و اراده.

  6. با تفسیر آقای فولادی (بحث کامنت قبلی در مورد مقاله ایشون) از ماتریالیسم تاریخی مارکس که دور از حقیقت هم نیست، هر عمل ارتجاعی اگر در خدمت رشد نیروهای مولده باشد، درست است.
    حال اگر بپرسیم، آقال جان، اینهمه برای رشد سرمایه داری آدم کشتند و استعمار کردند، این انقلابی است؟ ایشون مثل مارکس در مثال اسلاوها، میگوید به درک که کشتند، چه بخواهی و چه نخواهی خواهند کشت و جامعه را بسوی سرمایه داری دموکراتیک سوق خواهند داد تا جامعه کمونیستی ممکن شود.
    حال،
    اینجا معلوم نیست که این سرمایه داران دموکرات با تجربه شده در توطعه و قتل و ترور و کودتا و استعمار و استثمار و طالبان ساز و داعش ساز و القاعده ساز چگونه میگذارند تا سرمایه داری کمونیستی شود؟ البته مارکسیستها هر کدام عقیده خودشان را دارند که با یکدیگر در تضادند.
    از قرار معلوم،
    آقای فولادی هوادار حکومت پالرمانی و چند حزبی هم هست. بر طبق نظر ایشون و ماتریالیسم تاریخی اش، به احتمال زیاد، جامعه کمونیستی هم محصول پارلمانی خواهد بود که بورژواهای دموکرات درست کرده اند. یعنی بورژواها بعلت نیروی جادوئی تکامل مادی تاریخ مجبور میشوند تعداد کمونیستها را در پارلمان زیاد کنند تا دولتهای اروپائی کمونیستی شود. اما این هم با واقعیات جور در نمی آید چون روند تکامل دولتهای سرمایه داری دموکراتیک غربی کاملا ضد کمونیستی و ضد سوسیالیستی بوده است، یعنی احزاب مارکسیستی دائم قدرتشان را از دست داده اند. حتی خزب سوسیال دموکرات آلمان مارکسیسم را انداخت دور و الانن هم تئولیبرال است.
    الان در کشورهای غربی اکثر نمایندکان مردم درپارلمانها و دولت نئولیبرال و ضد کارگر هستند. یعنی بیشتر از صد سال دموکراسی بورژوائی بجای کمونیسم سازی کاخهای سلطنتی عظیم پادشاهی مگا ثروتمنهای امپریالیستی ساخته اند. تمام این کاخها را روی خرابه کمون پاریس ساختند، وگرنه کمون پاریس را آباد میکردند!
    هوادارن ماتریالیسم تاریخی هر کدام یک حرف میزنند و این فرضیه ای که دائم غلط بودنش اثبات شده را بطرق گوناگون تفسیر میکنند، در حالیکه مسئله بر سر تغییر آن است!!

  7. درباره این مقاله در سایت ازادی بیان، کوتاه:
    پلمیک نقادانه۷ یاشار سهندی۲
    از اقای خدامراد فولادی
    https://www.azadi-b.com/?p=30312
    تمام مقاله بر پایه یک سری فاکتهای دروغ و فرضیات خیالپردازانه، غلط، غیر علمی و حتی ضد علمی قرار دارد. در اینجا به تمام آنها نمی پردازم.منظور از این کامنت هم دفاع از آقای سهندی نیست بلکه نشان دادن وضع عقلی مارکسیستهاست.
    واضح ترین دروغهای مقاله این است که سرمایه داری یعنی دموکراسی سیاسی و دیگری اینکه در کشورهای دموکراتیک غربی آزادی بیان وجود دارد.
    خیر،
    سرمایه داری بهیچ وجه به این معنی نیست که دولت هم دموکراتیک است. خواسته های الکی معروف به دموکراتیک هم اصلا ربطی به سرمایه داری ندارند. فمنیسم هم ماقبل سرمایه داری هم وجود داشته. سرمایه داری کاملا بدون آزادی بیان و احزاب و با یک دولت تک حزبی فاشیستی و دیکتاتوری هم ممکن و در حقیقت وجود داشته و وجود دارد. این فاکت است، احتیاج به بحث ندارد. در نظریه هم میتوان نشان داد. سرمایه داری متکی به استثمار نیروی کار است و حتی توسط یک انحصار کماکان سرمایه داری است. سرمایه داری حتی به بازار آزاد هم نیاز ندارد که هیچ تمایل به از بین بردن آن دارد.
