علی شاکری زند: برگهایی از زندگی سیاسی دکتر شاپور بختیار-بخش بیستودوم(ب)
علی شاکری زند
برگهایی از زندگی سیاسی
دکتر شاپور بختیار*
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
بخش بیستودوم (ب)
بختیار یک شخص نیست؛ یک راه است؛
راه امروز و آیندهی ایران
دربارهی نقش مؤثر ویلیام سالیوان،
سفیر ایالات متحدهی آمریکا در ایران،
در صعود خمینی به قدرت
در بخش پیشین، بیستودوم، الف، کوشیدیم تا ویژگی های ویلیام سالیوان را برای خوانندگان خود تشریح کنیم: هم از راه نقل نظریات پرتنافض، بیثبات و دائماً متغیر او دربارهی مسائل حاد ایران، و هم از دیدگاه پرزیدنت کارتر که او را فاقد تعادل روحی و فکری یافته، حتی قصد احضار و تغییر او را گرفتهبود، بدون اینکه این تصمیم را در آن شرایط بحرانی عملی کند.
در این بخش، با ذکر شواهد مسلم و غیرقابل انکاری که اکثراً هم از قول خود اوست، به نقش او در تضعیف دولت بختیار و صعود خمینی به قدرت پرداختهمیشود.
ــ ویلیام سالیوان سفیر آمریکا در ایران در روز بیستویکم دیماه ۵۷، پنج روز پیش از خروج پادشاه از کشور، اظهارداشت ایران پس از (آمدن) جمهوری اسلامی در جهت دموکراسی پیش خواهدرفت*!
ویلیام سالیوان در تمام طول ماههایی که در کار ضدانقلاب اسلامی از دور و نزدیک دخالت میورزید یک انگیزه را بیشتر دنبال نمیکرد و آن حفظ ارتش و نیروهای مسلح ایران برای حفاظت از منافع آمریکا بود. به این جهت، خواهیمدید، در برنامهی کار و اظهارات او نزدیکی سران ارتش با همکاران خمینی از هر امری مهمتر بود، با این تصور که با این حساب این نهاد از ضربات خمینی مصون خواهدماند و خواهدتوانست در همان جهت گذشته، که بیشتر معطوف به مراقبت از منافع آمریکا بود، عملکند.
بهعنوان نمونه وی از آنجا که در پشتیبانی ارتش از دولت بختیار «خطر برخورد» میان نظامیان و شورشیان خمینی، و تشدید بدبینی نامبرده نسبت به ارتش را میدید، بر آن بود که نظامیان باید بختیار را رهاکنند تا بههنگام پیروزی اسلامگرایان زیر ضربات آنان نیافتند! او با این حسابهای کاسبکارانهاش که از عدمشناخت تاریخ و جامعهی ایران سرچشمه میگرفت نه فقط در گمراه ساختن امرای ارتش و خیانت آنان به دولت قانونی و ملی بختیار نقش بسیار مؤثری ایفاکرد بلکه ارتش و سران آن را نیز به سرنوشت شومی دچارساخت.
این سفیر آمریکا در ایران که از ابتدای کار دولت بختیار با دستورات دولت آمریکا در حمایت بیقیدوشرط از این دولت قانونی موافق نبود، تسلط این سیاستمدار ایرانی به زبان فرانسه او را شگفتزده کردهبود، او را، سهل و ساده، یک «فرانکوفیل» (هوادار کشور فرانسه) پنداشتهبود۱. از آنجا که از وطنخواهی و ایراندوستی وی، احاطهی او بر فرهنگ و تاریخ ایران و جهان، سوابق طولانی او در مبارزهی سیاسی در ایران و حتی شرکت داوطلبانهی او در ارتش فرانسه، به عنوان افسر توپخانه، بهنگام حملهی ارتش نازی به خاک فرانسه، و شرکت در نهضت مقاومت فرانسه در دوران تسلط نازیسم، و از سوابق خاندان او در مبارزات تاریخی برای احیاء مشروطیت (نقش پدرش ملقب به سردار فاتح بختیاری در نبرد با قزاقان لیاخوف، نقش تاریخی پدر بزرگ مادریش صمصام السلطنه ی بختیاری رهبر جنبش بختیاری و اصفهان در مقدمات فتح تهران، نقش عموی بزرگ مادریاش سردار اسعد بختیاری در فتح تهران در برابر بریگاد قزاق لیاخوف بیاطلاع بود، و از ارادهی آهنین وی چیزی نمیدانست، با داوری سطحی از روی ظواهر، «به واشنگتن نوشت که بختیار را فردی خیالپرداز (دون کیشوتی) بیش نمیداند که پس از بازگشت آیتالله خمینی، سیل انقلاب، او و دولتش را با خود خواهدبرد۲.»
سالیوان میگوید: «از گفتوگوهای خود با شاه اینگونه استنباط کردهبودم که بختیار بیشتر نقش یک محلل را برای خروج قانونی شاه از کشور بازی میکند، اما از مذاکرات خود با بختیار در کمال شگفتی به این نتیجه رسیدم که او خود را در نقش دیگری میپندارد۳.»
سالیوان همچنین با مأموریت ژنرال هایزر در انتقال وفاداری نیروهای مسلح از شاه به بختیار مخالفت میکند، زیرا این کار را موجب برخوردهای تخریبی بین نیروهای مسلح و «انقلابیون» میداند!
