پیوند دانش و اخلاق
سوسن آرام
.
اهل دانش، اهل هنر، اهل سیاست- ادوارد سعید پی گیر اما خردگرا، مشتاق اما آشتی ناپذیر، خلاق اماوفادار از این زمین به آن زمین میرفت و نهالی می نشاند. وبه زودی تبدیل شد به باغبان بوستانی که سایه بلند حرمت انسانی را در همه زمینه ها ی دانش اجتماعی که در آن تخصص داشت ،گسترش داده بود. شگفتا در جهانی که دانش، هنرو سیاست ناگزیرند درد مندانه از هم فاصله بگیرند، در جهانی که پیوند هر یک از اینها با دیگری یا رذالت آفریده یا بی مایگی ، چطور ادوارد سعید میتوانست استاد توانای ادبیات تطبیقی ، متخصص ادبیات انگلیسی ، کارشناس برجسته سیاسی ، پیانیست و منتقد موسیقی باشد بی آنکه خرج یکی را از حساب دیگری بدهد- نه زیبایی را در هنربه پای “اعتقاد ” فداکند، نه عدالت را در سیاست به پای” عقل” زیر پا بگذارد و نه خرد را در علم به خاطر”سیاست” قربانی کند؟
راز سعید در پاسداری او از عزت انسانی بود.او در همه جا ” انسان را مراعات میکرد”و از این رو میتوانست توازن انسانی را در نگاهش به علم، سیاست و هنر حفظ کند و کمال خود در دانش با احساس زیبای بشر دوستی بیامیزد و همه زمینه های اندیشه احتماعی را آبیاری کند.
مسیحی زاده ای که مسلمانان آمریکا دروجود او تکیه گاه استواری پیدا کرده بودند و یهودیان در میان بهترین دوستانش بودند، یک آمریکایی که برای حقوق ملی مردم فلسطین تا به آنجا تلاش کرد که تونل های اسرائیل او را متهم کردند که هویتش جعلی است و زادگاه اش را بی آنکه خاطره ای از آن داشته باشد وسیله بازاریابی برای عقاید و آثارش کرده است، از طریق مذهب و ملت به مردم وصل نمیشد. در نگاهش به جهان عزت انسان بالاتر از هر چیز بودو رعایت آن معیارحقیقت. مهرورزی و بیزاری اش را نیز همین معیار پیمانه میزد. برای درد جسمش، سرطان خون، که بیش از ده سال با آن دست و پنجه نرم کرد، پزشک یهودی اش یاورش بود که سعید در باره اش به دوستش رابرت فیسک گفته بود:” در درمانم شاهکار هنری خلق میکند”، وبرای درد روانش ، ظلمی که در زادگاهش بر مردم میرفت،از یکی از بهترین دوستانش دانیل بارنبوام ، موسیقیدان اسرائیلی، یاری گرفت ودر دفاع از بارانبوام که کارهای واگنر” تکفیر شده” را در اسرائیل به اجرا گذاشته بود یکی از شاهکارهایش را نوشت و توضیح داد که چگونه هنر با جوهر انسانی خود میتواند حتی برکج اندیشی های خالق خود هم فایق آید.
