“جنگ کثيف” جمهوری اسلامی با مردم ايران
رژيم که تا مغز استخوان از مردم ميترسد، ميکوشد ترس را بر مردم غالب کند . جمهوری وحشت ، وحشت زده است، حکومت اسلامی وحشت مرگ را در برابر خود ديد، دیگر با شعار حکومت دينی نميخواهند مردم را بفريبند ، ميدانند چنين کاری بی فايده است، حالا اين شعار بايد مردم را بترساند
از سنگسار ، از تجاوز به دختران در آستانه اعدام، از قتل عام زندانيان سياسي، از قتل های زنجيره ای و.. شنيده ايم. اما کسانی که تصور ميکنند رذالت در دستگاه ” عدل” اسلامی کف خود را پيدا کرده است و سقوط بيش از اين ممکن نيست اشتباه ميکنند. فتواهايی که آيت الله ها و حجت الاسلام ها در مورد مجاز بودن يا نبودن استفاده از اجزای بدن محکومين به اعدام و زندان دادند گواهی بر اين ادعاست.
تفاوت اين فتواها با ديگر جنايات رژيم ملاها در اين است که در جنايات ديگر روحانيون حاکم قربانيان خود را تحت عنوان غير خودی يا هر بهانه ديگر از ماهيت انسانی خود تهی ميکنند و در مرتبه پست تری قرار ميدهند تا هر اقدامی عليه آنها مجاز به شمار آيد. امادر اين فتواها ، روحانيون حاکم به مرتبه حيوانی و پست تر از انسان خود شان اقرار ميکنند.
تهی کردن قربانی از چهره انسانی ، يکی از پديده ها يی است که به نحوی متناقض ماهيت اجتماعی وزيبای بشر را به نمايش ميگذارد. انسان ها را ” بطور طبيعی” نميتوان متقاعد کرد که جنايت و بدخواهی درحق هم نوع ، به خاطر رقابت يا قدرت در هر حوزه ای – از بازار گرفته تا خانه- حق است. اين يک تفاوت عمده است بين انسان- هر قدرهم که وحشی باشد- و حيوان- هرقدر هم که رام باشد . به همين جهت جنايتکاران روانی که مرتکب قتل های زنجيره ای ميشوند قربانی خو د را “نا انسان ” می بينند، نژاد پرستان ميکوشند ثابت کنند سياه پوست، يا عرب يا مسلمان يا يهودی و خلاصه کسانی که قربانی آنها ميشوند مغزی متفاوت با انسان دارند. و چنين است برخورد روحانيون حاکم با ما وقتی که به عنوان غير خودي، زن ، کافر…از ما قربانی ميگيرند.
اما وقتی آنها با اعضای خطاکار و مجرم “امت خودی” به معامله بر سر اعضای پيکر او می نشينند، خود را در مرتبه حيوانی بشر قرار ميدهند که انسان از خود تعريفی ندارد و کنش ها و واکنش هايش را نيازها و امکانا ت آنی تعيين ميکند. در اين مرتبه آنهاحتی از غرايز نيکوی بدوی انسان که اجتماعی وبنابراين انسانی است فاصله ميگيرند و فايده گرايی محض و آنی راهنمای عمل آنهاست. بايد بکشيمش ، پس بهتر نيست قبلا تکه تکه اش کنيم و اجزايش را مورد استفاده قرار دهيم! بايد ده سال زندان بکشی ، يک کليه ات را بده هشت سال بکش! اين معامله بين “برابر”هاست. فتوا دهنده ،خود و قربانی هردو را حيوانی نيازمند و آسيب پذير می بيند که واکنش طبيعی اش در مقابل اين آسيب حفظ بقاء با توسل به هر وسيله ای است بدون اينکه هرنوع داوری اخلاقی اين واکنش رامحدود کند.
