Comments

برخی کلیدواژه های فلسفه ی مارکسیستی 4 <br> خدامراد فولادی — 4 دیدگاه

  1. با احترام به روشنگری و کامنت نویس.من در ابتدای ارسال مجدد مقالات ام به روشنگری از سایت تقاضا کردم که ستون کامنت ها را به دلایلی که در آنجا ذکر نموده ام مسدود نماید. باز هم از روشنگری تقاضا می کنم برای اینکه وقفه ای در فعالییت نظری ام ایجاد نشود مسدودیت را ادامه دهد و هر کس نقد و نظری یر نوشته های ام دارد در یک مقاله ی عمومی همه خوان با نقل قول کامل از مقاله بنویسد تا سر فرصت به آن پاسخ دهم. با سپاس از روشنگری و ناشناس محترم.

  2. یک مثال،
    در نقد خرافه، مثلا اینکه انسان و جانوران یک چیزی دارند بنام روح که از فیزیک انسان جداست، میتوان به استدلالات فلسفی زیادی مراجعه کرد که در انواع ماتریالیسم هم وجود دارد. اما در رد این خرافه، استدلال علمی بسیار ساده و قانع کننده ای وجود دارد که یک مسئله فلسفی را که چند هزار سال وجود داشته و حل نشده را کاملا پاسخ میدهد که به فلسفه نیازی نیست.
    علم گرائی نه تنها چیزی بدی نیست، بلکه برای کسب آزادی بسیار ضروری است.
    آنارشیست

  3. هگل در مورد سه جزء فلسفه اش فقط دو کتاب دارد، یکی فلسفه روح و دیگری علم منطق. هگل فقط 61 سال عمر کرد و نتوانست تمام کارهایش را تکمیل کند.
    کلیات فلسفه هگل در سه جزئش در سخرانی های آموزشی او وجود دارد.
    قسمت اول توضیح هستی است بصورت تجریدی (متافیزیک در علم امروز به این میگویند آنتالوژی، مثلا در علوم کامپیتور و هوش مصنوعی)، که دیالکتیک هستی از دیدگاه هگل است. این هست توضیح علم منطق بصورت آموزشی. البته تعریف هگل از منطق، تعریف رایج یعنی منطق صوری نیست، اما شامل آن میشود.
    قسمت دوم توضیح دیالکتیک علم است.
    قسمت سوم هست دیالکتیک فرهنگ انسان – کتاب فلسفه روح بصورت آموزشی. در این کتاب هگل دیدگاه فلسفی را بعنوان عالیترین دیدگاه استنتاج میکنتد و آن را نقد دیالکتیکی مذهب میداند.
    توجه شود که هگل معتقد نیست که باید از متد استفاده کرد. او در مقدمه فلسفه روح این موضوع را توضیح میدهد که بسیار قانع کننده هم هست. او میگوید که متد ، نیازمند توضیح است برای همین نمیتواند ابزار فلسفی باشد، این نقد مهم کانت است. برای همین او متد را جزئی از توضیح هستی میداند نه جدا از آن. برای درک فلسفه هگل این مسئله بسیار مهم و کلیدی است.
    چرا فلسفه منسوخ شده است؟
    دلیل اینکه فلسفه منسوخ شده است این است فلاسفه سعی میکردند که برای کلیات هستی قاعده و قانون پیدا کنند. بد نبود، دمشان گرم. با پیدایش فیزیک مدرن و روانشناسی و بیولوژی مدرن، ضرورتی برای این وجود ندارد و همه فهمیدند که درک انسان از هستی از طریق فیزیک ممکن است که تا به امروز مشغول آن هستند. مثلا، مبحث شناخت امروزه بهتر است از طریق روش علمی انجام شود نه فلسفی. حتی در درک تاریخ، فلسفه تاریخ بدرد نمیخورد، باید از علم انسان شناسی استفاده کرد.
    کسانیکه میخواهند هستی را بفهمند بهتر است تمام علوم مخصوصا فیزیک و تبعات آنرا مطالعه کنند نه فلسفه. تازه، علوم ریاضی و علوم کامپیتر بصورت نظری هم لازم است. این آخری بحثی جئا و طولانی دارد. فلسفه خوانی و فلسفه ورزی همانطور که مارکس هم گفت یک تفریح است نه تغییر عالم در عمل. میشه گقت مارکس مطالب این کامنت را میدانست اما برایش شواهد عینی و گفتمان وجود نداشت و میگفت، باشه، اگر دلتان میخواهد، مشغول شوید. مثلا، در آخرهای عمرش، بیشتر به اسنان سناسی علاقه مند بود تا فلسفه ورزی در حالیکه هزاران سئوال فلسفی پاسخ داده نشده وجود داشت.
    آنارشیست

