پادشاه توطئه گران رژیم تزاری،
فرزین خوشچین
آزِف، مامور دوجانبۀ پلیس تزاری حتی پس از مرگ نیز مرموز مانده است؛ تا کنون سرچشمۀ بسیاری از اطلاعات او ناروشن می باشد. حتی سنگ گور آزف نیز رمزآلود است، زیرا روی آن به جای نام، شمارۀ 446 نگاشته شده است. جاسوسان توطئه گر بزرگترین مشکلات را برای پلیس مخفی درست می کردند، زیرا هرگز نمی شد اطمینان داشت، که چنین کسی در «دو جبهه» کار نمی کند. یکی از اینگونه جاسوسان یِونو فیشِلِویچ آزِف بود، که همگان را، هم انقلابیان مبارز، هم پلیس تزاری را به سرگیجه دچار کرده بود.
آزف در سال 1869 در شهر لیسکُوُ Lyskovo، استان گرودنو Grodno، در خانوادۀ دوزندۀ بسیار فقیری متولد شد. پس از پایان دبیرستان، او در تجارتخانۀ کوچکی مشغول به کار شد. در سال 1892متهم به اختلاس پول یک تاجر اهل ماریوپول شد.
آزف در آلمان مخفی شد و در آنجا وارد پلی تکنیک کارلسروه شد. به منظور اینکه بتواند هزینه تحصیلات خود را بپردازد، نامه ای به روسیه و اداره پلیس می نویسد، که در آن خدمات خود را به عنوان یک خبرچین در مورد فعالیت های محافل دانشجویی مهاجران روسیه ارائه می دهد.
آزف با دریافت 50 روبل در ماه، به مهاجران اتحادیه انقلابیون سوسیالیست روسیه نزدیک شد.
گزارش های او توجه مقامات عالی رتبه را به خود جلب می کند و زووباتوف، رئیس پلیس امنیتی مسکو مراقبت از پیشرفت او را به عهده گرفت و پس از آنکه ازف تحصیلات خود را به پایان رساند و در سال 1899 به روسیه بازگشت، ترتیبی داد تا او یک کار مهندسی در مسکو بگیرد. ازف به محیط «اتحادیه سوسیالیست-انقلابیون» (اس-ارها) مسکو نفوذ کرد و بزودی در میان آنها دارای اتوریته شد.
آزف ماهرانه بازی دوگانه ای را انجام می دهد: هیچیک از طرفین به او مشکوک نیست. پس از کشف تمام رمزهای عبور و اسرار اتحادیۀ اس-ارها، ازف چاپخانه تومسک اتحادیه و سپس شماری از اعضای برجسته حزب سوسیالیست انقلابی را به پلیس مخفی تحویل داد.
آزف از سوء ظن بر کنار مانده و رهبر سازمان تروریستی حزب اس-ار گشته و به کاسۀ حزبی دست یافته بود، که او عمدتاً آنرا برای هدف های شخصی به کار می برد، ازف نقشۀ موذیانه ای را کشیده بود برای از بین بردن وزیر امور داخلی و.ک.پلِه وِه V. K. Plehve، که تزار به او اختیارات ویژه ای داده بود.
پلوه گزارشی را از یکی از ماموران پردرامد پلیس مخفی (اوخارانکا) ، با نام مستعار فیلیپُویچ دریافت کرده بود، که راسکین، برای ترور او نلاش می کند. اما وزیر گمان نمی برد، که جاسوس و سازمان دهنده تلاش برای ترور یک فرد است. فیلیپوویچ-آزف به اندازه کافی مراقب بود تا پلیس مخفی را در مورد جزئیات عملیات مطلع کند.
افزون بر این، در 19 ژوئن و سپس در 7 ژوئیه 1904، او گزارش داد، که تلاش برای ترور پلوه، که توسط شبه نظامیان برنامه ریزی شده بود، به تعویق افتاده است، زیرا افراد مناسب برای ان وجود ندارد. در صبح افتابی 28 ژوئیه 1904، نزدیک ساعت 9:30 صبح، کالسکه وزیر کشور، پلوه، که توسط دو اسب سیاه کشیده می شد، همراه با چندین درشکه و ماموران محافظ، در امتداد خیابان ایزمائیلسکی به سمت ایستگاه قطار فنلاند حرکت می کرد. چهار نفر در پیاده رو در فاصلۀ حدود 40 متری از رو به رو می آمدند. هرکدامشان چیزی را در روزنامه پیچیده و در دست داشت.
کمی دورتر مردی باریک اندام و کوتاه قد با چهره ای کشیده همه چیز را زیر نظر داشت. او رهبر عملیات بوریس ساوینکوف بود. سازماندهندۀ این حمله تروریستی، یونو آزف، در ورشو منتظر نتیجۀ این عملیات بود. ناگهان یکی از چهار مرد به جاده می پرد و چیز استوانه ای شکلی را پرتاب می کند. این بمبی است، حدود 12 پوند وزن دارد. همه چیز در عرض چند ثانیه اتفاق می افتد. همانگونه، که سازانوف، یکی از تروریست ها، بعدا به هم سلولی های خود گفت، یکی از لحظات به نظر او به ویژه وحشتناک، لحظه ای بود، که او از پنجره کالسکه ترس مرگ را در چشمان وزیر دید. سه نفر از تروریست ها موفق به فرار شدند و ناشناس باقی ماندند.
روز بعد، روزنامه های خارجی این حادثه را تیترهای درشت گزارش کردند. دربارۀ ازف، که والنتین نامیده می شود، به عنوان یک قهرمان صحبت می شود. رئیس سازمان شبه نظامی اکنون می تواند به اقدام خود ادامه دهد، اما باید بیش از حد محتاط باشد. از سه ترور بعدی، که توسط ازف سازماندهی شدند، دو مورد شکست انجامید. یکی علیه کنیاز بزرگ ولادیمیر، دیگری علیه نایب السلطنه کلیگلز. با این حال، تلاش برای ترور دوک بزرگ سرگئی، عموی تزار، موفقیت آمیز بود. کالیاف، قاتل دوک بزرگ، یکی از چهار شرکت کننده در حمله تروریستی 28 ژوئیه 1904 بود.
او بلافاصله دستگیر و به زودی اعدام می شود. پس از آن، آ.و.گِراسیموف، رئیس بخش امنیتی سن پترزبورگ، توجه ویژه ای به فعالیت های ماموران خود، بویژه فیلیپوویچ می کند، که نام او به طور مداوم در گزارش های مختلف ظاهر می شود، اما پلیس نمی دانست که چه کسی تحت این نام مستعار پنهان شده است. با وجود اینکه ممکن است عجیب به نظر برسد، هیچ پرونده ای در مورد فیلیپوویچ یا راسکین وجود ندارد. راچکوفسکی، رئیس سابق بخش خارجی پلیس امنیت، راز آزِف را در سال 1906 افشا می کند. گراسیموف سرانجام موفق به آغاز مبارزه با فیلیپوویچ-راسکین-ازف می شود. اما ازف نابغۀ خارج شدن از سخت ترین شرایط بود. در این باره گراسیموف بعدها در خاطرات خود نکته هایی را نوشت. مامور دوگانه راچکوفسکی را متهم می کند که به او کمک نمی کند بلکه او را به سرنوشت خود رها می کند.
یکی از افشاگریهای او باعث تحریک می شود. کشیش گئورگی گاپون یک انقلابی است و در عین حال یک مامور پلیس، که مدتی پیش بدون هیچ ردی ناپدید شده بود، در کلبه ای دورافتاده در نزدیکی سن پترزبورگ به دار آویخته شده پیدا می شود. این گزارش هیجان انگیز اتوریتۀ ازف را در محافل پلیس مخفی افزایش می دهد. اما او در مورد این واقعیت که گاپون به دستور شخص خودش کشته شد سکوت می کند. ازف اطلاعات مهم دیگری را ارائه می دهد. به گفته او، برای ترور تزار نیکلای دوم در رِوِل [نام قدیمی تالین، تا 1919] برنامه ریزی شده است. این ترور نیز بوسیلۀ خود آزِف برنامه ریزی شده بود. تلاش برای ترور شکست خورد. ازف نقشه دقیقی از مسیر مسیر تزار را در اختیار تروریست قرار داد، اما زمان را اشتباه گفته بود، از همین روی، قطار امپراتوری توانست بدون حادثه به رِوِل برسد.
رفتار آزف سوء ظن ولادیمیر بوورتسف را، که از سال 1888 در پاریس زندگی می کرد، برانگیخت. او با استفاده از روش بخش خارجۀ ادارۀ امنیت (اوخارانکا) یک سرویس ضد جاسوسی با کارکرد بسیار خوب برای انقلابیان سازماندهی کرده بود. بوورتِسف روابط دوستانه ای با افسران اوخارانکا و ماموران سابق پلیس ارتباط دارد.