وی در گزارش خود به واشنگتن مینویسد این درست آن چیزی است که باید بتوانیم از آن اجتناب کنیم. این کار به تجزیهی نیروهای مسلح و نهایتاً تجزیهی ایران منجر میشود که دقیقاً مخالف منافع آمریکا است.
به نظر سالیوان، ایران پس از به قدرت رسیدن خمینی و استقرار جمهوری اسلامی در جهت دموکراسی «پیش خواهدرفت.» و جالب اینکه در همین حال تلاش سالیوان برای خروج آمریکاییان از ایران همچنان ادامه دارد.
به گفتهی سخنگوی وزارت خارجهی آمریکا، «از دو ماه پیش تاکنون سیهزار آمریکایی ایران را ترک کردهاند و دوازدههزار تن دیگر از آنان نیز تا چند روز دیگر از ایران عزیمت خواهندکرد.»
ویلیام سولیوان، آخرین سفیر آمریکا از سال ۱۳۵۵ تا ۱۳۵۷ بر سر کار بود و پس از رفتن از ایران خاطرات خود را بهعنوان «مأموریت در ایران» منتشرکرد.
ـ موضوع کنارهگیری ﻣﺣﻣﺩرضا شاه
و نحوههای مورد نظر آن
از دید مقامات دولت آمریکا
در به قدرت رسیدن خمینی مراکز و شخصیتهای مختلف دولت آمریکا نقشهای متفاوتی داشتند. از طرفی گفتهمیشود که در کفرانس گوادلوپ، پس از اطلاع حاضران از حدت بیماری ﻣﺣﻣﺩرضا شاه، رییس جمهور آمریکا نیز از او قطعامید میکند. در بخشهای پیشین نشان داده بودیم که این اعا پایهی درستی ندارد. اما، در هر حال، نه این عامل و نه کوششهای ابراهیم یزدی برای جلب اعتماد دولت آمریکا نسبت به نیات «آزادیخواهانهی» خمینی و گزارشهای فرستادههای آن دولت به پاریس برای دیدار با خمینی، به معنی موافقت نهایی پرزیدنت کارتر با رسیدن خمینی به قدرت نبود. در کاخ سفید، میان متصدیان امر، رییس جمهور جیمی کارتر، از یک طرف، سیروس وَنس وزیر خارجه از طرف دیگر، و نیز زبیگنیو برژینسکی مشاور رییس جمهور در امور امنیتی ، سه نظر متفاوت در این باره وجودداشت که تازه نظر سفیر آمریکا در تهران، ویلیام سالیوان نیز با هرسهی آنها بکلی متفاوت بود. بطور خلاصه تصمیمات کارتر که باید از طریق سالیوان از یک سو و با اعزام ژنرال هایزر به تهران از سوی دیگر عملی میشد دایر بر این بود که با خروج پادشاه از کشور امور سیر قانونی خود را طیکند، بدین معنی که ارتش از دولت قانونی پشتیبانی کرده بخصوص از اقدام به کودتا خوددارینماید. اما، از میان این دو نفر نخست، سفیر کبیر آمریکا، چنان که از نوشتههای خود او در کتاب خاطراتش دربارهی این دوران برمیآید، درست برخلاف همهی رهنمودهای کاخ سفید و در جهت تشخیص کوتهنظرانهی شخص خود او که ناشی از نادانی کامل نسبت به کشور ایران، تاریخ، جامعه، فرهنگ، مردم و رهبران سیاسی آن بود، عملکرد. خواهیمدید که، در میان بیگانگان، او در به قدرت رسیدن خمینی و دارودستهاش بزرگترین نقش را داشت.
بطوری که اسناد مختلف، بویژه اسناد آزادشدهی وزارت خارجهی آمریکا در دو دههی اخیر نشان میدهد، پرسش دربارهی اینکه کنارهگیری پادشاه به مصلحت ایران است یا نه از هفتهها، بل ماهها پیش از کنفرانس گوادلوپ، میان رهبران آمریکا در کاخ سفید مطرح شدهبود. در حالی که بر سر درستی یا نادرستی چنین تصمیمی از طرف پادشاه و نقش آمریکا در اخذ این تصمیم میان مشاوران رییس جمهور وحدت نظر نبود، جیمی کارتر در آستانهی این کنفرانس بود که به یک چنین نتیجهگیری متقاعدشد. اما همچنین دربارهی این که در صورت چنین تصمیمی جای خالی پادشاه را که تا آن زمان همهی قدرت را در دست داشته چه میتوانست پرکند اختلاف نظر میان آنان عمیق بود. یک نقطهی نظر دایر بر این بود که، چنان که پادشاه نیز یک بار با تردید قصد خود به آن را برای سفیر آمریکا بیان داشته بود، باید شورشگران بهسختی سرکوب گردند، و آرامش از این راه برقرارگردد. نظر دیگری نیز، بطور خلاصه این بود که با میانجیگری میان سران ارتش و سران دینی (نمایندگان خمینی) ترتیبی بوجودآید که آرامش برقرارگردد و ارتش بتواند به عنوان ضرورتی برای حفظ منافع آمریکا، در کنار یک حکومت «اسلامی» به حیات و موجودیت خود ادامهدهد! اما شخص کارتر بیشتر متمایل به این بود که کار از طریق قانونی، از راه تماس با سران مخالفان قدیمی و تشکیل مرجعی قانونی، یک شورای موقت یا یک دولت، برای ادارهی کشور به پیش رود. هوادار نظریهی اول ـ سرکوب ـ زبیگنیو برژینسکی مشاور رییس جمهور در امور امنیتی بود. هوادار اصلی نظریهی دوم بالا، یعنی تفاهم با رهبران مذهبی مخالف (همکاران خمینی)، ویلیام سالیوان سفیرکبیر آمریکا در تهران بود. کارتر در نظریهی خود دربارهی راه قانونی در میان همکارانش تا حدی تنها بود.