    رشد سرمایه داری در روسیه بعد از سقوط تزار بر اساس دیکتاتوری بود نه دموکراسی. پدیده آزادی احزاب در اروپای غربی پدیده ای است نه مربوط به رشد سرمایه داری بلکه مربوط به دوران بلوغ سرمایه داری و عکس العمب در مقابل شورش کارگران. آقای فولادی و مارکسیستهای امثال او به ماتریالیسم تاریخی اعتقاد دارند اما از تاریخ هیچ چیز نمیدانند و یا میدانند اما ترجیح میدهند فرصت طلبانه از آن چیزی نگویند.
    حال آزادی بیان در غرب،
    در کشورهای دموکراتیک غربی آزادی بیان فقط برای سرمایه داران وجود دارد و مخالفین سرمایه داری و نظام سیاسی هیچ آزادی بیانی ندارند. این ادعای جناب فولادی هوادار امپریالیستهای غربی شبیه بحث بی پایه اقتصاددانان بورژواست که میگویند کارگر در نظام سرمایه داری آزاد است و یکی از آزادی های او این است که میتواند نیروی کار خود را آزادانه بفروشد و مثل رعیتها به زمین و روستا وابسته نباشد. اما ما میدانیم که طبقه کارگر اصلا آزادی اقتصادی ندارد چون مالک وسایل تولید نیست و مجبور است نیروی کار خود را بفروشد و سرمایه دار هم از این استفاده کرده و بخشی از ارزش نیروی کار او را نمی پردازد که میدانیم هست ارزش اضافی و یا سود سرمایه دار. کارگر اگر نیروی کار خود را نفروشد از فقر خواهد مرد.
    آزادی بیان هم مثل آزادی از زمین و فروش نیروی کار است. هر کسی میداند که کارگران اروپائی در کشورهایشان اکثریت اهالی هستند. حال سئوال اینجاست که اگر آزادی بیان در آن کشورها وجود دارد چرا سیاستهای آن کشورها همه ضد کارگری است و همه کارگران آنجا هنوز برده مزدی هستند؟ جواب این است که آنها اصلا آزادی بیان ندارند، اگر آزادی بیان داشتند، نظام اقتدارگرائی و سرمایه داری اش سرنگون شده بود.
    حال سئوال این است که چطور آزادی بیان در آنجا نیست وقتی می بینیم که شما میتواند حزب درست کنید و نشریه بدهید، سخنرانی بگذارید؟
    پاسخ:
    در جامعه سرمایه داری، علم و اطلاعات کالاست. سرمایه دارها دارای سرمایه کلان هستند و بازار علم و اطلاعات را در انحصار خود دارند ولی کارگران کمونیست و آنارشیست پولی ندارند تا بتوانند ابزار علم و اطلاع رسانی داشته باشند و اگر هم بکمک نیروی جمعی خود چنین ابزارهائی را تولید کنند، نمیتوانند مثل ابزارهای اطلاعاتی و آموزشی حاکمین سرمایه دار و امپریالیست کشورهای غربی نظرشان را به همه برسانند و کودکان و دانشجویان را به وضعیت فریب خورده خود آگاه کنند،. پس، در جامعه سرمایه داری غرب نه تنها کارگران آزادی اقتصادی ندارند بلکه بعلت نداشتن پول بحث و تحقیق و تبلیغ و تذویج علمی و اطلاعاتی، آزادی بیان هم ندارند. آزادی بیان کارگران غربی مثل آزادی آنها برای فروش نیروی کار است، یعنی فقط آزادند که شرایط محدود سرمایه دارها را بپذیرند.
    دروغهای ارتجاعی و ضد بشری دیگری هم در مقاله آقای فولادی وجود دارد که باشد برای بعد.
