ده کلمه به بهانه ی روز جهانی کارگر و بقیه ی قضایا
محمد علی اصفهانی
.
یک
ــــــــــ
وقتی که می گوییم «روز جهانی»، دانسته یا نادانسته، به پیوندی اشاره داریم که مرز های جغرافیایی را در می نوردد، و در حالی که مجموعه یی و مجموعه هایی از فرهنگ ها را در خود یا با خود دارد ـ منطقاً ـ باید حول محوری معنی شود که همه ی این مجموعه ها بر گرد آن جمع شده باشند، یا جمع شدنی باشند.
و وقتی که می گوییم «روز جهانی کارگر»، دانسته یا نادانسته، کارگر را به عنوان یک «موضوع» واحد جهانی در نظر داریم که ـ منطقاً ـ نباید محصور محدوده ی جغرافیایی و فرهنگی خود باشد.
دو
ــــــــــ
اما، از آنجا که یک «موضوع» را، نه با «تعریف» آن ـ که اساساً امری غیر ممکن است ـ بلکه با شاخصه های آن، باید شناسایی کرد و شناسانید، «کارگر»، علاوه بر شاخصه های کلی واحد و عام، باز در هر جامعه یی، با شاخصه های خاص یا خاص الخاصی در ارتباط با ساختار اقتصادی و فرهنگی آن جامعه، شناسایی و شناسانیده می شود.
و همچنین، «کارگر»، به صفت یک طبقه، در یک کشور می تواند در (و بر) حاکمیت و سیاست، نقشی (و اثری) تعیین کننده داشته باشد، و در یک کشور دیگر نه.
سه
ــــــــــ
کارگرِ یک محدوده ی اقتصادی و فرهنگی و جغرافیایی، ممکن است ماهیتی و هویتی و منافعی و خواسته هایی و عملکرد هایی متفاوت یا متناقض یا حتی گاه متضاد با ماهیت و هویت و منافع و خواسته ها و عملکرد های کارگرِ یک محدوده ی فرهنگی و اقتصادی و جغرافیایی دیگر داشته باشد.
کارگر در یک کشور پیشرفته ی غربیِ مطرح در سیاست و اقتصاد جهانی، می تواند به عنوان جزیی از یک مجموعه ی واحدِ شکل دهنده ی سیاست و اقتصاد آن کشور، خواسته و ناخواسته در ستم طبقاتی و غیر طبقاتی، و سیاسی و غیر سیاسی، بر کارگران و غیر کارگران کشوری دیگر سهیم باشد و حتی منافع خود را در این ستم جست و جو کند و بیابد.
در همین انتخابات اخیر ریاست جمهوری فرانسه، می بینیم که درصد بزرگی از کارگران، به جای رأی دادن به ژان لوک ملانشون (و بنوآ آمون) بخش مهمی از آرای مارین لوپن سوپر ناسیونالیست دست راستی را تأمین کرده اند، و او را و امانوئل ماکرونِ خدمتگزار بانک های بزرگ جهانی و تأمین کننده و تضمین کننده ی منافع اولترا لیبرالیسم اقتصادی را با فاصله یی زیاد از ملانشون (و بنوآ آمون) به دور دوم فرستاده اند.
خودفریبی است اگر رقم بالای کارگرانی که به مارین لوپن ها و ژان ماری لو پن ها (پدر همین مارین خانم) و سارکوزی ها رأی داده اند و می دهند و خواهند داد را انکار کنیم.
در انتخابات قبلی ریاست جمهوری فرانسه (۲۰۱۲) سی و سه در صد کارگرانِ شرکت کننده در انتخابات، به مارین لوپن رأی داه بودند.
این رقم، در دور اول انتخابات امسال، به سی و هفت در صد، افزایش یافت، و نظر سنجی ها برای دور دوم این انتخابات در یکشنبه آینده، رأی شصت و شش در صد کارگرانی که در انتخابات شرکت خواهند کرد را متعلق به مارین لوپن پیش بینی کرده اند.
و جالب است که هجده در صد از کارگرانی که در دور اول به ملانشون رأی داده بودند هم مطابق این نظر سنجی ها، در دور دوم، به مارین لوپن رأی خواهند داد!
حالا، آرای دو تشکل پیشرو «حزب نوین ضد سرمایه داری» که کاندیدای کارگرش «فیلیپ پوتو» روی هم رفته یک و نه صدم درصد، و «نبرد کارگر» که کاندیدایش «ناتالی آرتُو» شصت و چهار صدم در صد رأی آورده اند را بهتر است به روی خودمان نیاوریم، و به همان «بنوآ آمون» و «ژان لوک ملانشون» بسنده کنیم!
چهار
ــــــــــ
در پی جنبش ماه مه ۶۸ فرانسه، نام هربرت مارکوزه و تئوری های او، به صورتی جدی در جامعه ی روشنفکری ایران مطرح شده بود.