در یک سند آزادشده در ۱۴ نوامبر ۲۰۱۳ میخوانیم:
«کارتر پیش از دیدار با همتایان اروپاییاش، در جلسهی رسمی شورای امنیت ملی آمریکا در واشنگتن، به این نتیجه رسیدهبود که شاه به پایان خط رسیدهاست۴.»
«بنابر صورت جلسهی نشست این شوراـ در روز سوم ژانویه ۱۹۷۹ (۱۳ دیماه ۱۳۵۷) ـ کارتر نگران از دست رفتن متحد استراتژیک خود نبودهاست. او به مشاورانش میگوید که بعد از رفتن شاه مجلس ایران میتواند منشاءِ ثبات در کشور باشد و یک ایران “حقیقتاً غیرمتعهد” که به هیچ بلوک از بلوکهای قدرت جهانی وابستگی نداشته باشد “نباید برای آمریکا ناکامی تلقیشود”۴.»
اما مذاکرات رهبران شرکتکننده در گوادلوپ، که از فردای پنجشنبهی چهارم ژانویه به آنجا وارد میشدند در جمعهی پنجم، فردای آن روز، آغاز میشد و در ابتدا به اموری جدا از موضوع ایران اختصاصداشت. مسئلهی ایران جزو موضوع «نقاط آشفته» بود که رسیدگی به آنها از صبح شنبه آغازمیشد. برابر سندی که از دیدار گوادلوپ منتشرشده میدانیم که کارتر مسئلهی ایران را در حاشیهی این اجلاس مطرح کردهاست. بنا بر این سند: “پرزیدنت کارتر موضع آمریکا را [چنین] بیان کرد. این که ایران، منبع مستمر صادرات نفت به کشورهای غربی، مصون از سلطهی خارجی و نیز در عرصهی داخلی مترقی باشد.”کارتر خاطرنشان کرد که” اوضاع به مرحلهای رسیده که بعید است ماندن شاه در ایران به حل بحران کمک کند۵.”
اما، مقدمات رسیدن به این نظر از چند ماه پیش تر فراهمشدهبود. برابر سند مورد استناد بیبیسی، که در بالا بدان اشاره شد، «روز نهم آبان ماه ۱۳۵۷ (اکتبر ۱۹۷۸) ژنرال ویلیام ادوم، دستیار نظامی برژینسکی به او میگوید که «آمریکا باید فرض را بر این بگذارد که سناریوی سقوط شاه محتمل است و ببیند برای تأمین امنیت جانی حدود ۶۰۰۰۰ شهروندش در ایران، ادامهی دسترسی به نفت ایران، و آیندهی قراردادهای تسلیحاتیاش چه بایدبکند.»
بنا به اسناد آزاد شدهی وزارت خارجهی آمریکا، نقل شده از سوی بی بی سی، «یکی از دولتمردان آمریکایی که در قبولاندن ضرورت کنارهگیری شاه در واشنگتن نقش مهمی ایفاکرد جورج بال، دیپلمات کهنهکار بود که کارتر با وخیمتر شدن وضعیت او را مأمور بررسی اوضاع ایران کردهبود.
«روز چهارشنبه ۱۳ دسامبر ۱۹۷۸ (۲۲ آذر ۱۳۵۷) شورای امنیت ملی آمریکا تشکیل جلسه داد تا جورج بال گزارش خود را ارائه کند.
«او میگوید: “شاه باید برود. او باید برود در تلویزیون ظاهر شود و بگوید که صدای مردم را شنیده… این اشتباه است که خودمان را خیلی محکم به شاه ببندیم. ما زیادی از او حمایت میکنیم*.”
جورج بال تأکید میکند که حمایت ظاهری از شاه در شرایطی که ارتش پشت اوست به سود آمریکاست زیرا “چنین سیاستی به رهبران عربستان سعودی اطمینانخاطر میدهد.”
«راه حل جورج بال برای آرام کردن اوضاع ساده بود: شاه از صحنه کنار برود و قدرت به یک “شورای افراد سرشناس” با اختیارات واقعی منتقل شود تا اعضای دولت مورد قبول مخالفان را انتخابکند.»
«چهار روز بعد – ۱۷ دسامبر ۱۹۷۸ (۲۶ آذر ۱۳۵۷) – فهرست بیستوششنفرهی نامزدهای احتمالی “شورای افراد سرشناس” تهیه شدهبود. فهرست به تهران فرستادهمیشود تا سالیوان نظر شاه را دربارهی آن جویا شود. آیتالله حسینعلی منتظری، آیتالله کاظم شریعتمداری، محمود طالقانی، شاپور بختیار، ﻣﺣﻣﺩ درخشش، مهدی بازرگان و عبدالکریم لاهیجی جزء کاندیداها [پیشنهادها] بودند.»
