اصرار ِمحسن حکیمی برکتمان ِحقیقت
خدامراد فولادی
(محسن حکیمی فیلسوف ِ موش ِ کورها!)
پیش در آمد: آن یکی- دو سایت ِ خارج ِ کشوری که مقالات ِضد ِ مارکسیستی و ردیه نویسی های محسن حکیمی بر ماتریالیسم ِدیالکتیک را احتمالن به دلیل ِ همشهری گری درج می کنند، شاید نمی دانند، شاید هم می دانند وبه روی خود نمی آورند که ایشان هم ضدییت ِ خود با مارکسیسم، و هم ردیه نویسی های اش بر فلسفه ی مارکسیستی را پیش تر با مجوز ِ ارشاد ِ رژیم در ایران چاپ و به صورت ِ کتاب منتشرنموده است. در حالی که این دو سایت که ادعای مارکسیست بودن هم دارند از درج ِ دفاعیات و ردیه نویسی های متقابل ِمن بر ردیه نویسی های حکیمی خود داری می کنند.حکیمی حتابرای«محکم کاری » و اطمینان از این که نظرات اش حتمن به خواننده گان ِ داخل ِ ایران نیز انتقال می یابد، با نشریه های دولتی و از جمله روزنامه ی شرق نیز گفت و گویی طولانی کرده است که من چکیده ی آن را در اینجا نقل می کنم. حکیمی در نتیجه گیری اش از بحث ِ طولانی ِخود در پاسخ ِ نویسنده ی شرق با تعیین ِ تکلیف برای انگلس می گوید:« انگلس نمی باید به لحاظ ِ فکری با مارکس یک کاسه می شد. انگلس ومارکس هیچگاه یک روح در دو بدن نبوده اند. این تفاوت هم عبارت است از تفاوت ِ میان ِ ماتریالیسم ِ پراکسی ِ مارکس، وماتریالیسم ِ فلسفی ِ اختراعی ِ انگلس . انگلس درک ِ خود از جهان را ماتریالیسم ِ دیالکتیکی می نامید. در حالی که این درک همان رابطه ی متافیزیک با علوم است. به این ترتیب، ماتریالیسم ِ دیالکتیکی ِ اختراع ِ انگلس چیزی نبود جز نوع ِ خاصی از متافیزیک».
توضیح ِ ضروری: در حالی که در ایران هیچ کتابی درزمینه ی آموزش ِماتریالیسم ِدیالکتیک و تاریخی چاپ و منتشر نمی شود و حتا جرم است،محسن حکیمی سالی یک کتاب علیه ِ این فلسفه می نویسد و انتشار می دهد. کتاب هایی که بدون ِ استثنا همه از ارشاد ِ رژیم مجوز چاپ و انتشار گرفته اند. در واقع، حکیمی محتوای آن کتاب ها را با ارسال به سایت های خارج بازنشر میکند. حال برویم بر سر ِ اصل ِ موضوع و بحث ِ من با حکیمی.
اگر از محسن حکیمی بپرسی مرغ یک پا دارد یا دو پا یا اصلن پا ندارد،پاسخ ِحاضروآماده اش این است که بسته گی به بینش و درک و برداشت و قضاوت ِ پرسش شونده دارد. به این معناکه هرپرسش شونده ای و از جمله من درک وبرداشت ِخاص ِخود از هر پدیده رادارد که در محدوده ی شناخت ِحسی-لمسی ِ کم طول و عمق ِ زمانی- مکانی و مفاهیم ِذهنی- کارکردی ِ خود ِ او قرار دارد. از این رو، همان مفاهیم ِ از ازل انتقال یافته و نهادینه شده در ذهن و ذات ِ آدمیزاد بیانگر ِ حقیقت و هوییت ِ آن چیز یا پدیده است. چرا که این شخص ِ پرسش شونده به مثابه ِ فرد است که چیزی یا پدیده ای را توضیح می دهد تا دیگران را در برداشت ِ خود از آن سهیم نماید. پاسخی که نشات گرفته هم از مفاهیم ِ درون ذاتی( ذهنی- لاهوتی) است و هم ارجاع به انطباق دادن ِ این مفاهیم با پراکسیس( عمل) ِ معطوف به دگرگون سازی ِهر چیزیاپدیده ی درخود وبرای خود ِ شناخت ناپذیر ِ در دیدرس و دسترس است. پراکسیسی که برخلاف ِادعای مارکسیست ها هیچ ارتباط ِ شناخت شناسانه ای با فلسفه و به ویژه ماتریالیسم ِ دیالکتیکی ِ انگلس و مارکسیست ها ندارد. با چنین درک و برداشت ِ لاادری گرایانه ای از واقعییت است که حکیمی « کمونیسم ِمارکس» را از کمونیسم به طور ِعام یعنی کمونیسم ِ تاریخی، ونیز کمونیسم ِ به زعم ِ او « اختراع ِ انگلس» مجزامی سازد وبه همین دلیل هم هست که برای رد گم کردن به خواننده و منتقدان ِ مارکسیست اش اخیرن سلسله مقالات ِ اهانت آمیز ش به مارکس با عنوان ِ « مارکس موش ِ کور ِ نقب زن ِ تاریخ» را که هدفی جز اثبات ِهمان عنوان اولیه یعنی موش ِ کور ِتاریخ نامیدن ِ مارکس ندارد، تغییرداده است اگرچه شناخت ناپذیری ِچیزهاو پدیده های در خود را که مضمون ِ همیشه گی ِ و کانونی ِ تفکر اوست و هرکسی درک و برداشت ِ فردی ِ خود ازهرچیز و پدیده را دارد نمی تواند پنهان نماید. در این درک و برداشت ِ دیمی و خیالبافانه آنچه مهم است «پراکسیس ِدخالت و تغییر» است که در عمل ِ تاکنونی، درستی اش ثابت شده و از این به بعد هم « انشاء الله» ثابت خواهد شد. دراین تفکر و درک ِ «انشاء اللهی» پراکسیس همه چیز است و شناخت ِ علمی- فلسفی ِراهنمای عمل هیچ چیز.