پس از جمع آوری مقدار کافی از مدارک رسوا کننده، او آنها را در مجله خود “Byloe” منتشر می کند. او همان تاکتیک ها را، که مدت ها مظنون بازی دوگانه به کار می برده است، علیه خود او به کار می برد. روزی می رسد که بوورتسف می تواند اثبات کند ،که رئیس سازمان رزمی سوسیالیست رولوسیونرها در عین حال مامور پلیس مخفی است. آزف و راسکین بدون شک یک نفر هستند. گزارش بوورتسف باعث رسوایی می شود.
این سازمان شبه نظامی خواستار آن است، که بوورتسف به دادگاه داوری در پاریس آورده شود. اما او توانست شواهد غیرقابل انکاری در مورد روابط آزف با پلیس مخفی پیدا کند. او در دیدار با لوپووخین، مدیر سابق پلیس مخفی در المان، دانست، که آزف چه نقشی در قتل پلوه، وزیر کشور داشته است. و هنگامی که بوورتسف در مورد فعالیت های انقلابی مامور سابق خود به لوپووخین گفت، او تمایل به پنهان کردن اطلاعات در مورد کار ازف به عنوان یک نقطه پلیس را از دست داد و اظهارات خود را به پیام رسان سازمان شبه نظامی تایید کرد و بدینسان آزف را به طور کامل افشا کرد. محاکمه حزبی آزف در ژانویه 1909 در پاریس برگزار شد.
در اولین جلسه دادرسی، ازف هرگونه ارتباط با پلیس را رد کرد. ازف، که قول داده بود روز بعد برگردد، شب از پاریس فرار کرد. کمیته مرکزی حزب سوسیالیست انقلابی او را خرابکار اعلام کرد. اوخرانکا مجبور شد به آزِف دو هزار روبل برای هزینه های سفر و گذرنامه به نام نویمیر Neumeyer بدهد. در سال 1909آزِف-نویمیر در سراسر اروپا سفر کرد و با بازی در بورس اوراق بهادار پولدار شد. در ژوئن 1915، ازف توسط پلیس المان به عنوان شهروند یک کشور متخاصم دستگیر شد. تا دسامبر 1917 او در زندان موابیت بود و در آنجا سخت بیمار شد. او در 24 اوریل 1918 در بیمارستانی در برلین بر اثر نارسایی کلیه بستری شد و بزودی پس از آزادی درگذشت.
زندگی مامور دوگانه ازف حتی پس از مرگش یک راز باقی مانده است. بسیاری از منابع اطلاعاتی دولت، که او بدون شک در فعالیت های خود به کار می برد، هنوز مشخص نیست. حتی سنگ گور ازف یک رمز شماره ای است، زیرا هیچ نامی روی ان وجود ندارد، بلکه فقط یک لوح است، که شماره 446 بر روی ان نگاشته شده است.
در پایان مارس 1905، سازمانهای سوسیالیست-انقلابی (اس-ار) در مسکو و سن پترزبورگ شکست سختی را متحمل شدند. در عرض دو روز، استخوانبندی سازمان رزمی حزب سوسیالیست انقلابی دستگیر شد. ترور علیه مقامات تزاری و بازرسان سیاسی عملاً به نتیجه نرسید.
شکست سازمان رزمی بازتاب های جدی در کمیتۀ مرکزی حزب سوسیالیست انقلابی و جستجوی مداوم برای دلایل شکست را برانگیخت. مارکس مدتها پیش هشدار داده بود، که توطئه گران در تماس دائمی با پلیس هستند. جهش از توطئه گر حرفه ای به مزدور مامور پلیس بارها رخ می دهد، و توطئه گران اغلب بهترین مردان خود را به عنوان جاسوس، و جاسوسان را به عنوان قابل اعتماد ترین افراد می بینند.
این دقیقا همان چیزی است که در سازمان مبارزه اتفاق افتاد. بهترین افراد، که تاب تحمل سوء ظن ها را نداشتند، خودکشی کردند. اما عامل نفوذی و خرابکار از اعتماد بالایی برخوردار بود. سوء ظن به نیکولای تاتاروف افتاد. اما مظنون گفت که این شکست ها کار خود رئیس سازمان است، یعنی ازف، که با موفقیت ده ها بازرسی را گذرانده است. البته سخنان تاتاروف را باور نکردند. آیا نیکولای یوریویچ تاتاروف، عضو کمیته مرکزی حزب سوسیالیست انقلابی، نماینده بخش اوخرانکا بود؟ شاید بود. دست کم، اینگونه فکر می کردند. ادعای مارکس مبنی بر اینکه « جهش کوچک از یک توطئه گر حرفه ای به یک مامور پلیس اغلب انجام می شود» و این چیز معمولی را لئونید منشیکوف، کارمند گریختۀ ادارۀ پلیس به خارج از کشور، تایید کرد. در سال 1909 او بیش از 275 مامور مخفی اوخرانکا را، که در سازمانهای سوسیال دموکراتیک مسکو، سن پترزبورگ و سایر شهرهای روسیه فعالیت می کردند، برای انقلابیون کشف کرد. تاتاروف هم در میان آنها بود. اما سازمان رزمی منتظر تایید دیگری نشد و عضو خود را به آپارتمان نیکولای تاتاروف در ورشو فرستاد تا حکم اعدام را اجرا کند، که او آنرا در 22 مارس 1906 بدون شکنجۀ زیاد انجام داد.
در اکتبر 1905، کمیته مرکزی سوسیالیستهای انقلابی (اس-ارها) موقتاً ترور فردی را کنار گذاشت و سازمان رزمی را منحل کرد. با این حال، نخستین کنگرۀ حزب سوسیالیست انقلابی در ژانویه 1906 تصمیم گرفت تاکتیکهای تروریستی را ادامه دهد و سازمان رزمی بازسازی شد. اما تلاش برنامه ریزی شده او برای استولیپین انجام نشد. در پایان سال 1906، شبه نظامیان در نهایت به دلیل خروج ازف و ساوینکوف از سازمان بطور کامل منحل شدند. با این حال، ساوینکوف، نفر دوم این دو ستون ترور، قتل شهردار سن پترزبورگ، لائونیتس Launitz را سازماندهی کرد. گروه بمبگذاران بارها شاهکشی را در دستور کار قرار داده بود. اما به دلایل مختلف شکست خورد. در سال 1907 ساوینکوف تلاش کرد تا یک ترور نیکلای دوم، کنیاز بزرگ نیکولای نیکولایویچ و استولیپین را سازماندهی کند، اما در همان زمان دستگیر شد. در سال 1907 کمیتۀ مرکزی حزب بار دیگر شبه نظامیان را، و بازهم زیر رهبری یونو ازف گرد هم اورد، اما نتایج واقعی فعالیت های انها قابل مشاهده نبود. چرا؟ از انجا، که آنها بیهوده تاتاروف را باور نمی کردند – ازف همۀ برنامه های تلاش برای ترور را خراب کرد. او توسط ولادیمیر بوورتسف، عضو راستگرای نارودنایا ولیا، که به خاطر بسیاری از افشاگریهایش نفوذی ها مشهور شد، افشا شد.
و اما ازف چطور، ایا او از ابتدا نفوذی بود؟ نه اصلا. او در سال 1869 در نزدیکی گرودنو در خانواده یک خیاط محلی متولد شد. او از دبیرستان فارغ التحصیل شد، درس داد و در بنگاه داری کار کرد. او به عنوان روزنامه نگار در روزنامه روستوف کار می کرد. بلا پس انداز مقداری پول، او به المان رفت و در یک پلی تکنیک تحصیل کرد. اما بزودی پولش تمام شد و نامه ای به ادارۀ پلیس سن پترزبورگ نوشت و پیشنهاد جاسوسی از محافل انقلابی روسی را داد. اداره به او گفت، که چنین گزارشهایی را از کسان دیگر دریافت می کنند، اما آنها اماده کمک مالی به او هستند. آزف این نامه را با نام مستعار امضا کرد، اما خیلی زود کشف شد و ماموران روسی در آلمان توصیف کوتاه و دقیقی از توطئه گر آینده به این وزارتخانه دادند: «یونو آزف احمق نیست، بسیار زیرک است و ارتباطات گسترده ای میان جوانان یهودی مقیم خارج از کشور دارد … انتظار می رود، که او با حرص و طمع خود، وظیفۀ خود را بسیار ارزشمند خواهد دانست». هنگامی که ازف مدرک مهندسی برق را دریافت کرد، اوخرانکا به او پیشنهاد داد در مسکو مستقر شود و وعده کمک در تمام امور را نیز به او داد. با سفارشهای خارجی، آزف با رهبران «اتحادیۀ سوسیالیستهای انقلابی»، ارگونوف و دیگر اس-ارها آشنا شد. او اطلاعات را کم کم جمع اوری کرد، اما به زودی برای پلیس کافی بود تا چاپخانه SR در تومسک را تعطیل و منحل کند. و اس-ارها در آزف فرد قابل اعتماد جدید و مهمتر از همه، آدمی «ناشناخته» برای پلیس می دیدند. چرا ارتباطات پنهانی را به او نشان ندهند؟ به سفارش پلیس، او به خارج از کشور می رود و این را با شرایط خانوادگی توضیح می دهد. البته به او رمزهای عبور و ارتباطات داده می شود و یکی از اعضای کمیته مرکزی به نام سِلیووک، همراه او رفت. در برلین و پاریس، او با گوتز، گِرشوونی و چِرنوف دیدار کرد و او را با برنامه های تلاش برای ترور دولتمردان شناخته شده در آینده آشنا کردند. در همین حال، پلیس، پس از چند هفته صبر، آرگونوف را، که در پترزبورگ باقی مانده بود، دستگیر کرد.