«به نظر میرسد شاه هیچگاه فهرست را ندیدهباشد. سفیر آمریکا دوشنبه ۱۸ دسامبر ۱۹۷۸ (۲۷ آذر ۱۳۵۷) وقتی به ملاقات شاه میرود خبردار میشود که او مخالف دیرین خود، غلامحسین صدیقی، استاد جامعهشناسی دانشگاه تهران و وزیر کشور در دولت ﻣﺣﻣﺩ مصدق را مأمور تشکیل دولت کردهاست. شاه همچنین به سالیوان میگوید که به میانجیگری آمریکا نیازی نیست زیرا مخالفانی که در پی سرنگون کردنش هستند فکر خواهندکرد که واشنگتن آماده است نقشی پایینتر از یک پادشاهی مشروطه را برای وی بپذیرد۶.»
و سفیر آمریکا در ایران، سالیوان که به تصور خود در جستجوی بهترین راه حفظ منافع آمریکاست، از این هم جلوتر میرود. بنا به همین منبع روز ۱۸ آبان ماه، ۹ روز پس از آن تاریخ است که وی این پیام مهم را به واشنگتن میفرستد که «کار شاه تمام است و مصالحهی ارتش و آیت الله خمینی و تأسیس جمهوری اسلامی تنها راه حل بحران و حفظ منافع آمریکاست۷.» [ت. ا.]
نگاه سالیوان به هواداران خمینی
او نگاه خود به نیروهای حاضر در صحنه را، که در نوشتن آن پیامهایش به کاخ سفید مبنای اندیشهاش بوده، چنان شرح میدهد که گویی شیفتهی آنان شده بوده، حالتی یادآور آنچه به «سندروم استکهلم» (Stockholm syndrome) معروف است، پدیدهای که حاکی از سمپاتی گروگان نسبت به گروگانگیر است. با هم بخوانیم.
«بیشتر کارهایشان زیر نظر شبکهای از آیتالله و ملا صورت میگرفت که در رأس آنها دو فقیه بنامهای آیتالله بهشتی و آیتالله طالقانی قرار داشتند که در میان آیتاللههای ایران بطور مسلم جالب ترین به نظر میرسیدند.» [؟؛ ت. ا.]
«هردوی آنها مردانی بودند هوشمند، آموزشدیده (تحصیلکرده) که دانشگاهی را هم گذراندهبودند (؟!) و از جهان خارج هم چیزهایی دیدهبودند. بویژه بهشتی که درجهای را هم در دانشگاه توبینگن، در آلمان، کسب کردهبود (بدون مأخذ)، به جنبههایی از سکولاریسم ذیعلاقه بود که از انقلاب مورد نظر آیتالله خمینی فراتر میرفت (!). بهشتی ۸ سال در هامبورگ اقامت داشت و ریاست مرکز اسلامی آن را بر عهده داشت.در این مدت وی نه تنها به کسب تربیتی غربی دست یافت (؟) …»
افزون بر این چهرههای مذهبی، شبکهای از هواداران آیتالله نیز گرد مهدی بازرگان، امیرانتظام، و ناصر میناچی، رهبران جبههی (نهضت) آزادی متشکل بودند. …» « در تهران بخش سیاسی ما فعالانه با نهضت آزادی بهرهبری مهدی بازرگان در تماس بود و از برخورد آنان نسبت به انقلاب اطلاعات دقیقی داشت. در همین جریان ما از طریق یکی از مأموران وزارت خارجه که پیش از آن در تهران مأموریتی میداشته و فارسی میدانست، و من خواستم تا به ایران بازگردد تا به ما در گسترش روابط با انقلابیون یاری رساند، با آیت الله بهشتی رابطهی مستقیم برقرارکردهبودیم. از دید ما این دو نوع افراد هر دو شخصیتهای جالبی بودند که، به رغم اینکه ما با شاه و رژیم او پیوند نزدیک داشتیم در حالی که آنها میخواستند سرنگونش سازند، بطور کلی نسبت به ایالات متحده نظر مثبتی داشتند. چنین بهنظر میرسید که در نظر آنان مهمترین خطری که آیندهی ایران را تهدید میکرد از جانب اتحاد شوروی بود و ایالات متحده بهرغم همبستگی نزدیکش با شاه نیرویی در جهت اصلاحات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی به سود ملت ایران بوده است (!). ما هیچگاه اطمینان نداشتیم که برداشتی که به ما ارائه میدادند، در پیروانشان نیز، بویژه گروههای رادیکال جوانانی که آنهمه فعالیتهای مخالفان را در خیابانهای شهرهای اصلی ایران رهبری میکردند، بازتاب داشت. در برابر همهی این گرایش های درگیر، من کوشیدم تا برآوردی عینی از اوضاع بهعمل آورم و راه عمل خاصی را که ایالات متحده باید برای حفاظت از منافع خودمان در ایران، در پیش بگیرد، تعیین کنم۷.»
