آيا موسادی ها بر ايران حکومت می کنند؟
رژيم اسلامی سياست يويو يی خود را در رابطه با آژانس بين المللی انرژی هسته ای ادامه ميدهد. در يک زمان مقامات مامور جمهوری اسلامی تلاش می کنند اروپايی ها را متقاعد کنند که رژيم مايل به همکاری با آژانس است و به تعهدات خود در مورد منع گسترش سلاح های هسته ای عمل خواهد کرد و اگر اختلالاتی در مسير پيش می آيد ناشی از سرسختی
” تندرو” ها ست که برطرف خواهد شد، در زمان ديگرهم ماموران رسمی در مقابل فشار اروپا سرسختی پيشه می کنند، وهم کفن پوشان خود را در خيابان ها و کف بر دهنان خودرا در رسانه ها افسار گسيخته رها می کنند که داد و قال راه انداخته اند: به “پيروی از خط تسليم ناپذير امام خمينی” ايستادگی کنيد، از نهضت های ضد استکباری جهانی دفاع کنيد، اروپايی ها و آمريکايی ها با هم فرق ندارند و از مقتدر شدن جمهوری اسلامی وحشت دارند، از آژانس بيرون بيائيد، و به برنامه های هسته ای خود ادامه دهيد تا با تامين استقلال علمی از نفوذ استکبار جهانی جلوگيری کنيد… وروضه هايی از اين قبيل.
روشن است که حداقل درمورد سياست جمهوری اسلامی درمقابل آژانس موضوع جناح ها اهميتی ندارد. جناح ها و اختلاف نظرها هميشه وجود دارند و بسته به توازن قوا در سياست ها تاثيراتی ميگذارند. اما در رابطه با سياست هسته ای ، جمهوری اسلامی در داخل دست بازی داشته ودارد و استراتژی معينی را بی مانع داخلی پيش می برد. اين بازی تندروی آن و کندروی اين هم در مورد سياست هسته ای عمدتا تاکتيکی برای اجرای همين استراتژی است.
حالا که اروپا با آمريکا توافق کرده است که برای بستن دست جمهوری اسلامی درتجهيز خود به سلاح هسته ای به فشار متوسل شود ، تحليل رژيم اين است که توطئه های اسرائيل و محافظه کاران حاکم بر آمريکا کار خود را کرده و اروپا را آن ها چسبانده است.
اروپايی ها در گوشی می گفتند برنده اشغال عراق رژيم اسلامی بود و آمريکا را سرزنش می کنند، آمريکايی ها تا جايی پيش رفتند که ادعا کردند اصلا جنگ را خود رژيم اسلامی بر پا کرد، و اسرائيلی ها هوار راه انداخته اند که جنگ رژيم اسلامی را قوی کرده است و بايد کاری کرد.
اما چنانکه گفته شد اين ها ظاهراوضاع است. ظاهر، نه به اين مفهوم که تماما نادرست است، اما شما می توانيد بخشی از واقعيت ها و وقايع را آن قدر بزرگ کنيد که تمام واقعيت وارونه جلوه داده شود.
و تمام واقعيت اين است که جمهوری اسلامی در سياست خارجی هم مثل سياست داخلی يک بازنده است و از هر مسيری برود سرانجام می بازد، و حداکثر کاری که می تواند بکند اين است که ضرر کمتر را انتخاب کند. جنگ عراق شرايط را تغيير داد ، وبرخا به ضرر جمهوری اسلامي، اما اصل ماجرا را تغيير نداده است. جمهوری اسلامی مانده است اما به عنوان هدف مقدم ضربه . حالا وضع اش حساس تر شده و به عنوان هدف مقدم است که هر راهی را انتخاب کند به ضررش می انجامد، به همين جهت اگر اندکی بخواهد از تاکتيک تن در دادن به کمترين ضرر فراتر برود، ممکن است کلاهش را باد ببرد. بهترين نمونه همين ديپلماسی هسته ای رژيم است.