پس از بازگشت، آزف پلیس را از تلاش قریب الوقوع برای ترور زووباتوف مطلع می کند، اما دربارۀ آماده سازی قتل اوبولِنسکی سکوت می کند، گِرشونی را به عنوان یک اس-ار درجۀ دوم توصیف می کند. اکنون یِونو تبدیل به یک مامور دوجانبه می شود. اگر او ماهانه 500 روبل از اداره پلیس دریافت می کند، پس از جایگزینی گرشونی به عنوان رهبر، چندین برابر بیشتر از کاسۀ حزب به جیب می زند. او در رستوران های گران قیمت غذا می خورد، بهترین انواع شامپاین را می خورد، کت خز لوکس پوشیده و با رقصندگان سوار کالسکه می شود. از یک سو، او خائن است، که ساوینکوف، سلِتوف، سِلیووک و دیگر اعضای برجسته حزب را به پلیس لو می دهد، و از سوی دیگر، او در شمار سازمان دهندگان قتل فرماندار کل، کنیاز بزرگ سرگئی الکساندروویچ تریوپوف است. همانگونه، که پیشتر گفته شد، این مامورعامل دوجانبه توسط ولادیمیر بوورتسِف، سردبیر مجله تاریخی “Byloe” افشا شد. او با مدیر سابق اداره پلیس لوپووخین، که دخترش بتازگی در لندن ربوده شده بود ملاقات کرد. بوورتسِف پیشنهاد کرد او را در برابر افشای نام عامل نفوذی بازگرداند. لوپووخین نام آزف را ذکر کرد، اما این افشای اسرار رسمی برای او پنج سال کار با اعمال شاقه هزینه داشت، که با تبعید به سیبری جایگزین شد.
عامل نفوذی به خارج از کشور فرار کرد، خانواده اش را ترک کرد، با معشوقه اش در کشورهای اروپا سرگردان بود و اغلب گذرنامه خود را تغییر می داد. او دارای کارگاه کرست دوزی بود و در بورس اوراق بهادار بازی می کرد. آزف در اوریل 1918 بر اثر بیماری کلیوی در بیمارستانی در برلین درگذشت.
افشاگری
در همین حال، کمپین علیه آزف، که توسط بوورتِسف آغاز شده بود، طبق معمول در حال گسترش بود. گام به گام، بوورتسِف شواهد را گردآوری کرده و پنهان کردن اتهامات خود را متوقف نمود. او دیگر تنها نبود.
شکست های سیستماتیک سازمان رزمی در همۀ چیزهای اصلی، که تصورش را می کرد، منجر به بازتاب غم انگیز در میان بسیاری از رهبران حزب شد. مسلم شد، که یک خائن در مرکز حزب وجود دارد و با روش استثناء کردن همه چیز، کسانی، که مسیر این استدلال ها را در پیش گرفتند، به آزف مشکوک شدند. پیش از این، همۀ این سوء ظن ها هیچ تاثیری بر موضع حزب ازف نداشت.
رهبران حزب سرسختانه از باور تمام اتهامات علیه او امتناع کردند و آنها را به عنوان “روده درازی های ابلهانه” توصیف کردند. آزف به رهبری کار رزمی حزب ادامه داده و عضو کمیته مرکزی شده بود. او به عنوان یکی از اعضای حزب، در اوت 1908 در کنفرانس حزب در لندن شرکت کرد.
این وضعیت بوورتسف را واداشت تا به سوی اقدامات قاطعانه تر حرکت کند. هنگامی که او از شرکت ازف در کنفرانس لندن مطلع شد، نامه ای به یکی از اعضای کنفرانس، دوست قدیمیاش ا. ل. تپلوف فرستاد و مستقیما ازف را به خیانت متهم کرد. کمیتۀ مرکزی از این نامه آگاه شد و سرانجام تصمیم گرفت از حالت منفعل خود خارج شده و بوورتسف را به دیوان داوری فرابخواند. سخن نه بر سر بررسی اتهامات بوورتسف علیه ازف، بلکه محاکمه بوورتسف به خاطر «تهمت» زدن به آزف بود. با اینهمه، تصمیم کمیته مرکزی با مقاومت شدید رهبران برجسته حزب، بویژه کسانی روبرو شد، که کم و بیش ارتباط نزدیکی با سازمان رزمی داشتند. مخالفان به رهبری ساوینکوف احتمال چنین محاکمه ای را توهین به افتخار سازمان رزمی می دانستند.
ساوینکوف، که بوورتسف را مرد صادقی می دانست، که تنها به این دلیل به توهم عمیقی افتاده بود که بیوگرافی واقعی ازف را نمیدانست، در گفتگویی محرمانه با بوورتسف همۀ جزئیات نقش آزف در زندگی سازمان رزمی را در میان گذاشت.
در این داستانها چیزهای تازۀ بسیاری برای بوورتسف بود. از میان آنها، او بویژه برای نخستین بار از طرح ترور تزار در رزمناو ریوریک مطلع شد: گفتگوی او با ساوینکوف در ماه سپتامبر انجام شد، درست در روزهایی، که ریوریک در حال نزدیک شدن به کرونشتات و آماده شدن برای رژۀ تزار بود، و زمانی که رهبران سازمان رزمی، که از این موضوع مطلع بودند، انتظار داشتند روز به روز تلگرامی را در مورد حادثۀ “مرگبار” برای زندگی تزار در طول این رژه دریافت کنند. بآسانی می توان تصور نمود، که این داستان ها چه احساسی را در بوورتسِف پدید آوردند. او اعتقاد راسخی به صحت اتهامی، که مطرح کرده بود داشت، اما هیچ اطلاع دقیقی از حقایق مستند نداشت. این که ایا او درست یا غلط می گفت، اما وضعیت عمومی، در پرتو آنچه او از ساوینکوف دریافته بود، حتی وحشتناک تر و حتی کابوس تر شد.
در طول این روزها بود که او تلاش خود را برای فراخواندن لوپووخین به گفتگویی صریح انجام داد. این تلاش، همانگونه، که در بالا توضیح داده شد، انجام شد:
مدیر سابق اداره پلیس، که خود به ازف اجازه داده بود تا به سازمان رزمی بپیوندد، گفت: «من هیچ راسکین را نمی شناسم، اما چندین بار مهندس یونو ازف را دیده ام». اما نمی دانست که زیردست سابقش تا چه حد در مسیری پیش رفته است، که لوپوخین به او اجازه داده بود.
این گفتگو به بوورتسف چیزی را داد، که پیشتر آنرا نداشت- به او آگاهی از درستی اتهاماتی را، که مطرح میکرد داد. فرض کنیم آزف پلوه، کنیاز بزرگ سرگئی و بسیاری دیگر را کشته باشد، فرض کنیم او تزار را امروز یا فردا بکشد. این موضوع را تغییر نمی دهد. انگیزه های او مشخص نیست، اما مشخص است که او در خدمت پلیس بوده و هست و اگر به دلایلی امروز برخی از تروریست ها را لو ندهد، کاملاً قطعی است، که دیروز و پریروز به بسیاری دیگر خیانت کرده است و فردا نیز همین کار را خواهد کرد. با این وضعیت نباید کنار آمد. اگر نزدیکترین دوستان آزف نخواهند چشمان خود را باز کنند، اگر آنها در مورد همه نشانه ها ناشنوا باقی بمانند، تنها یک کار برای انجام دادن می ماند: بیان کردن اتهامات خود بگونۀ علنی در مطبوعات.
بوورتسف تحت تاثیر این احساسات، بلافاصله پس از ملاقاتش با لوپووخین، درخواستی علنی از همه اعضای حزب سوسیالیست-انقلابی کرد و آنرا برای تایپ کردن به چاپخانه ارسال کرد. در این سخنرانی، او اتهامات خود را علیه آزف تکرار کرد و توضیح داد، که چرا باید به سخنان چاپ شده متوسل شود. این درخواست در نسخۀ ویراستاری شده به کمیته مرکزی سوسیالیست انقلابیون فرستاده شد. تنها پس از آن تصمیم به تشکیل دادگاه داوری بود، که بیش از یک ماه پیش گرفته شده بود. تصمیم گرفته شد که سه نفر از قدیمی ترین و محبوب ترین انقلابیان به دادگاه فراخوانده شوند: گ.آ. لوپاتین، و.ن.فیگنِر، پ.آ.کروپوتکین. مارک ناتانسون (همسر اولگا ناتانسون)، عضو کمیته مرکزی، و.ن.فیگنر را برای پیوستن به دادگاه فراخوانده و گفت: «می بایست اقدامات لازم را انجام دهیم و بوورتسِف را آرام کنیم، که به همه جا شایعه پراکنی می کند، که آزف آشوب آفرین است». آنها هنوز فکر می کردند مشکل «آرام کردن» بوورتسف است!