عليرغم اين همه ، اشتباه است اگر در مورد علت صدور اين نوع فتواها صرفا به قضاوت اخلاقی بسنده کنيم. درست است که در جمهوری اسلامی فراوان هستند روحانيون، امامان جمعه و دست پرورده گان معمم و غير معمم دستگاه روحانی حاکم که انديشه شان به واقع در همين سطح بدوی و حيوانی سير ميکند و بويی از تمدن و اخلاق و ارزش هايی که- در نهايت -انقلاب مدرن قرن 18 اروپا بر جهان حاکم کرد، نبرده اند ؛ اما اشتباه است که تصور کنيم دستگاه روحانی حاکم از مسايل دنيای مدرن بيگانه واز انعکاس زننده چنين فتواها و چنين سياست هايی و تاثير مخرب آن بر شهرت دولت خود بی خبر است . آنها وقتی پای اولتيماتوم آژانس اتمی باشد ، ديگر طبق “غريزه “يا “عقيده” عمل نميکنند و مثل هر سياست مدار مدرنی به ارزيابی شرايط حساب سود و زيان خود می نشينند، وقتی پای دعوا با آمريکا ميرسد ، با دقت سهم هر کس درحمله به آمريکا را تعيين ميکنند تا جهت از دست نرود و راه معامله باز بماند. همينطور است در مورد معاملات تجاری ، برخورد با اروپا و غيره. پس چرا در اين مورد به فکر شهرت خود در انظار داخلی و بين المللی نيستند وراه را برای هر توحشی در داخل کشور باز گذاشته اند؟
توازن وحشت
روحانيون حاکم بر ايران بهتر از هر کس ميدانند ميتوان تفسيری ملايم تر از اسلام ارائه داد که با تقاضاهايی که در برابر آنها قرار داده شده توافق داشته باشد، چه اين تقاضاها اندکی رعايت حقوق بشر باشد چه تا جدايی دين و دولت پيش برود. ارائه تفاسير جديد متناسب با اهداف سياسی، در حوز ه تخصص و تجربه آنهاست و خودشان ديده اند چگونه خمينی بارها ماهرانه به اين امر اقدام کرد. استفاده ابزاری از دين برای حفظ حکومت در دست فقها در ايران مساله ای است افشاء شده و همه ميدانند که اگر تاکنون آنها از قبول تفسير ملايم تری از دين خودداری کرده اند نه فقط برای حفظ جوهر دينی حکومت بلکه برای حفظ تسلط همين دار ودسته کنونی از قدرتمندان برکشوربوده است.
در چند سال اخير، يعنی طی سالهايی که مردم به مقاومت عمومی در برابر دولت دينی روی آوردند و حکومت اسلامی وحشت مرگ را در برابر خود ديد، اين سياست کار برد جديدی پيدا کرده است. حالا حاکمان اسلامی با شعار حکومت دينی نميخواهند مردم را بفريبند ، ميدانند چنين کاری بی فايده است، حالا اين شعار بايد مردم را بترساند. جمهوری وحشت ، وحشت زده است و به آخوندهايی که فتوا ميدهند در مقابل کليه چند سال بخشودگی بدهيد، عربده کشانی که با” ذوالفقار علی”مسکن دانشجو را ويران ميکنند، و هذيان های چندش آور و دل برهم زن کيهان شريعتمداری برای ايجاد توازن وحشت نياز دارد. از اين روست که درست در هنگامی که بازرسان آژانس اتمی بر سر رژيم ريخته و انظار عمومی جهان متوجه ايران است، به اعدام علنی و قطع دست در مراسم نماز جمعه نياز دارد تا توازن وحشت را حفظ کند.
تاکتيک توازن وحشت در جهان، تاکتيکی آشناست و معمولا توسط نيرويی که در حالت تدافعی است و اميدی به پيشروی ندارد به کار گرفته ميشود. در فلسطين بخشی از گروهها به عملیات انتحاری دست ميزنند. اما جمهوری اسلامی حاکم است و نسبت به مردم ايران درحالت تعرض. با وجود اين حاکمان اسلامی دچار تناقضی هستند که موجب ميشود سرکوب های دوره کنونی آنها به “عمليات انتحاری” بيشتر شبيه باشد تا سرکوب های يک دولت متداول هنگام خيزش عمومی مردم.