رژيم بر اين گمان است که اگر به فشار اروپا تن بدهد، نقشه اسرائيل و محافظه کاران مدافع آن در آمريکا در ممانعت از دست يابی رژيم اسلامی به سلاح های هسته ای به اجرا درآمده است، بنابراين می خواهد ازعواقب شکست سياسی جنگ طلبان استفاده کرده و مقاومت کند: داوطلب تروريسم استخدام ميکند، کفن پوشان را به راه می اندازد، موشک هایش را در برابر اسرائيل به رخ می کشد، با آژانس از در مقابله بر آمده اعلام می کند که برنامه غنی سازی اورانيوم را از سر خواهد گرفت، اما با اين کارها درست برعکس، شرايط را برای تقويت سياست محافظه کاران جديد و اسرائيل مناسب می کنند.
چرا چنين است؟ اين نه به ” نقشه های ” اسرائيل مربوط است و نه به سياست های نو محافظه کاران آمريکايی، و نه به مراتب اولی به سازش اروپا با آمريکا برای فشار به جمهوری اسلامی . دليل بن بست رژيم را بايد درخودش جستجو کرد. جمهوری اسلامی نمی تواند سياست شفاف داشته باشد چون نمی خواهد از امکان مسلح شدن به سلاح های هسته ای دست بردارد، بنابراين مجبور ميشود در زمين طرف مقابل بازی کند و در دام می افتد. حتی اگر نفوذ مستقيم سياست اسرائيل در آمريکا کم شود، باز تغييری در وضع جمهوری اسلامی بوجود نخواهد آمد.
بيش از چهار دهه پيش وقتی که آمريکا صدام حسين را هل داد که به ايران حمله کند- ويکی از اهدافش هم از بين بردن دستگاه نظامی نيرومندی بود که در اختيار شاه گذاشته بود- رژيم داوطلبانه در” دام” افتاد و حتی وقتی آن ها دست برداشتند، اين ول کن معامله نبود، چرا؟ به همان دليل که امروز در حسرت دندان اتمی است. آن روز به دليل اين که از بيداری مردم نگران بود وبرای کشاندن مردم به دفاع از خودش در سياست خارجی شاخ و شانه می کشيد؛ امروز به دليل آن که نميتواند به مردم تکيه کند و از مردم می ترسد، در مقابل خطر خارجی نمی خواهد از امکان تسليح به سلاح اتمی چشم بپوشد. داوطلبانه بهانه به دست نو محافظه کاران و اسرائيل ميدهد و زمينه توافق اروپا و آمريکا را برای اعمال فشار بر خود فراهم می آورد. دليل را بايد در بنيادگرايی رژيم، در مردم گريزی اش، در ضديت اش با دمکراسی، در وحشت اش از مردم ايران جستجو کرد، نه در سلطه محافظه کاران جديد در آمريکا يا ارتباط آن ها با اسرائيل ياسازش اروپا با آن ها.
اساسا اين ماجرای نقشه اسرائيل و نو محافظه کاران آمريکا و مرتبط کردن همه چيزاز جمله جنگ و سياست اروپا به غلبه آن ها بر سياست جهانی، خود چيزی نيست جز قلب واقعيت با تکيه بر بخشی از واقعيت و کسانی که تصور ميکنند دولتی مثل آمريکا جوهر سياست خارجی اش را يک دولت وابسته به آن مثل اسرائيل و يک گروه توطئه گر کوچک نو محافظه کار در آمريکا تعيين می کنند ، ديد استراتژيک نسبت به سياست بين الملل ندارند، اما هيچ دولت بزرگ و هيچ دولت دمکراتيکی سياست اش را بدون چشم انداز استراتژيک تعيين نميکند، چه رسد به کشوری که در جايگاه امپراتوری بر جهان نشسته است. اين سياست خارجی آمريکا در نظم نوين بود که از کشورهای خاورميانه استان های تابع بسازد؛ در چارچوب اين سياست بود که نه عراق بزرگ و نه ايران بزرگ – صرفنظر از هر دولتی که بر آن ها حکومت کند – مطلوب نبودند؛ در چارچوب اين سياست بود که بايد يا با روش دمکرات ها و يا با روش محافظه کاران اين دو کشور تضعيف می شدند، بر بال اين سياست بود که بازهای آمريکا و اسرائيل امکان مانور پيدا کردند. و سرانجام اين بدبختی مردم اين دو کشور بود که بر آن ها رژيم هايی حاکم بودند که نه تنها زمينه را برای اجرای سياست نظم نوين آمريکا فراهم آوردند، بلکه دقيقا در خدمت تاکتيک های تند روانه نو محافظه کاران و بازهای اسرائيل قرار گرفتند، و به کارت برنده آن ها تبديل شدند.