او سعی کرده است تا به بازتعریف، یا بازشناسی «طبقه ی کارگر» در جوامع مدرن که در آن ها بخش هایی مثل بخش خدمات، و مشاغل فکری، و وسایل ارتباط جمعی، و غیره، نقشی اساسی و تعیین کننده در ساختار اقتصادی یافته اند بپردازد.
مارکوزه، تز «پرولتاریای فکری» را مطرح کرده است و این را که با گسترش شیوه ها و اشکال تولید، تحصیل کردگانی که در مراکز بزرگ کار می کنند و هیچ چیزی به جز نیروی کار فکری اشان در اختیار ندارند که بفروشند هم جزء پرولتاریا به حساب می آیند. پرولتاریای فکری. که نیروی کارش به صورت انبوه، برای کارفرما سرمایه می شود و ارزش اضافی و اینجور چیز ها.
هم آن زمان، و هم امروز، من نظریه ی مارکوزه را «به روز شده» و منطقی تر از نظریه هایی می دانستم و می دانم که به تناسب جوامع اولیه ی بعد از انقلاب صنعتی تدوین شده بودند.
پنج
ــــــــــ
در زمان «آن پدر و پسر»، اگرچه آرمان های انقلاب مشروطه به فراموشی سپرده شده بود، و اگرچه در صورت ادامه ی روند انقلاب مشروطه، دستاورد ها می توانستد به مراتب بیشتر باشند، اما به هر حال:
ـ جامعه ی ایران توانسته بود خود را اندک اندک از بسیاری از واپس گرایی های فرهنگی که خود، تا حدود زیادی، محصول واپس ماندگی های ساختار عقب مانده ی اقتصادی بودند رها سازد.
ـ رشد صنعت مدرن، به خصوص بعد از رفرم اساسی موسوم به «انقلاب سفید»، می رفت تا به شکل گیری جدی و متکامل طبقه ی کارگر در ایران کمک کند.
ـ این روند، به دلیل ماهیت ارتجاعی و فئودالی و ماقبل فئودالی نهاد انگلی روحانیت، از همان آغاز، با کارشکنی های این نهاد، و آبشخور ها و خاستگاه های آن، یعنی فئودالیسم و بازار سنتی (با فرهنگ فئودالی اش) رو به رو شد و «نهضت روحانیت» را پدید آورد.
شش
ــــــــــ
میوه ی نارسیده ی انقلاب ضد سلطنتی و ضد دیکتاتوری و ضد امپریالیستی و تا حدود زیادی هم برابری طلب سال های ۱۳۵۶ و ۱۳۵۷ مردم، بر اثر توفانی که از گوادلوپ ها و این طرف و آن طرف ها وزیدن گرفت، به جای آن که بر سر امام راحل ـ به عنوان نماینده ی روحانیت مبارز با روند رشد و تکامل جامعه ی نوین ایران ـ فرود آید، به دامان قبای مبارک او فرو افتاد؛ و بعد از چند بار قل خوردن، بالاخره در غروب ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ به چاهی که ارواح از گور گریخته در آن نهان شده بودند سقوط کرد و بخشی از آن بلعیده شد و بخش جان سختش هم، گاز خورده و له شده، به بیرون و زیر دست و پای این و آن پرتاب شد.
از آن زمان به بعد، روند شکل گیری طبقه ی کارگر در معنای کلاسیک آن، و در هیأت یکی از دو طبقه ی اصلی جامعه در آن معنا، دچار اختلال جدی شد.
هفت
ــــــــــ
شاید از همین روست که تا همین حالا، وجه غالب و کارآمد مبارزات مردمی، خود را نه به صفت «طبقاتی»، بلکه به صفت مدنی بارز کرده است، و دستاورد های بسیاری نیز داشته است.
در چنین موقعیتی:
ـ از یکسو، باید تعریف یا تعریف واره ی مارکوزه را در برابر کسانی قرار داد که ـ گرچه شاید به صراحت نگویند ـ معتقدند که در ایران، تا شکل گیری و رشد و تشکل طبقه ی کارگر در معنای کلاسیک آن، باید به دنبال نخود سیاه دوید و مردم را هم با نا امید کردن از مبارزات مدنی، به دنبال نخود سیاه فرستاد و تازه از موضع انقلابی چیزی هم طلبکار عالم و آدم درآمد!
و این در حالی است که توده های مبارزات مدنی واقعاً موجود، اکثراً در تعریف «به روز شده» ی کارگر، کارگر به حساب می آیند.
ـ از سوی دیگر، مبارزان مدنی و سیاسی، هدف بزرگی را باید فراروی خود قرار دهند: پیوند هرچه عینی تر و ملموس تر با آنچه در عرف معمول، طبقه ی کارگر نامیده می شود؛ و با همه ی زحمتکشان.
هشت
ــــــــــ
در جامعه یی که اکثریت مطلق آن را تهی دستان، و اکثریت این اکثریت را کسانی که زیر خط فقر زندگی می کنند تشکیل می دهند، من ترجیح می دهم که از «زحمتکشان و محرومان» سخن بگویم و روی کلمه ی «کارگر»، متوقف نشوم.
