جهان بینی، اراده ی برتر، و تقدیر نوعیِ انسان
محمد علی اصفهانی
.
جهان بینی، نگاه کلی به جهان است و تعبیر عام جهان. جهان را دیدن، و آن را تعبیر کردن. به تناسب دانسته ها و ندانسته ها. و به تناسب واقعیت ها آن گونه که هستند، و آن گونه که نیستند اما تصور می شود که هستند.
و این تعبیر کردن، حرکت در ذهن است، که در نقطه ی تلاقی خود با بیرون ذهن ـ اگر تا بیرون ذهن، امتداد داشته باشد ـ تبدیل به عینیت می شود. یعنی در ترکیب با عینیتِ بیرون ذهن، جزیی از آن می شود.
ـ انسان، در جامعه و تاریخ و جغرافیای خود گسترش می یابد و شکل می گیرد و خود را تعریف می کند
ـ و جامعه و تاریخ و جغرافیا، در انسان گسترش می یابند و شکل می گیرند و تعریف می شوند.
خود را تعریف نمی کنند، بلکه تعریف می شوند.
تفاوت میان تعریف کردن و تعریف شدن، تفاوت میان تعریف شدن است و تعریف کردن. تعریف کردن، عمل است؛ و تعریف شدن، محصول عمل است، و یا محصول تغییرات طبیعیِ خارج از اراده ی «موضوعِ» تعریف شده.
تعریف کردن، برآمده از آگاهی و اراده است، و تعریف شدن نیازی به آگاهی و اراده ندارد.
در جریانِ گاه پرشتاب و گاه کم شتاب، اما بی توقف و سکونِ خود را تعریف کردن، چشم انداز جهان، در نگاه انسان، به تدریج، وسیع تر می شود.
یعنی، چشم انداز های تازه، جهان را در نگاه انسان، هر لحظه، متفاوت تر از پیش می کنند.
ولی چشم انداز های تازه، الزاماً به افق های بازتر و روشن تر نمی رسند.
نوعی مکانیسم دفاعی، می تواند حتی تا عقب نشینی به افق های خیلی پیش از این ها درنوردیده شده نیز بیانجامد.
شاید یکی از مهم ترین تفاوت های آدمی با جانداران دیگر و با اشیا، توان او به اسطوره سازی باشد. حتی رؤیا هم شکلی از اسطوره سازی است.
تصویر جهان در ذهن ما، همیشه منعکس کننده ی واقعیت جهان نیست.
انسان، چه در هیأت یک فرد، و چه در هیأت یک نوع، به اشیا و به پدیده های پیرامون، چه ملموس باشند و چه ناملموس، و چه ذات باشند و چه معنا، و چه دیدنی باشند و چه نادیدنی، و چه آن باشند که می بیند و چه آن باشند که نمی بینید و تصورشان می کند، محتوای انسانی می دهد و از آن ها اسطوره می سازد. اسطوره، هم در معنای مصطلح آن، یعنی نوعی از افسانه؛ و هم در معنای دقیق تر که عنصر محوری و یا یکی از عناصر محوری ساختمان اندیشه و هنر و فرهنگ است.
جهان بینی، نوعی تجرید و سمبل سازی و اسطوره پردازی است.
ویژگی و محتوای انسانی یی که انسان در ذهن به محیط می دهد، خود او و محیط را درآمیخته با یکدیگر، در خود دارد.
و به همین دلیل، سمبل ها و اساطیر هر جامعه یی، منعکس کننده ی هویت سازندگانشان هستند. و این سازندگان، به بیانی افرادی از این جوامعند، و به بیانی خودِ این جوامع و روح جمعی اشان.
آنچه در معنای خاص، «دین» نامیده می شود را هم بر بستر چنین فرایندی است که می توان شناسایی و بازشناسایی، و بررسی کرد.
خدایان، با عشق ها و مهر هایشان، با دشمنی ها و کشاکش هایشان، و با مجموعه ی روابطشان با انسان و با طبیعت و با همنوعان خویش و با همه ی جهان، معمولاً، یا تجرید شده ی نظام های اجتماعی موجودند، و یا آرزو هایی هستند منبعث از این تجرید. و در هر حال، خلاصه یی از پرستندگانشان و محیط ساخته و پرداخته شدنشان، و اراده یا آرمان ها و رؤیا های این ها را در خود دارند.
به مبارزه یا مجادله یا تضاد یا تناقض یا تفاوتی که میان ادیان با یکدیگر، و میان پیروان یک دین واحد با یکدیگر، دیده می شود هم اینچنین باید نگاه کرد.