او به پر آوازه ترین داد خواه مردم فلسطین تبدیل شد چرا که لگد مال شدن عزت این مردم و ” خلع ید” شدن آنها از حقوق انسانی شان را برنمی تابیدو با صدای رسا جهانیان را فرامیخواند تا آنچه را که بار سنگین بر وجدان بشریت قرن معاصرش میخواند از دوش بردارند. او که از خانواده ای مرفه برخاسته بود، که پدرش از دهه چهل برگه هویت شهروندی آمریکا را داشت، که مسیحی بود، و خودنیز ازاستعداد کافی در علم و هنر برخوردار ،میتوانست بر بال این همه “نعمت ” از ذلت و ” نکبتی” که مردم اش در چارچوب نظام بیداد زمانه گرفتار آن شده بودند بگریزد ،و در سایه آرامشی که نظام قدرت برای بردگان مطیع اش فراهم میکند آرام بگیرد. اما او آرام نگرفت و آنچه را که داشت در خدمت باز پس گرفتن چیزی گذاشت که از مردم اش گرفته بودند:” عزت انسانی” . و طنز آمیز آنکه مخالفانش این همه را به ابزاری برای کوبیدن او تبدیل کردند-تفرعن ناشی از رفاه، جعل هویت پناهندگی، خاورشناسی که خاورشناسی را شرمسار میکند- اینها کمترین اتهاماتی بود که مخالفانش به او میزدند. اینها کسانی هستند که خوبی را در ” خیرات” می بینند و فاقد چیزی هستند که سعید علیرغم هر خصوصتی به حد وفور از آن برخوردار بود: احترام به ارزش انسان . او که مسلمان نبود به پرشورترین مدعی میراث انسانی مردمی تبدیل شد که به علت رواج مذهب اسلام و نه یک مذهب دیگر در کشورهایشان از میراث شان خلع ید میشدند و با تلخی و انزجار این گونه نژاد پرستی را زیر شلاق گرفت و با بیقراری از خدشه ناپذیری عزت انسانی دفاع کرد: مگر میشود یک جامعه انسانی را هم سان گوسفندان تصور کرد و از میراث انسانی تهی دانست. آنچه در کار سعید تماشایی بود تلاش او بود برای آنکه به زمین خوردگان حرمت انسانی شان را یادآوری کند . او از آنها میخواست با بازیابی حرمت خود از جای برخیزند. آنها که به این یا آن گوشه کار سعید در شرق شناسی به حق یابه ناحق ایراد میگیرند و با اتکاء به آن همه کاراو را رد میکنند همین ارزش والای کار او را که هم اخلاقی و هم علمی است نادیده میگیرند.و آنها که او را متهم میکنند که با نظریه خود راه مبارزه با بنیاد گرایی و کاستی ها ی فرهنگی و عوارض شکست را بسته است خود را رسوا میکنند.چرا که برای مبارزه با بنیادگرایی و کاستی ها باید وسیله بهتری از نژاد پرستی و بیدادگری پیدا کرد. سعید خود آن را پیدا کرده بود: تعهد به دانش، عدالت و اخلاق . با همین معیارها بود که او نه فقط از سرکوب کنندگان بلکه همچنین هم از تروریستها و بنیادگرایان و هم از عرفات ابراز بیزاری میکرد.
دانشش در حوزه هایی که درآن ها کار میکرد به کمال بود. سلمان رشدی که از بنیاد گرایان چنان زخمی خورد که بر عکس ادوارد سعید آرمانش هم ازجراحت آن در امان نماند، در باره او گفت :” سعید جهان را چنان میخواند که آدم کتاب میخواند.”. ترکیب آن آزادگی و عزت انسانی و این دانش کمال یافته بود که ادوارد سعید را به تجسم قامت زیبای انسان تبدیل کرده بود.
سایه این قامت بلند انسانی دوست و دشمن را زیر بال خود میگرفت. آری دشمن را هم. فراموش نکنیم پس از ” اوریانتالیسم” او، دیگر هم خاور شناسان”خوب” و هم خاور شناسان “بد” وقتی که از خاورو باختر، از شمال و جنوب میگویند گوشه چشمی به او دارند تامبادا چیزی بنویسند که قلم نقاد سعید زیر آن به شماتت خط کشیده باشد. این همه از دانش مجرد بر نمی آمد، این قدرت اخلاقی دانش او بود که آنرا اثر بخش میکرد.
درآمیختگی دانش و انسانیت ، علم و اخلاق و رسیدن به نقطه توازن بین این دو، به ادوارد سعید امکان میداد در برخورد با واقعیت های متناقض جهان به رهیافتی هم انسانی و هم منطقی دست پیدا کند و چشم اندازهای بزرگ وامید بخش را نوید بدهد. تلاشش برای گسترش پیوند دوستی بین مردم اسرائیل و فلسطین و ایجاد حس احترام متقابل به حقوق هر دو طرف نمونه روشن این ویژگی سعید در حوزه سیاست بود، و تلاشش برای حفظ گنجینه های هنر- که از نظر او همیشه جوهر انسانی دارد- از آلودگی های حال و گذشته انسان، نمونه این ویژگی در حوزه هنر.
