شما به «مادر» چی میگید؟
.
بمناسبت روز جهانی زبان مادری
یادم نمی آید که مدرسه را شروع کرده بودم یا نه. در آن دوره کودکی ام مادربزرگم قصه ای را برایم تعریف می کرد که خیلی دوست داشتم. نمی دانم از کتابی خوانده بود یا شنیده بود. چون مناسب روز جهانی زبان مادری دیدم برایتان تعریف می کنم.
شما به «مادر» چی میگید؟
یه روز آقا بُزه که بسیار جهان دیده و دانا بود تصمیم می گیره بچه های تمام حیوانات جنگل را جمع کنه و خواندن و نوشتن یادشون بده. وسط جنگل، کنار برکه ای که کمتر درخت داشت را مناسب دید و همانجا کلاسش را دایر کرد.
بچه ها با شوق و علاقه هر روز به مدرسه می رفتند و مشق هایشان را همیشه به موقع انجام می دادند. بعداز چند ماه خواندن را یاد گرفتند و مدتی بعد حروف الفبا را هم می توانستند بنویسند. یه روز آقا بُزه که خیلی از پیشرفت کارش راضی و خوشحال بود گفت بچه های عزیز امروز می خواهم که یکی یکی بیایید پای تخته و بنویسید «مادر».
توله خوک رفت و نوشت : خوو
غیر از آقا بُزه همه خندیدند.
توله پلنگ نوشت: میو
باز هم بچه ها خندیدند
بُزغاله نوشت: بع
بره نوشت: مع
گوساله نوشت: مووو
توله گرگ نوشت: هوووو
خلاصه تمام کلاس به نوبت کلمه مادر را رو تخته نوشتند و هربارهم بقیه بچه ها خندیدند.
آقا بزه دستی به ریش دراز پروفسوری اش کشید و رو به بچه ها که هرکدومشون فکر میکرد بقیه غلط نوشتند گفت: آفرین بچه های عزیزم، به همه تان نمره بیست می دهم. چون همه تان کلمه «مادر» را بزبان خودتان درست نوشتید.
رضا اشکوری
*****
فارسی شکره
موكه سر در بيابونم شو و روز سرشك از ديده بارونم شو و روز
نه تب ديرم نه جايم مى كند درد هميدونم كه نالونم شو و روز
—-
خداوندا موبيزارم ازين دل شو و روزان در آزارم ازين دل
زبس ناليدم ازناليدنم تنگ زمو بستان كه بيزارم ازين دل
هروقت اين ترانه ها را می خوانم فکر می کنم باباطاهر داشت شعر گيلکی می سرود نه فارسی. از روستای ما تا بخشی که مدرسه می رفتيم حدود پنج کيلومترفاصله بود. تمام فرق گيلکی ما با گيلکی بخش مزبور شايد کمتر از ده تا کلمه باشد. اما همين ده کلمه کافی بود تا سال اول که مدرسه را شروع کرديم کلی با هم دهاتی هامون به گيلکی شان بخنديم. برجه (بيرون) رو می گفتند درگاه, خو کتاب (کتاب خودم) را می گفتند خوشته کتاب و چندتا فرق ديگر. البته بچه های آن بخش هم کلی به گيلکی ما می خنديدند. اما خنديدن مان به قصد تمسخر و توهين به گويش همديگر نبوده و بخشی از بازيگوشی های کودکانه ی مان به حساب می آمد. ما فکر می کرديم زبان ما قشنگ ترين و شيرين ترين زبان عالم هست و هنوز هم همينطور فکر می کنيم. من فکر می کنم همه مردم اين کره خاکی در مورد زبان شان همين طور فکر می کنند. فارسی برای فارس ها شکره, ترکی برای ترک ها عسله و عبری برای يهود ها قنده … و زبان گيلکی هم برای ما گيلکان مرباست، آن هم نه هر مربايی بلکه خوشمزه ترين و خوش طعم ترين مربا ها يعنی مربای بهار نارنج. بسيار طبيعی است که آدم فکر کند زبان مادری اش زيبا و شيرين است. مشکل آنجا شروع می شود که از ديگران که زبان ديگری دارند بخواهيم در مورد زبان ما همين نظر را داشته باشند و اصرار بيجا داشته باشيم که به آنها بقبولانيم (تحميل کنيم) که زبان ما شيرين , شکر , عسل, مربا و يا قنده. اين اصرار بيجا و نابخردانه رنگ و بوی قوم گرايی و بدتر از آن نژادپرستانه بخود خواهد گرفت و فاجعه است اگر این کار در رسانه ها ی عمومی و مراکز آموزشی انجام پذيرد. آن هم در مملکتی مثل ايران که متشکل از اقوامی است که به زبان های متفاوتی تکلم می کنند و هرکدام از اين اقوام از نطر حقوقی سهم مساوی در برخورداری از امکانات آموزشی و رسانه های عمومی و دولتی دارند که هميشه زير پا گذاشته شده است.