چرا اسرائيل از اين کارت برنده استفاده نکند؟ اين سر وصدايی که اسرائيل بر سر سياست اسلحه ای رژيم به راه انداخته است، تداوم همان سياستی است که همزمان با حمله به عراق تعقيب می کرد. قرار بود بلافاصله بعد از عراق به سوريه و بعد به ايران حمله شود. پژوهش سيمورهرش به اقرار خود مقامات اسرائيل نشان ميد هد که اين کشور از همان ماه های اول تلاش کرد آمريکا را وادار کند که به سرعت متوجه ايران شود. اما آمريکا تن به درخواست اسرائيل و نظر تندروان درون خود نداد چون از همان روز که مجسمه صدام منفور را پائين آورد و با نگاه های شکاک بی اعتماد مردمی روبرو شد که ديگر نه به سرنگون شده بلکه به سرنگون کننده فکر ميکردند، دريافته بود کار ش در عراق گير دارد و فقط چند ماه از اعلام پيروزی در عراق گذشت تا معلوم شد گير کار کجاست. بايد فکری به حال آن می کرد. اين به آن معنا نيست که دولت آمریکا به سوی گسترش تحرکات به سوريه يا ايران پا پيش و پس نگذاشت، لابی ها دست از سياست خود برداشتند، و اسرائیل به تلاش خود ادامه نداد. اما دولت، آن دولت اصلی در مجموعه جامع و مفهوم واقعی اش، اندک اندک همراه با تعميق بحران در عراق تاکتيک محتاطانه تری در پيش گرفت بی آن که مضمون آن را که تثبيت تسخير عراق و پيشروی به سوی ايران است رها کند. در درون وبيرون دولت اختلاف نظرها و فشارها برای جهت دادن به سياست کلی ادامه یافت . نرم ها فعلا می خواهند دست و بال رژيم اسلامی را در پيشروی به سوی سلاح هسته ای ببندند تا بعد کار اين رژيم را چاره کنند و نومحافظه کاران و لابی های اسرائیل به فشار خود ادامه می دهند که کاررا به نوعی رويارويی مستقيم بکشند. اما اين دسته برای پيش برد سياست خود احتياج به نه فقط مدارک سفت دارند، شواهد نرم هم می خواهند که محيط بين المللی را برای سياست خود آماده کنند.
رژيم به خود می پيچد و حاضر نيست قبول کند که از هر طرف برود باخته است و بايد به ضرر کمتر رضايت بدهد، می گويند: مگر از همکاری نظامی با آمريکا در افغانستان چه به دست آورديم؟ مگر درخواست های مکررمان در عراق چه پاسخ گرفت؟ حالا می خواهند از ورق برنده شان، عواقب سياست های نادرست جنگ طلبان استفاده کنند، و خود به ورق برنده جنگ طلبان تبديل ميشوند. ممکن است قصدشان امتياز گرفتن و بعد کوتاه آمدن باشد، يا در اين جنون پيش روند، اما وضع شان چنان است که حتی سياست يويو بازی شان باعث پيشروی بازها می شود.