به بیان اریش فروم، مکاتبی که میان خود، با دین ـ در معنای متداول آن ـ هیچ پیوند و خویشاوندی یی قائل نیستند، می توانند فقط پوشش های ظریفی باشند کشیده شده بر ادیانی به مراتب، ابتدایی تر از مذاهب قبایل سرخپوست. و وقتی که انسان معاصر حتی به توتمیسم و پرستش گوساله ی طلایی، در شکل جدید اما با ماهیت یکسان، عقب نشینی می کند، بیش از پرداختن به اعتقاد یا عدم اعتقاد او به این دین و آن دین، و به این مکتب و آن مکتب، باید به درونیاتی پرداخت که او این دین و آن دین، و این مکتب و آن مکتب را از آن عبور می دهد و آن ها را پس از منطبق کردن با این درونیات، و تغییر دادن آن ها به نفع آنچه خود در اندرون خود دارد، می پذیرد و به عنوان یک باور، انعکاس می دهد.
آدمی، پس از وقوف بر تفاوت های خود با بقیه ی اجزا و اعضای طبیعت، تنها و بی پناه، در گریز از تبعات چنین وقوفی، و در گریز از دلهره ی وجود، یا آنچه اگزیستانسیالیسم آن را «دلهره ی انتخاب» می نامد، و در گریز از جهانی سرریز از راز و رمز و هراس های گنگ، به جستجوی آرامشی بر می آید که او را از این همه، در خود پناه دهد. از این همه که تا پیش از گم کردن پیوند او با طبیعت و با هستی یگانه یی که او را در آغوش خود گرفته بود و در خود با خود یکی می کرد، وجود نداشت.
در کنار نخستین سنگ بنای هستی خویش می ایستد و خود را نظاره می کند:
خود را ناتوان می بیند، پس توانایی را می طلبد.
بند ها را بر دست و پای خود می بیند، پس رهایی را می طلبد.
زشتی ها را در خود می بیند، پس زیبایی را می طلبد.
به سمت توانایی می رود. توانا می شود. ولی توانایی، باز بالاتر و بالاتر می رود و از او دورتر و دورتر می شود.
به سمت رهایی می رود. رها می شود. ولی رهایی، باز بالاتر و بالاتر می رود و از او دورتر و دورتر می شود.
به سمت زیبایی می رود. زیبا می شود. ولی زیبایی، باز بالاتر و بالاتر می رود و از او دورتر و دورتر می شود.
پس، باز، می رود و می رود. تا بالاتر و بالاتر. تا دورتر و دورتر.
به سمت مطلق. مطلقِ مطلق. آنجا که همه چیز در همه چیز به نهایت می رسد.
و اینچنین است که انسان، در قامت یک اراده ی برتر، یک اراده ی برترین، یک «اراده ی خودآگاه»، به تعریف کردن خود می پردازد.
به شکل دادن به ماهیت خود.
به ماهیت خود را ساختن و باز ساختن.
این اراده ی برتر، این ارده ی برترین، این اراده ی خودآگاه، اما مرحله به مرحله، و تنها در ظرف واقعیت های عینی، قادر به تحقق یافتن است. اگرچه در ظرف انگاره ها می تواند وجود داشته باشد. وجودی متعلق به آینده، و یا قابل تحقق در آینده.
در هر مرحله یی، ضرورت های اجتناب ناپذیر، خود را بر او تحمیل می کنند. و او برای تحقق بخشیدن به خود، باید «تقدیر نوعی» خود را، خود، رقم زند:
ـ در شناخت تدریجی واقعیت ها و روابط آن ها با هم و با او؛ و کشف قوانین حاکم بر این روابط؛ و فضای حیات خود را در ترکیب کردن این قوانیین با هم، روز به روز گشوده تر کردن.
مدار حتمیّتی را با حتمیّتی دیگر شکافتن، و این حتمیّت دیگر را با حتمیّتی دیگرتر.
و خود را، اینچنین، متبلور کردن، معنا دادن، ساختن و پرداختن.
تعریف کردن.
تا نقطه یی که در آن، همه چیز در همه چیز به نهایت می رسد.
تا بی نهایت!
۲۶ خرداد ۱۳۹۷
Comments
جهان بینی، اراده ی برتر، و تقدیر نوعیِ انسان<br>محمد علی اصفهانی — بدون دیدگاه
HTML tags allowed in your comment: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>