میرزاده عشقى
.
به یاد عشقى که در 12 تیرماه ۱۳۰۳ با گلوله گزمه هاى رضاخانى ترور شد
گلِ عاشقى بود و عشقیش نام
به عشق وطن خاک شد, والسلام
نمو کرد و بشکفت و خندید و رفت
چو گل, صبحى از زندگى دید و رفت
ملک الشعراى بهار در رثاى عشقى
سید محمد رضا فرزند حاج سید ابوالقاسم کردستانى، ملقب به میرزاده عشقى مدیر هفته نامه سیاسى « قرن بیستم » شاعر و روزنامه نویس پیشرو و بىباکى بود که مانند بسیارى دیگر از متفکران و روزنامه نگاران آزادیخواه همچون صور اسرافیل، فرخى یزدى، محمد مسعود، دکتر فاطمى، کریمپور شیرازى، خسروگلسرخى، سعیدى سیرجانى، پوینده ، مختارى و…گرفتار پنجه مرگ آور مستبدانى چون محمدعلیشاه، رضا شاه ، محمدرضاشاه و خمینى قرار گرفت. میرزاده عشقى در تیرماه ۱۳۰۳ در سن ۳۱سالگى توسط ماموران رضاشاه با گلوله ترور مىشود، و روسیاهى براى رضاخان ابدى گشته و عشقى با زمزمه سروده هایش توسط مردمان کوچه و بازار جاودانه مىشود.
میرزاده عشقى، شاعر و روزنامه نگارى بىباک و پرشور بود، با سروده هایى زیبا و مملو از روح وطنخواهى و آزادیخواهى. وى تحصیلاتش را در زادگاهش همدان و اصفهان و تهران انجام مىدهد. در خلال جنگ اول جهانى ضمن مسافرت به استانبول از راه بغداد و موصل از ویرانه هاى مدائن دیدن کرد، براثر این مشاهدات روح شاعرانه وى به هیجان آمده و منظومه «اپراى رستاخیز شهریاران » را نوشت. عشقى در سرآغاز آن مىنویسد: در حین مسافرت از بغداد، ویرانه هاى شهر بزرگ مداین را زیارت کردم، این اپرا نشانه هاى اشکى است که بر روى کاغذ به عزاى مخروبه هاى نیاکان بدبخت ریخته ام.
مدتى در روزنامه ها و مجلات اشعار و مقالاتى که جنبه وطنى و اجتماعى داشتند مىنوشت، بعدا روزنامه قرن بیستم را به چاپ رساند که ۱۷ شماره آن منتشر گردید. هنگام به قدرت رسیدن رضاخان دوباره تصمیم به انتشار روزنامه قرن بیستم نمود، اما اینبار توانست فقط یک شماره منتشر کند که آن هم توقیف شد. یکى از رجال فاضل آزادیخواه قبل از شهید شدن عشقى مى گفت: روز نشر روزنامه قرن بیستم به هیات وزرا رفتم، رئیس دولت را دیدم از هیات بیرون مىآمد، رضاخان رنگش مثل شاه توت سیاه شده بود، با وزیر فرهنگ وقت ملاقات داشتم او را هم پریشان دیدم، صندلى خود را نزد من آورد و گفت: ” اگر اتفاق سوئى براى مدیر این روزنامه – عشقى- امشب و فردا روى ندهد خیلى عجیب خواهد بود زیرا حضرت اشرف ازدست او خیلى اوقاتشان تلخ بود”. بدنبال انتشار این شماره در دوازدهم تیرماه ۱۳۰۳ در خانه مسکونیش، جنب دروازه دولت, سه راه سپهسالار, کوچه قطب الدوله به دست دونفر نقابدار (مامورین رضاشاه) هدف گلوله قرار گرفت و کشته شد. عشقى فقط ۳۱ سال عمر کرد.
عشقى زندگى ساده اى داشت. با آنکه نیازمند بود هیچگاه قلم آتشین خود را نفروخت. قمر ملوک وزیرى خواننده پرآوازه مىگوید: ” روزى براى دیدن او به منزلش رفتم, کف اتاق زیلویى پهن بود، دو صندلى لهستانى شکسته گوشه اتاق بود، از من اجازه خواست چند لحظه بیرون برود، به او اجازه دادم، وقت برگشتن، دو پاکت میوه و شیرینى گرفته بود،, بعد تحقیق کردم معلوم شد براى این دو قلم، قوطى سیگار نقره اش را نزد بقال سرکوچه گرو گذاشته است ”
به هنگام گشایش دوره پنجم مجلس مقاله افشاگر «اسکلت هاى جنبنده وکلاى پارلمان» را مىنویسد که با این کلمات کوبنده آغاز مىشد: ” اى اسکلت هاى جنبنده، اى استخوانهاى متحرک، اى هیکلهاى وصله وصله، دندان عاریه، عینک به چشم، عصا به دست گرفته، کرسى هاى پارلمانى تا عمر دارید در اجاره شما نیست، مدت کرسى نشینى طبقه شما مدتهاست گذشته، شما حالا وظایف دیگر دارید معطل نکنید برخیزید از این ببعد دیگر نوبت جوانهاست”.