« اندکی پس از اینکه ژنرال ازهاری سمت نخستوزیری را اشغال کرد من به این نتیجه رسیدم که، در واقع، این دولت نظامی آخرین بخت شاه برای بقاء اوست. و نیز اینکه اگر او در برقراری نظم و قانون شکست بخورد، و در بکارانداختن تولیدات صنعتی در کشور ناکام بماند، پیروزی انقلاب اجتنابناپذیر خواهدبود و ما ناچارخواهیمبود با نتایج این واقعیت روبرو شویم. در تاریخ ۹ نوامبر ۱۹۷۸ پیامی به کاخ سفید فرستادم که طی آن برخی از این ملاحظات اساسی را، همراه با توصیههایی دربارهی سیاست ایندهی دولتمان، مطرح ساختم۸.»
«گفته شده است که خمینی نخستین بار اصطلاح جمهوری اسلامیرا در تاریخ ۲۲ مهرماه همان سال، در پاریس در پاسخ به این پرسش روزنامهی فرانسوی فیگارو که “چه رژیمی را میخواهید جانشین رژیم کنونی کنید”، به کار بردهبودهاست. اظهار نظرهای نقل شده از سالیوان نیز در دورانی اندکی پس از این تاریخ چندان ازاین اعلام خمینی دور نیست۹.
او در کتابش دربارهی یاداشت ۹ نوامبر خود برای کاخ سفید با عنوان «اندیشیدن به نااندیشیدنی» از جمله مینویسد: «من دربارهی دولت نظامی ازهاری نوشتهبودم که آن آخرین شانس شاه برای بقاء است. اگر نتواند قانون و نظم را بازگرداند و تولید صنعتی را در کشور برسرپانگهدارد، پیروزی انقلاب اجتناب ناپذیر است و ما باید بتوانیم با نتایج این واقعیت روبروشویم.» و از مضمون آن چنین نقل میکند: «برخی کلیشههای پایهای دربارهی ایران را یادآوری و این را که چگونه باید دگرگون شوند بررسیکردم. به عنوان نمونه، این تصور مرسوم را که ثبات در ایران بر دو پایهی پادشاهی و مذهب شیعه قراردارد یادآوریکردم.» [ت. ا.]
بعد این «نظریه»ی «جامعه شناختی» خود را ارائه میدهد که در پانزده سالهی گذشته پایهی دینی جامعه پایهی سلطنتی آن را به شدت تحتالشعاع خود قراردادهاست. و اضافه میکند که دگرگونی در سویهی دینی آشکار است اما باید دید سویهی سلطنت دچار چه وضعی شدهاست. سپس از کاهش شدید هواداران شاه، و این که تنها نقطهی اتکاءِ او نظامیان اند بطوری که موضوع دیگر زبانزد همهی ناظران امور ایران شده، میگوید. و از اینجا به این «کشف» مهم میرسد که «ما باید رابطهی بالفعل و بالقوه میان نظامیان و سران دینی را مورد بررسی قراردهیم.» آنگاه پس از طرح دو احتمال غلبهی عامل نظامی بر عامل دینی، یا ناکامی آن در تحقق این منظور، و بی آن که از عامل سومی به نام ملت ایران سخنی در میان باشد، نتیجه میگیرد که در صورت دوم باید «نتایج ایجاد تفاهمی میان این دو نهاد برای منافع دولت آمریکا را درنظربگیریم.» و میافزاید «نتیجه گرفتم که چنین تفاهمی، میتواند… برای ما اساساً رضایتبخش باشد.»
سپس، با ذکر این مقدمه که «علاوه بر پادشاه باید عدهای از سران سطح بالای ارتش نیز کشور را ترک کنند و فرماندهان جوانتری از سطح پایین تر جای آنان را بگیرند»، به این بخش از تخیلات خود بال و پر میدهد که اگر چنین شود آنگاه «آیت الله خمینی هم، با دوری جستن از انتخاب امثال ناصر و قذافی، برگزیدن بازرگان در رأس گروهی میانهرو را ترجیح خواهدداد» و «با انجام یک رشتهی منظم انتخابات و تشکیل یک مجلس مؤسسان به کشور یک قانون اساسی، و شاید هم یک پارلمان میدهد» . توهمات او در این یادداشت تا اینجا پیش میرود که بگوید « رهبری دینی، شامل خمینی، چنین توافقی را خواهدپذیرفت زیرا این وضع هدف های اصلی آنها را، که برکناری شاه، دوری جستن از خونریزی و برخورداری آنها از نیروهای مسلحی آماده برای برقراری قانون و حفظ نظم در خدمت نظام جدید است، تأمین میسازد۱۰.»
بنا به تصور او این راه حل «مانع از هرجومرج میشد…» و «گرچه بهخوبی وضعی که میتوانستیم با بودن شاه انتظارداشتهباشیم نبود اما بطور قطع از این که یک انقلاب زهواردررفته در پی داشتهباشد و نیروهای مسلح از هم پاشیدهگردد، بهتر بود۱۰.»
او اذعان می کند که در دسامبر ۷۸ به یک هیأت نمایندگی آمریکایی که رمزی کلارک و یک استاد پرینستون در میان آنها بودهاند، مشروط به اینکه گفتهاش در جایی بازگو نگردد، «برداشتی بدبینانه از اوضاع را بیان کرده و گفتهاست که بهنظراو احتمالا انقلاب بسوی موفقیت سیر میکند.» و اضافه میکند که «این نظر با نتیجهگیریهای خودشان نیز تطبیق میکرد زیرا علائق و جاذبهی خود آنان نیز خیلی ببیشتر متوجه انقلابیون بود تا معطوف به شاه۱۱.»