همین امر در برخوردهای عاطفی اوخود را به نمایش میگذاشت. وقتی که با رذالت، حسابگری های پست و ستمگران روبرو میشد،فقط نفرت نشان نمیداد بلکه حیرت هم میکرد: چرا باید این قدر سقوط کرد؟ چرا از عزت و حرمت انسانی خود تان پاسداری نمیکنید؟ و وقتی با ستم دیدگان روبرو میشد احساس همدردی داشت اما از “ترحم” بیزار بود: حقیقت را باید گفت اماچرا لابه؟ چرا ندبه؟ شما باید حقانیت و توانایی های واقعی خود را کشف کنید و از عزت و حرمت انسانی خود دفاع کنید.
همان معیار و همان اصول در برخورد با دوست و دشمن، بی آنکه دوست و دشمن را قاطی کنید به خرد بالا و اخلاق والا نیازمند است . این ترکیب به همان اندازه که به استدلا ل هایتان خصلت منطقی و معقول میدهد ، در جانتان ، زیر پوستتان شعله عاطفه و احساس را مشتعل میکند.
شاید به همین دلیل دوستش الکساندر کاکبورن در سوگش نوشت: “پوستش هرگزکلفت نمیشد” و به یاد آورد
چطور سعید از دیدن دوستان و ابراز محبت ها هرگز خسته نمیشد و با هر دیدار تازه و محبت تازه با همه وجود به وجد می آمد ، همانطورکه هرگز از زخمی شدن ازهر ناسزا ی جدید باز نمی ایستاد، وهر فرصت طلبی دو باره دوستان ظاهری ،هر کتاب وعمل و اثر ضد انسانی تازه ای ،اورا از نو جریحه دار میکرد.
“چند هفته پیش به من زنگ زد و پرسید آیا حمله ابلهانه به او توسط دوست بسیار قدیمی اش کریستوفر هیچنز را در آتلانتیک مانتلی دیده ام. و با زهر خند درد مندانه ای شرح داد که هیچنز ، احتمالا برای آرام کردن وجدان خود، طی یک تماس تلفنی با ادوارد پیشاپیش چاپ مقاله تهاجمی را اطلاع داده بود. من از ادوارد پرسیدم چرا حیرت کرده است، و اصلا چرا برایش اهمیت دارد. ولی او حیرت کرده بود و برای او اهمیت داشت. پوستش چنین بود، آنقدر نازک…”. او رذالت را میشناخت و نقشی را که رذالت بر صفحه روزگار میزند” میخواند، همانطور که آدم کتاب را میخواند” اما نمیتوانست به آن عادت کند، شعله جانش نمیگذاشت.
و این شعله ساعت چهارشنبه شب ۲۵ سپتامبرساعت ۶٫۵ در نیویورک خاموش شد. حالا دیگر وقتی در خاورمیانه و در جهان درپی رذالت ها بحران جدیدی اوج بگیرد، نمیتوانیم همه جا را بگردیم تا ببینیم ادوارد سعید ، این صدای عقل و اخلاق- و امید- در خاورمیانه در مورد این موضوع جدید چه میگوید…
با وجود این ادوارد سعید در روز مرگش زنده ترین متفکر جهان بود، نه چنانکه رسم مرده هاست – در یاد سوگوارانش. بلکه آنطور که رسم عاشق ترین زنده هاست- با آهنگ شیوای کلام خودش که جهانیان را به آزاده گی ، عدالت، احترام به حرمت انسانی ،عقلانیت،دوستی ومخلوق دوست داشتنی انسان – یعنی هنرفرا میخواند. انتشار و بازخوانی آثارش در همان روز مرگش شتابی نوین گرفت . هزاران دوست آشنایش و هزاران هزاردوستدار نا شناس اش با سلامی دوباره برای وداع با او صف بستند: بدرود نه ، درود بر تو ادوارد سعید.
Comments
پیوند دانش و اخلاق<br> سوسن آرام — بدون دیدگاه
HTML tags allowed in your comment: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>