    افکار آقای فولادی ضد بشری است چون هوادار امپریالیستهای غربی است. بر اساس افکار او، حتی اگر خودش نگوید، تمام اعمال استعمارگرانه دولتهای غربی قابل حمایت است چون دموکراسی و سرمایه داری را رشد میدهد و این به پیدایش کمونیسم کمک میکند. اما خودش هم گفته، گفته اشغال سرزمینهای سرخپوستان آمریکای شمالی بنفع آنه سرخپوستان بود. افکار مارکسیستی بسیار وحشتناکی است. متاسفاه، رویکرد مارکس هم به اسلاوها همینقدر ضد بشری بود. نظریه ماتریالیسم تاریخی مارکس اصلا بدرد کمونیسم نمیخورد و فقط مشتی بوروکرات استثمارگر دولتی می آفریند. جامعه بر اساس اگاهی و اراده و اخلاق تغییر پیدا میکند. در ماتریالیسم تاریخی مارکس نه اراده وجود دارد و نه اخلاق. تزی بغایت ارتجاعی و ضد بشری است و مارکسیستها باید در آن تجدید نظر بکنند تا کمونیست محسوب شوند. فعلا مارکسیستها در دسته بندی بوروکراتهای سرمایه داری دولتی قرار دارند.

  8. پاسخ به این کامنت:
    ” تئوری، راهنما و مشعل عمل است. بدون اندیشه های کمونیستی مارکس و مارکسیسم…”
    از این شروع کنیم،
    میخوانیم:
    “تئوری، راهنما و مشعل عمل است. ”
    پاسخ:
    1 – آری، تئوری راهنما و مشعل عمل است اما تئوری برای اینکه تئوری باشد باید در عمل و آزمایش و تجربه درستی اش اثبات شده باشد. فرضیه ایده ای است که به عمل در نیامده و باید در عمل درستی اش اثبات شود. دولت سازی و در دولتها شرکت کردن مارکسیستها فرضیه بوده است نه تئوری و تمام آنها شکست خورده اند، برای همین تئوری که نیستند هیچ، فرضیاتی هستند که دیگر نباید تکرار شوند.
    پاسخ:
    2 – در علم نمی گویند یک مجموعه از ایده ها تئوری هستند. در علم تئوری ها بصورت قوانین مشخصی وجود دارند که معرف واقعیات معینی هستند. پس اگر کسی بگوید مارکسیسم علم است و یا تئوری است، بعلت اینکه مارکسیسم یک مجموعه است، نمیتواند توئری ابشد. پس از علم هیچ چیز نمیدانی و شعارهای شبهه مذهبی می دهی.
    میخوانیم:
    “بدون اندیشه های کمونیستی مارکس و مارکسیسم، همه راهها به رم یا به ترکستان ختم میشوند. ”
    پاسخ:
    3 – اندیشه های مارکس قابل مطالعه و بحث هستند و بسیار مسائل آموزنده دارند اما مارکسیسم بدرد نخور است. مارکسیسم اندیشه های مارکس نیست، جمع کردن اندیشه های غلط و درست مارکس در یک مجموعه فریبنده و شبهه مذهبی است.
    میخوانیم:
    “عملگرایی بدون تئوری، یک توهم آنارشیستی خرده بورژوازی است . شورا سازی های پوپولیستی ؛ بدون هدف و بدون استراتژی انقلابی سوسیالیستی ،اگر فریب نباشد یک رمانتیسم انقلابی گری احساساتی است . ”
    پاسخ:
    4 – عمل یا بر اساس تئوری است و یا بر اساس فرضیه. نظریه مارکس در مورد کنه روابط اقتصادی سرمایه داری فرضیه نیست، تئوری است. هر اندیشه ای برای عمل تغییر جامعه باید آنرا بکار بگیرد. اما عمل حتما نباید متکی به تئوری باشد، بسیاری از فعالیتهای علمی و انقلابی متکی به فرضیه هستند.
    5 – شوراسازی پوپولیستی نیست اگر در محل کار کارگران علیه سرمایه داری و سرمایه داران باشد. “توهم آنارشیستی” و “خرده بورژوازی” اینها حرفهای مفت و بدرد نخور هستند و جوابی ندارند. اینها فحشهای مارکسیستی هستند و به اعتبار مارکسیسم بستگی دارند که فعلا اعتبارش را از دست داده.