از يک طرف دورنمای جنگ مقابل با مردم برای رژيم خالی از هر نوع اميدی است. در اين شرايط دولت های معمولی سياست چماق و شيرينی، حکومت وحشت و پيشنهاد مسالمت ، را تلفيق ميکنند. اما، از آن طرف ، دولت روحانيون هر نوع ذخيره ای را که بتواند همراه سرکوب و شلاق، آب نباتی به مردم بدهد برای حال و آينده از دست داده است. در چنين شرايطی است که روحانيون حاکم با استفاده از همه امکاناتی که در مسير حوادث 45 ساله فراهم کرده اند، به ” جنگ کثيف” با مردم روی آورده اند.
در جنگ کثيف ميدانيم که علاوه بر نيروهای رزمی دشمن ، همه عناصر ادامه حيات مردم غير نظامی نيز هدف به شمار می آيد. در نيکاراگوا که شاهد يکی از کثيف ترين نمونه های اين نوع جنگ بوديم. مزرعه کوچک لوبيای زنی تنها که بايد چند کودک بی پدر و گرسنه را سير ميکرد، ” مدرسه ای” که عبارت بود از يک تخته سياه در زمينی بی حفاظ در روستايی ويران از بمباران که معلمی داوطلب در آن به کودکان الفبا می آموخت، ” در مانگاهی” که ديک و پريموس اسباب استريل اش بود، اهداف نظامی مهم برای بمباران شمرده ميشدند، و تجاوز به آن مادر و معلم و بهيار “مدرسه” و “درمانگاه ” تاکتيک پشتيبان برای تحکيم ضربه . به اين ترتيب شهروندان دشمن ميتوانستند دريابند که اگراز مهاجمين نميتوانند شيرينی دريافت کنند، با تسليم به او خودشان ميتوانند به خودشان شيرينی بدهند و حداقل ادامه حيات خود را تضمين کنند.
جنگ کثيف جمهوری اسلامی با مردم ايران نيز درست از همين خصوصيت برخوردار است. اولا چماق سرکوب رژيم هميشه بر سر مردم بلند است، و از طرف ديگر هر نوع وعده و ژست مسالمت جويی همراه است با به گروگان گرفتن عناصر حيات و تنفس مردم.
در رابطه با سرکوب بايد گفت اشتباه است اگرابعاد سرکوب در جمهوری اسلامی را با ارقام بسنجيم يا از طريق مقايسه با ديکتاتوری های ديگر آنرا محک بزنيم. اگر چه ارقام اعدام، سنگسار و اسارت در جمهوری اسلامی به اندازه کافی وحشت انگيز است، اما ابعاد جنايت در اين جمهوری از کميت فراتر ميرود. اصولا کميت سرکوب بطور کامل روشنگر ماهيت ديکتاتوری ها نيست. بخشا به اين دليل که کميت سرکوب با گستره مقاومت مردم ارتباط دارد و بخشا به دليل آنکه ساير شرايط هم بر اقدام سرکوبگران اثر ميگذارد. اما سرکوب در جمهوری اسلامی زوايايی دلخراش تر از اين ها دارد.