فارسی شکره، برمنکرش لعنت، اما اين را پيش خودتان نگه داريد، چون اگر اين مطلب را مدام در گوش من و هموطن ترک و کرد و بلوچ تکرار کنيد يشترين ضربه را به زبان فارسی می زنيد، زيرا تکرار آن، نوعی از توهين و تمسخر ديگر زبانها را در خود داشته و موجب عکس العمل هايی از جمله بايکوت زبان فارسی می شود. تعدادی از آشنايان آذربايخانی من حتی در موقع صحبت با من که گيلکم با اکراه به فارسی صحبت می کنند، گرچه اين پديده فعلا بصورت محدود فقط دربين روشنفکران مشاهده می شود اما بعيد نيست در آينده ای نه چندان دور عمومی تر شود.
در يک وبلاگ گيلکی خواندم که کلمه ايران ريشه اش گيلکی است. به گيلکی ايرا و ارا يعنی اينجا يا همينجا و ايران و اران می شود اينجاها و همينجا ها(سرزمين خودمان). درباره ی درستی يا نادرستی اين ادعا نمی توانم قضاوت کنم، اما چنانکه در نوشته ی “ما آريايی نيستيم” اشاره کردم زبان های ما نيز نتيجه ی اختلاط ها و آميزش زبانهای ملل و اقوام بومی و مهاجری است که نزديک به حداقل چهار هزار سال در تماس با هم بوده و رد و نشانه های تمام زبانهای منطقه را می توان در آنها مشاهده کرد. البته بديهی است که هرجا که مقاومت ها در برابر اقوام مهاجر شديدتر و استقلال نسبی در برابر اشغالگران بيگانه بيشتر بود مردمان آن ناحيه بهتر توانستند زبان قديمی( و احتمالن زبان مشترک بوميان ايرانی) خود را در برابر تهاجم و نفوذ زبان اقوام مهاجر و مهاجم چون عرب و ترک و مغول حفظ نمايند و گيلان و مازندران جزو مناطقی بودند که بيش از هرجای ايران توانستند استقلال خود را در مقابل تهاجمات حفظ کنند.