وی سپس اضافه می کند که، «در سفر گروه نامبرده به پاریس و طی اقدام برای ملاقات با خمینی، پروفسور پرینستون نتوانست از فاش کردن اظهار من خودداری کند۱۲.»
آنگاه می گوید «این بازگویی نظر من در ملاء عام سبب شد که کاخ سفید برای یادآوری سیاست دولت آمریکا در جهت پشتیبانی از شاه پیام تندی به من بفرستد و از من بپرسد آیا آنچه گفتهشده نقل قول صحیح از گفتههای من بودهاست. …این امر نیز سبب پیدایش تنشی در روابط سفارت با کاخ سفید شد ۱۳.»
او سپس از تقاضای ازهاری برای دیداری از او سخن می گوید و شرح می دهد که وی پس از خبر بیماری قلبی خود به او، شرحی نیز از خستگی و روحیهی ضعیف نظامیانی به او می دهد که در معابر عمومی برقراری نظم را بر عهده دارند و جز تیراندازی هوایی حق عمل دیگری ندارند. و اضافه می کند که ازهاری چگونه به او گفت «شما باید این را بدانید و به دولتتان نیز گوشزد کنید. این کشور از دست رفته زیرا پادشاه قادرنیست به تصمیم جدی بگیرد۱۴»
حال دیگر او آنچه را میخواست از زبان ازهاری نیز شننیدهبود و میتوانست آنجه مورد نظرش بود به واشنگتن گزارش دهد. میگوید:
«خصلت دراماتیک این دیدار و گفتگو سبب شد که من آن را عیناً با همان کلمات به واشنگتن گزارش دهم.» و میافزاید در پایان اضافه کردم که احتمالاتی که در گزارش ۹ نوامیر پیشبینی کردهبودم در حال وقوع است. دولت نظامی در مأموریت برقراری نظم شکست خورده است. سقوط شاه اجتنابناپذریر است. در نتیجه تصمیم گرفتم اقدامی را که در پیام ۹ نوامبرم توصیه کردهبودم و گفتگو با مخالفان ـ البته منظور نمایندگان خمینی است!ـ و نیروهای مسلح را آغازکنم به منظور کمک به آنها برای نیل به تفاهمی که مانع از آن شود که نیروهای نظامی از هم بپاشند. من در برابر پیامم پاسخی دریافت نکردم که در آن مرا از آنچه برای اقدام پیشنهاد کردهبودم، منع کنند. با اینهمه دو روز بعد با بهت و شگفتی بار دیگر این نغمهی آشنا بگوشم رسید که واشنگتن به پشتیبانی خود از شاه ادامه میدهد و در انتظار آن است که او بر اغتشاشات کنونی فائق آید۱۵.»
«روز بعد، هنگامی که شاه را دیدم و دربارهی بیماری ازهاری با او گفتگو کردم، از تکرار سخنان وی درباره ی ازدسترفتگی کشور خودداری کردم. اما، با توجه یه رفتار شاه، تنها توانستم با او در پارهای کلیات به توافق برسم. شاه دربارهی ضرورت یک جانشین برای ازهاری که به سبب بیماری ادامهی خدمتش ممکن نبود، به تفصیل سخن گفت. در این زمان وی ضرورت نرمشهایی در تبادل نظر با افراد مختلف اوپوزیسیون را پذیرفته بود ولی گفت باید بتوان یک رهبر سیاسی را یافت که بخواهد زیر بار وظیفهی سنگین نخستوزیری برود. معذلک با من از یک یا دو سیاستمداری که او فکر می کرد حاضر باشند به انجام این وظیفه روی آورند، نام برد.
یکی از آنها شاپور بختیار، یکی از وزیران دولت مصدق، از سران ایل بختیاری، و از رهبران جنبش سوسیال دموکراتها، شاخهای از جبهه ملی،بود(!). در فرانسه تحصیل کرده بود (educated) و به انجمن دوستی ایران و فرانسه آمدورفت داشت و تماسهای ما با او هم برحسب اتفاق ممکن بود۱۶.»
همانگونه که در فصل نخست این نوشته درباره ی شاپور بختیار به تفصیل نوشته بودیم، پایه های تربیت و تحصیل او زیر نظر پدرش در بختیاری، و اصفهان با پافشاری پدر به آموزش شعر و ادب فارسی، گذاشته شدهبود و پس از آن بود که برای ادامهی تحصیل به بیروت رفته پایاننامهی فرانسوی تحصیلات متوسطه موسوم به باکالورهآ را دریافت کرده بود. او در این دوران علاوه بر آموختن زبان های فرانسه و عربی مبانی آلمانی را که در اروپا آن را تکمیل کرد، نیز فراگرفت. پس از آن نیز زبان انگلیسی را آموخت.
سالیوان که دیدیم دربارهی، «تحصیلات» طالقانی و بهشتی تا چه حد راه اغراق میپیماید، دربارهی بختیار به گفتن اینکه «در فرانسه تحصیل کردهبود»، بصورتی که او را با فرهنگ کشورش بیگانه بنمایاند، بس میکند! برای اینکه اضافه کند «برداشت ما این بود که او در میان مردم هوادارانی ندارد و مهارت او در کار سیاسی به عنوان یک رهبر صفر بود۱۷.»