اولا خشونت در جمهوری اسلامی نه سقف دارد و نه قابل ثبت است و نه مرزی حوزه آن را محدود ميکند. ما در جمهوری اسلامی نويسنده هايی داريم که اعصاب دست شان در کوچه ای غريب توسط عده ای ناشناس به علتی نامعلوم قطع شده و ديگر هرگز قادر به نوشتن نيستند، آن جوانی که صورتش را در گوشه خيابان به کنار جوی آب ميکوبند و برای هميشه ناقص ميکنند ، در کدام آمار ثبت ميشود؟ چه کسی ميتواند برای دخترکان معصوم 15- 14 ساله ای اکه به گناه رقصيدن در جشن تولد برادر و خواهر خود ، در کميته ها لرزان و ترسان شب را به صبح ميرسانند جدول آماری درست کند و يا آسيبی را که لوح پاک و بی آلايش روانشان را برای بقيه عمر زخمی کرده است به ثبت برساند؟
ثانيا سياست وحشت آفرينی متناوب ولی دايمی است. سرکوب دانشجويان را شل ميکنند به زنان هجوم ميبرند، زنان را کمی راحت ميگذارند اصلاح طلبان و ملی مذهبی را دسته دسته ميگيرند ، آنها را رها ميکنند جوانان را به شلاق می بندند و به عروسی و ميهمانی هجوم ميبرند، هجوم به زندگی عرفی را کم شتاب تر ميکنند بر اعدام های علنی و مخفی،سياسی و غير سياسی و قطع دست و پا ميافزايند . به اين ترتيب از يک طرف چماق سرکوب هميشه مثل شمشير داموکلس بر سر مردم آويزان است. از طرف ديگر جای تنفس هم باز است. ميتوان گاهی روسری را کمی به عقب راند ، ميتوان با دادن رشوه جشن و سروری هم راه انداخت، در سطح سياسی هم ميتوان از قانون و حقوق بشر دم زد و با يک راديوی خارجی مصاحبه کرد، ميتوان مقاله ای نوشت و به اقتدار گرايی حمله کرد، ميتوان از زندان به مرخصی هم رفت ويا در زندان بيانيه داد ، چيزهايی که مثلا در ديکتاتوری های سابق ايران غير قابل تصور بود.. با وجود اين شما هميشه ميدانيد اين آزادی نيست که بدست آورده ايد ، حتی مثل پنجره ای در زندان هم نيست. آزادی در قاب سرکوب اين رژيم مثل لبخند عزرائيل است که برای گرفتن جان محکوم به مرگ آمده است.نه تنها هر آزادی را که داريد و هر حقی را که بدست آورده ايد ميتوانند با يک دستور امروز يا فردا ازشما بگيرند، و ميگيرند، بلکه همان را به وسيله قصاص تان تبديل ميکنند.
به اين ترتيب توازن وحشت برقرارميشود و رژيم که تا مغز استخوان از مردم ميترسد، ميکوشد ترس را بر مردم غالب کند. اما نيروی لازم برای ايجاد اين وحشت را از کجا مياورد. درست است که حاکمان روحانی هفت رنگ سپاه سرکوب با شيوه عمل های گوناگون دارند ولی اين برای رژيمی که در انزوای مطلق درجهانی که با ان دشمن خوست و در مقابل مردمی که حاضرند زير بمب بروند تا از دست آن خلاص شوند کافی نيست.
اينجاست که ويژه گی اخص جنگ کثيف رژيم خود را نمايان ميکند. رژيم واقعا پيشنهاد مسالمت ميدهد، با همان آزادی قاب گرفته شده در سرکوب که مثل لبخند عزرائيل است. اما بالاخره لبخند است و با روی گشاده به شما مينگرد: ما شيرينی نداريم که با چماق تلفيق کنيم و به شما بدهيم اما شما ميتوانيد خودتان به خودتان شيرينی بدهيد، شرط اين است که بطور مطلق اعتماد به خود را کنار بگذاريد و به نيروی قهار ما وابسته شويد، يا به هر نيروی ديگری به جز خودتان. مهم اين است که خود را بی قدرت احساس کنيد. وقتيکه اين بازی مرگ آور همه حوزه های زندگی مردم از خصوصی ترين تا عام ترين عرصه حيات اجتماعی ، يک کشش عصبی دايمی را به مردم تحميل کرده باشد، وقتی که همه زندانی وحشت باشند، وقتی که چشم انداز اميد بسته باشد ،اعتماد به نفس رخت بربسته باشد وهمه خود را بی قدرت احساس کنند، آنهم در حاليکه همه حوزه های زندگی مردم زير بمباران اين رژيم است چه بسا کسانی که تسليم ميشوند. بخشی به ترس و نااميدی و بخشی به پيشنهاد مسالمت با پليدی.