محاکمه در پاریس، عمدتاً در آپارتمان ساوینکوف، در یک اتاق کوچک و متوسط تقریباً بدون مبلمان برگزار شد. نمای بیرونی از معمولی ترین نوع بود، بدون اشاره به مراسم. اعضای دادگاه با “متهم” و نمایندگان “پیگرد قانونی” در هم تنیده بودند، رئیس رسمی گ.آ.لوپاتین بود (از نارودنیکهای قدیمی، که ترجمۀ «کاپیتال» را آغاز کرد، اما سپس برای رهایی چرنیشفسکی به سیبری رفت، اما خودش نیز در آنجا دستگیر شد و سپس موفق شد در سال 1873 به اروپا فرار کند)، اما در واقع بازجویی ها عمدتا توسط و.م.چرنوف انجام شد، که همراه با ناتانسون و ساوینکوف، به عنوان نمایندگان رسمی کمیته مرکزی، دادستانی را نمایندگی می کردند. تنش در میان همۀ شرکت کنندگان، که در ابتدا بسیار بالا بود، با پیشرفت تحقیقات بیشتر و بیشتر شد. بوورتسف، به قولی، که به لوپووخین داده بود، مقید بود (بدون ذکر نام او به کسی)، در ابتدا به داده هایی که از طریق باکای گردآوری کرده بود، پرداخت. اینها همه شواهد غیرمستقیم و بر اساس شایعاتی بود، که در محافل پلیس پخش می شد. آنها تنها در صورتی متقاعد می شدند، که شنونده به هویت خبرچین، یعنی خود باکی، اعتماد کند. و این، البته، حتی توسط نمایندگان حزب اشاره نشد، که تا جایی، که می توانستند، با باکی بدرفتاری کردند. خود بوورتسف در وضعیت دشواری قرار داشت. او یک در برابر سه بود، و هرکدام از این سه نفر سخنرانی با تجربه تر و دیالکتیسنی ماهر تر از از بوورتسف بود. او به ویژه توسط چرنوف مورد حمله قرار گرفت، که، به گفتۀ فیگنر «مانند بازرسی باهوش، به بوورتسف حمله می کرد و می توان گفت، او را گام به گام دنبال می کرد». از سوی دیگر، بوورتسف با «فقدان رفتار مدبرانه و ناتوانی در دفع دشمن» قابل توجه بود. برخی از داوران تردید کردند. کروپوتکین، که تجربه زیادی با توطئه گران در میان آنارشیستهای فرانسوی سالهای 1880 تا 1890 داشت، به یاد می آورد، که تاریخ هرگز موردی را ندیده است، که در آن سوءظن های طولانی مدت علیه یک فرد خاص در نهایت درست نبوده باشد. با اینهمه، کفۀ ترازو اغلب به سود بوورتسف نبود. بویژه کارت برنده در دست “دادستان”، لیست “خدمات انقلابی” آزف بود.
پس از اشکار کردن لیست دومی در یک سخنرانی طولانی و زیبا، ساوینکوف بگونه ای رقت انگیز از بوورتسف پرسید: «من از شما، ولادیمیر لووویچ، به عنوان مورخ جنبش انقلابی روسیه، درخواست می کنم، و پس از همۀ آنچه ما در اینجا درباره فعالیتهای آزف گفتیم، از شما میخواهم کاملاً رک و پوست کنده به ما بگویید: آیا در تاریخ جنبش انقلابی روسیه، جایی که ژیلیابوف ها، گرشون ها و سازونوف ها بوده اند و در جنبش انقلابی کشورهای دیگر، نامی درخشانتر از نام آزف وجود داشته است؟».
و.ن.فیگنِر به بوورتسف به گفت: «آیا می دانید چه کاری باید انجام دهید زمانی که نادرستی اتهامات شما ثابت شود؟ پس از این، تنها کاری، که برایتان می ماند، این است، که یک گلوله به پیشانی خودتان بزنید، از برای شری، که به امر انقلاب رسانده اید…».
در این وضعیت، در آخرین لحظه، بوورتسف تصمیم گرفت قولی را، که به لوپووخین داده بود، بشکند. «من یک مدرک دیگر دارم»،- او شروع کرد و از همۀ حاضران خواست تا جزئیات را از دیوارهای این اتاق بیرون نبرند، او با جزئیات در مورد ملاقات خود با لوپووخین به آنها گفت.
داستان تاثیر زیادی گذاشت. بوورتسف به یاد می اورد: «هرگز در زندگی در مقابل چنین شنوندگان باتوجهی صحبت نکرده ام … هنگامی که من کلمات لوپووخین را تکرار کردم:
-«من هیچ راسکینی را نمی شناسم، اما مهندس یونو آزف را چندین بار دیده ام»- و سپس همه در یک زمان صحبت کردند و از صندلی های خود بلند شدند. لوپاتین، که اشفته شده بود، با اشک در چشمانش، به سوی من آمد، دستانش را روی شانه هایم گذاشت و گفت:
لوُویچ، به عنوان یک انقلابی به من قول شرف بده، که این کلمات را از لوپووخین شنیدی.
میخواستم به او پاسخ دهم، اما او از من روی برتافت، دستش را تکان داد و گفت:
“چه می شود گفت … واضح است!»
وضعیت بیدرنگ تغییر کرد. و.ئی.فیگنِر، که پیشتربطور کامل در کنار مدافعان آزف بود، اعتراف می کند-«همه حاضران شوکه شده بودند». نمایندگان کمیتۀ مرکزی تلاش کردند با روحیه عمومی مبارزه کنند. ناتانسون گفت، که لوپووخین مدیر رسوای ادارۀ پلیس بوده و آگاهانه به ازف «انقلابی خطرناک برای پلیس»، تهمت می زند تا برای دولت خوشخدمتی بکند.
اما کشش این توضیح توسط همه احساس شد. پس از تبادل نظر کوتاه، کروپوتکین، از طرف تمام قضات، اعلام کرد، که حزب باید داستان لوپووخین را بررسی کند. محاکمه برتسف به پایان رسید و برای اولین بار تحقیقات درباره فعالیتهای آزف اغاز شد.
خود آزف در همۀ این مدت، که حدود یک ماه به طول انجامید، از پاریس دور بود. او بیشتر تابستان را پس از سفر به گلاسکو با مادام N، ابتدا در اوستند (بلژیک) و سپس در پاریس گذراند. وهنگامی، که مجبور بود برای شرکت در کنفرانس بدانجا برود، همراه با او به لندن رفت. طبق شهادت آرگونوف، آزوف اغلب شرکت در جلسات را جدی نمی گرفت: این اتفاق به این دلیل رخ می داد، که به گفته مادام N، همۀ این روزهای اقامت در لندن را آنها در حال پیک نیک مداوم بودند. سفرهای تفریحی یکی پس از دیگری انجام می شدند. آزف تنها به یک چیز توجه زیادی می کرد: پس از آنکه کمیتۀ مرکزی براورد هزینه ها را انجام داد، در آخرین لحظه، آزف درخواست های تازه و افزایش یافتۀ پول برای نیازهای سازمان رزمی را ارائه داد. کمیته مرکزی مانند همیشه تسلیم شد و بودجه ای، که قبلاً تصویب شده بود “تجدید نظر مجدد” شد.
زندگی در پاریس، جایی که آزف پس از لندن با خانم N. نقل مکان کرد، به همان اندازه پیک نیک بود. او حتی انقدر در ظاهر تغییر کرده بود که شروع به جلب توجه رفقایش در حزب کرد، که معمولا توجه کمی به چنین جزئیاتی داشتند. همیشه تمیز تراشیده، با کت و شلوار دوخت شیک و زیبا، او مانند ثروتمند واقعی به نظر می رسید. .. در طول این “پیک نیک” مادام N بیشترین هدایای ارزشمند را از آزف دریافت کرد، که تنها یکی از آنها گوشواره های الماس خریداری شده در پاریس بود، ازف 25000 فرانک برایش پرداخت کرده بود.