    6 – اعتقاد به درست کردن کلکتیوهای ضد سرمایه داری در محل کار و در محلهای زندگی، رمانتیسم نیست، احساسی نیست، ایده ها و فرضیات انقلابی بر اساس تجربیات شکست خورده مارکسیستهای قبلی است. دولتها و احزاب شما شکست خورده اند، پیشنهاد شما چیست، تکرار ایده های شکست خورده 100 سال پیش؟
    میخوانیم:
    “مرد ستیزی و فمنیست بازی های کج فهمی، تنفری سکسیستی ضد بشری است. ”
    پاسخ:
    7 – ضدیت با مردسالاری اصلا مرد ستیزی نیست. سلطه مردان بر زنان یک واقعیت عینی است. مارکسیستهائی که با فمنیسم و مبارزه با مردسالاری در ستیز هستند بغایت ارتجاعی و ضد انقلاب هستند. در فمنیسم و ضدیت با مردسالاری هیچ تنفری وجود ندارد چون علیه از بین بردن مرد ها نیست بلکه علیه از بین بردن سلطه جوئی و استبداد مرد هاست. برای همین عمیقا انقلابی است.
    میخوانیم:
    “منحصر بفرد بودن مبلغ انارشیسم در میان ایرانیان، نشان میدهد که وی بومی و ملی نیست ، بلکه دکادنسی اقلیمی است در میان بخش اپوزیسیون راحت طلب دیاسپورا !که بجای مطالعات اجتماعی بنیادگرا، در فضای مجازی چتربازی میکند ! و احساسلت حقیرش را ارضاء می نماید.”
    پاسخ:
    8 – منظور شما من هستم. این قسمت ترور شخصی است که نشانه چیزی نیست جز باخت در بحث و چیزی برای گفتن نداشتن.

  9. تئوری، راهنما و مشعل عمل است. بدون اندیشه های کمونیستی مارکس و مارکسیسم، همه راهها به رم یا به ترکستان ختم میشوند. عملگرایی بدون تئوری، یک توهم آنارشیستی خرده بورژوازی است . شورا سازی های پوپولیستی ؛ بدون هدف و بدون استراتژی انقلابی سوسیالیستی ،اگر فریب نباشد یک رمانتیسم انقلابی گری احساساتی است . مرد ستیزی و فمنیست بازی های کج فهمی، تنفری سکسیستی ضد بشری است. منحصر بفرد بودن مبلغ انارشیسم در میان ایرانیان، نشان میدهد که وی بومی و ملی نیست ، بلکه دکادنسی اقلیمی است در میان بخش اپوزیسیون راحت طلب دیاسپورا !که بجای مطالعات اجتماعی بنیادگرا، در فضای مجازی چتربازی میکند ! و احساسلت حقیرش را ارضاء می نماید.

  10. درست ،
    اما اپوزیسیون ارتجاعی محدود به رضا پهلوی نیست. اپوزیسیون ارتجاعی در همین “همسایگی” وجود دارد. اپوزیسیون ارتجاعی تمام آن دیدگاههای سیاسی ی را در بر میگیرد که اقتدارگرا هستند، همه مردسالارها، همه سکوت کنندگان در مقابل بردگی مزدی خصوصی و دولتی، همه طرفداران امپریالیستهای غربی و یا شرقی، همه کسانیکه نقدی بر استبداد سلسله مراتبی کار گروهی ندارند، از بلشویک و سوسیال دموکرات گرفته تا لیبرال و فاشیست و امپریالیست و ناسیونالیست.
    ارتجاعی کیست؟
    ارتجاع آنهائی هستند که میخواهند شرایطی را بوجود بیاورند و یا شرایطی را حفظ کنند که در آن توده به ابزار تبدیل می شوند و نمیدانند که دارند چکار میکنند. مثلا، توده ها را به کارگر تبدیل کردن، توده ها را به رای دهنده تبدیل کردن، توده ها را به سرباز تبدیل کردن، توده ها را صرفا به مصرف کنند تبدیل کردن، توده ها را از آموختن محروم کردن، توده ها را خرافی کردن ، توده ها را ناسیونالیست کردن، توده ها را به مبارزه ای فرستادن که نتایجش روشن نیست، توده را بجان هم انداختن و غیره.