از اين روست که ما در ايران چه بسيار آدم های نااميد را می بينيم که به هر حقيقتی و بالاتر از همه حقيقت حرمت خود و توانايی های شگرف شان بی اعتقاد شده اند، ودر کنار آنها کسانی را ميبينيم که ميگويند هيچ سنخيتی با رژيم ندارند و خود را در تقابل با آن می بينند اما در سياست ، در تجارت ، در فعاليت فرهنگی و حتی در برنامه ريزی زندگی شخصی با اين رژيم مشغول معامله يا به خيال خود قمار بازی اند. دزدان ، محتکران ، جنايتکاران ، دلالان فاسد ، رشوه خواران، رياکاران سياسی و حتی عوامل خود فروخته به نيروهای مرتجع رقيب همه در چهار چوب اين رژيم “راه حلی ” يافته اند و رژيم هم با آنها کنار ميايد .
در سالهای اخير ديگر همه اقشار مردم در ايران به رژيم ميگويند ” آنها” . اين البته نشانه آغاز دوران سقوط رژيم است. وقتی توده مردم از ” آنها “صحبت ميکنند ، سرکوبگران خود را نشان ميدهند، دستگاه دولت اسلامی را که در آنطرف خط قرار دارد. اما وقتی که وزير، معاون وزير، مشاور وزير ، متخصص نورچشمی، کارمند عاليرتبه ، تاجر آلوده به روابط آقازاده ها، اعضای نهادها ی رژيم، روزنامه نگار همراه و همه آن دکانداران خود فريب و نادمان سياسی که حرمت شان رابه قمار گذاشته اند با طعن و لعن از ” آنها” ياد ميکنند چه کسانی را نشان ميدهند؟ مخاطب حيران ميماند : مگر خودش” از آنها” يا” با آنها” نيست ! لايه به لايه معامله گران و تسليم شده گان و ” قمار بازان” هر يک از لايه بالاتر از خود حساب ميبرند ، پيش آن نماز ميخوانند و جانماز آب ميکشند و ” آنها ” خطابش ميکنند. اکنون ديگر فقط اين ها هستند پايه های اصلاح طلبی که خود عبارت است از خط مشی ای که در تناقض با نااميدی کامل خود از هر نوع بهبود اوضاع و آگاهی از نبود کمترين ظرفيت برای تغيير در اين رژيم ، باز هم باسماجت امکان اصلاح پذيری رژيم را ترويج ميکند.
رژيم از يک طرف وحشيانه سرکوب ميکند تا مردم را از ترس فلج و از خود نااميد کند و از طرف ديگر فساد، دزدی، بی حرمتی و بی اعتقادی و تباه کاری های خود را به درون جامعه رسوخ داده و به آن امتياز ميدهد تا در محيط فساد امکان تداوم حيات بيابد. آن چماق اين رژيم است و اين شيرينی اش!
اين را نبايد با تاکتيک چماق و شيرينی يک رژيم معمولی اشتباه گرفت ، آنجا در کنار ايجاد ترس تلاش ميکنند رضايت و همدلی ايجاد کنند. اين يکی تاکتيک خودکشی انتحاری است. هم چماقش و هم شيرينی اش بد نامی ، بيزاری و نفرت از رژيم ايجاد ميکند. اما برای نيروی مقابل هم بازدارنده است.