در جلسات کمیته مرکزی، که پیش از تشکیل دادگاه برگزار شد، آزف به عنوان عضو با حقوق کامل شرکت کرد و همراه با دیگران، برنامۀ رفتار در دادگاه را پیاده کرد. اما او نمی خواست در خود دادگاه حاضر شود: برای او منزجر کننده بود “حمام کردن در همۀ آن لجنی، که بوورتسف بالا می آورد”. این ایده، که بتواند خود را در دادگاه برای او توضیح دهد، توهین آمیز به نظر می رسید و او به طور کامل وظیفه “دفاع از شرافت خود” را به نزدیک ترین رفقای خود در حزب واگذار کرد. آنها نیز همۀ این اظهاراتش را همچون سکۀ طلای اصل پذیرفته بودند. اگر به طور تصادفی سرنوشت ساز، اتهام مشابهی علیه هر یک از انها مطرح می شد، انها نیز احساس مشابهی داشتند، زیرا برای انها طبیعی بود که ازف انها را داشته باشد. بنابراین، انها نه تنها به راحتی وظیفه “دفاع از شرافت او” را بر عهده گرفتند، بلکه او را متقاعد کردند پاریس را ترک کند، استراحت کند، آرام شود، افکار خود را متمرکز کند.
ازف به یک خانه روستایی کوچک در پیرنه، در نزدیکی بیاریتز، جایی که همسر و فرزندانش در ان زمان زندگی می کردند، رفت. خانم ن. مجبور بود برای مدتی از او جدا شود: لازم بود نقش آدم عمیقاً توهین شده را بازی کند. زندگی «پیک نیک مداوم» می توانست چشمگیر باشد. اما با وجود تهدید قریب الوقوع، افکار آزف همواره به خانم ن. باز می گشت: زندگی در خانواده پس از سفرهای لذت بخش به نظر می رسید غیرممکن و خسته کننده است. نامه هایی، که از این روزها به خانم ن. مینویسد پر از سرزنش است، که چرا نامه ندارد و میخواهد هرچه زودتر به دیدنش برود.
او در نامه ای در 27 سپتامبر فریاد می زند: «Susse، liebe، چقدر آرزو می کنم کاش می توانستم شما را اینجا داشته باشم تا با هم حمام کنیم!».
نسبتاً زود فرصت خوبی برای پایان دادن به این جدایی به دست آمد: تعطیلات تابستانی به پایان رسید، فرزندان آزف مجبور شدند به مدرسه بازگردند و آزف همسرش را متقاعد کرد با آنها به پاریس برود بدون اینکه نگران باشد او را تنها بگذارد. این راه حتی بهتر خواهد بود: برای او دشوار است مردم را ببیند و به طور کلی او ترجیح می دهد لحظات دشوار را به تنهایی با خود سپری کند. لازم به گفتن نیست، که بلافاصله پس از مشخص شدن تاریخ عزیمت همسرش، تلگرامی به خانم N فرستاد و از او خواست هرچه زودتر بیاید. مادام ن. او را وادار نکرد این درخواست را تکرار کند و در حالی که دوستان ازف در دادگاه «از شرافت او دفاع میکردند»، زندگی «پیک نیک مداوم» دوباره در بیاریتز آغاز شد. خانم N. به مادرش در اولین کارت پستال از بیاریتز، به تاریخ 14 اکتبر نوشت:«همه چیز در اینجا فوق العاده خوب است. من هر روز حمام می کنم، خیلی گرم است. دیروز ماهیگیری کردم، 5 تا گرفتم. من در یک قایق نشسته بودم. خورشید به طرز باورنکردنی داغ است.» در پایان ماه، اب و هوا در بیاریتز شروع به بدتر شدن کرد، و سپس ازف و خانم N. یک تور کوچک را در اسپانیا انجام دادند: آنها یک گاوبازی را در سن سباستیانو دیدند، در اطراف مادرید سرگردان بودند …
در آغاز، محاکمه نگرانی کمی داشت. نامه های پاریس بسیار خوش بینانه به نظر می رسید و آزف امیدوار بود این “روش کثیف دادرسی” به سرعت و کاملاً موفقیت آمیز به پایان برسد. این امکان وجود داشت امیدی برای آودیف نیز وجود داشته باشد: در آن زمان هر روز در انتظار تلگرامهایی دربارۀ «رویداد تاسف بار» در رزماو «ریوریک» بود، که در آنصورت همۀ بوورتسفه ای جهان هم برای آزف وحشتناک نمی بودند: هیچ دادگاهی جرات نمی کرد علیه سازماندهنده قتل تزار سخنی بگوید. اما چنین تلگرامی وجود نداشت، روند دادگاه به درازا کشیده بود، و آزف در نامه هایش به دوستانش در پاریس بیشتر و بیشتر تحریک می شد. دادگاه نیازی به تاخیرانداختن پرونده نداشت. او به دوستانش، که نمی دانستند چگونه به اندازه کافی متقاعد شوند، می نوشت: «من می خواهم از شر این نفرت خلاص شوم». اما امکان «رهایی» وجود نداشت. برعکس، “این نفرت” او را واداشت گردش در سراسر کشور گاوبازان را قطع کند. خانم ان به یاد می اورد، که پس از دریافت چند نامه، ازف به او گفت باید او را ترک کند و برای «کارهای بازرگانی» بیدرنگ به پاریس بازگردد.
شکی نیست، که اینها نامه هایی بودند، که پس از گزارش بوورتسف دربارۀ دیدارش با لوپووخین نوشته شده بودند. نام او و جزئیات مکالمه با او مخفی نگه داشته شده بود. اما واقعیت چرخش ناگهانی در جریان کل ماجرا برای محافل نسبتاً گستردۀ رهبران حزب پنهان نبود. از یکی به دیگری خبر “احساس مرموز” که بوورتسف به دادگاه ارائه کرده بود و کمیته مرکزی را مجبور به اغاز تحقیقات ویژه در سن پترزبورگ کرده بود، داده می شد. به هر روی، در این محدوده، این حادثه توسط دوستانش، که همچنان از بیگناهی او مطمئن بودند، به ازف نیز گزارش شده بود. حتی خود ارگونوف، که کمیته مرکزی او را برای جمع آوری اطلاعات در مورد لوپووخین به پترزبورگ فرستاده بود، او را بیگناه می دانست. پیش از عزیمت از پاریس، او نه تنها فکر کرد، که لازم است برای خداحافظی با همسر آزف تماس بگیرد، بلکه برای خود آزف نیز نامه بنویسد. او در خاطرات خود می نویسد: «یکی از جزئیاتی که خلق و خوی من محقق را مشخص می کند، هنگام خداحافظی با همسر و فرزندان آزف، ناگهان می خواستم یک کلمه تسلی و حمایت از “ایوان نیکولایویچ بیچاره” بگویم، که او در آنجا تنهاست، با این شایعات نفرت انگیز در مورد خودش، تمام این روش کثیف محاکمه، و غیره و غیره. برایش کارت پستالی نوشتم و پیش از رفتن خداحافظی کردم و از او خواستم که مضطرب نباشد، ناراحت نباشد و شاد باشد. شاید این کارت پستال بود، که کاسۀ اضطراب آزف را پر کرد و او را شتابان به پاریس کشاند تا تلاش کند آنچه را می تواند نجات دهد. در پاریس معلوم شد که وضعیت بدتر از ان چیزی است که او انتظار داشت. هیچ راهی برای فرار وجود نداشت و ازف تمام مدت در سراشیبی سقوط میکرد و اشتباه را پس از اشتباه انجام میداد. او سپس دربارۀ رفتار خود در آن روزها نوشت: «آنگاه، که خدا می خواهد کسی را مجازات کند، خرد را از او می گیرد».
دقیقا مشخص نیست که چه کسی این کار را انجام داده است، اما از اسناد مشخص است که یکی از تعداد کمی از افرادی که به خوبی با جزئیات داستان بوورتسف اشنا بودند، به قول خود عمل نکرد و نه تنها نام لوپووخین را به عنوان شاهد جدیدی، که علیه او صحبت کرد، به آزف داد، بلکه تعدادی از جزئیات مربوط به ملاقات بین لوپوخین و بوورتسف را به او داد.
آزف دست به تلاشی نومیدانه زد: پنهان از رفقایش به پترزبورگ رفت و همراه با گراسیموف تلاش کر تا لوپووخین را متقاعد کند که شهادت خود را پس بگیرد. ابتدا ازف و سپس گراسیموف برای این منظور به لوپووخین سفر کردند. نتایج دقیقاً برعکس بود. لوپووخین تصمیم گرفت کشتیها را بسوزاند و با ارگونوف، که در آن زمان در پترزبورگ بود و از طریق اشنایان لیبرال او در حال جمع آوری اطلاعات درباره لوپووخین بود، موافقت کرد. در این گفتگو لوپووخین حتی فراتر از گفتگو با برتسف رفت و هر انچه را دربارۀ ازف میدانست با جزئیات تعریف کرد. آرگونوف به یاد می آورد: «من در سکوت گوش می کردم و می خواستم مچ راوی را در یک نقطه نادرست بگیرم، به طوری که با استفاده از ان می توانیم تمام این رمز و رمز و دروغ، تمام شبکه هوشمندانه اثبات های او را دور بیندازیم. اما من حتی یک یادداشت نادرست در ارائه او پیدا نکردم، حتی یک ناسازگاری یا پوچی. همه چیز حقیقت را می گفت».