پرسش این است: زمانی که شاپور بختیار سیوچهارساله، رییس ادارهی کار آبادان، پس از چندین بار اعتراض به رییس انگلیسی پالایشگاه نفت در آبادان دربارهی وضع رقتانگیز کارگران ایرانی شرکت نفت و بیاعتناییهای نخوتآمیز او، سرانجام، روزی به دفترش رفت و در برابر گستاخی او به وی گفت اینجا ایران است و سپس میز کارش را به روی او برگرداند؛ و هنگامی که، بدنبال احضارش از طرف وزارت کار به تهران، کارگران آبادان با شور و هیجان و فریادهای پشتیبانی به مشایعت او رفتند، آقای سالیون کجا بود؟ اگر این پیروی و هواداری مردم نیست و از شم رهبری حکایت نمیکند پس چیست؟
هنگامی که بختیار سیوهشتساله به عنوان معاون وزارت کار در دومین دولت مصدق قانون بیمههای اجتماعی کارگران را نوشت و به تصویب مصدق رساند و به کفالت این وزارتحانه رسید، آقای سالیوان کجا بود؟
آیا بدنبال کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ (۱۹۵۳) که از طرف زاهدی پست وزارت کار به بختیار پیشنهاد شد و او با بیاعتنایی از پذیرفتنش خودداری کرده، بجای آن در تشکیل نهضت مقاومت ملی مشارکت کرد، آقای سالیوان، اگر هم بتازگی وارد وزارت خارجه شدهبود، کارش چه بود؟ در زمان میتینگ صدهزارنفری جلالیه که پرطنینترین سخنرانی آن از زبان بختیار شنیدهشد، آقای سالیوان شاید هنوز کنسول گمنامی بیش نبودهاست؛ همچنین زمانی که بختیار به عنوان نمایندهی هیأت اجرائی جبهه ملی ایران در دانشگاه تهران از محبوبیتی بینظیر در میان جنبش دانشجویی دانشگاه و دانشجویان کشور برخوردار بود، آقای سالیوان شاید در کشور گمنامی به کارهای کنسولی اشتغال داشت.
سالیوان و همکارانش اگر با همان علاقه و شیفتگی که درباره ی طالقانی و بهشتی تحقیقات مفصل کردهبودند، به گذشتهی سراسر مبارزهی بختیار نیز رجوع کردهبودند، بختیاری که البته گناه بزرگش همکاری با مصدق و هواداری از این «همدست حزب توده» ـ چنانکه از قول او قبلأ نوشتهبودیم ـ بود، آنچه، از دید سالیوان یک گناه کبیره شمردهمیشد، آنگاه سفیر کبیر ایالات متحده چنین یاوههایی را به ذهن راه نمیداد و با گستاخی در خاطراتش تکرار نمیکرد.
سرتاسر کتاب خاطرات این سفیر نشان میدهد که بدون پیشداوریهای عاشقوار او دربارهی افراد خمینی و پیشداوری منفی و جاهلانهاش درباره ی بختیار، که دسته ی اول را جری تر و گستاختر کردهبود و سران ارتش را نسبت به پشتیبانی آمریکا بدبین ساخت، کشور ما دچار فاجعه ی شومی که سرنوشت تاریکی را برایش رقم زد، نمی شد.
در بخش بیستودوم ـ ج ـ نتیجهی این شیوهی نگرش آقای سفیر محترم به مسأله را بطوری که در عمل او دیدهشده، خواهیمدید.
بخش بیستودوم
ـ ج
ـ تدارکات و ترتیبات سالیوان برای
ایجاد پیوند میان ارتش و نمایندگان خمینی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* به یاد داشته باشیم که پیش از این تاریخ محمـدرضا شاه خود در یک سخنرانی به تاریخ ۱۴ آبان ۵۷ وعده ی تغییراتی کاملاً اساسی در شیوه ی حکومت و اجرای کامل قانون اساسی را داده بود و از جمله گفته بود:
«ملت عزیز ایران! در فضای باز سیاسی که از دو سال پیش به تدریج ایجاد می شد، شما ملت ایران علیه ظلم و فساد بپا خاستید. انقلاب ملت ایران نمیتواند مورد تایید من بعنوان پادشاه ایران و بعنوان یک فرد ایرانی نباشد «…»
«من آگاهم که بنام جلوگیری از آشوب و هرج و مرج این امکان وجود دارد که اشتباهات گذشته و فشار اختناق تکرار شود. من آگاهم که ممکن است بعضی احساس کنند که بنام مصالح و پیشرفت مملکت و با ایجاد فشار این خطر وجود دارد که سازش نامقدس فساد مالی و فساد سیاسی تکرار شود و اما من بنام پادشاه شما که سوگند خورده ام که تمامیت ارضی مملکت، وحدت ملی و مذهب شیعه اثنی عشری را حفظ کنم، بار دیگر در برابر ملت ایران سوگند خود را تکرار می کنم و متعهد می شوم که خطاهای گذشته هرگز تکرار نشود، بلکه خطاها از هر جهت نیز جبران گردد. متعهد میشوم که پس از برقراری نظم و آرامش در اسرع وقت یک دولت ملی برای آزادیهای اساسی و انجام انتخابات آزاد، تعیین شود تا قانون اساسی که خونبهای انقلاب مشروطیت است بصورت کامل به مرحله اجرا در آید، من نیز پیام انقلاب شما ملت ایران را شنیدم»
اما برخلاف آنچه مورد نظر جرج بال در نقل قول بالاست از کناره گیری سخنی نگفته بود.