روحانيون حاکم ديگر از بدنامی و بی آبرويی ابايی ندارند. بگذار در سطح بين المللی آنها را به خاطر بريدن دست در نماز جمعه ، حکم قصاص ، اعدام ها و فتواهای چندش آور مورد لعن قرار دهند. ارزيابی آنها اين است که در مجموعه اوضاع و احوال کنونی اين مردم ايران هستند که ميتوانند تکليف آنها را روشن کنند، نه بمب آمريکايی يا اسرائيلی ، نه دار و دسته هايی که از راه دور جنبش مردم ايران را رصد ميکنند و به رنگ آن به بازی بشين و پاشو مشغولند. عامل وحشت زا در خانه است و رژيم همه تلاش خود را روی فلج کردن آن متمرکز کرده است. از طريق ايجاد وحشت، و از طريق گسترش فساد.
به اين دليل است که ما بايد نسبت به خود همانقدر سختگير باشيم که نسبت به سرکوبگران مان. وحشت روحانيون حاکم نه از نيروی خارجی است نه از کسانی که خود را به خارجی ها فروخته اند، برعکس آنها کسانی را که اميد مردم را از خودشان قطع ميکنند و راه حل از درون را می بندند، همه نوع خودفروشان و فاسدان ورشوه خواران و ” لابی ايست” های بازار تجارت و سياست وبندبازان و تسليم شده گان را نيروی ذخيره خود و وسيله معاملات احتمالی بشمار می آورند و ميدانند اگر مردم ايران به آنها مجال بدهند ، فرصت برای چنين معاملاتی فراهم خواهد آمد . وحشت آنها اين است که مردم به خود بيايند و اعتماد به نفس خود را باز يابند .
ما اگر نميتوانيم با ترس و تسليم حاصل از سرکوب، وبا اين فساد گسترده ،از روبرو و همه جانبه، در گير بشويم بايد حداقل آن را بشناسيم و خود را از آن و نتايج آن دور نگاه داريم. وقتی اميد خود را بازيابيم، وقتی اعتماد به نفس داشته باشيم، راه حل را خواهيم يافت،آنگاه دور هم جمع خواهيم شد، ياران خود را خواهيم يافت، و بی اعتناء به انشاء هايی که از بالای سرمان به ما ديکته ميشود، شکل مبارزه با رژيم زور و فساد را خلق خواهيم کرد، مثل زمانی که با اعتماد به نفس و زيرکی به گوش ولايت فقيه سيلی زديم، مثل زمانی که سربلند و با غرور فرياد زديم ” من زن هستم، من افسانه نوروزی هستم” یا “زن زندگی آزادی” و نشان داديم که فقط قربانی نيستيم ، بلکه مشت گره شده خود را نيز بالا گرفتيم. همگانی شدن اين احساس و اين رفتار و تداو م يافتن آن است که آنها را ميترساند. با تداوم اين رفتار است که ميتوانيم توازن وحشت را به ضرر آنها بشکنيم، و جنگ کثيف آنها را به جنگ غرور آميز آزادی بخش تبديل کنيم. آنگاه خواهيم ديد که “آنها” چگونه وا خواهند رفت، تا دم در اطاق خوابشان ، حتی همسرانشان هم از ظلمی که بر آنها ميرود آگاه شده اند، ” آنها” هزار لايه اند وهر کدام با ديگری دشمن. ترس، نااميدی و بی اعتمادی ما به خود، آنهارا به هم وصل ميکند و امکان استفاده از زور را به آنها ميدهد . وقتی به خود بيائيم، وقتی شهامت خود را باز يابيم، جانور رعشه بر اندام اش می افتد و چنان از هم خواهد پاشيد که ازآن نشانی نماند جز نام ننگی.
سرنگونی رژیم و آوردن بورژوازی سکولار مورد علاقه شما هم کمکی نمیکند چون آنها هم برای پائین نگه داشتن دستمزدها و باج دادن به سرمایه داران غربی و شرقی مجبورند دیکتاتوری کنند. راه حل خیلی روشن است: انقلاب کمونیستی-آنارشیستی علیه اقتدارگرایی، نه سازش با مردسالاران، بورژواها و امپریالیستها. آنارشیست