لوپوخین حتی از این هم فراتر رفت: او موافقت کرد که به لندن بیاید و داستان خود را تکرار کند، این بار در مقابل سه نماینده حزب: ارگونوف، ساوینکوف و چرنوف. و همه انها نیز تحت تاثیر داستان او قرار گرفتند که کاملاً درست بود. در همان زمان، شواهد عینی علیه ازف به دست آمد: لوپووخین تاریخ دقیق بازدید از ازف را نشان داد. از او پرسیده شد که آن روزها کجا بوده است. ازف حساب های هتل های برلین را در تلاش برای اثبات عذر خود با انها ارائه داد. این بررسی نه تنها دروغ بودن این اسناد را نشان داد، بلکه اثبات کرد، که انها با کمک پلیس ساخته شده اند. حلقه های زنجیره اتهام یک به یک بسته شدند.
در 5 ژانویه 1909، کمیتۀ مرکزی جلسه ای با حضور شماری از مسئولترین مقامات حزب تشکیل شد و پس از ارائه شرح مفصلی از وضعیت امور، این پرسش را مطرح کرد: چه باید کرد؟ کوری “گذشتۀ درخشان” آزف انقدر بزرگ بود، که حتی اکنون، از 15 تا 18 نفر حاضران، تنها 4 نفر به اعدام فوری خائن رای دادند: زِنزینوف، پروکوفیِف، ساوینکوف و اسلِتوف. بقیه مردد بودند. با این حال، به نظر می رسد، که تنها ناتانسون همچنان امید داشت، که آزف بتواند خود را توجیه کند. برای دیگران، ترس قاطع این بود، که اعدام فوری آزف باعث جنگ داخلی در حزب شود: کارپُویچ، که در آن زمان در پترزبورگ زندگی می کرد، نوشته بود، که اگر آنها جرات کنند دست خود را علیه ازف بلند کنند، «به کل کمیتۀ مرکزی شلیک خواهد کرد». این روحیه برخی از اعضای دیگر سازمان نیز بود. افزون بر این، این نگرانی وجود داشت، که کشتن آزف باعث تحریک تلافی علیه همه مهاجران شود. ما در مورد بدترین چیزی، که می توانستیم توافق کردیم: سازش. تصمیم گرفته شد، که به بهانه دادگاه، آزف را به یک ویلای منزوی، که مخصوصاً برای این منظور اجاره شده بود، بکشانند و او را در آنجا بکشند. این خطر تلافی پلیس فرانسه را به حداقل می رساند. در همین حال، سه نماینده مجلس برای بازجویی ازف فرستاده شدند و با آنها این شرط گذاشته شده بود، که با خود اسلحه همراه نداشته باشند. ما می ترسیدیم یکی از انها نتواند آن را تحمل کند …
این نمایندگان، ساوینکوف، چرنوف و عضو سازمان رزمی، پانوف (نیکولای) در اواخر شب همان روز به آپارتمان آزف رسیدند. از همان کلمات اول، آزف متوجه شد، که اکنون در جایگاه متهم نشسته است. در این وضعیت، توانایی او برای کنترل خود، که اغلب به نظر می رسید بخوبی آزموده شده، به اثبات نرسید. او در پاسخهایش گیج شده بود، به داستانسرایی می پرداخت، با حقایق دقیق و حتی با خودش دچار تناقض شده بود. اما به زودی، هنگامی، که دید به او شلیک نمی شود، کمی بهبود یافت و تلاش کرد حتی سردرگمی خود را به سود خود تبدیل کند: بله، اکنون نمی توانست پاسخ رضایت بخش بدهد. شرایط او را آزار می دهد و او احساس می کند در اردوگاه دشمن است، «شما همه علیه من هستید»، و این نگرش نزدیک ترین دوستانش او را افسرده می کند و به او اجازه نمی دهد افکار خود را جمع آوری کند. او سعی کرد با خاطرات گذشته بازی کند. جلوی چرنوف ایستاد و مستقیم به چشمانش نگاه کرد و با صدایی لرزان گفت:
-ویکتور! ما سالها مانند یک روح در دو بدن زندگی کرده ایم. ما با هم کار کردیم تو منو میشناسی… چطور تونستی بیای پیش من با همچین… با همچین سوءظن کثیفی؟
اما این هم کمکی نکرد. در پاسخ، از او خواسته شد تا صادقانه در مورد معاملات خود با پلیس صحبت کند. این همان لحظه ای بود، که آزف در پذیرش آن تردید داشت. با شناخت از او، می توان با اطمینان کامل گفت اگر لولۀ هفت تیر به سوی او نشانه رفته بود، واقعاً این شرایط را می پذیرفت و زندگی خود را به هر قیمتی می خرید. اما لولۀ تپانچه به سوی او روانه نشده بود،- و او پس از تردید به انکار کامل ادامه داد. بازجویی با رفتن میهمانان اینگونه به پایان رسید، که از آزف خواسته شد تا ظهر روز بعد در آپارتمان چرنوف حضور یابد. آزف این قول را داده بود، اما البته تصمیم نداشت به آن پایبند باشد.
به محض اینکه در پشت سر نمایندگان بسته شد، شتابان آماده فرار شد. او به همسرش، که هنوز به همه چیز اعتقاد داشت، توضیح داد باید مدتی آنجا را ترک کند تا با آرامش مواد تبرئه خود را جمع آوری کند. او گفت: “اکنون هیچ راهی برای دفاع از خود وجود ندارد، زیرا آنها پیشاپیش تصمیم گرفته اند او را بکشند. اما او به زودی با شواهد باز خواهد گشت و افتخار خود را باز خواهد گرداند. نگرانی اصلی او این بود، که آیا انقلابیان گشت زنی ها را برای نظارت در خیابان ها رها کرده اند. چندین بار در اتاقی بدون نور به سمت پنجره دوید و گوشه پرده را بلند کرد و به اطراف نگاه کرد. خیابان خالی بود. هیچ گشتی وجود نداشت. ازف تقریبا هیچ وسیله ای با خود نداشت. او فقط ارشیوهای خود را با دقت بررسی کرد، برخی از انها را نابود کرد و نامه خداحافظی ملوان آودِیِف Avdeyev را در یک مکان آشکار روی میز خود قرار داد. هر چیز دیگری – تمام نامه های دوستان حزب، تمام اسناد، اثاری مانند نامه های سازونوف از شلیسلبورگ و غیره را با خود برد. باورش سخت است، اما نمایندگانی، که برای بازجویی آمده بودند، هیچ تلاشی برای بررسی مدارک او نکردند.
در 6 ژانویه 1909، سه و نیم صبح بود، که آزف آپارتمانش را ترک کرد. همسرش او را تا ایستگاه قطار برد و او را سوار قطار بعدی به آلمان کرد. آزف آدرس صندوق پستی خویش در وین را به او داد، اما او یکراست به وین نرفت، بلکه ابتدا به آن شهر استانی در آلمان مرکزی رفت، که خانم N از آنجا آمده بود، و جایی، که پس از چنین سفر دلپذیری در اسپانیا اکنون با مادرش زندگی میکرد.
روز بعد، همسرش نامه ای به آزوف نوشت،- پر از اندوه، اضطراب و شک و تردید، پر از درخواست برای جمع اوری “اسناد” در اسرع وقت، زیرا وضعیت کاملاً غیر قابل تحمل شده، زیرا حتی دوستان به ظاهر فداکار شروع کرده اند با شک و تردید، با بی اعتمادی، حتی سوء ظن نگاه کردن به او.
و در همان روز، در خانۀ خانم ن، آزف اخرین گزارش خود را به گراسیموف نوشت، با اطلاعاتی در مورد نقش لوپووخین، که از سخنان نمایندگانی، که از او پرسیده بودند، جمع آوری کرده بود.
دوران پلیسی ازف به پایان رسیده بود. حالا دیگر نمیتوانست به گراسیموف یا استولیپین خدمات ارائه دهد.