  4. احتمالا روشنگری اشتباه کرده و کامنت این مقاله را برای نویسنده نبسته. بهرحال لازم است که نظر داده شود.
    این مقاله ایرادات زیادی دارد. فعلا به مهمترین قسمت می پردازیم.
    فلسفه هگل یک فلسفه کامل است، به این معنی که به تمام موضوعات فلسفی زمانش پاسخ داده است.
    چگونه؟
    هگل فلاسفه تاریخ را در دو جلد از زاویه دیدگاه فلسفی اش نقد کرده، اما مارکس مارکسیسم چنین کاری نکرده.
    فلسفه هگل سه بخش بهم وابسته دارد، یکی منطق (در دیدگاه هگل هست متافیزیک یا در بیان مدرن هست آنتالوژی)، دیگری فلسفه طبیعت و دیگری فلسفه روح که آخری در حقیقت “روح” بمعنای خرافی نیست ،بلکه منظور فرهنگ انسان است. مارکس به این موضوعات نپرداخته و ما نمیدانیم نظر او در مورد تفصیلات این سه موضوع چیست.
    هگل نظر کاملی هم در مورد فلسفه تاریخ دارد.
    مارکس در باره هیچ یک از این زمینه های فوق کتابی ندارد جز آخری که در حقیقت نه فلسفی هست نه علمی، بلکه بقول خودش فقط برای روشن شدن ذهنش در ارتباط با فرضیه شان بوده است، فرضیه از من است. بنظر می آید که مارکس و انگلس فرق بین فرضیه و تئوری را نمیدانستند.
    مارکس در مقدمه کتاب سرمایه می نویسد که دیالکتیک را در یکی دو صفحه توضیح میدهد، اما نه تنها نداد بلکه اگر بخواهد توضیح بدهد باید کتابی قطوری بنویسد مثل کتاب هگل بنام” علم منطق” . هگل دیالکتیک وجود را در یک کتاب قطور توضیح میدهد.
    کلا، مارکس دارای هیچ کتاب فلسفی ی که موضوعات فلسفی را یکی بعد از دیگری بصورت جامع توضیح بدهد ندارد و حوزه فلسفه را بعنوان متخصص فلسفه حقوق ترک کرد و حتی به فلسفه حقوق هم بصورت جامع نپرداخت.
    اینجا این سئوال پیش می آید که آیا مارکس فیلسوف بود؟
    قطعا پاسخ هست خیر.
    فیلسوف کسی است که کارش پاسخ دادن به مسائل فلسفی در طول زندگی شغلی اش و دفاع از آن باشد. مارکس چنین کاری نکرد.
    مارکس خودش هم نمیخواست فیلسوف باشد وگرنه تمام وقتش را به اقتصاد سیاسی اختصاص نمیداد. مارکس اقتصاد دان شد. در علوم سیاسی، دانشمند نبود، یک سیاستمدار عادی بود با روش خودش ولی اینجا هم بیشتر وقتش را روی اقتصاد گذاشت.
    پس،
    چیزی بنام فلسفه مارکسیسمی که از مارکس باشد نداریم. اما فلسفه مارکسیسم از مارکسیستها فراوان است، مثل دیدگاههای انگلس، پلخانف، لنین، استالین، مائو ، فلاسفه مکتب فرانکفورت و غیره. در مورد کائوتسکی، نه چندان.
    هیچ فیلسوف هوادار مارکس هم نداریم که مسایل فلسفه را بصورت جامعی مثل هگل توضیح داده باشد. این هم دلیل دارد.
    آنارشیست