چنانکه در جدول زير می بينيد بسياری از کلمات که زمانی در تمام ايران استفاده می شد و در فارسی امروز کلمات ترکی و عربی جايگزين آنها شدند کماکان در شمال ايران متداول بوده و استفاده می شوند. البته اين ليست کامل نبوده و می توان صدها کلمه ديگر را به آن افزود که مستلزم صرف وقت و انرژی بسياری است که فعلا در دسترسم نيست. اما اگر گيلکان عزيزی هستند که بيشتر در اين مورد کار کرده اند می توانند اين ليست را تکميل کنند
رضا اشکوری
در جدول زير کلماتی که در فارسی امروز متداول بوده و ريشه عربی دارند بصورت (ع) و کلمات با ريشه ترکی بصورت (ت) مشخص شده اند
گيلکی | پهلوی و فارسی قديم | آنگونه که امروز در فارسی متداول است |
اسرو | در اوستا و سانسکريت اسرو | اشک |
اوشان | اوشان / ushan | ايشان |
اشماردن | eshmartan | شمردن |
برم | baram | چوب بست |
پاچين / پارچين | پاچين / پارچين | پيراهن بلند زنانه |
تش | تش | آتش |
تش کله | تش کله | اجاق(ت) |
تورنگ | تورنگ | قرقاول(ت) / تذرو (ع) |
تاشن | tashitan | تراشيدن |
تيان | تيان | ديگ بزرگ/ پاتيل عشق چو مغز است و جهان همچو پوست عشق چو حلواست جهان چون تيان – (مولوی) |
جور | جور | بالا |
جير | جير | پايين |
چاشت | چاشت / chasht | نهار (عربی) |
خانی | xanik | برکه و آبگير چشمه ی آب زندگانی بود آب کوثر نه آب خانی بود – (نظامی) |
خُجير | خُجير | خوب و قشنگ بشاه جهان گفت زرتشت پير که در دين ما اين نباشد خُجير – (فردوسی) |
دال | دال / dal / dalman | عقاب(ع) |
دولچه | دولچه | سطل(ع) / دلو(ع) |
دار | دار / dar | درخت/ متاسفانه در فارسی امروز از دار تنها زمانی استفاده می شود که بالای آن سری بر باد رود |
ديم | ديم / dim | رخسار / صورت عنبرين خطی و بيجاده لب و نرگس چشم حبشی موی و حجازی سخن و رومی ديم – (فرخی) |
رشته | رشته / rashtak | نخ |
رمه | رمه / ramak | گله |
زردک | زردک | هويج |
زرج | زرج | کبک |
سوج | سوج | سوز بآهى گنبد خضرا بسوجم فلك را جمله سر تا پا بسوجم بسوجم ار نه كارم را بساجى چه فرمايى بساجى يا بسوجم – (بابا طاهر) |
سولاخ | Sulak | سوراخ |
کاس | کاس | چشم کبود / زاغ |
کش | کش / Kash | بغل (ع) / آغوش(ت)/ سينه بينداخت شمشير و ترکش نهاد چو بيچارگان دست بر کش نهاد – (سعدی) |
کشکرت | کشکرک | زاغ (ع) |
کومه | کومه | خانه کوچک/ پناهگاه |
کول | کول | چلاغ |
کرک | کرک / kark | مرغ خانگی |
کُرچ | کُرچ | مرغ آماده تخم گذاری |
کارتنگ / کارتن | کارتنگ / کارتن | عنکبوت (ع) |
کوکنار | کوکنار | خشخاش (ع) |
کرچنگ | karchang | خرچنگ |
کُماج | کُماج | نان خانگی |
کُرند | کُرند / korand | اسب حنايی رنگ |
کوکو | کوکو | فاخته (ع) |
کول | کول / کولی نيز بفارسی يعنی آبگير و تالاب | موج(ع) |
کُلش | کُلش | باقيمانده ی محصول درو شده در کشتزار |
گپ | گپ | حرف |
گردکان | گردکان | گردو |
گرمک | گرمک | طالبی |
لر | لر / lar | لاغر |
لته | لته | پارچه کهنه |
لچر | lachar | سمج (ع) |
مجيک | mejik | مژه |
مول | مول | حرام (ع) زاده |
نهلم | اوستا (آسمان به اهريمن): اكنون كه اندر آمدى پس تو را باز نهلم | نمی گذارم |
ور | Var | آغوش(ت) |
ور | در اوستا ور | نزد, جنب |
وارنگ | وارنگ | بادرنگ |
واران | واران | باران |
وچه | وچه / vachak | بچه |
وس | vas | بس |
وراز | وراز / viraz | گراز |
وشم | وشم | بلدرچين (ت) |
واشک | واشک | قرقی (ع) |
ورف | varf | برف |
ولگ | ولگ | برگ |
وره | varak | بره |
وس | vas | بس |
ورزا | ورزا | کاری |
هميشک | hamishak | هميشه |
آدرس وبلاگ نامبرده:
http://caspianous.blogspot.com/2006/05/blog-post.html
Comments
شما به «مادر» چی میگید؟ — بدون دیدگاه
HTML tags allowed in your comment: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>