لوپووخین را به خاطر این موضوع نبخشیدند. استولیپین تصمیم گرفت یک محاکمه نمونه علیه او برگزار کند تا نشان دهد چگونه دولت از مقامات خود انتقام می گیرد، اگر این مقامات جرات کنند اسرار تحقیقات پلیس را افشا کنند. از انجا که محاکمه قرار بود بسیار بلند آوازه باشد، استولیپین برنامه های خود را از قبل به تزار گزارش داد و او را با لیست شایستگی های آزف آشنا کرد. در اینجا، برای نخستین بار، نیکلای دوم دانست چه کسی نیکیتنکو را لو داده،و چه کسی از ترور در رِوِل جلوگیری کرده بود. تاییدیه برای محاکمۀ لوپووخین داده شد، بیشتر مشتاقانه به این دلیل، که نیکلای مدتها از لوپووخین به خاطر افشای راز چاپ اعلامیه های پوگروم متنفر بود. خود نیکلای با این اعلامیه ها با علاقۀ فراوان برخورد کرده بود…
محاکمه با سرعت بی سابقه ای انجام شد و طبق دستورالعمل های ویژۀ استولیپین، هم در طول تحقیقات مقدماتی و هم در دادگاه، به لوپووخین فرصتی برای صحبت در مورد مهمترین چیزی، که می خواست دربارۀ آن صحبت کند، داده نشد: دربارۀ مخالفان خودش در اداره پلیس، که او آنها را الهام بخش اصلی بازی دوگانه ازف و به ویژه در مورد خود استولیپین به شمار می آورد. لوپووخین تنها در سال 1917، در طول بازجویی در کمیسیون فوق العاده تحقیق ایجاد شده توسط دولت موقت، توانست همه اینها را بگوید. این بازگویی در شماری از موارد مشکوک است. در برابر این کمیسیون، لوپووخین، البته، همۀ حقیقت را نگفت، او در مورد بسیاری از چیزها سکوت کرد، در تلاش برای سفید کردن گذشته پلیسی خودش. اما آن بازگویی هنوز هم بسیار جالب و سزاوار است در اینجا گفتاورد شود:
لوپوخین شهادت داد: «… یک روز در بهار 1906، همکار سابق من در اداره پلیس، ماکاروف، وقتی از او دربارۀ ازف پرسیدم، به من گفت، که او هنوز مامور راچکوفسکی و گراسیموف است و نقش بیشتری در اطلاعات نسبت به همیشه ایفا میکند. کمی بعد، استولیپین، همکلاسی من، که در جوانی با او دوست بودم و دو سال پیش، مانند گذشته، پس از سالها که یکدیگر را ندیده بودیم، او را ملاقات کرده بودم، به وزارت کشور گماشته شد.
بیدرنگ پس از انتصاب استولیپین، من او را با جزئیات داستان آزف و جزئیات فعالیت هایی، که در ژانویه 1906 با ماموریت ازسوی گراف ویتته در چاپخانۀ اداره پلیس، که برای چاپ جزوات راه اندازی شده بود، کشف کرده بودم، آشنا کردم.
به نظر من، استولیپین به گزارش های من، با خشم صادقانه، به نقش تحریک آمیز آزف، و همچنین به سیاست ادارۀ پلیس، با ابراز عزم کامل خود برای پایان دادن به هر دو واکنش نشان داد.
چند روز بعد به خارج از کشور رفتم و گزارش دومای دولتی را خواندم، که در آن استولیپین درخواست دربارۀ فعالیت های چاپخانۀ یاد شده توضیح داده بود. این توضیحات آنقدر حقایق را تحریف می کرد، آنقدر در داده های شناخته شده برای استولیپین از کلمات من حذف شده بود، که آنها دلیلی بودند برای اینکه استولیپین یا عمداً در مقابل دوما دروغ گفته یا توسط زیردستان خود گمراه شده است. من هیچ مدرک مستقیمی نداشتم، که به او مشکوک شوم، و بنابراین نامه ای رسمی برای او نوشتم، که در آن به او از فریب هشدار دادم، من تمام اطلاعاتی را، که قبلا ًدربارۀ فعالیت های ادارۀ پلیس در سال 1906 به او داده بودم، دوباره به او دادم. تردیدی باقی نگذاشت که استولیپین عمداً حقیقت را در اظهاراتش به دوما تحریف کرده است. رابطه ما بعد از این توضیح تقریبا از هم پاشید. خیلی زود از هم جدا شدیم. در گفتگویی درباره سرکوب یهودیان در سِدلِتس در سپتامبر 1906، استولیپین با رنجش بسیار به من گفت، که مرا یک انقلابی آشکار میداند و به عنوان وزیر کشور به من هشدار داد، که رفتارم را با نظر او در مورد من مطابقت دهم.
به او گفتم، که این به خاطر دروغ هایی است، که او در مجلس دوما پخش کرده بود دربارۀ دستگاه چاپ اداره پلیس. من به هیچ چیز او باور ندارم، من او را حتی قادر به استفاده از خدمات آزف می دانم، و به او هشدار می دهم، که اگر بفهمم آزف همچنان مامور پلیس روسیه است، اقداماتی را برای افشای او برای پایان دادن به این موضوع انجام خواهم داد. در سپتامبر 1908، وقتی از بوورتسف فهمیدم، که نقش تحریک آمیز آزف به پایان نرسیده است، هر انچه درباره آزف میدانستم را به بورتسف گفتم و سپس آنرا برای اعضای حزب سوسیالیست-انقلابی تایید کردم.
در طول بررسی پروندۀ من، بازپرس از من پرسید: چرا من بوورتسف را در مورد فعالیت های آزف Azef مطلع کردم، و نه هیچکس دیگر از مقاماتی را، که می شناختم، که قدرت خنثی کردن ازف را داشتند. من پاسخ دادم که من با خطاب به چنین شخصی شروع کرده ام. اما قبل از اینکه بتوانم نام استولیپین را بگویم، رفیق دادستان کورساک، که در بازجویی حضور داشت، حرفم را قطع کرد و پرسید آیا می توانم اظهاراتم را ثابت کنم و آیا کسی در گفتگوی من با این مقام حضور داشته است. و در پاسخ منفی من، رفیق دادستان به من هشدار داد اگر من مقامی را، که با او دربارۀ ازف صحبت کرده ام نام ببرم و اظهارات خود را با شاهدان تایید نکنم، فقط می توانم موقعیت خود را در پرونده سخت تر کنم.
هیچ شاهدی برای گفتگوی من با استولیپین وجود نداشت و من در تحقیقات اولیه نام او را ذکر نکردم. میخواستم اسمش را در دادگاه بگویم، اما رئیس دادگاه مرا از سخن گفتن محروم کرد. مطمئنم هدف اصلی دستگیری و محاکمه ام محروم کردن من از این فرصت بود، که استولیپین را قدیس حامی آزف بنامم. برای رسیدن به این هدف، لازم بود رسوایی را تحمل کنیم که استولیپین با دستگیری من و محاکمه علیه من باعث شد».
هرگونه به فعالیت های لوپووخین به عنوان مدیر اداره پلیس برخورد کنیم، و هر آنچه دربارۀ انگیزه های واقعی برای گذار به جبهۀ مخالفان فکر کنیم، مورخ حداقل باید عدالت را در یک چیز انجام دهد: او کاملاً حق دارد استولیپین را پشتیبان مستقیم آزف بنامد. پس از داستان های گراسیموف که در بالا ذکر شد، دیگر نمی توان در این مورد تردید کرد. لوپووخین هنوز تمام حقیقت را نمی دانست!
دادگاه لوپوخین را بر خلاف تمام حقایق و قوانین منطق به اعمال شاقه محکوم کرد و او را تنها به این دلیل، که با اعضای آن حزب درباره ازف صحبت کرده بود، گناهکار دانست. فقط در مرحلۀ دوم رای دادگاه تا اندازه ای ملایم شد. اما تبعید به سیبری باقی ماند…
استولیپین می توانست پیروزی خود را جشن گیرد، اما شادی کمی به ارمغان اورد: محاکمه علیه لوپووخین توجه نه تنها کل روسیه بلکه مطبوعات جهانی را نیز جلب کرد. پروندۀ آزف و “رازهای پلیس روسیه” به طور کلی برای سالها به یکی از موضوعات مورد علاقه روزنامه نگاری جهان تبدیل شد و این موضوع همیشه با لحنی که به نفع دولت روسیه نبود، مورد توجه قرار می گرفت. عقل نمی توانست این را بپذیرد، که آزف توانسته بود بازی پیچیدۀ خود را تنها با خطر و ترس خود انجام دهد، و هیچیک از رؤسای پلیس متوجه این بازی نشده بود.
نظریه هایی تولید و گسترده شدند، که آزف تروریست تنها یک بازیچه در دست برجسته ترین نمایندگان پلیس بود، که تنها آن تلاش های ترور سازمان یافته توسط او موفق بود، که او ابتدا به دستور مستقیم راچکوفسکی و سپس گراسیموف ترتیب می داد، اساسا اشتباه است. این نظریه ها چنان مخاطبانی را پیدا کردند، که حتی در محافل دولتی روسیه نیز به آنها اعتبار داده شد. آنها آخرین سالهای زندگی راچکوفسکی را مسموم کردند: این تحریک کننده محترم، که بیش از حد جنایات خود را بر وجدان خود داشت، مجبور بود برای ازف، که تقریبا هیچ رابطه ای با او نداشت، او را با سوء ظن بیشتر از هر کس دیگری در دنیای پلیسی مورد توجه قرار داد. در ارتباط با پرونده ازف، او تحت نظارت قرار گرفت، خانه اش مورد بازرسی قرار گرفت …
برای گراسیموف حتی بدتر از این هم بود: او که به این واقعیت افتخار میکرد، که دولت تنها به لطف او انقلاب 1905 را سرکوب کرد، به سختی از محاکمه مستقیم توسط دادگاه نظامی فرار کرد.