ازاین روست که می گویم محسن حکیمی همچنان اصراربرکتمان ِ حقیقت های مشخص ِ« اظهر من الشمس» دارد که یک نمونه ی مثالی و عامیانه ی آن قضاوت در باره ی یک یا دو پا داشتن و یا بی پا بودن ِمرغ ازنظرگاه ِپراکسیسم ِفرد محور ِ ظاهر نگر ِ تاریخ ستیز و حقیقت ستیز و حتا واقعییت ستیز ِاو است. با چنین حکمت ِ حکیمانه ای است که مارکس را در ایده آلیسم ِ ظاهر بین و ندانم گرای « موش ِ کور» صفتانه ی خود شریک می سازد تا به ندانم گرایی ِ فلسفی ِخود وجهه واعتبار ِعام شمول دهد. حکمت ِ حکیمانه ای که یک پای اش در الهییات ِ هیچ ندان است و یک پای اش در واقعییت ِ عینی ِ غیر ِ قابل ِ انکار اما به زعم ِ حکیمی شناخت ناپذیر. در این حکمت ِ حکیمی وار است که هیچ چیز و پدیده ای نه تاریخی دارد و نه فرایندی و نه تکاملی، بلکه تاریخ ِ محدود به هستی ِ موقت اش همواره همان است که از بدو خلقت بر پیشانی ِ اش ثبت شده و تنها کاری که در این چند روزه ی عمر می تواند انجام دهد فعالییت برای سیر ِکردن شکم است که هیچ نیازی به تفکر ِفلسفی وبه خصوص ماتریالیسم آنهم ماتریالیسم ِ دیالکتیک ِخدانشناس ندارد. در این تفکر ِ معتقد به خلق الساعه،انسان ها افراد ِ تکینی هستند که نه محصول ِ تکامل ِ طبیعت و نه تکامل ِ جامعه ی خویش اند، بلکه فرزندان ِ مرد و زنی هستند که به دلیل تمرد و سرکشی از فرمان الهی مجبور به تبعید از آسمان و محضر الهی و بهشت ِ برین شده و تا قیام ِ قیامت باید حسرت ِ آن بهشتی را که الگوی ِ کمونیسم و حیات و دوران ِ اشتراکی بر روی زمین است را داشته باشند. با چنین بینش و نگرشی است که از دیدگاه حکیمی، ایده ی پیشا تجربی ِ کمونیسم در ذات ِ آدمی ثبت و ضبط شده است، و نه واقعییتی تاریخی و تکاملی در فرایند ِ تولیدی مناسباتی ِ جامعه های انسانی، که آگاهی و شناخت ِعلمی عقلانی از آن در ماتریالیسم ِ تاریخی ِ منشاء گرفته ازماتریالیسم ِ دیالکتیک بیان ِ فلسفی یافته است.
تغییری هم که حکیمی ازآن سخن می گوید، و آن را از مارکس و مارکسیسم کش رفته و به آن وجهه و خصلت ِذهنی -ایده آلیستی و اراده گرایانه داده است ،نه تغییردرمعنای دیالکتیکی-تکاملی ِآن بلکه تغییر ی است ذهنی، که نتیجه ی کاربست ِ مفاهیم و ایده های پیشا تجربی در عمل است که به قول ِ مارکس از ازل در سینه ی خدای پدر لمیده و سپس از او با میانجیگری ِ خدای پسر به دیگر آدمیان ِ زمینی نیز القا وانتقال یافته است. حکیمی نمی داند وبا تعصب ِ ایده آلیستی مذهبی اش نمی خواهد بداند وبپذیرد که پراکسیس و به ویژه پراکسیس ِ اجتماعی ِ معطوف به دگرگونی ِ هر جامعه ی مشخصی ضرورتن نیاز به تئوری ِ راهنمایی دارد که از دوباره کاری های انرژی هدر دهنده جلوگیری کند و مستقیمن به هدف ِ معطوف به همان دگرگونی ِ نقشه مند و قانون مند و نظام مند ِ تاریخی برسد. پراکسیس فقط با چنین راهبرد و راهکار ِ قانون مند و نظام مند و شناخت مندی است که انسان ِ اجتماعی را یک گام ِ تاریخی به پیش خواهد برد و نه با خیالپردازی های ذهنی- انشاءاللهی ِ اراده گرایانی همچون محسن حکیمی. شناخت مندی ِراهگشا به موفقییت و حتمییت ِ تغییر نیز همان ماتریالیسم ِ دیالکتیکی- تاریخی یی است که حکیمی با خصومت و لجاجت و تعصب ِ یک ملا مکتبی ِ هیچ ندان و پوچ انگار آن را انکار می کند.