۱ – ویلیام سالیوان، مأموریت در ایران، به انگلیسی، ص. ۲۳۵.
-W.H. Sullivan,Mission to Iran, W. W. Norton & company, p.235, New York, London.
۲ – همان، ص. ۲۳۶.
-Idem, p.236
ضمناً در حد دانش او نیز نبود که دریابد که با بیان این تصور و آنچه در پی آن میکرد، دست به کاری میزد که «پیش بینی تحققبخش به خود» (prophéthie autoréalisatrice) مینامند. در جامعه شناسی این عنوان را به گفتارهایی میدهند که خود، بهصرفِ بیان، سبب تحقق حادثهای میشوند که آن را پیشبینیکردهاند. سالیوان با تکرار اینگونه پیشبینیهایش، پیشبینیهایی خوشبینانه نسبت دارودسته یخمینی و پیروزی آنها، و بدبینانه نسبت به آیندهی دموکراسی و دولت قانونی مشروطه، به عنوان سخنگوی دولت آمریکا در ایران، افکارعمومی را به یکی از دو قطب سوق میداد، و بویژه اتکاء سران ارتش نسبت به سیاست آمریکا را ضعیف و اذهان آنان را نسبت به آیندهی دولت قانونی بدبین می ساخت. و در نتیجه به تحقق آنچه که پیشبینی میکرد خود نیز کمک میکرد!
اما در حد دانش او نیز نبود که دریابد که با بیان آن تصورات و آنچه در پی آن میکرد، دست به کاری میزد که «پیش بینی تحققبخش به خود» (prophéthie autoréalisatrice) مینامند. در جامعه شناسی این عنوان را به گفتارهایی میدهند که خود، بهصرفِ بیان، سبب تحقق حادثهای میشوند که آن را پیشبینیکردهاند!
۳ – همان، ص. ۲۳۵.
–Idem, p. 235
۴ ـ بیبیسی، کامبیز فتاحی، ۲ ژوئن ۲۰۱۶ ـ ۱۳ خرداد ۱۳۹۵، آمریکا چطور از شاه قطع امید کرد.
۵ – پیشین.
۶ – پیشین.
۷ ـ ویلیام سالیوان، همان، ص. ۱۹۹.
W.H. Sullivan, Idem, p.199
۸ – ویلیام سالیوان، همان، ص. ۲۰۱.
W.H. Sullivan, Idem, p. 201
.
۹ صحیفهی نور، ج. ۲، ص. ۳۶.
یادآوری کنیم که در بالا نقل قول کامبیز فتاحی از گفتهی ژنرال ویلیام ادوم در روز ۹ آبانماه را دیدیم و باید بدانیم که بنا به همین منبع ۹ روز بعد بود که سفیر آمریکا در تهران پیام معروفش را به واشنگتن فرستاد؛ «این که کار شاه تمام است و مصالحه ارتش و آیتالله خمینی و تأسیس جمهوری اسلامی تنها راه حل بحران و حفظ منافع آمریکا است.» مقایسه ی دو تاریخ ۲۲ مهرماه (۱۲ سپتامبر) ، تاریخ گفته ی خمینی به فیگارو و ۱۸ آبانماه (۱۰ اکتبر)، ۲۶ روز بعد از آن، که گفته شده سالیوان نیز استقرار چنین رژیمی در ایران را پیشبینی کرده، نشان میدهد که شتاب سفیر آمریکا در تهران برای تأسیس این رژیم جدید در ایران، رژیمی که شاپور بختیار آن را «مجهول مطلق» نامید، از دستیاران خمینی در پاریس چیزی کم نداشتهاست!
با اینهمه رعایت کمال دقت و امانت در نقل قولها حکم میکند که بگوییم در نقل تلگراف ۹ نوامبر ۷۸ سفیر در کتاب خاطرات او، که، بالاتر در متن از او نقل شد، البته از تأسیس جمهوری اسلامی بهصراحت سخنی گفتهنشدهاست، اما خواهیم دید که وی در تصورات خود توهم نظامی قابل قبول برای همه را داشتهاست!
۱۰ ویلیام سالیوان، همان، صص. ۲۰۲.
-W.H. Sullivan, Idem, p. ۲۰۲.
۱۱ ویلیام سالیوان، همان، ص.۲۰۶ .
-W.H. Sullivan, Idem, p. 206
۱۲ ویلیام سالیوان، همان، ص.۲۰۷ .
-W.H. Sullivan, Idem, p. 207
۱۳ پیشین.
–Idem.
۱۴ همان، صص. ۲۱۲ـ۲۱۱.
–Idem, p. 211-212
۱۵ پیشین.
–Idem.
۱۶ همان، ص. ۲۱۳.
–Idem, p. 213
۱۷ پیشین.
–Idem.
Comments
علی شاکری زند: برگهایی از زندگی سیاسی دکتر شاپور بختیار-بخش بیستودوم(ب) — بدون دیدگاه
HTML tags allowed in your comment: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>