بزودی پس از افشای آزف، گراسیموف به تعطیلات طولانی رفت: در طول 4 سال سرپرستی رئیس اداره امنیت پترزبورگ، او هرگز به تعطیلات نرفته بود و اکنون قرار بود استراحت بهتری داشته باشد. در آن لحظه او در اوج شهرت خود بود. استولیپین دیدگاه او را در مورد پرونده آزف به طور کامل پذیرفت. به گراسیموف پست دستیار وزیر کشور با وظیفۀ هدایت کل نیروی پلیس در امپراتوری وعده داده شد. اما زمانی، که او بازگشت، همه چیز به رادیکال ترین شکل تغییر کرده بود. علاوه بر سوء ظن های مطرح شده در ارتباط با پرونده ازف، سوء ظن های مطرح شده در پرونده پتروف نیز اضافه شد. او یک سوسیالیست انقلابی جوان بود. او در زندان بود که نقش آزف فاش شد.
او تهدید به اعمال شاقه شده بود. به منظور نجات خود و نزدیکترین دوستانش، تحت تاثیر تازه ای از پرونده آزف، او تصمیم گرفت وانمود کند آماده پیوستن به پلیس است. او موفق شد و پلیس به او در ترتیب دادن فرارش کمک کرد. در همان زمان، تعدادی از نزدیکترین دوستان او، که قرار بود به تقویت موقعیت او در حزب کمک کنند، آزاد شدند. اما در خارج از کشور، که پتروف بلافاصله پس از ازادی به آنجا رفت، از روابط خود با پلیس، هرچند به شکل بسیار رمانتیک، صحبت کرد و خود را به طور کامل در اختیار حزب قرار داد تا اشتباه خود را جبران کند. پیشنهاد او پذیرفته شد و به او دستور داده شد تا قتل همان گراسیموف را، که با او برای پیوستن به سرویس پلیس مذاکره کرده بود، سازماندهی کند. با این ماموریت، پتروف و دوستان شخصی اش به پترزبورگ رفتند. اما پتروف دیگر نمیتوانست گراسیموف را ببیند: گراسیموف دیگر هیچ ارتباطی با کار فعال پلیس نداشت و در ارتباط با پرونده آزف مشکوک بود.
روابط با پتروف توسط جانشین گراسیموف، سرهنگ کارپوف به عنوان رئیس بخش اوخرانکا در پترزبورگ انجام شد. سپس پتروف قتل او را سازماندهی کرد و در بازجوییهای پس از دستگیری اعلام کرد، که این قتل را به توصیه مستقیم گراسیموف مرتکب شده است. این یک شهادت دروغین بود، که برای بی اعتبار کردن گراسیموف در چشم دولت انجام شد: این نتیجه گیری از دقیق ترین بررسی شرایط پرونده گرفته شده است، همانگونه، که در هر دو طرف، از سوی پلیس و از سوی انقلاب دیده می شود. هیچ مدرکی در شهادت پتروف وجود نداشت – این یک تهمت آشکار بود. با این وجود، وضعیت در محافل دولتی پس از افشای پرونده ازف به گونه ای بود که بسیاری تمایل داشتند این تهمت را باور کنند. خود پتروف به عنوان یک موضوع فوری به دار اویخته شد، اما یک کمیسیون مخفی ویژه برای مدت طولانی بر سر این پرسش، که با گراسیموف چه کار کند، تلاش می کرد. اکثریت موافق آوردن او به دادگاه نظامی بودند و تنها مداخله شخصی استولیپین مانع از ایجاد یک محاکمه رسوا کننده جدید شد.
اما امکان صحبت در مورد این موضوع به وضوح گویای وضعیت ایجاد شده پس از پرونده ازف در مقامات بالای پلیس سیاسی می باشد. از یک سو، فروپاشی کامل وجود دارد، بی اعتمادی کامل به همه در بالا؛ از سویی دیگر، عمیق ترین بی اعتبار کردن کل جهان، انتقام ازف تحریک کننده از سیستمی بود، که امکان ورود او به جهان را برای او امکان پذیر کرده بود.
اما این فقط پلیس نبود که انتقام گرفت. هنگامی که تردید در مورد خیانت او غیرممکن شد، در میان تروریست های مهاجر برای نیاز به “بازگرداندن افتخار ترور” جنبشی به وجود آمد. ساوینکوف با شور و شوق خاصی آنرا رهبری کرد. او تنها یک راه را تشخیص داد: لازم بود سازمان رزمی را بازگرداند و در عمل نشان دهد، که هنوز تروریست وجود دارد و ترور هنوز امکان پذیر است. او گفت: «تنها از این راه، لکۀ تحمیل شده توسط آزف شسته خواهد شد». بسیاری از مردم به تماسهای او پاسخ دادند و ساوینکوف با دقت 12 نفر را برای جوخۀ خود انتخاب کرد. در میان آنها تعدادی از افراد با گذشته انقلابی بزرگ بودند: چِرنافسکی، کلیمُوا، پروکوفیِف، اسلِتوف…
هیچکس نبود، که سابقۀ زندان، تبعید و اعمال شاقه نداشته باشد. بسیاری از آنها قبلا در کارهای جنگی شرکت کرده بودند. چیزی در جنبش آنها وجود داشت، که تابلوی آشنایی را یادآور می شد: «آخرین حمله گارد قدیمی ناپلئون». همانگونه، که در آنجا بود، در اینجا جوانان خام و بدون تجربه نبودند، که مبارزه می کردند. همه کسانی بودند، که اگر موهایشان در نبرد سفید نشده بود، دست کم، پیشتر مرگ را دیده بودند، در چشمان مرگ نگاه کرده بودند. به نظر می رسید اکنون نیز مرگ برایشان ترسناک نبود – آنها نیز مانند گارد قدیمی ناپلئون، می توانستند یا بمیرند یا پیروز شوند – اما هرگز از راه مورد نظر خود بازنمی گشتند، هرگز اسب ها را در آخرین دویدن خود متوقف نمی کردند…
در عمل کاملاً بگونۀ دیگری رخ داد: آخرین حمله بدتر از هیچ بود.
آنچه در اینجا مهم است نه تنها این واقعیت است، که در میان دوازده نفر انتخاب شده، سه نفر خائن بودند، که یا در خدمت پلیس بودند یا در طول کار خود در جوخه به آن پیوستند. و این در زمانی بود، که حتی یک خائن در سازمان رزمی قدیمی وجود نداشت، البته به جز خود آزف. شاید نشانه های بیشتر این واقعیت بود، که خود ساوینکوف، مبتکر ایدۀ این کمپین، قدرت به خطر انداختن جان خودش را نداشت: او بی هدف در خارج از کشور پرسه می زد، مبالغ زیادی از پول حزب را خرج می کرد، اما هرگز به روسیه نرفت.
برای رفتن به مرگ آگاهانه، نه در لحظۀ شیفتگی، بلکه بر اساس ایدۀ عمیقاً اندیشیده شده دربارۀ وظایف اخلاقی خود، افزایش عظیم انرژی معنوی، تنش فوق العاده ای از اعصاب لازم است، که تنها کسی، که ایمان بزرگ و خالص داشته باشد، می تواند تحمل کند. خیانت آزف این ایمان را مسموم و خلوص آنرا نابود کرد. رشته هایی که بیش از اندازه کشیده شده بودند نمی توانستند آنرا تحمل کنند …
در روزهایی، که ساوینکوف جوخۀ خودش را برای آخرین یورش سازمان می داد، چرنوف در یکی از مقالات خود در مورد پرونده آزف نوشت: «ترور توسط آزف آغاز نشده است، با آزف نیز به پایان نخواهد رسید». افسوس که مورخ مجبور است اعتراف کند، که تنها نیمه اول این عبارت مغرور درست است: ترور توسط آزف اغاز نشد، بلکه در ازف بود که تمام شد. یک یا دو سال پس از این مبارزات انتخاباتی، اسلِتوف Sletov که سفری غیرقانونی به روسیه انجام داده بود، گفتT که در همه جا در محافل حزب با نوعی بی تفاوتی کامل نسبت به تروریسم مواجه شده است که بخشی از ان تعصب بدی است. او گفت: تصور این بود که اگر حزب موفق به سرنگونی خود تزار می شد، افراد حزب پیش از همه آنرا توطئه می دانستند.» در چنین شرایطی، ترور به عنوان یک سیستم مبارزه، هم از نظر سیاسی و هم از نظر روانی، البته غیرممکن شده است.
ترجمه از
https://www.peoples.ru/military/scout/azeff/history2.html?ysclid=lrd3sqbcwd688091308
Comments
پادشاه توطئه گران رژیم تزاری،<br> فرزین خوشچین — بدون دیدگاه
HTML tags allowed in your comment: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>