اتحاديه اروپا دقيقا برای جلوگيری از پيشروی بازهاست که با آمريکا به توافق رسيده است تا بر جمهوری اسلامی فشار بگذارد. به سياست بازها تن در نداده است، می خواهد در مقابل سياست آن ها ترمز ايجاد کند. نه از اين رو که اتحاديه اروپا دمکرات است، يا صلح طلب است، يا به فکر حقوق بشر و مردم خاورميانه است. فقط برای اينکه منافع اروپا در تعميق بحران خاورميانه نيست، از اين حريقی که شعله اش دايم دامن می گسترد رقيب به زيان او سود می بيند، پس با شتاب و سرآسيمه دخالت می کند که دخالت آن ها را کاهش دهد.
اين درست است که نظام سلاح هسته ای جهان ناعادلانه است، درست است که سياست برخورد ويژه در اين نظام فقط به منظور حفظ برتری نظامی و نه منع گسترش سلاح های هسته ای است، اين درست است که سياست کشورهای بزرگ اساسا جلوگيری از قدرتمند شدن کشورهای پيرامونی است واروپا و آمريکا در اين سياست منافع مشترکی دارند، اين درست است که خود سياست جاری منع گسترش سلاح های هسته ای در بطن خود سوال های بسيار بزرگی دارد ، اما ماجرای سياست هسته ای جمهوری اسلامی مستقيما به اين ها ربطی ندارد. نظام توليد سلاح هسته ای قبل از اين که در توزيع ناعادلانه باشد، در ذات خود، يعنی درهمان توليد ظالمانه و ضد حقوق بشری است. با بی عدالتی اين نظام و روشهای نا کارآمد برای منع گسترش آن و برای استقرار صلح جهانی فقط ميتوان از بيرون و با دست پاک مبارزه کرد. اما جمهوری اسلامی خود جزء کلوب سم داران است. اين دولت صلح طلب نيست، خود صلح جهانی را به خطر می اندازد. يک دولت بنيادگراست که مثل همه انواع بنياد گرايی به ناگزير دايره خصومت را دردرون و بيرون خود گسترش می دهد و در اين دريای خصومت به دفاع از خود به ناسالم ترين وسايل رو می آورد، وحشت می آفريند و به بی ثباتی دامن ميزند. و اين بی ثباتی سرچشمه لايزالی است برای تغذيه و تقويت محافظه کاری نو و همه انواع بنياد گرايی از سياسی گرفته تا فرهنگی ، از اسلامی گرفته تا مسيحی و يهودی که اين ها خود در يک دور تسلسل بی پايان به بی ثباتی باز هم بيشتر دامن می زنند. با وجود اين رژيم، محافظه کاران جديد و موساد زحمت شان کم می شود و بساط شان گرم. بنا براين بستن دستان اين رژيم ، بستن دست محافظه کاران جديد و جنگ طلبان هم هست و يک قدم در راه استقرار صلح جهانی.
گام اساسی در راه صلح جهانی و خلع سلاح عمومی می ماند بر عهده مبارزه برای يک دمکراسی واقعی که بساط زورگويی و ستم در ايران و جهان را محدود کند، که راهی دراز است و فعلا کار دارد و بعد ازجنگ نيروی بزرگی – وخوشبختانه عمدتا از نسل جوان – در راه آ ن گام گذاشته است.
سوسن آرام
مقاله برای این نوشته شده است که بگوید سرنگونی رژیم یک قدم به پیش در “استقرار صلح جهانی است”. سرنوشت مصدق، وضعیت دولت آلنده و ونزوئلا و کوبا و کره شمالی و برخی دیگر نشان میدهد که این نظریه کاملا غلط است. صلح جهانی فقط از طریق یک انقلاب کمونیستی-آنارشیستی ممکن است.
اگر توضیح میخواهید، در کامنتی توضیح بدهید، حتما توضیح خواهم داد. اما باختصار، ذهنیت انسان آلوده به اقتدارگرائی ست، این فرهنگ فعلی انسان است. بدون از بین بردن این فرهنگ که بمعنای تکامل انسان است، صلح ممکن نیست. سیستمهای تاریخی سلطه وابستگی مستقیم دارد به وجود ذهنیت سلطه جویانه (اقتدارگرایانه) در انسانها نه چیزی بنام رشد نیروهای مولده.
آنارشیست