ملک الشعراى بهار درباره مرگ عشقى مىنویسد: ” این جوان از صمیمى ترین دوستان ما بود و در جراید اقلیت چیز مىنوشت تا اینکه روزنامه کاریکاتور قرن بیستم را انتشار داد و در روزنامه خود اشاره کرد که بازیهاى اخیر تهران به تحریک اجنبى است، دشمن در یک دست پول و در دست دیگر تفنگ دارد به قصد ربودن گوى از میدان داخل بازى شده است” . روز ۱۲ تیرماه قبل از ظهر جلسه علنى مجلس مفتوح بود خیلى کار داشتیم، هنوز گرفتار بعضى از اعتبارنامه ها بودیم. کسى به من خبر داد که عشقى را تیر زدند… بلافاصله از نظمیه تلفن شد که عشقى تو را مىخواهد ملاقات کند، به شتاب به اداره شهربانى رفتم داخل مریضخانه شدم مرا نزد تختخواب آن بیچاره هدایت کردند شخصى استنطاقش مىکرد… رنگش بکلى سفید شده بود بدنش سرد و از سرما به خود مىپیچید… مرا که دید آرام گرفت، راحت خوابید، تبسم کرد چقدر پرمعنى بود با این تبسم، نبضش را گرفتم کار خراب بود… جمعیت دوستان زیاد آمده بودند و من در مجلس بایستى وظیفه اى انجام دهم، او را به رفقا مخصوصا آقاى رسا و اسکندرى سپردم و به مجلس رفتم. از مجلس آقاى امیراعلم را هم فرستادم به نظمیه بعداز یک ساعت برگشتم ولى آن مرد آتشین قلبش از کار افتاده بود. روى ورقه کوچکى این عبارت مختصر چاپ شده در شهر منتشر شد: عشقى مُرد، هرکس بخواهد از جنازه این سید شهید مشایعت کند فرذا صبح بیاید به مسجد سپهسالار.
بچه هاى محل عشقى اطراف شاه آباد به ریاست مرحوم نایب فتح الله، وابستگان و جوانمردان شاه آباد طوق و علم را بند کرد و جنازه روزنامه نویس و شاعر شوریده را بلند کردند در حالتى که پیراهن خونین او روى تابوت بود برداشتند، زن و مرد تهران بر این بیچاره مىگریستند، بازارها بسته شد، همه مردم راه افتادند, از شاه آباد به لاله زار، از آنجا به میدان توپخانه به بازار چهارسو، مسجد جامع، سرقبر آقا، دروازه شاه عبدالعظیم و ابن بابویه مشایعت شد گفتند که چنین وفادارى نسبت به هیچ پادشاهى نشده است.
شهر تهران یکباره به سوگ نشست ، در مسجد جامع اهالى چاله میدان نمىگذاشتند جنازه را بردارند و مىگفتند تا قاتل عشقى را به ما ندهید نمىگذاریم او را دفن کنید. به هر زحمتى بود آنان را قانع کردیم و با دعوا و کشمکش جنازه را به شاه عبدالعظیم رساندیم…روزنامه سیاست را هم توقیف کردند، جراید بحال تعطیل درآمدند و مدیران آنها در مجلس متحصن شدند. روز ۱۵ تیر خواستم در پایان جلسه به حکم سابقه در مجلس قضایاى شهر، قتل عشقى و تحصن مدیران جراید را شرح دهم و قضیه فرار قاتل را بگویم اما اکثریت اجازه نداد.
واقعا رفتار مجلس که سرسپردگان رضاخان بودند موید رفتار دولت بود و هردو باعث سلب آزادى و امنیت، ما حالا دیگر روزنامه نداریم، مدیران چراید: قانون ، سیاست، شهاب، آساى وسطى، نسیم صبا و غیره در مجلس متحصن شدند، ولى یک کلمه از طرف رئیس مجلس و آقایان اکثریت از آنها سئوال نمیشود که چه کار دارند و چرا اینجا آمده اند؟
برتارک شاخه تاج احمرشد و ریخت
بازیچه دست باد صرصر شد و ریخت
افسانه عمر بین که دریک دم صبح
! سربرزد و لاله گشت و پرپرشد و ریخت
رباعى از فضل الله تابش که سپانلو آن را به عنوان چکیده زندگى عشقى در رساله «میرزاده عشقى» شاگرد انقلاب، آورده است.
گردآورنده سینا
Comments
میرزاده عشقى — بدون دیدگاه
HTML tags allowed in your comment: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>