غلامحسین ساعدی، زادروز
✍️ کانون نویسندگان ایران
غلامحسین_ساعدی با نام ادبی «گوهرمراد»، داستاننویس و نمایشنامهنویس و پزشک، ۲۴ دیماه ۱۳۱۴در تبریز زاده شد. همانجا تحصیل کرد و مدرک پزشکی گرفت و بعدها برای تخصص روانپزشکی به تهران رفت. اولین مجموعه داستانش به نام «خانههای شهر ری» را در ۲۱ سالگی منتشر کرد و تا واپسین روزهای زندگی در تبعید ادبیات و تعهد اجتماعی دغدغهی اصلی این نویسندهی پرکار بود.
او که نخستین نوشتههایش در سال ۱۳۳۲ منتشر شده بود با انتشار «چوببهدستهای وَرزیل» و «پنج نمایشنامه دربارهی انقلاب مشروطه» در ردیف نمایشنامهنویسان برجستهی ایران قرار گرفت. آثار فراوانی از داستان کوتاه، رمان، نمایشنامه، فیلمنامه و تکنگاری از او به جا مانده است. اقتباسهای سینماییِ کارگردانان حرفهای از برخی آثار ساعدی، به دلیل غنای تصویری و نگرش اجتماعی و نقادانهای که شاخص آثار اوست، در زمرهی موفقترین فیلمهای سینمای ایران جای دارد.
اواخر سال ۱۳۴۶، به دنبال ارائهی طرحی برای مقابله با سانسور، فکر تشکیل نهادی آزاد و مستقل برای نویسندگان شکل گرفت و در اردیبهشت ۱۳۴۷ غلامحسین ساعدی همراه چهلوهشت نویسندهی دیگر «کانون نویسندگان ایران» را بنا نهادند. او در نخستین هیئت دبیران کانون عضو جانشین و در سالهای ۱۳۵۸ و ۱۳۶۰ از دبیران اصلی بود.
دو تکنگاری «ایلخچی» و «خیاو» حاصل سفر ساعدی به آذربایجان و «اهل هوا» رهآورد گشتوگذارش در بنادر جنوب ایران است. «عزاداران بَیَل»، «ترس و لرز» و «آرامش در حضور دیگران» از شاخصترین آثار او در زمینهی ادبیات داستانی و «آی باکلاه، آی بیکلاه»، «دیکته» و «زاویه» از دیگر نمایشنامههای پرآوازهی اوست.
انگشت اشارت ساعدی در آثارش فقر و جهل را نشانه میرود همچنانکه در عرصهی اجتماعی با خفقان میجنگید و مطبش همیشه به روی تنگدستان باز بود. پایبندی او به «آزادی بیان و اندیشه بیهیچ حصر و استثنا برای همگان» از او شخصیتی ویژه ساخت که تا واپسین دم حیات، خواه زمانیکه در ایران گرفتار تعقیب و آزار و شکنجههای جسمی و روانی ساواک بود و خواه پس از آن که در دورهی مستبدان تازه به قدرت رسیدهی اسلامی مجبور به تبعید خودخواسته از وطن شد، با او باقی ماند.
دستاورد سه سال زندگی او در تبعید، شش شماره مجلهی «الفبا»ست که پیشتر در ایران منتشر میشد و در هر یک از سرمقالههای این مجله به آسیبشناسی وجهی از وجوه اختناق و سانسور در ایران پرداخته است. پنج داستان کوتاه، سه فیلمنامه و دو نمایشنامه و یک رمان ناتمام از دیگر کارهای او در تبعید است و این ورای آثاری است که در دست انجام داشت. در جایی گفته بود: «زبان فارسی، ستونِ فقرات یک ملت عظیم است. من میخواهم بارش بیاورم. هرچه که از بین برود، این زبان باید بماند.»
احمد شاملو در گفتوگویی با مجلهی «آدینه» میگوید: «آنچه از او زندان شاه را ترک گفت جنازهی نیمجانی بیشتر نبود. آن مرد با آن خلاقیت جوشانش پس از شکنجههای جسمی و بیشتر روحیِ زندان اوین دیگر مطلقاً زندگی نکرد، آهستهآهسته در خود تپید و تپید تا مُرد. درختی دارد میبالد و شما میآیید و آن را اره میکنید. شما با اینکار در نیروی بالندگی او دست نبردهاید بلکه خیلی ساده “او را کشتهاید”. اگر این قتلعمد انجام نمیشد هیچچیز نمیتوانست جلو بالیدن آن را بگیرد.»
به نوکردنِ ماه بر بام شدم با عقیق و سبزه و آینه
داسی سرد بر آسمان گذشت که پروازِ کبوتر ممنوع است
صنوبرها به نجوا چیزی گفتند و گزمگان به هیاهو شمشیر در پرندگان نهادند
ماه برنیامد
نام بلندش جاودان
Comments
غلامحسین ساعدی، زادروز — بدون دیدگاه
HTML tags allowed in your comment: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>