    جامعه دو قطبی است،
    دو قطبی بودن جامعه تنها بعد از درست اندیشیدن به تمام جوانب زندگی فهمیده می شود چون اقتدارگرایان هزاران سال است که مهندسی فکری میکنند تا حقایق پنهان بماند تا توده ها خود را با اربابان یکی تصور کنند. کار مداوم و روزمره اقتدارگرایان ایران و جهان در مهندسی فکری توده ها باید بطور سیستماتیکی خنثی شود. اینکار با رفتن به پارلمانها و یا صرفا شعار های سرنگونی دادن میسر نمی شود. مبارزه با ارتجاع بسیار فراتر و مهمتر از سرنگونی است.
    وضع اپوزیسیون مارکسیستی ما،
    متاسفانه، اپوزیسیون باصطلاح کمونیست ما فقط بلد بوده که شعار سرنگونی بدهد. حال که رژیم بعلت بحران و رقابتهای جهانی اقتدارگرایان سرمایه داری جهانی تضعیف شده و نمی تواند نیازهای اولیه برده هایش را فراهم کند، بخش بزرگی از توده ها شورشی شده ولی عمدتا در توهم نسبت به ارتجاع اپوزیسیون گیر است. سرنگونی شاه هم توسط توده هائی انجام شد که به مرتجعین اپوزیسیون توهم داشتند و کمونیستهای ایرانی هیچ تاثیری بر آنها نداشتند چون آن زمان هم فقط بلد بودند شعار سرنگونی بدهند. شعار سرنگونی دادن راحت ترین کار است. هم اعتبار داری و هم کار زیادی نمی کنی، البته تا وقتیکه مبارزه طبقات حاد نشود، که آن موقع هم ایزوله هستی و تماشا کننده.
    قدمهای اول انقلاب کمونیستی (همینطور آنارشیستی)،
    وقت آن است که دست از مارکسیسم بازی برداشت و جنبشی را در محل کار و زندگی سازماندهی کرد که حول نه عقیده یک شخص (مارکس) بلکه حول مسائل واقعی زندکی است ، مثل مردسالاری، بردگی مزدی، امپریالیسم و غیره. همین مارکسیسم است که باعث میشود توده ها گمراه شده و مسائل اصلی زندگی را فراموش کرده و بورژواهای (اربابان) رنگارنگ ، بوروکراتها،‌سیاستمداران، احزاب گوناگون قدرت طلب را دوست خود ببینند.
    درس از گذشته:
    تا وقتیکه مارکسیستها قدرت داشتند، کمونیسم دائم تبلیغ مارکسیسم بود و تبلیغ دفاع از آن سرمایه داری های دولتی تک حزبی ضد کارگری. بعد از سقوط آن دولتها و آشکار شدن گند دولت و جامعه چین، این شیوه تغییر نکرد و گرایشات کمونیستی کماکان حول انواع مارکسیسم شکل میگرفت. اینکار باید خاتمه پیدا کند. اول باید مارکسیسم را برداشت تا بتوان ارتجاع را در چهار چوب انواع سلطه ها به چالش گرفت. تازه بعد از این است که افکار مارکس در اینجا و آنجا مفید واقع می شود. مارکسیسم سازی از عقاید مارکس یک ارتجاع تاریخی و ضد کارگری بود. باید بر اساس فاکت و موضوعات اسارت و فهم آنها متحد شد نه بر اساس اعتقاد به یک شخص ، یعنی مارکس.
    معنی بعضی از کلمات:
    کمونیسم یعنی الغای بردگی مزدی، آنارشیسم یعنی اعتقاد به اخلاق انقلابی مثل نفی رقابت، نفی آتوریته چی بودن، نفی کار گروهی سلسله مراتبی، در پی کمک متقابل بودن و غیره. ایندو یکی هستند، یکی وجه اقتصادی است، دیگری وجه “سیاسی” اخلاقی. متاسفانه مارکسیسم ایندو را جدا کرد تا دولت سازی کند و حالا میدانیم که جنبش کمونیستی کارگران به تباهی کشانده.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

HTML tags allowed in your comment: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>