اگر ـ با وجود الّا و امّا های ذهن پویا و غیر ایستا و بسته بندی نشده و دیکته ناپذیر ـ به صورت کلی، این را بپذیریم که جوهر مبارزه ی طبقاتی، در تمامی مبارزات تاریخ بشر جاری و ساری بود و هست و خواهد بود، باید از خود بپرسیم که چرا این جوهر جاری و ساری، آنگونه که باید، در فضای کنونی مبارزات مردمی، خود را نمی نمایاند.
(لطفاً یکی بلند نشود و اعتراض نکند که «چرا نمی نمایاند؟ اتفاقاً خیلی هم خوب می نمایاند: مبارزه ی جریان های بورژوایی و خرده بورژوایی با طبقه ی کارگر، تحت عنوان مبارزه ی مدنی و جنبش سبز و غیره!»)
بخش مهمی از پیچیدگی مبارزه در شرایط کنونی کشوری که یکباره از جهان معاصر، به جهان ماقبل معاصر، پرتابش کرده اند ـ اما به دلیل پویایی ذاتی خود، هرگز نه توانسته است و نه خواسته است که با این پرتاب شدگی کنار بیاید و به آن خو کند ـ در همین گره خوردگی مبارزه ی مدنی و مبارزه ی سیاسی و مبارزه ی طبقاتی با هم است.
بدون تأمین شرایط حداقل حقوق مدنی، تأمین شرایط حد اقل یک مبارزه ی سیاسی سالم نا مقدور است؛ و بدون تأمین شرایط حداقل یک مبارزه ی سیاسی سالم، تأمین شرایط حداقل یک مبارزه ی طبقاتی هم غیر ممکن.
نُه
ــــــــــ
پیش از انقلاب، به دلایلی که مختصری از آن ها در بخشی از همین مقاله ی حاضر آمده است، وجه سیاسی مبارزه، بر وجه مدنی آن کاملاً غلبه داشت.
اما واقعاً چه کردیم و چه نکردیم ما در آن زمان؟ و به کجا رسیدیم و به کجا نرسیدیم سرانجام؟
چه کردیم و چه نکردیمش را من و شما خودمان بهتر از همه می دانیم.
به کجا رسیدیمش را نسل های سوخته ی بعد از انقلاب، هر روز می بینند و زندگی می کنند.
و به کجا نرسیدیمش را هم بهتر است از رؤیا های در خون تپیده ی هنوز در کمی دورتر پرپرزننده امان بپرسیم.
دَه
ــــــــــ
با یک جست تارزانی نمی توان یکباره از مرحله یی به مرحله ی دیگر پرید.
در این، شکی نیست.
در این، شکی نیست، اما باید با نیت خیر و زبان خوش و اراده ی جذب و تفهیم و تفاهم، و نه با نیت شر و زبان ناخوش و اراده ی دفع و نفرت پراکنی و کینه اندوزی و فاصله بر فاصله افزودن، این را هم برای آن هایی که هنوز مردد مانده اند توضیح داد که دیری است که دیگر راه نه از دل این نظام، بلکه از روی پیکر در حال تجزیه و تلاشی این نظام می گذرد.
این ها رفتنی هستند؛ و در چنین مرحله ی پیشرفته یی از تجزیه و تلاشی، با صد دوز و کلک و انتصابات و انتخاباتِ دیگر هم نخواهند توانست خود را بازسازی کنند.
این ها در چنین مرحله ی پیشرفته یی از تجزیه و تلاشی، رفتنی هستند.
و باید به روند این تجزیه و تلاشی، شتاب داد.
اما نه به هر قیمتی.
این ها دارند متلاشی می شوند.
اما نباید با متلاشی شدن این ها ایران هم متلاشی شود.
جدا از راهنمای راهزنی که به خوبی می داند که چه می گوید و چه می کند و دل سپردگان به فریب خود را می خواهد با خود به کجا ببرد و در کدام گندابی غسل تعمیدشان دهد، فقط آن هایی که به خوبی نمی دانند که چه می گویند و چه می کنند و حتی چه می خواهند هستند که رفتن این ها به هر قیمتی که باشد را معادل پیروزی مردمان می دانند، و با کلماتی مثل سرنگونی و سرنگونی طلبی و سرنگونی طلبان و کذا و کذا دچار وجد و شور و حال می شوند و نعره های مستانه سر می دهند و چشم و چار ها در می آورند.
همچنان که زمانی با شعار شاه باید برودِ امام راحل، شور و حال ها شد و مستانه نعره ها سر داده شد و چشم و چار ها در آورده شد!
۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۶
اول ماه مه ۲۰۱۷
Comments
ده کلمه به بهانه ی روز جهانی کارگر و بقیه ی قضایا<br>محمد علی اصفهانی — بدون دیدگاه
HTML tags allowed in your comment: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>